بخونیدزیباست

 

قطره عسلی بر زمین افتاد،مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود،پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید…باز عزم رفتن کرد،اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد،پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد…مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد…اما(افسوس)که نتوانست از آن خارج شود،پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت…در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد…بنجامین فرانکلین میگوید

دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!

پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد،و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود…این هست حکایت دنیا

موضوعات: داستان های کوتاه, متن ادبی  لینک ثابت



[سه شنبه 1394-04-23] [ 05:31:00 ب.ظ ]