مهمان کربلا
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   






موضوعات

  • همه
  • همه
  • سفارش های بزرگان
  • داستان های کوتاه
  • نکته های ناب قرانی
  • عفاف و حجاب
  • ظهور
  • اطلاعات عمومی
  • به یاد شهدا ...
  • نماز
  • تربیت فرزند شیعه
  • فرزند پروری
  • سلامتی
  • شهدای و ایثار گران حوزوی
  • بزرگان حوزه
  • شعر
  • شناخت اهل بیت
  • طب سنتی
  • آشپزی ( کیک )
  • طنز
  • غدیر
  • عکس و حرف
  • اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺳﺎﻟﻢ
  • جوان و جوانی
  • ﺯﻧﺎﻥ و ﻛﺮﺑﻼ
  • ﻭﻻﻳﺖ ﭘﺬﻳﺮﻱ ﺩﺭ ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • خداوندا
  • زندگینامه
  • احکام بانوان
  • متن ادبی
  • آشپزی ( انواع غذا )
  • آشپزی ( نکته ها )
  • کلیپ
  • دانلود
  • همسرداری
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • رمضان
  • آشپزی ( آش ها)
  • عروسک بافی
  • مناسبت ها
  • لبخند های پشت خاکریز
  • معرفی کتاب
  • حدیث
  • احادیث
  • احادیث اخلاقی
  • ائمه اطهار
  • آشپزی
  • سوپ ها
  • ماه محرم
  • دهه چهارم
  • عدل الهی
  • نشانه های مؤمن چیست ؟
  • سخنان مقام معظم رهبری
  • جنگ نرم
  • رشد و خود سازی
  • داروخانه معنوی
  • متفرقه دینی
  • کودک و سیسمونی


  • اردیبهشت 1403
    شن یک دو سه چهار پنج جم
     << <   > >>
    1 2 3 4 5 6 7
    8 9 10 11 12 13 14
    15 16 17 18 19 20 21
    22 23 24 25 26 27 28
    29 30 31        




    آخرین مطاب






    آمار

  • امروز: 4
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 993
  • 1 ماه قبل: 2851
  • کل بازدیدها: 446878




  • خبرنامه





    کاربران آنلاین

  • متین
  • زفاک
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)




  • لبخند های پشت خاکریز

    مهدویت امام زمان (عج)



    بازی های دفاع مقدس

    مهدویت امام زمان (عج)



    کرامات و داستان های ائمه اطهار

    آیه قرآن



    دانشنامه امام علی

    آیه قرآن



    اولین های دفاع مقدس

    وصیت شهدا



    جستجو





    ذکر ایام هفته

    ذکر روزهای هفته



    وصیت نامه موضوعی شهدا

    وصیت شهدا



    روز شمار غیبت





    معرفی صفحه وبلاگ به یک دوست






    بازی تمرکز حواس





    جستجو

    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت




    رتبه



      آرامش یعنی.....   ...

    ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ

    ﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺤﺮﻣﺖ ﻧﯿﺴﺖ …

    ﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﻫﺎﯼ ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯼ …

    ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﻫﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ …

    ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺎﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ …

    ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﮐﻨﯽ ﻭ ﻏﺮﻭﺭﺕ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﺮﺯ ﻧﺎﺑﻮﺩﯼ ﭘﯿﺶ

    ﺑﺒﺮﯼ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ

    ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺑﻮﺩ …

    ﺁﺭﺍﻣﺶ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﻮ ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﺪ ﻭ ﺷﺮﻃﯽ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ …

    ﻣﻦ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ

    ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽﺳﺖ

    ﻧﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﻻﻫﺎ..

    ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ، ﺧﻮﺏ، ﻗﺸﻨﮓ

    ﭼﻬﺮﻩﺍﺵ ﻧﻮﺭﺍﻧﯿﺴﺖ..

    ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ ﺳﺨﻨﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ

    ﺑﺎ ﺩﻝ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﻦ..

    ﺳﺎﺩﻩﺗﺮ ﺍﺯ ﺳﺨﻦ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﻦ

    ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪ…

    ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ..

    ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ..

    ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ..

    ﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﺫﮐﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

    ﺩﺭ ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺷﺎﺩﯼ..

    ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻏﻢ ﻣﯽﻧﮕﺮﻡ..

    ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﻗﺺﮐﻨﺎﻥ ﻣﯽﺧﻨﺪﻡ..

    ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ..

    ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ..

    ﺍﻭ ﺧﺪﺍﯾﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ…

    ﺍﻭ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ..

    ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ …

    موضوعات: همه  لینک ثابت



    [دوشنبه 1393-09-03] [ 04:34:00 ب.ظ ]





      داستان صدف   ...

     

    “دوستان شعر قشنگیه بادقت بخوانید

    ” قطره ای در صدفی پنهان شد.

    رفته رفته به صدف مهمان شد

    . در نهانخانه تاریک صدف،

    چند روزی که گذشت  دید منزل تنگ است،

    در و دیوار صدف چون سنگ است

    کمی آزرده شد از خود پرسید: علت آمدنم اینجا چیست؟!

    قطره ها آزادند، در دل موج زمان فریادند. چیست معنای خود آزاری من؟

    چیست بیماری من؟ اگر روزنه ای باز شود دور شوم

    ساکن منطقه روشنی و نور شوم..

    . صدف آهسته شنید این نجوا، گفت: ای کودک خرد دریا!

    شکوه کم کن که در این بحر عمیق،

    ما نگردیم به کس یار و شفیق

    ارزشت بیشتر از شبنم نیست

    ، مثل تو در دل دریا کم نیست

    ما به کس در دل خود جا ندهیم،

    تا ندانیم که ارزش داردبی جهت منزل و ماوا ندهیم

    اگر امروز تو در سینه من پنهانی،

    یا به قول خودت افتاده در این زندانی

    مکن از بخت شکایت که بدون تردید،

    تو در این خانه تاریک ،شوی مروارید

    موضوعات: همه, داستان های کوتاه, شعر  لینک ثابت



    [یکشنبه 1393-09-02] [ 08:42:00 ب.ظ ]





      از سوسک می ترسیم ولی....   ...

     

    بسیار زیبا و خواندنی:

     

     

    از سوسک میترسیم از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمیترسیم!

     

    از عنکبوت میترسیم از این که تمام زندگیمون تار عنکبوت ببنده نمیترسیم !

     

    از خوب سرخ نشدن سبزی قورمه میترسیم از سرخ کردن آدما از خجالت نمیترسیم!

     

    ازجا نیفتادن خورشت میترسیم از این که جای خودمون را درست پيدا نكرديم نمیترسیم!

     

    از گم کردن سکه هامون میترسیم ازسکه یه پول کردن دیگران نمیترسیم!

     

    از سرماخوردگی میترسیم از سر خورده کردن دوستامون نمیترسیم !

     

    از شکستن لیوان میترسیم از شکستن دل آدما نمیترسیم!

     

    از خواب موندن میترسیم از عمری که همه به خواب سپری شد نمیترسیم!

     

    از وقت کم آوردن میترسیم ازهدر رفتن وقتی که داریم نمیترسیم !

     

    از درس پرسیدن و امتحان پس دادن میترسیم از يه جا موندن و روزها را بي مطالعه گذروندن نميترسیم!

     

    از اینکه بهمون خیانت کنند میترسیم از خیانت کردن به خودمون نمیترسیم !

     

    از اینکه دلخورمون کنند میترسیم از دل خون کردن دیگران نمیترسیم !

     

    از گم کردن راه میترسیم از هیچ وقت به هیچ جایی نرسیدن نمیترسیم!

    امان از دست خودمون

    موضوعات: همه  لینک ثابت



     [ 08:23:00 ب.ظ ]





      خدا همیشه آنلاینه...   ...

     

    خدا همیشه آنلاینه….

    کافیه

    دلت رو به روز رسانی کنی

    اون موقع میبینی که در تک تک لحظات کنارتـــ بوده

    و هست و خواهد بود….

    اگر دیدی خط ها شلوغه و حس میکنی جوابی نمیاد،

    از پسورد “یا حسین” استفاده کن…

    خدا به این پسورد حساسه و به سرعت نور جواب میده!

    گاهی که حس میکنیم ارتباط قطع شده!

    مشکل از مخاطب نیست

    دل ما ویروس گرفته…

    موضوعات: همه, شهدای و ایثار گران حوزوی  لینک ثابت



     [ 08:18:00 ب.ظ ]





      ,به عشق حضرت عباس بخونید.....   ...

     

    دوستان بخونید ببینم چشمی خشک میموونه..؟

    یکی از نوکرا و ذاکرای ارباب میگفت: دو ماه پیش خواهرم کربلا بود تو صحن حضرت عباس ع بودیم مداح داشت روضه میخووند یه وقت دیدیم یه پیرمردی اومد از یقه اون مداح گرفت کشید پایبن گفت عباس دروغ میگه …عباس دروغ میگه مداح ارومش کرد گفت چی شده گفت من بعد 25 سال بچه دار شدم الان که 19 سالشه رفته تو کما با خودم گفتم درمون دردش عباسه از اصفهان اومدم کربلا امروز زنگ زدن بهم گفتن بچت مرده…دروغ میگن که عباس حاجت میده خواهرش میگفت مجلس بهم ریخت .. فرداش تو صحن حضرت عباس بودیم دیدیم پیرمرده پا برهنه اومد ..با خودموون گفتیم الان مداح و میزنه دوباره.. دیدیم اومد جلو چهار پایه که مداح روش واساده بود دستشو گرفت گفت بیا بغل ضریح بخوون همه کسایی که دیروز بودنم باشن…میخوام بگم غلط کردم… (گریه میکردو میگفت) میگه همه رفتیم مداح گفت حاجی چی شده .. گفت خانوومم زنگ زد گفت چوون نمیذارن زنا تو غسال خونه برن التماس کردم گفتم 1 بار بچمو تو سرد خوونه ببینم… میگه همین که کشو رو کشیدن بیروون دیدیم رو نایلوون بخار نشسته سریع اوردنش بهش شوک دادن بعد چند دقیقه به هوش اومد .. پسرموون که اصلا تو قید و بند مذهب نبود تا نشست گفت بابای من کجاست؟ گفتم بابات کربلاست … گفت بهش زنگ بزن بگو زمانی که تو کما بودم 1 اقای قد بلندی اومد تو خوابم گفت …پسرم بلند شو… به بابات سلام برسوون بگو… ابروی من یک بار تو سرزمین کربلا رفته بود.. چرا دوباره ابروی منو بردی…برو بهش بگو عباس دروغ نمیگه…

    موضوعات: همه, اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا  لینک ثابت



     [ 08:10:00 ب.ظ ]





      مردم را با عمل خود به اسلام دعوت کنیم   ...

    مقیم لندن بود.

    تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد.

    راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد!

    می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه؟

    آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی

    گذشت و به مقصد رسیدیم .

    موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: آقا از شما ممنونم .

    پرسیدم بابت چی ؟

    گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم.

    وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .

    با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم .

    فردا خدمت می رسیم!

    میگفت وقتی این حرفو ازش شنیدم تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .

    من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم.

     

    مردم را با عمل خود به اسلام دعوت كنيم.

    موضوعات: همه  لینک ثابت



     [ 04:39:00 ب.ظ ]





      پشت در بهترین جاست ....   ...

     

    …صبر کن خدا در را باز میکند.

    تنها، نشستن و مودب بودن کار شماست . اما باز کردن یا باز نکردن در با اوست . اختیاری نیست! هر وقت دیدی تاخیر افتاد پشت در بایست . مبادا بروی و بگویی چیزی نمیدهند . با هنر و فهمت تا پشت در برو . در را محکم نزنی . یا اصلا در نزن .صاحبخانه خودش میداند، انجا بنشین .

     

    شبی که حضرت زهرا(س) را میخواستند دفن کنند اصحاب حضرت امیر(ع) پشت در آمدند تا کمک کنند .

    حضرت امیر (ع)امام حسن (ع)را فرستاد که پشت در صدای گریه می آید، ببین کیست ؟ امام حسن گفت اصحابند، گریه میکنند که در را باز کنید داخل بیاییم . حضرت فرمود بگو بروند اول اذان بیایند تشییع جنازه کنند .

    اینها رفتند اما یکی ماند و نرفت. همانجا نشست . نتوانست برود . یک دقیقه بعد حضرت امیر(ع) دیدند هنوز صدای گریه می آید فرمودند پسرم مگر نگفتی بروند؟! عرض کرد چرا ، دو مرتبه دم در رفت و فرمود چرا نرفتی ؟ گفت : پای رفتن نداشتم … حضرت امیر(ع) گفتند : بگو بیاید داخل.

    ببین که کمی پشت در ایستادن خوب است . به اشاره ملتفت باش. از یکسال، پنج سال پشت در ایستادن نترس. پشت در بهترین جاست .

     

    حاج محمد اسماعیل دولابی

    موضوعات: همه, سفارش های بزرگان  لینک ثابت



     [ 04:33:00 ب.ظ ]





      میرزا مهدی وزیر شیعه نادر شاه ...   ...

    

     

    نادرشاه وزیری شیعه به نام «میرزا مهدی» داشت. زمانی كه نادر هند را فتح كرد، میرزا مهدی از او اجازه خواست كه از هند برای زیارت عتبات مقدسه به عراق مشرف گردد. نادرشاه او را به مسخره گرفت كه، شما شیعیان مرده پرست هستید! شخصی را كه صدها سال قبل از دنیا رفته است، بر سر قبرش می‏روید و به وی سلام می‏كنید…!میرزا مهدی وزیر گفت: اینها اگر چه در ظاهر مرده‏اند، ولی كارهایی می‏كنند كه از عهده‏ی زنده‏ها برنمی‏آید و مردم آن را كرامت و معجزه می‏نامند. از جمله كرامات مولا امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام این است كه سگ چون حیوانی نجس است به قبر مطهر ایشان نزدیك نمی‏شود و از آن عجیب تر، (شراب) است كه چون به آنجا می‏برند فاسد می‏گردد و اثر خمریت و مستی از آن زایل می‏شود!نادرشاه پس از شنیدن این مطلب گفت: اگر چنین است كه تو می‏گویی، من هم با تو می‏آیم تا از نزدیك این كرامت و معجزه را مشاهده نمایم! چندی بعد نادر به طرف عراق حركت كرد. چون به محدوده‏ی حرم مطهر مولا امیرالمؤمنین علیه‏السلام رسید، شرابی را كه از قبل در ظرفی مخصوص گذاشته، و در آن را مهر كرده بودند، تا كسی نتواند در آن تصرف كند، طلب كرد. زمانی كه آن را آوردند دید بوی تندی همچون بوی سركه از آن متصاعد می‏شود و چون آن را چشید، دید سركه شده است!سپس یك سگ طلب كرد. سگ را آوردند، ولی هر چه سعی و تلاش كردند تا آن حیوان را وارد محوطه و محدوده‏ی حرم مطهر كنند، نتوانستند. حیوان، دستهای خود را به زمین فشار می‏داد و هرچه، ریسمان وی را می‏كشیدند فایده‏ای نداشت، تا اینكه ریسمان پاره شد و حیوان آزاد شد و به عقب برگشت!!!

    نادرشاه، كه این صحنه را دید، در مقابل عظمت امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام سر تعظیم فرود آورد و گفت: حال كه چنین است، می‏خواهم به جای این حیوان، زنجیری به گردن خود من بیفكنید و به كنار قبر مطهر مولا امیرالمؤمنین حضرت علی علیه‏السلام ببرید.زنجیری از طلا تهیه شد. ولی كسی جرأت نمی‏كرد آن زنجیر را به گردن نادرشاه بیندازد و او را به سوی حرم ببرد، زیرا فكر می‏كردند او اكنون احساساتی شده و چنین می‏گوید. ولی بعد كه به خود می‏آید و حالش آرام و طبیعی گردد، آن شخص را مجازات می‏كند!در این هنگام، ناگهان شخصی ناشناس، ولی بسیار با هیبت، نزدیك شد و زنجیر طلا را به گردن نادر انداخت و او را به طرف قبر امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام كشانید. وقتی نادرشاه به كنار قبر مطهر رسید، تاجی را كه از پادشاه هند گرفته و بسیار قیمتی بود، روی قبر مطهر نهاد و عرض كرد: شاه تویی و من یكی از بندگان تو هستم، بلكه من سگ در خانه‏ی تو می‏باشم.سپس در نجف اشرف ماند و دستور داد تا گنبد حضرت را كه كاشی بود طلا كردند

    و بعد هم به كربلا و زیارت حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام مشرف شد و چون حوادث عاشورا و صحنه‏های دلخراش كربلا و مصائب جانسوز حضرت اباعبدالله و یارانش را برایش گفتند، متأثر شد و بشدت گریست.در این میان، از علمدار كربلا، حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام، نیز سخن به میان آمد و گفته شد كه آن بزرگوار در روز عاشورا با چه رنجها و مشقتهایی روبرو شد! نادرشاه گفت: قبر او در كجای حرم امام حسین علیه‏السلام است؟ گفتند: وی قبری جداگانه دارد، و نادر را به حرم حضرت قمر بنی هاشم علیه‏السلام هدایت كردند. وقتی كه چشم نادرشاه به دستگاه با شكوه و حرم با صفای قمر بنی هاشم علیه‏السلام افتاد و دید دست كمی از حرم مولایش امام حسین علیه‏السلام ندارد، از حاضرین پرسید: علت و حكمت ایجاد این تشكیلات جداگانه چیست و چرا حضرتش را در حرم امام عظیم حسین بن علی علیه‏السلام دفن نكرده‏اند؟! گفتند: این امر به علت وصیت خود سردار كربلا، قمر بنی هاشم علیه‏السلام، بوده است كه به حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام گفت: مولا جان، مرا به خیمه مبر، چون به بچه‏های حرم وعده‏ی آب داده‏ام و آنها انتظار آب می‏كشند؛ و اینك اگر با این وضع به خیمه برگردم، شرمنده‏ی آنان خواهم بود. اما هر چه علما و حاضرین برایش توضیح دادند، نادرشاه قانع نشد كه باید برای حضرت عباس علیه‏السلام گنبد و بارگاه جدایی باشد.در این اثنا، ناگهان صدای فریادی همه را متوجه خود كرد. دیدند جوانی، با حالت آشفته و پریشان، كنار ضریح مطهر فرزند رشید مظلوم تاریخ امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام فریاد می‏زند و با لهجه‏ی محلی می‏گوید: ای برادر زینب، به فریادم برس.نادرشاه گفت: ببینید مطلب از چه قرار است و آن جوان چه می‏خواهد؟ جوان گفت: من از قبیله‏ی مسعود هستم و محل سكونت ما، در همین دو سه فرسخی شهر كربلا می‏باشد. در میان ما رسم بر این است كه یك روز قبل از عروسی، داماد همراه با عروس، به حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام می‏آیند و سوگند می‏خورند كه به یكدیگر خیانت نكنند و حضرت را حكم قرار می‏دهند كه هر كس به دیگری خیانت كرد حضرتش او را مجازات كند!امشب هم، شب عروسی و زفاف من است. لذا با همسرم از منزل بیرون آمدیم تا به حرم حضرت بیاییم؛ ولی در بین راه هفت نفر سواركار مسلح به ما حمله كردند و زنم را از من گرفتند و بردند.

    اكنون آمده‏ام كه از حضرت قمر بنی هاشم علیه‏السلام كمك بگیرم.نادرشاه بسیار متأثر شد و گفت: من تا شب همسرت را به تو باز می‏گردانم، ولی جوان عرب، كه گویا با نادرشاه و شكوه و هیبت وی آشنایی نداشت، گفت من از تو كمك نخواستم، من از برادر زینب كبری علیهاالسلام كمك می‏خواهم، و باید هر چه زودتر همسرم را به من برگرداند و آن دزدها را به كیفر برساند. نادرشاه از سخنان گستاخانه‏ی آن جوان و اینكه او را رد كرده بود برآشفت و گفت: بسیار خوب، اگر قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام قبل از امشب همسرت را به تو نرساند من ترا كیفر خواهم كرد و به حسابت خواهم رسید.جوان با مشكل دوم كه همان تهدید نادرشاه بود روبرو شد و خود را به روی قبر مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام انداخت و در حالی كه فریاد می‏زد، گفت: ای پناه بی‏پناهان، ای پسر امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام، به دادم برس.ناگهان صدای هلهله و فریاد زنی توجه همه را جلب كرد كه صدا می‏زد: «رایتك عالیة یبو فاضل، مشكور، یخو زینب»! آن زن با لهجه‏ی محلی می‏گفت: پرچمت بلند است ای ابوالفضل علیه‏السلام، سپاسگزارم ای برادر زینب!نادرشاه دستور داد جوان و همسرش را نزد او آوردند و ماجرا را از زن پرسید. هم مانند شوهرش، رسم جاری قبیله و حمله‏ی دزدان را بیان كرد و اضافه نمود كه، چون دزدان مرا با خود بردند و شوهرم از من جدا و دور شد، فریاد برآوردم و حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام را به حق خواهرش زینب كبری علیهاالسلام قسم دادم تا مرا نجات دهد.ناگهان سواری از سوی كربلا نمایان شد و با عجله و شتاب بسیار نزدیك ما آمد و به دزدان دستور داد كه مرا رها كنند، ولی آنها نپذیرفتند و حتی به آن سوار حمله بردند كه یكمرتبه دیدم برقی همانند برق شمشیر به طرف دزدان حركت كرد و سرهایشان را از بدنها جدا كرد و اكنون جسدها و سرهای آنها در آن بیابان افتاده است، اینك نیز خودم را در اینجا می‏بینم!نادرشاه از دیدن این كرامت قانع شد كه مقام والای حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام این مقدار هست كه به پاداش وفا و ایگثاری كه در زندگی نشان داده است، چنین دستگاهی در كنار برادر عزیزش امام حسین علیه‏السلام داشته باشد. لذا دستور به توسعه‏ی حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام داد و مسجد بالا سر حضرت و مسجد رواق پشت سر را احداث نمود و صحن و ایوان را تزیین و تعمیر اساسی كرد.

     

    اللهم ارزقنا شفاعه الحسین یوم الورود

    اسرارالسلاطین، ص 450

    

    موضوعات: همه, اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا  لینک ثابت



     [ 04:23:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    حلال جمیع مشکلات است حسین شوینده ی لوح سیئات است حسین ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلاست جائی که سفینه ی نجات است حسین