مهمان کربلا
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   






موضوعات

  • همه
  • همه
  • سفارش های بزرگان
  • داستان های کوتاه
  • نکته های ناب قرانی
  • عفاف و حجاب
  • ظهور
  • اطلاعات عمومی
  • به یاد شهدا ...
  • نماز
  • تربیت فرزند شیعه
  • فرزند پروری
  • سلامتی
  • شهدای و ایثار گران حوزوی
  • بزرگان حوزه
  • شعر
  • شناخت اهل بیت
  • طب سنتی
  • آشپزی ( کیک )
  • طنز
  • غدیر
  • عکس و حرف
  • اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺳﺎﻟﻢ
  • جوان و جوانی
  • ﺯﻧﺎﻥ و ﻛﺮﺑﻼ
  • ﻭﻻﻳﺖ ﭘﺬﻳﺮﻱ ﺩﺭ ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • خداوندا
  • زندگینامه
  • احکام بانوان
  • متن ادبی
  • آشپزی ( انواع غذا )
  • آشپزی ( نکته ها )
  • کلیپ
  • دانلود
  • همسرداری
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • رمضان
  • آشپزی ( آش ها)
  • عروسک بافی
  • مناسبت ها
  • لبخند های پشت خاکریز
  • معرفی کتاب
  • حدیث
  • احادیث
  • احادیث اخلاقی
  • ائمه اطهار
  • آشپزی
  • سوپ ها
  • ماه محرم
  • دهه چهارم
  • عدل الهی
  • نشانه های مؤمن چیست ؟
  • سخنان مقام معظم رهبری
  • جنگ نرم
  • رشد و خود سازی
  • داروخانه معنوی
  • متفرقه دینی
  • کودک و سیسمونی


  • اسفند 1402
    شن یک دو سه چهار پنج جم
     << <   > >>
          1 2 3 4
    5 6 7 8 9 10 11
    12 13 14 15 16 17 18
    19 20 21 22 23 24 25
    26 27 28 29      




    آخرین مطاب






    آمار

  • امروز: 80
  • دیروز: 38
  • 7 روز قبل: 577
  • 1 ماه قبل: 3077
  • کل بازدیدها: 443453




  • خبرنامه





    کاربران آنلاین

  • یا کاشف الکروب




  • لبخند های پشت خاکریز

    مهدویت امام زمان (عج)



    بازی های دفاع مقدس

    مهدویت امام زمان (عج)



    کرامات و داستان های ائمه اطهار

    آیه قرآن



    دانشنامه امام علی

    آیه قرآن



    اولین های دفاع مقدس

    وصیت شهدا



    جستجو





    ذکر ایام هفته

    ذکر روزهای هفته



    وصیت نامه موضوعی شهدا

    وصیت شهدا



    روز شمار غیبت





    معرفی صفحه وبلاگ به یک دوست






    بازی تمرکز حواس





    جستجو

    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت




    رتبه



      متن روضه شهادت حضرت رقیه (س) - خودم را از اول، دوباره کشیدم - حاج مهدی سلحشور حاج مهدی سلحشور   ...

     

    خودم را از اول، دوباره کشیدم

    نشستم برایت ستاره کشیدم

    کمی گریه کردم و پائین چشمم

    نشستم دو تا راه چاره کشیدم

    نشستم در این روضه های پر از نور

    بهشتی پر از اِستعاره کشیدم

    به آن دستهایی که سینه زنت بود

    شبیه هزاران مِناره کشیدم

    به دنبال تو انبیا را پیاده

    از عرش از میان حسینیه ی خدا

    آمد صدای ناله ی حَیَّ علی العزا

    جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد

    گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا

    جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت

    یا رب إجازه هست که شوم فرش این عزا

    آدم ز جَنّت آمد و ناله کنان نشست

    در بَزم استجابت بی قید هر دعا

    او که هزار بار به ناله نشسته بود

    یک یاحسین گفت و همان لحظه شد به پا

    به دنبال تو انبیا را پیاده

    تو را روی نیزه سواره کشیدند

    و چندین شب بعد در یک خرابه

    تو را روی دست ستاره کشیدم

    نمیشد بخوانی ولی روضه اش را

    فقط یک کمی با اشاره کشیدم

    قد کوچکش خم شده بود و او را

    در آغوش یاس بهاره کشیدند

    دل علقمه خون شد آن لحظه ای که

    سرش مَعجری پاره پاره کشیدند

    گوش کن تا درد هایم را بگویم بیشتر

    گیسُوان غرق خونت را ببویم بیشتر

    در بیابان بودم ترسیده بودم بارها

    هر قَدَر از پشت سر از روبرویم بیشتر

    هر قَدَر از دست تازیانه ش کردم فرار

    آن سیاهی باز می آمد به سویم بیشتر

    هرچه کمتر گریه کردم هر چه کمتر گُم شدم

    هِی تبسم کرد و زد سیلی به رویم بیشتر

    من به خود گفتم می آید بچه ها گفتند نه

    ریخت از عباس آنجا آبرویم بیشتر

    بعد از آن روزی که من از قافله جا مانده ام

    عمّه دقت میکنم هرشب به مویم بیشتر

    تا اومد بره میدان دید یه بچه پشت سر یه مرکب راه افتاده داره های های گریه میکنه، گفت: عزیز دلم چرا داری گریه میکنی، گفت: بابا غم دلم گرفته، ابی عبدالله خم شد بچه رو بداشت آورد جلوی زین خودش رو مرکب نشوند دست رو سرش می کشید چیه عزیز دلم، گفت: بابا خیلی تشنمه، بابا ببین لبام کبئد شده، گفت: عزیز دلم نگران نباش ایشاالله آب میرسه، گفت: بابا عموم رفته بود برام آب بیاره، خیلی وقته منتظرشم برنگشته، گفت: عزیز دلم من الان دارم میرم پیش عموت، به عموت میگم چقدر تشنه ای، گفت: بابا تا تو بری برگردی طول میکشه نمیشه منو ببری پیش عموم، دلم برا عموم یه ذره شده؛ بچه رو، رو زمین گذاشت، زینب بچه رو بغل گرفت به خیمه برد، گفت: عزیز دلم بیشتر از این جیگر باباتو آتیش نزن، کجا این بچه به بابا رسید، تا سرو وارد خرابه کردن سوال کرد: این سر سر کیه، هر چی این بچه خونا رو از گلو پاک می کرد دوباره خون تازه بیرون می اومد، هی  دستش می برد تو دهن بابا خونا رو از رو دهن پاک می کرد می گفت: بابا با من حرف بزن الان دق میکنم، میگه یه وقت خم شد لبا رو گذاشت رو لبای بابا…..

    موضوعات: ماه محرم, دهه اول, روز سوم: حضرت رقیه علیهاالسلام  لینک ثابت



    [شنبه 1394-08-02] [ 11:33:00 ق.ظ ]





      متن روضه شب سوم محرم حضرت رقیه (س) - شب سوم که دل شعله ورم می کشد از سینه زبانه - سید مهدی میرداماد   ...

     

    شب سوم که دل شعله ورم می کشد از سینه زبانه

    به خدا خانه ی قلبم شده ویرانه، شکسته پر پروانه

    خدایا پر پروانه که در گوشه ی ویرانه

    در آغوش کشیدست پدر را، و نفسهاش بریدست

    و پروانه به این فکر فرو رفته

    چگونه شده با قامت بابای خودش شانه به شانه

    سلام ای گل من، این همه وقت خبر داشتی از من

    که شکستن همه بال و پر از من

    تو نگفتی که چرا دختر تو گوشه ی ویرانه نشتست

    نگفتی که چرا چلچله در سلسله بستست

    و از همهمه ، از هلهله، از حرمله خستست

    خبر داشتی اصلا که سر عمه شکستست

    پر از زخم و جراحت شده است

    آه بمیرم، تو  ولی بیشتر از من

    من و گیسوی پریشان، تو ولی سوخته مویت

    من اگر پیراهنم سوخته بابا

    تو ولی بر بدنت پیراهنی نیست

    اصلا تو را هیچ تنی نیست

    دل خسته ام آغوش گشودست

    نگاهم همه ی راه فقط محو تو بودست

    بمیرم به لبت داغ چه بودست

    که این گونه لبان تو کبود است

    ببخشید اگر خانه ی ما سقف ندارد، در و دیوار ندارد

    و چه بهتر درد ودیوار ندارد

    آخه درد پهلوم پدر چاره ای انگار ندارد

    چقدر درد کشیدم پدر…

    موضوعات: ماه محرم, دهه اول, روز سوم: حضرت رقیه علیهاالسلام  لینک ثابت



     [ 11:25:00 ق.ظ ]





      حضرت رقیه علیها السلام در یک نگاه   ...

     

    1-      نام مبارک : رقیه (س) یا زینب

    2-      نام پدر : حضرت امام حسین سیدالشهدا علیه السلام

    3-      نام مادر : مکرمه ایشان امّ اسحاق دختر طلحته ابن عبدالله

    4-      محل تولد : مدینه منوّره

    5-      سال ولادت : 57 هجری

    6-      سن شریف : سه الی چهار سال

    7-      در حادثه کربلا حضور داشت

    8-      همراه کاروان به اسارت برده شد

    9-      طبق دستور امام حسین (ع) زنان و مادران شهادت پدران را از کودکان مخفی می داشتند

    10-حضرت رقیه با دیدن کودکان شامی که همراه پدرانشان به تماشای آنها ایستاده بودند به سراغ عمه آمده و از او بهانه پدر می گیرد .

    11- بر اثر گریه و بهانه پس از خواب شب هنگام پدر را در خواب می بیند از خواب بیدار می شده و با گریه مجدد سراغ پدر را می گیرد . و شدت گریه او غوغایی را به راه انداخته که زخم دل زنان و مادران مصیبت دیده را تازه کرده که حتی آرامش را از مسئولین مربوطه و یزید می گیرد به طوری که آن ملعون از خواب بیدار شد و پس از جویا شدن علت گریه ، دستور می دهد که سر بریده پدرش را به او نشان داده تا ساکت شود .

    12- پس از بردن سر مبارک امام (ع)در خرابه حضرت رقیه با دیدن سر خون آلود پدر از شدت غم و اندوه فراوان از دنیا می رود .[1]

    13- بدن مطهر او را کنار بابا الفرادیس به خاک سپرده می شود این مقبره در شمال غربی محله قدیمی دمشق واقع در کشور سوریه است .

    14- مشهد و مزار آن حضرت زیارتگاه و مطاف دلهای محبین اهل بیت علیهم السلام است زرقنا الله زیارتها فی الدنیا و شفاعتها فی الاخره .

    «کودکی خردسال و کرامتی بزرگ »

    مرحوم آیت الله حاج میرزا هاشم خراسانی (متوفای سال 1352 هجری قمری )در منتخب التوارخ می نویسد : عالم جلیل ، شیخ محمد علی شامی که از جمله علما و محصّلین نجف اشرف است به حقیر فرمود : جد مادری من ، جناب آقای سیّد ابراهیم دمشقی ، که نسبتش به سید مرتضی علم الهدی منتاهی می شود و سن شریفش از نود افزون بوده و بسیار شریف و محترم بودند ، سه دختر داشتند ولی فرزند پسری نداشتند .

    شبی دختر بزرگوار ایشان جناب رقیه بنت الحسین علیها السلام را در خواب دید فرمود به پدرت بگو به والی شام بگوید میان قبر و لحد مرا آب فرا گرفته و بدن من در آزار و اذیت است بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند .

    دختر قضیه را به پدر گفت : امام سیّد ابراهیم از ترس اهل تسنن به خواب او ترتیب اثر نداد . شب دوم ، دختر دومی و شب سومی دختر سومی خواب می بیند بعد از عرضه خواب سید ترتیب اثر نداد تا شب چهارم فرا رسید در آن شب شخص سید خواب می بیند که حضرت رقیه علیها السلام به طریق عتاب فرمودند چرا والی را خبر نکردی ؟ صبح آن روز سید نزد والی شام رفت و خواب خود را برای او نقل کرد والی شام دستور داد علما و صلحای شام را از سنی و شیعه بروند و غسل کنند و لباس نظیف در بر کنند ، آنگاه به دست هر کس قفل درب حرم مقدس باز شد ، همان کس برود و قبر مقدس  را نبش کند و جسد مطهرش را بیرون بیاورد تا قبر مطهر را تعمیر کنند .

    بعد از انجام مقدمات دیدند تنها قفل به دست مرحوم سید ابراهیم باز شد وقتی نبش قبر صورت گرفت مشاهده شد که لحد حضرت رقیه علیها السلام را آب فراگرفته و بدن نازنین مخدّره میان لحد قرار دارد و کفن آن مخدّره مکرّمه صحیح و سالم می باشد لکن آب زیادی میان لحد جمع شده است .

    سید ابراهیم دمشقی بدن شریف آن حضرت را از لحد بیرون آورد و بر روی زانوی خود تا سه روز نگه داشته به جز برایث نمازهای واجب که آن مخدره را بالای شی نظیفی می گذاشت و نماز می گذارد و تمام این سه روز به جز گریه خواب و خوراکی نداشت و بعداز تعمیر قبر ، آن حضرت را در میان لحد گذاشت سپس دعا کرد و خداوند پسری به نام سید مصطفی به او مرحمت فرمود و در پایان کار والی شام بعد از تفضیلو نوشتن ماجرا به سلطان عبدالحمید عثمانی و او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف حضرت رقیه و امّ کلثوم و سکینه : را به سیّد ابراهیم تولیت این اماکن شریفه را به عهده دارد و این قضیه حدود سنه هزار و دویست و هشتاد اتفاق افتاده است .

    «کرامت بزرگ دیگر بوسیله ی این کودک»

    مرحوم آیت الله خراسانی در کتاب معجزات و کرامات ضمن نقل قضیّه فوق می نویسد روی پشت بام خوابیده بودیم که ناگهان نار دست یکی از خویشان ما را گزید به طوری که بعد از مدتی مداوا هیچ اثری در بهبودی وی حاصل نشد تا آخر الامر جوانی به نام سیّد عبدالمیر نزد ما آمد و گفت : مریض مار گزیده کجاست و چون محل مار گزیدگی را به او نشان دادند با دست کشیدن به موضع ، بلافاله سلامتی او ببرگشت . سپس گفت : من نه دعایی دارم و نه دارویی فقط این کرامتها از اجداد ما به ما رسیده که هر سمی از زنبور یا عقرب و یا مار باشد اگر آب دهان یا انگشت بر آن بگذاریم فورا خوب می شود و جهتش این است که جدّ ما سید ابراهیم دمشقی موقعی که آب ، قبر شریف حضرت رقیه علیها السلام را فرا گرفته بود جسم آن حضرت را سه روز روی دست خود نگه داشت تا لحد باز سازی شد به برکت و کرامت حضرت رقیه علیها السلام این اثر در خود و اولادش نسلا بعد نسلٍ به یادگار مانده است .

    1  . مورخ خیبر جناب عمادالدین حن بن علی ابن محمد طبرسی ،

    که معاصر با خواجه نصیر الدین طوسی است در کتاب کامل بهائی این داستان را آورده .

    موضوعات: ماه محرم, دهه اول, روز سوم: حضرت رقیه علیهاالسلام  لینک ثابت



     [ 11:21:00 ق.ظ ]





      متن روضه شهادت حضرت رقیه علیها السلام- مجتبی رمضانی   ...

     

     

    گفت : رفتم در ِ خونه ی شهید،خبر شهادت بدم،در زدم،خانومش اومد دَم در،مقدمه چینی كردم بهش بگم خبر شهادت رو، از حرف های من شك كرد،چشماش پر اشك شد، گفت: اگه شهید شده دیگه هیچی نگو،گفتم:چرا؟گفت:دخترش داره میآد دَم در. گفت:بچه اش داره میآد. دیدم صدای پای بچه داره میآد،گفتم:باشه من هیچی نمی گم. یه دفعه دیدم یه دختر سه ، چهار ساله اومد دَم در؛ گفت:عمو تو رفیق بابای منی؟ گفتم:بله، گفت: یك دقیقه صبر كن!رفت داخل خونه، یك دفعه دیدم با كیفش اومد دَم در؛ عمو نری، كیفش رو باز كرد ،گفت:عمو برا بابام یه نقاشی كشیدم. برو بهش بگو زود بیاد ببینه. قول میدی بهش بگی؟گفتم:باشه بهش میگم. خانمش گریه شد من هم گریه شدم خداحافظی كردم رفتم، رفتم معراج الشهداء، روز بعد مردم، خانواده های شهدا دونه دونه می آمدند، می خواستند بدن عزیزشون رو تحویل بگیرن، دَم در ، جلوی بچه كوچولو ها رو میگرفتند نمی گذاشتند بیان داخل، میگه : من اونجا قدم میزدم،دیدم یكی داره میگه عمو، نگاه كردم دیدم همون بچه است،گفتم:ولش كن بذار این یه دونه بیاد،بیا عمو، اومد كنارم؛ گفتم: جونم عمو؟ گفت: مادرم گفت:بابام اینجاست. من رو ببر نقاشیم رو بهش نشون بدم، آوردمش كنار تابوت، كتاباشو توی تابوت خالی كرد، هی ورق زد، گرفت جلو صورت بابا،” از اینجا می خوام ببرمت جای دیگه” گفت:بابا،بابا،بابا. بابا برات نقاشی كشیدم؛ بابا دستام رو نگاه كن.

    امشب خدا دعای مرا مستجاب كرد

    بابا مرا برای خودش انتخاب كرد

    من كه توان پا شدن از جا نداشتم

    خیرش دهد عمه دوباره ثواب كرد

    امشب دختر خانم ها منو ببخشن، مخصوصاً اونها كه بابا ندارند، دختر خیلی بابایی است،بخدا بابایی است

    با این كه من خودم پر درد و جراحتم

    زخم لب تو زخم دلم را كباب كرد

    دروازه ی پر ازغم ساعات یك طرف

    ما را یزید وارد بزم شراب كرد

    در راه، شام دختر تو تازیانه بود

    عمه تمام خرج سفر را حساب كرد

    همه اش می اومد دور من، عمه ام رو می زدند، بابا به من می گفتند گریه نكن، من نمیتونستم بابا.

    زجری كه من كشیدم از دست های زجر

    عكس كبود از من دوردانه قاب كرد

    گفتم نزن بال و پرم درد می كند

    اما چه سود خواهش من را جواب كرد

    من نذر كرده ام كه ببوسم لب های تو

    حالا خدا دعای مرا مستجاب كرد

    حسین….

    رقیه سر رو بغل گرفته

    زیباترین مسافر دنیا خوش آمدی

    دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی

    سرمای این خرابه فراموشمان شده

    از وقتی تو اومدی غصه ها یادم رفته بابا

    دل گرمی خرابه نشینا خوش آمدی

    این شهر با رقیه تو قهر كرده است

    هم صحبت سه ساله ی تنها خوش آمدی

    رگ های گردنت چقدر نامرتب است

    با تو چه كرده اند چرا ناخوش آمدی

    خیلی شدم شبیهه مادر بزرگ

    بابا یادته برام تعریف می كردی،میگفتی مادرم رو زدند،

    همه ی دنیا رقیه است، بهترین نوا رقیه است

    كی میتونه بگه امشب ،شب زهرا یا رقیه است

    یكی یاس ِ یكی احساس، دختر ِ چو مادر حساس

    یكی در قلب علی و ، یكی رو شونه ی عباس

    یكیشون شیرین زبونه، یكی از خدا نشونه

    یكیشون مثل پرستو، یكی مثل آسمونه

    یكیشون داغ پسر داشت، اون یكی داغ پدر داشت

    یكی داشت معجر پاره، یكی چادر خاكی به سر داشت

    یكی گوشش لخته خون داشت، یكی دندوناش نشون داشت

    یكی از غم بی تكلم، یكی لُكنت زبون داشت

    یكی جسم لاغرش سوخت،یكی كُل پیكرش سوخت

    یكی در حال فرار و یكی پشت در پرش سوخت

    یكی موهاش و كشیدن، یكی پهلوش و دریدن

    یكی دندوناش شكست و  یكی بازوش و شكستند

    یا حسین غریب مادر تویی ارباب دل من

    یه گوشه چشم تو بسه واسه حل مشكل من

    یه روزی میآد آقا جون، كه رو چشمم پا بذاری

    میبریم تا كربلا و نمیذاریم تو خُماری

    یل كربلا اباالفضل قربون اون قد و بالات

    همچین كه روح از بدن این دختر جدا شد، زینب فرستاد برید یه غساله خبر كنید،اومدند در خونه ها رو زدند، یه دفعه برگشت،گفت:خانم میگن ما فقط مسلمان غسل میدیم، یكی نگفت:این نوه ی پیغمبره، یكی پیدا شد، اومد همچین كه خواست غسل رو شروع كنه، همچین كه خواست لباس رو از بدن جدا كنه، سرش رو انداخت پایین از خرابه بره، خانم فرمود كجا میری؟خانم این بچه چه دردی داشته؟ همه ی بدنش كبوده، همه بدنش زخمه، گفت:اینها جای تازیانه است، اینجا یه غسال بود دست از غسل برداشت،یه جا هم بود امیرالمؤمنین، اسماء میگه دیدم غسل نمیده، رفت كنار دیوار، میگه:وای خانمم، اسماء بدن كبوده، زن و مرد صدا بزنید یا زهرا

    موضوعات: ماه محرم, روز سوم: حضرت رقیه علیهاالسلام  لینک ثابت



     [ 11:17:00 ق.ظ ]





      نظر مراجع تقلید درباره حضرت رقیه سلام الله علیها   ...

     

    مورّخان و نسب شناسان پيشين، هنگام شمارش فرزندان امام حسين علیه السلام، از رقيه نام نبرده‏اند.[2] تنها، عماد الدين طبرى و ملاحسين واعظ كاشفى، از علماى قرن هفتم و دهم ه. ق بدون ذكر نام رقيه، از دختركى از امام حسين علیه السلام ياد مى‏كنند كه در خرابه‏ى شام وفات كرد. [3]محمدحسن يزدى، نويسنده و خطيب قرن سيزدهم به نام رقيه تصريح كرده و آورده است: هلال‏بن نافع، از سربازان دشمن مى‏گويد: من در روز عاشورا در ميان دو صف لشكر ايستاده بودم و نگاه مى‏كردم. دختر كوچكى را ديدم كه آمد و دامن امام حسين علیه السلام را گرفت و گفت: اى پدر! مرا درياب كه بسيار تشنه‏ام. حضرت نگاهى كرده گريست و فرمود:

    اى نورديده! صبر كن. خداوند تو را سيراب خواهد كرد. به درستى كه او وكيل من است. پس دست او را گرفت و به خيمه‏ها برگردانيد. هلال مى‏گويد: پرسيدم كه اين طفل كيست و چه نام دارد؟ شخصى گفت: او رقيّه دختر سه ساله‏ى حسين علیه السلام است. [4]

    علّامه حائرى، از مقتل نويسان معاصر هم به نقل از حمزاوى مى‏گويد: رقيّه، دختر امام حسين علیه السلام و مادرش شاه زنان، دخترى كسرى است. [5]

    به گفته‏ى يكى از معاصرين، اندك بودن امكانات نگارش، همنام بودن رقيه در يك خاندان، چند نام داشتن بعضى از دختران را به عنوان دلايل نبودن نام رقيه علیها السلام در ميان فرزندان امام حسين علیه السلام ذكر كرده و مى‏گويد: آنان كه از رقيه علیها السلام نام برده‏اند امكان دارد كتاب‏هايى داشته‏اند كه در دسترس ما و ديگران نبوده است. [6]

    برخى از مؤلّفان با استناد به مطالب ذيل معتقدند امام حسين علیه السلام، دخترى به نام رقيه داشته است:

    1- زمانى كه حضرت سيّدالشهدا علیه السلام، اشعار معروف «يا دَهْر افّ لك من خليل …» را ايراد فرمود و گريه و ناله‏ى زنان حرم را شنيد به رقيّه و برخى ديگر از زنان خطاب كرد: «زمانى كه من كشته شدم در مرگم گريبان چاك نزنيد و روى نخراشيد و كلامى ناروا بر زبان نرانيد.» [7]

    2- هنگامى كه چشم حضرت زينب علیها السلام در كوفه به سر نازنين برادر كه بر روى نيزه بود افتاد، فرمود:

    اى برادرم! با اين فاطمه‏ى كوچك سخن بگو. زيرا نزديك است دلش از شدّت اندوه آب شود.» [8]

    اين فاطمه، همان رقيّه علیها السلام است كه به علّت نداشتن مادر، امام حسين علیه السلام بسيار به او علاقه داشت و به زينب علیها السلام نيز توصيه مى‏كرد كه او را نگه‏دارى كند. [9]

    3- سيف‏بن عمير، از اصحاب امام صادق علیه السلام در چكامه‏ى بلند خود و در رثاى سالار شهيدان دوبار، از رقيّه علیها السلام نام برده است. [10]

    4- بعيد نيست زينب، دختر امام حسين علیه السلام كه در خردسالى از دنيا رفت [11] همان دختركى باشد كه به رقيّه علیها السلام معروف شده است. [12]

    5- اربلى مى‏گويد: امام حسين علیه السلام چهار دختر داشت. ولى هنگام شمارش آنان، سه نفر به نام‏هاى زينب، سكينه و فاطمه را نام مى‏برد و از چهارمى ذكرى به ميان نمى‏آورد. [13]احتمال دارد چهارمين دختر، همين رقيّه باشد. [14]

    خرابه‏ى شام:

    محلّ اقامت حضرت رقيه علیها السلام و ساير اسيران در شام، خرابه‏اى بود كه يزيد به قصد زير آوار ماندن و كشتن اهل‏بيت علیه السلام، آنان را در آن، جاى داده است. [15]شيخ صدوق‏

    (ره) مى‏گويد: اين بازداشتگاه، زندانى بود كه اسيران، در آن، از نظر سرما و گرما آزار مى‏ديدند. به طورى كه صورت‏هاى شان پوست انداخته بود. [16]

    در كامل بهايى آمده است:

    «در ميان اسيران، دختركى بود چهار ساله. شبى از خواب بيدار شد و گفت: پدر من حسين علیه السلام كجاست؟ در اين ساعت او را به خواب ديدم. سخت پريشان بود زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست. يزيد خفته بود. از خواب بيدار شد و تفحّص كرد. خبر بردند كه حال (اوضاع)، چنين است. آن لعين، گفت كه: بروند و سر پدر او را بياورند و در كنار او نهند. ملاعين، [17] سر را بياوردند و در كنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسيد: اين چيست؟ ملاعين گفتند: سر پدر تو است. آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حقّ تسليم كرد.» [18]

    در برخى از كتاب‏ها، نقل شده كه دختر چهار ساله‏ى امام حسين علیه السلام با سر بريده‏ى پدر عزيزش چنين سخن مى‏گفت: پدر جان! چه كسى تو را با خونت خضاب كرده است؟ پدر جان! چه كسى رگ‏هاى گردنت را بريده؟ پدر جان! چه كسى مرا در كودكى يتيم كرده است؟ اى پدر! چه كسى از يتيم نگه‏دارى كند تا بزرگ شود؟ اى پدر جان! چه كسى به فرياد اين زنان بدون پوشش مى‏رسد؟ اى پدر! چه كسى دادرسى اين زنان اسير را مى‏كند؟

    پدر جان! چه كسى نظر مرحمتى به سوى اين چشم‏هاى گريان ما مى‏كند؟ اى پدر! كى به اين زنان بى‏صاحب و غريب توجه خواهد كرد؟ پدر جان! ما پس از تو كسى را نداريم. داد از غريبى و بى‏كسى؟ اى پدر! كاش من فداى تو شده و عوض تو مرا كشته بودند. پدر جان! كاش پيش از اين كور شده و تو را به اين حال مشاهده نكرده بودم. اى پدر جان! كاش مرا در زير خاك پنهان كرده بودند و نمى‏ديدم كه محاسن مباركت به خون خضاب شده باشد. [19]

    غسّاله و بدن نيلگون رقيّه علیها السلام:

    زن غسّاله، مشغول غسل دادن كودك امام حسين علیه السلام بود. ولى ناگهان دست از كار كشيد. رو به زينب علیها السلام كرد و گفت: اى بانوى بزرگوار! تو از حال اين كودك آگاهى. او بر اثر كدام بيمارى از دنيا رفته است؟ زينب علیها السلام فرمود: چرا چنين سؤالى را مى‏پرسى؟ مگر در بدن او جراحتى ديده مى‏شود؟ گفت: تمام اندام اين دختر كبود است. اين كبودى، علامت كسالت مخصوصى مى‏باشد. زينب علیها السلام با چشمان گريان فرمود: اى زن غسّاله! اين كودك هيچ گونه مريضى نداشت. اين لكّه‏هاى كبود و پوست نيلگون، اثر تازيانه‏ى دشمن است كه در راه كوفه و شام به او مى‏زدند. [20]

    بى‏قرارى ام كلثوم در شب دفن رقيّه علیها السلام:

    در شب دفن دختر كوچك امام حسين علیه السلام، ام كلثوم آرام و قرار نداشت. با ناله و ندبه به دور خرابه مى‏گرديد. هرچه او را تسلّى مى‏دادند آرام نمى‏شد. از علّت اين بى‏قرارى پرسيدند. گفت: شب گذشته، اين مظلومه، در سينه‏ى من بود. چون بيدار شدم ديدم كه به شدّت گريه مى‏كند و آرام نمى‏گيرد. از سببش پرسيدم. گفت: عمّه جان! آيا در شهر مانند من كسى يتيم و اسير مى‏باشد؟ عمّه جان! مگر اينها ما را مسلمان نمى‏دانند.

    به چه جهت به ما آب و نان نمى‏دهند و از آن مضايقه مى‏كنند؟ اين مصيبت مرا به گريه آورده و طاقت خوابيدن را ندارم. [21]

    به ياد رقيّه علیها السلام در مدينه:

    هنگامى كه حضرت زينب علیها السلام با همراهان به مدينه بازگشتند؛ زن‏هاى مدينه براى عرض تسليت، به حضور زينب علیها السلام آمدند. زينب علیها السلام حوادث جانسوز كربلا، كوفه و شام را براى آنها بيان مى‏كرد و آنها مى‏گريستند؛ تا اينكه به ياد رقيه علیها السلام افتاد و فرمود: اما مصيبت وفات رقيه علیها السلام در خرابه‏ى شام كمرم را خم و مويم را سفيد كرد.

    زنها وقتى اين سخن را شنيدند، صدايشان به گريه بلند شد؛ و آن روز به ياد رنج‏هاى جانگداز رقّيه علیها السلام بسيار گريستند. [22]

    بارگاه حضرت رقيّه علیها السلام:

    حرم ملكوتى حضرت رقيه علیها السلام، در محلّه‏ى عماره‏ى دمشق و در شمال شرقى مسجد اموى، روحانيت خاصّى به اين شهر بخشيده است. نخستين عمارت آستانه‏ى وى خانه‏اى ست كه در آن به شهادت رسيد و در آنجا مدفون شد. عمارت‏هاى بعدى، به ترتيب در قرن هشتم، يازهم، سيزدهم و چهاردهم و آخرين توسعه‏ى اطراف آستانه با كمك دولت جمهورى اسلامى ايران و با همّت شيعيان در سال يكهزار و چهارصد و پنج هجرى قمرى انجام شد. [23]

    در پایان این زندگی نامه کوتاه

    نظر مراجع تقلید درباره حضرت رقیه سلام الله علیها

    وجود حضرت رقيه سلام الله عليها از مسلّمات تاريخي است و اگر شبهه اي هم هست در اصل وجود ايشان نيست و بعضي از شبهات در نام مبارک او وجود دارد …

    نظر حضرت آیت‌الله شیخ «حسین‌ مظاهری»

    همین جا که به عنوان مرقد حضرت رقیه علیها ‌السّلام مشهور است، مرقد اوست و تشکیک کردن یک ظلم است آن هم ظلم به بچه مظلوم امام حسین علیه ‌السّلام و همین شهرت راجع به مرقد مطهر حضرت زینب سلام‌ الله‌ علیها نیز هست و تشکیک در آن ظلم به حضرت زینب سلام‌ الله ‌علیها است و ظلم به حضرت زینب گناهش خیلی بزرگ است و ما در این گونه موارد نظیر سیادت اشخاص و قبور بزرگان چیزی جز شهرت نداریم و این شهرت در نظر همه فقها حجت بوده و هست.

    نظر حضرت آیت‌الله سید «صادق روحانی»

    اولا راجع به حضرت رقیه سلام الله علیها اخیرا کتابی نوشته شده است و خیلی خوب اثبات نموده به این که حضرت رقیه ۳ ساله در خرابه شام از دنیا رفته و قبرش هم در آنجاست و معجزات زیادی هم نقل شده است و ثانیا قاعده ای در فقه است بنام تسامح در ادله سنن، مقتضی آن قاعده این است که آنچه راجع به این دختر ۳ ساله گفته اند شما هم نقل کنید و به زیارت او بروید همه اش بر طبق موازین شرع است، من خودم چند سال قبل برای معالجه به لندن رفتم در برگشت، لبنان از هواپیما پیاده شدم و چند روز در آنجا ماندم که بروم سوریه برای زیارت آن خانم و الان هم از آن عمل خرسندم.

    نظر حضرت آيت‌الله سید «محمدعلی‌ علوي گرگاني»

    وجود حضرت رقيه سلام الله عليها از مسلّمات تاريخي است و اگر شبهه اي هم هست در اصل وجود ايشان نيست و بعضي از شبهات در نام مبارک او وجود دارد ولي اين مسئله که دختري از امام حسين عليه السلام در شام مدفون است، هيچ گونه شک و شبهه اي در آن وجود ندارد و توصيه ما به کساني که اين شبهات را نسبت به معتقدات ديني مردم وارد مي کنند آن است که بدانند هيچ گونه نفعي نخواهند برد و فقط آخرت خود را خراب کرده اند و خود را مورد غضب امام حسين عليه السلام قرار داده اند و لذا خوب است که با اين گونه مسائل خود را درگير ننمايند.

    نظر حضرت آیت الله سید «صادق شیرازی»

    حضرت رقیه علیها السلام دختر آقا امام حسین علیه السلام بوده واقعاً و کتاب های متعددی مانند “ینابیع المودة” در صفحه ی ۳۴۶ و “احقاق الحق” جلد ۱۱ صفحه ۶۳۳ بودن حضرت رقیه فرزند امام حسین علیه السلام را در کربلا نقل کرده اند و قصه آن علاوه بر سندهای تاریخی و کتب مقاتل، سند واقعی و خارجی نیز در دمشق شام دارد، آن بارگاه با عظمت در پایتخت سابق امویان مانند آفتاب فروزان می درخشد، در حالی که قبر معاویه زباله دانی بیش نیست و از قبر یزید هم اثری نیست و طبق نقل کتاب “الذریعة” جلد ۲۲ صفحه ۳۹۰ حدود ۱۰۰ سال از این واقعه نگذشته که دختر کلیددار حرم حضرت رقیه علیها السلام حضرت را در خواب می بیند و او را از آمدن آب نزد قبر خود مطلع می سازد، خواب سه شب پشت سرهم تکرار می شود، کلیددار ـ با خبر دادن به دولت وقت و ضمن تشریفات رسمی ـ کارگر می آورد و قبر را خراب می کنند، و وقتی به قبر می رسند آثار آب پدیدار می شود آنگاه می بیند این دختر سه ساله تر و تازه گویی خوابیده است، کلیددار که سید هم بوده جسد مبارک حضرت رقیه را بر روی دست می گیرد تا سه شبانه روز، و فقط برای کارهای ضروری و نماز او را به دیگری می سپارد، تا قبر آماده می شود، و حضرت را به جای خود بر می گرداند، و معجزات بسیار دیگر که در تاریخ به ثبت رسیده‌ است.

    نظر حضرت آیت‌ الله‌ شیخ «خلیل مبشّر کاشانی»

    قال الله تبارک و تعالی: «یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون» .. هیچ گونه شک و شبهه ای درباره وجود مقدس حضرت رقیه بنت الحسین علیهما السلام وجود ندارد و شواهد تاریخی نشان می دهد که آن مظلومه بر اثر تحمل رنج ها و مصائبی که در مسیر شام و آن چه در خرابه شام اتفاق افتاد، در صغر سن از دنیا رفته و در دمشق مدفون شد، تنها مطلب مورد بحث این است که نام مبارک او رقیه بوده یا زینب یا اسم دیگری داشته، سپس به اسم رقیه مشهور شده؟ و اما اشتهار اسم او به نام رقیه به این جهت است که در مدفن این وجود مقدس و نورانی، در دمشق، نام رقیه بنت امیرالمومنین علیهما السلام نوشته شده که بدیهی است انتساب به “جد اعلی"، متداول و معمول بوده است پس تشکیک در اصل وجود مقدس آن حضرت جرم و ظلم به آن مظلومه و پدر بزرگوارش، بلکه ظلم به اهل بیت علیهم السلام است و شبهه پراکنان بدانند که نور خدا هرگز خاموش نخواهد شد، بلکه پیوسته بر تزاید و تجلیات بیشتر است.

    نظر حضرت آیت‌ الله‌ شیخ «میرزا جواد تبریزی»

    مزار کنونى حضرت رقيه بنت الحسين عليهماالسلام در شام، از اول مشهور بوده، گويا حضرت امام حسين عليه السلام نشانى را از خود در شام به يادگارى سپرده است، تا فردا کسانى پيدا نشوند که به انکار اسارت خاندان طهارت عليهم السلام و حوادث آن بپردازند، اين دختر خردسال گواه بزرگى است بر اينکه در ضمن اسيران حتى دختران خردسال نيز بوده اند، ما ملتزم به اين هستيم که بر دفن حضرت رقيه عليهاالسلام در اين مکان شهرت قائم است، حضرت عليهاالسلام در اين مکان جان سپرده و دفن شده است. ما به زيارتش شتافتيم، و بايد احترام او را پاس داشت.

    دفن اين طفل خردسال (حضرت رقيه عليهاالسلام) در شام گواه بزرگ و نشان قوى از اسارت خاندان طهارت، و ستم روا داشته بر ايشان دارد، آن ستمى که تمام پيامبران از آدم تا خاتم بر آن گريستند، تا آنجا که خدا عزاى امام حسين عليه السلام را بر آدم خواند، از اين رو احترام اين مکان لازم است، به سخنان فاسد گوش فرا ندهيد، و به سخنان باطلى که مى گويند: رقيه عليهاالسلام طفلى خردسال بيش نبود، گوش فرا ندهيد، مگر على اصغر عليه السلام کودک خردسال نيست که در روز قيامت شاهدى خواهد بود، و موجب آمرزش گنهکاران شيعه خواهد شد ان شاء الله تعالى.

    بنابراين بر همه واجب است احترام اين مکان (محل دفن حضرت رقيه عليهاالسلام) را داشته باشند، و به سخنان فاسد و بيهوده اى که از گمراهى شياطين است، گوش فرا ندهند و اعتنايى نکنند. ما با زيارت دختر امام حسين عليه السلام (رقيه عليها السلام) به خداوند متعال تقرب مى جوييم، آن دخترى که خود مظلوم بود، و خاندان وى همه مظلوم بودند.

    پاسخ حضرت آیت‌الله ‌شیخ «ناصر مکارم شیرازی»

    بسمه‌تعالی -

    شکی نیست که دختر کوچکی از امام حسین‌ علیه السلام در شام از دنیا رفت و در آنجا دفن شد و حرم فعلی منسوب به همان دختر است، اما این که نام آن دختر رقیه بوده یا نام دیگری داشته در بین دانشمندان اسلامی اختلاف نظر وجود دارد هر چند معروف این است که نامش رقیه است.

    همیشه موفق باشید.

    پاسخ حضرت آیت‌الله شیخ «حسین نوری همدانی»

    بسمه‌تعالی

    در کتاب‌هایی چون کامل بهائی و نفس‌المهموم و کتاب‌های معتبر دیگر دختر خردسالی که برخی نام او را رقیه نامیده‌اند و در شام به شهادت می‌رسد، برای امام حسین‌علیه السلام ذکر کرده‌اند و اگر کسی برای آن حضرت نذر کند، باید آن را ادا نماید و

    مضجع موجود در  دمشق متعلق به آن حضرت است.

    تاریخ نیز می‌گوید: حضرت سید‌الشهدا‌علیه السلام دختری به نام رقیه داشتند که در سن سه سالگی در خرابه شام به شهادت رسید(منتخب‌التواریخ ص۲۹۹) مادر حضرت رقیه مطابق اکثر نقل ها «ام اسحاق» نام دارد که فضایل و مناقب بسیاری را برای آن بانو بر می‌شمارند. (ترجمه ارشاد ج۲ ص۱۹۷)

    حضرت رقیه در ماه شعبان چشم به جهان گشود، سن مبارک آن حضرت هنگام شهادت سه سال بود. عبدالوهاب بن احمد شامفی مصری مشهور به شعرانی (م  ۹۷۳ ق) در کتاب المنن باب دهم نقل می‌کند، نزدیک مسجد جامع دمشق بقعه و مرقدی وجود دارد که به مرقد حضرت رقیه‌علیها السلام، دختر امام حسین‌علیه السلام معروف است و بر روی سنگی واقع در درگاه آن مرقد نوشته شده است «این خانه، مکانی است که به ورود آل پیامبر‌ صلی الله علیه و آله وسلم و دختر امام حسین‌علیه السلام حضرت رقیه شرافت یافته است.

    مورخ خبیر عمادالدین حسن‌بن علی ‌بن محمد طبری، هم عصر خواجه‌ نصیرالدین طوسی در کتاب کامل بهایی می‌نویسد دخترک سه چهار ساله‌ای که خاندان امام حسین‌علیه السلام در خرابه شام شب هنگام، خواب پدر را دید و بهانه پدر نمود به یزید گفت: سر پدر را برایش ببرند، سر مقدس را آورده و در کنار دختر قرار دادند، آن دختر از غم پدر فریادی برآورد و جان داد.

    نام حضرت رقیه علاوه بر کتب مشهوری چون لهوف و… در قصیده سوزناک سیف بن عمیره، صحابی بزرگ امام صادق‌علیه السلام آمده و علمای بزرگی همچون شیخ طوسی، نجاشی، علامه حلی و… به آن تصریح کرد‌ه‌اند از (ستاره درخشان شام)

    [1] - برگرفته از کتاب اسيران و جانبازان كربلا، ص:154-157

    [2]-  ر. ك: المجدى، ص 91؛ نسب قريش، ص 57؛ مناقب، ج 4، ص 85؛ لباب الانساب، ج 1، ص 349

    [3]- كامل بهايى، ج 2، ص 179؛ روضة الشهدا، ص 484

    [4]- انوار الشهادة، ص 163

    [5]- معالى السبطين، ج 2، ص 214. ولى نظر به اينكه مادر امام سجّاد( ع)، هنگام تولد آن حضرت، از دنيا رفت، امكان نداشته كه مادر رقيّه، خردسال باشد؛ مگر اينكه بگوئيم، شاه زنان غير از شهربانو مادر امام چهارم( ع) بوده است.( سرگذشت جانسوز حضرت رقيه( س)، ص 9.

    [6]-  سرگذشت جانسوز حضرت رقيه( س)، ص 12- 13

    [7]-  ستاره درخشان شام، ص 16. به نقل از الملهوف، ص 141

    [8]-  بحار الانوار، ج 45، ص 115

    [9]-  سرگذشت جانسوز حضرت رقيه( س)، ص 16

    [10]-  ر. ك المنتخب، ص 435

    [11]-  لباب الانساب، ج 1، ص 349؛ مناقب، ج 4، ص 85

    [12]-  تحقيق درباره اوّل اربعين حضرت سيّدالشهدا( ع)، ص 685

    [13]- كشف الغمه، ج 2، ص 250

    [14]- سرگذشت جانسوز حضرت رقيّه( س)، ص 9

    [15]- وقايع كربلا، شيخ عباس قمى، ص 203

    [16]-  امالى صدوق، ص 142

    [17]- ملاعين، جمع ملعون. لغت نامه دهخدا، حرف ميم. ولى در متن فوق، مفرد به كار رفته است

    [18]- كامل بهايى، ج 2، ص 179؛ روضة الشهدا، ص 484. با اندكى تفاوت. تاريخ وفات حضرت رقيه( س) را پنجم صفر سال 61 ه. ق ذكر كرده‏اند.( سرگذشت جانسوز حضرت رقيه( س)، ص 12

    [19]- انوار الشهادة، ص 244- 245؛ نيز ر. ك نفس المهموم، ص 415؛ معالى السبطين، ج 2، ص 171؛ وسيلة الدارين، ص 393

    [20]- الوقايع و الحوادث، ج 5، ص 81

    [21]- ستاره درخشان شام، ص 208

    [22]- سرگذشت جانسوز حضرت رقيّه( س)، ص 50- 51

    [23]- اعيان الشيعه، ج 7، ص 34؛ دائرة المعارف تشيّع، ج 1، ص 77- 78

    موضوعات: ساندویچ ها, ماه محرم, دهه اول, روز سوم: حضرت رقیه علیهاالسلام  لینک ثابت



     [ 11:09:00 ق.ظ ]





      عمه، بابایم کجاست؟   ...




    عمه، بابایم کجاست؟

    اسارت دشوار و یتیمی دردی عمیق است. یک سه ساله، چگونه می تواند تمام رنجِ تشنگی و زخم تازیانه اسارت و از آن بدتر، درد یتیمی را به جان بخرد، آن هم قلب کوچکِ سه ساله ای که تپیدن را از ضربانِ قلب پدر آموخته و شبی را بی نوازش او به صبح نرسانده است. امّا… امّا او رقیه حسین است و بزرگی را هم از او به ارث برده است. رقیه پس از عاشورا، پدر را از عمه سراغ می گیرد و لحظه ای آرام ندارد، با نگاه های کنجکاوش از هر سو ـ تمام عشقش ـ پدرش را می جوید و سکوتِ عمه، سؤال او را بی جواب می گذارد و او باز هم می پرسد: «عمه، بابایم کجاست؟…»

    لحظه های بی قرار

    این جا خرابه های شام، منزل گاه اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است. رقیه با اسیران دیگر وارد خرابه می شوند، اما دیگر تاب دوری ندارد. پریشان در جست و جوی پدر است. امشب رقیه، فقط پدر و نوازش های پدر را می خواهد. امشب رقیه علیهاالسلام است و عمه، امشب رقیه علیه السلام است و سر بابا، امشب ملائک آسمان از غم دختر حسین علیه السلام در جوش و خروشند، امشب شب وداع رقیه علیهاالسلام و زینب علیهاالسلام است. او در آغوش عمه، بوی پدر را به یاد می آورد و دستان پر مهر او را احساس می کرد.

    گل نازدانه پدر

    رقیه …رقیه نجیب! ای مهتاب شب های الفت حسین! ای مظلوم ترین فریاد خسته! گلِ نازدانه پدر و انیس رنج های عمه!

    رقیه… رقیه کوچک! ای یادگار تازیانه های نینوا و سیل سیلی کربلا! دست های کوچکت هنوز بوی نوازش های پدر را می داد، و نگاه های معصوم و چشمان خسته ات، نور امید را به قلب عمه می تاباند.

    رقیه… رقیه صبور! بمان، که بی تو گلشن خزان دیده اهل بیت، دیگر بوی بهار را استشمام نخواهد کرد، تو نوگل بهشتی و فرشته زمینی، پس بمان که کمر خمیده عمه، مصیبتی دیگر را تاب نخواهد آورد.

    غربتِ خرابه

    یا رب امشب چه شبی است. در و دیوار فرو ریخته این خرابه غزل کدامین خداحافظی را می سرایند؟ زینب، این بانوی نور و نافله های نیمه شب، دستی به آسمان دارد و دستی بر سر رقیه؛ بخواب عزیز برادرم!

    باز هم رقیه علیهاالسلام و گریه های شبانه، باز هم بهانه بابا و بی قراری هایش، و این بار شامیان چه خوب پاسخ بی قراریِ رقیه علیهاالسلام را می دهند و سر حسین علیه السلام را نزد او می آورند.

    آن شب، هیچ کس توان جدا کردن رقیه علیهاالسلام را از سرِ بابا نداشت. تو با سرِ بابا چه گفتی؟ چشم های پدر، کدامین سرود رفتن را برایت خواند که مانند فرشته ای کوچک، از گوشه خرابه تا عرش اعلا پر کشیدی و غربتِ خرابه را برای عمه به جای نهادی.

    متاب ای ماه، متاب!

    امشب، غم گین ترین ماه، آسمان دنیا را تماشا می کند. آسمان! چه دل گیری امشب، گویی غم مصیبتی به گستردگی زمین، قلبت را می فشرد. امشب فرشته های سیاه پوش، بال در بال هم، فوج فوج به زمین می آیند و ترانه غم می سرایند. در و دیوار خرابه، از اندوه زینب علیهاالسلام ، بر سر و سفیر می کوبند. امشب چشمه های آسمان، از گریه خونین زینب علیهاالسلام ، خون می بارد و چهره زمین از وسعت اندوه، تاریک است. متاب امشب ای ماه، متاب! هیچ می دانی، امشب گیسوان پریشانِ رقیه، به خواب کدامین نوازش رفته است؟ متاب که دردهای آشکار بسیار است. متاب که زخم های بی شمار بسیار است. متاب که دل پر شرار زینب علیهاالسلام به شراره جدایی نازنینی دیگر، در سوز و گداز است. متاب که امشب خرابه شام، از داغ سه ساله گل حسین، تیره ترین خرابه دنیاست. متاب ای ماه، متاب!

    آرام نازنین عمه

    آرام نازنین عمه! آرام، مبادا شامیان صدای گریه و بی تابی دختر حسین را بشنوند. این خرابه کجا و آغوش گرم و نوازش های مهربان بابا کجا؟ این سر بریده بابا و این دختر کوچک حسین. هر چه می خواهد دل تنگت، بگو. بابا، امشب به مهمانی دلِ بی قرارت آمده، بگو از سیلی خوردن ها و تازیانه ها و آتش خیمه های عصر عاشورا. بگو از درد غربت و محنت غریبی، بگو از صورت های نیلی و اسیری و بیابان های بی رحمی. بگو از بی شرمی یزیدیان و کوفیان سست پیمان و استقبال شامیان، آرام، نازنین عمه! آرام. اکنون تو، به مهمانی بابا می روی. سفر به سلامت!

    اندوه هجرت

    امشب به وعده گاه نخستین باز می گردی. آن جا پدر و ملائک، به اشتیاق، در انتظار تو هستند. امشب آسمان گرفته و تاریک است و باد خزان غبار مرگ می پاشد. گریه امان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را بریده است و عشق از غم این هجران، و اندوه هجرت تو گل تازه شکفته و معطری که در قلب بهار می پژمرد، زار می نالد، آرام و قرار زینب علیهاالسلام ، رفته است. سرانجام آن لحظه فرا رسید و رقیه علیهاالسلام کوچک زینب، از خاک تا افلاک پر کشید.

    تو را چه بنامم

    تو را چه بنامم، که ناب تر از شبنم های صبح گاه بر گلبرگ تاریخ نشسته ای. تو را چه بسرایم که آوازه برکت و کرامتت، موج وار، همه دل ها را به تلاطم در آورده است. تو را چه بنامم که بیش از سر بهار در آغوش بابا، طعم زندگی را نچشیدی و مانند او، غریبانه از غربت این غریبستان خاکی بار سفر بستی. پس سلام بر تو، روزی که به عالم خاکی گام نهادی و روزی که به افلاک پر کشیدی.

    میلاد نوگل امام حسین علیه السلام

    امام حسن مجتبی علیه السلام ، به برادرش امام حسین علیه السلام وصیت نمود که با ام اسحاق که همسرش بود وصلت کند. امام حسین علیه السلام به سفارش برادر عمل کرد و ثمره آن ازدواج، دختر نازدانه ای به نام رقیه شد. با تولد حضرت رقیه علیهاالسلام در سال 57 قمری، مدینه نور دیگری گرفت و خانه کوچک امام، گرمای تازه ای یافت. دیری نپایید که ام اسحاق جان به جان آفرین تسلیم کرد و رقیه کوچک از نعمت مادر محروم شد. امام حسین علیه السلام او را در آغوش پر مهر خویش، بزرگ کرد و پیوسته به خواهرش زینب علیهاالسلام سفارش می فرمود که برای رقیه علیهاالسلام مادر باشد و به او محبّت کند.

    بی مادری حضرت رقیه علیهاالسلام ، پرستاری های حضرت زینب علیهاالسلام و سفارش های حضرت امام حسین علیه السلام باعث شده بود، پیوندی عمیق، بین حضرت زینب علیهاالسلام و حضرت رقیه علیهاالسلام پدید آید.

    رقیه در کربلا

    از لحظه ورود کاروان به کربلا، رقیه لحظه ای از پدر جدا نمی شد، شریکِ غم ها و مصیبت های او بود و با دیگر یاران امام از درد تشنگی می سوخت. یکی از افراد سپاه یزید می گوید:

    من در میان دو صف لشکر ایستاده بودم، دیدم کودکی از حرم امام حسین علیه السلام بیرون آمد، دوان دوان خود را به امام رسانید، دامن آن حضرت را گرفت و گفت: ای پدر، به من نگاه کن! من تشنه ام. این تقاضای جان سوز آن دختر تشنه کام و شیرین زبان، چون نمکی بر زخم های دل امام بود و او را منقلب کرد، بی اختیار اشک از چشمان اباعبداللّه علیه السلام جاری گردید و با چشمی اشک بار فرمود: «دخترم، رقیه! خداوند تو را سیراب کند؛ زیرا او وکیل و پناه گاه من است.» پس دست کودک را گرفت و او را به خیمه آورد و او را به خواهرانش سپرد و به میدان برگشت.

    رقیه و سجاده پدر

    گاه سجاده امام حسین علیه السلام ، با دست های کوچک حضرت رقیه علیهاالسلام باز می شد و او به انتظار پدر می نشست تا می آمد و در آن سجاده به نماز می ایستاد و رقیه علیهاالسلام از آن رکوع و سجود امام لذت می برد. در کربلا نیز رقیه علیهاالسلام ، هر بار هنگام نماز، سجاده امام را می گشود. ظهر عاشورا به عادت همیشگی منتظر بابا بود، ولی پس از مدتی، شمر وارد خیمه شد و رقیه علیهاالسلام را کنار سجاده پدر دید که سراغ او را می گرفت، آن ملعون نیز جواب این سؤال را با سیلی محکمی که به صورت کوچک او نواخت، پاسخ گفت.

    رقیه در راه شام

    کاروان کربلا، از کوفه راهی شام شد، همان کاروانی که اهل بیت پیامبر بودند و به اسیری از کربلا آورده شده بودند، در بین راه که سختی و مشکلات بر رقیه کوچک فشار آورده بود، شروع به گریه و ناله کرد. یکی از دشمنان چون آن فریاد و ضجه را شنید، به رقیه علیهاالسلام گفت: ای کنیز، ساکت باش؛ زیرا این با گریه تو ناراحت می شوم. آن حضرت بیشتر اشک ریخت، بار دیگر آن نامرد گفت: ای دختر خارجی، ساکت باش. حرف های زجر دهنده آن مرد، قلب رقیه علیهاالسلام را شکست، رو به سر پدر فرمود: ای پدر! تو را از روی ستم و دشمنی کشتند و نام خارجی را هم بر تو گذاردند، پس از این جمله ها، آن دشمن خدا، غضب کرد و با عصبانیت رقیه را از روی شتر بر زمین انداخت.

    رقیه در خرابه شام

    بعد از ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام به شام، آنان را در خرابه ای نزدیک کاخ سبز یزید جای دادند. روزها آفتاب و شب ها، سرما به شدت آنان را اذیت می کرد. علاوه بر آن، نگاه مردم شام که به تماشای خرابه نشینان می آمدند، داغی جان سوز بود. روزی حضرت رقیه علیهاالسلام ، به جمع شامیان که در حال برگشتن به خانه های خود بودند، اشاره کرد و ناله ای دردناک از دل برآورد و به عمه اش گفت: ای عمه، اینان کجا می روند؟ آن حضرت فرمود: ای نور چشمم اینان ره سپار خانه و کاشانه خود هستند. رقیه گفت: عمه جان مگر ما خانه نداریم، و زینب علیهاالسلام فرمود: نه، ما در این جا غریبه هستیم و خانه ای نداریم، خانه ما در مدینه است. با شنیدن این سخن، صدای ناله و گریه رقیه بلند شد.

    رقیه و خواب پدر

    سختی های اسارت، رقیه علیهاالسلام را به شدت می رنجاند و او یک سره بهانه بابا را می گرفت، شبی در خرابه شام و در خواب، پدر را دید، چون از خواب برخاست و چشم گشود، خود را در خرابه یافت و از پدر نشانی ندید. از عمه سراغ پدر را گرفت و زینب علیهاالسلام بسیار گریه کرد و رقیه علیهاالسلام نیز با عمه گریست. آن شب باز صدای عزاداری زنان اهل بیت بلند شد؛ مجلسی که نوحه سرایش رقیه علیهاالسلام بود. از سر و صدای اهل بیت، یزید از خواب بیدار شد و پرسید چه خبر است؟ به او خبر دادند که کودکی سراغ پدرش را گرفته است. یزید دستوری داد، سر پدرش را برای او ببرند.

    این دستور یزید نشان از رذالت و شقاوت طینت او بود و برگی دیگر از دفتر مظلومیت های بی شمار اهل بیت را گشود.

    پرواز به سوی پدر

    وقتی به دستور یزید، سر پدر را برای رقیه علیهاالسلام آوردند، رقیه سر را در بغل گرفت و عقده های دل را باز کرد و هر چه می خواست با سر بابا گفت. آن شب رقیه علیهاالسلام ، گم شده خود را یافته بود، اما بی نوازش و آغوش گرم. پس لب هایش را بر لب های بابا گذاشت و آن قدر گریست تا جان به جان آفرین تسلیم کرد. پشت خمیده زینب علیهاالسلام شکست، رو به سر برادر فرمود: آغوش بگشا که امانتت را باز گرداندم. دیگر کسی ناله های شبانه رقیه علیهاالسلام را در فراق پدر نشنید.

    وداع زینب علیهاالسلام با رقیه علیهاالسلام

    وقتی کاروان اسیران کربلا، به مدینه بر می گشت، غمی جان کاه وجود زینب علیهاالسلام را می آزرد؛ چگونه از خرابه و شام دل بکند؟ نو گلی از بوستان حسین علیه السلام در این خرابه آرمیده، شام بوی رقیه علیهاالسلام را می دهد، رقیه ای که یادگار برادر بود و نازدانه پدر و در دست زینب علیهاالسلام امانت. زینب علیهاالسلام بی رقیه چگونه به کربلا و مدینه وارد شود؟ غم سراسر شام را گرفته و گریه ها، باز هم سکوت شهر را در هم شکسته است.

    راز دل با پدر

    هنگامی که در خرابه شام، سر پدر را نزد رقیه علیهاالسلام آوردند، آن دختر کوچک بسیار گریست و سخنانی بر زبان آورد که شیون اهل بیت علیه السلام را بلند کرد و آتش بر دل زینب علیهاالسلام نشاند:

    پدر جان! کدام سنگ دلی سرت را برید و محاسن تو را به خون پاکت خضاب کرد؟

    پدر جان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پس از مادر از غم فراق او به دامان تو پناه می آوردم و محبت او را در چشم های تو سراغ می گرفتم، اکنون پس از تو به دامان که پناه برم؟

    پدر جان! پس از تو چه کسی نگهبان دختر کوچکت خواهد بود، تا این نهال نو پا به بار بنشیند؟

    پدر جان! پس از تو چه کسی غم خوار چشم های گریان من خواهد بود؟

    پدر جان! در کربلا، مرا تازیانه زدند، خیمه ها را سوزاندند، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بی حجاز سوار کردند و ما را اسیران از کوفه به شام آوردند.

    شام، حرم یادگار حسین علیه السلام

    رقیه کوچک و یادگار حسین علیه السلام ، پس از رحلت در خرابه شام، همان جا مدفون گردید، کم کم مقبره ای به روی قبر بی چراغ او ساخته شد و بارگاهی برای عاشقان شد. حرمش، میعادگاه عاشقان دل سوخته اباعبداللّه است. بوی حسین، از هر گوشه اش روح و جان را می نوازد. نیازمندان، دست حاجت به سویش دراز می کنند و خسته دلان بار سنگین دل را در کنار او می گشایند. زیارت حرم و بارگاهش آرزوی هر دل داده ای است.

    شهادت حضرت رقیه در سروده شاعران

    سوختم ز آتش هجر تو پدر تب کردم روز خود را به چه روزی بنگر شب کردم
    تازیانه چو عدو بر سر و رویم می زد ناامید از همه کس روی به زینب علیهاالسلام کردم

    * * *

    اشک یتیم

    ای عمه بیا تا که غریبانه بگرییم رو از وطن و خانه، به ویرانه بگرییم
    پژمرد گل روی تو از تابش خورشید در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم
    لبریز شرای عمه دگر کاسه صبرم بر حال تو و این دل ویرانه بگرییم
    نومید ز دیدار پدر گشته دل من بنشین به کنارم، پریشانه بگرییم
    گردیم چو پروانه به گرد سر معشوق چون شمع در این گوشه کاشانه بگرییم
    این عقده مرا می کشد ای عمه پیش نظر مردم بیگانه بگرییم

     

    موضوعات: ماه محرم, دهه اول, روز سوم: حضرت رقیه علیهاالسلام  لینک ثابت



     [ 11:03:00 ق.ظ ]





      حضرت رقیه که بود ؟   ...

     

     

    دخترم! بگذار لب‌هاي چوب خورده‌ام امشب ميهمان بوسه‌اي باشد از پيشاني سنگ خورده‌ات؛ از گيسوي پريشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌هاي معصوم تازيانه ديده‌ات؛ از صورت رنگ پريده سيلي خورده‌ات. دختركم! نخواب! بگذار بابا بخوابد.

    بعد از اسيري خاندان اهل‌بيت (عليهم‌السلام) و سفر آنها به شام و كوفه، حضرت رقيه (ع) بعد از تحمل سختي‌‌هاي اسيري در شبي جانسوز در شام به شهادت رسيد.

     رقيه كه بود

    اصل وجود دختري چهار ساله براي امام حسين (عليه السلام) در منابع شيعي آمده است، اما در بعضي منابع در اين باره اختلاف وجود دارد.
    در كتاب كامل بهايي نوشته علاءالدين طبري (قرن ششم هجري) قصه دختري چهار ساله كه در ماجراي اسارت در خرابه شام در كنار سر بريده پدر به شهادت رسيده، آمده است، اما در مورد نام او كه آيا رقيه بوده يا فاطمه صغري و … اختلاف است.
    همچنين سيد بن طاووس در كتاب «لهوف» خود مي‌نويسد: «شب عاشورا كه حضرت سيدالشهداء (عليه ‏السلام) اشعاري در بي‌وفايي دنيا مي‏خواند، حضرت زينب (س) سخنان ايشان را شنيد و گريست. امام (عليه‏ السلام) او را به صبر دعوت كرد و فرمود: «خواهرم ام كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان چاك نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد و خويشتن‌دار باشيد.»

    مادر حضرت رقيه

    براساس نوشته‌هاي بعضي كتاب‌هاي تاريخي، نام مادر حضرت رقيه (عليها سلام)، امّ اسحاق است كه پيش‌تر همسر امام حسن مجتبي (عليه السلام) بوده و پس از شهادت ايشان، به وصيت امام حسن (عليه السلام) به عقد امام حسين (عليه السلام) درآمده است. مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضيلت اسلام به شمار مي‌آيد. بنا به گفته شيخ مفيد در كتاب الارشاد، كنيه ايشان بنت طلحه است.
    نام مادر حضرت رقيه (عليها سلام) در بعضي كتاب‌ها، ام جعفر قضاعيّه آمده است، ولي دليل محكمي در اين باره در دست نيست. هم چنين نويسنده معالي السبطين، مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر يزدگرد سوم پادشاه ايراني معرفي مي‌كند كه در حمله مسلمانان به ايران اسير شده بود. وي به ازدواج امام حسين (عليه السلام) درآمد و مادر گرامي حضرت امام سجاد (عليه السلام) نيز به شمار مي‌آيد.
    البته لازم به ذكر است كه اين مطلب از نظر تاريخ‌نويسان معاصر پذيرفته نشده است؛ زيرا در منابع تاريخي آمده است كه ايشان هنگام تولد امام سجاد (ع) از دنيا رفته و تاريخ درگذشت او را 23 سال پيش از واقعه كربلا، يعني در سال 37 هـ .ق دانسته‌اند. از اين جهت امكان ندارد، او مادر كودكي باشد كه در فاصله سه يا چهار سال پيش از حادثه كربلا به دنيا آمده باشد. اين مسأله تنها در يك صورت قابل حل است كه بگوييم شاه زنان كسي غير از شهربانو مادر امام سجاد (عليه السلام) است.

     نام‌گذاري حضرت رقيه (ع)

    رقيه از «رقي» به معني بالا رفتن و ترقي گرفته شده است. گويا اين اسم لقب حضرت بوده و نام اصلي ايشان فاطمه بوده است؛ زيرا نام رقيه در شمار دختران امام حسين (ع) كمتر به چشم مي‏خورد و به اذعان برخي منابع، احتمال اينكه ايشان همان فاطمه بنت الحسين (ع) باشد، وجود دارد. در واقع، بعضي از فرزندان امام حسين (ع) دو اسم داشته‏اند و امكان تشابه اسمي نيز در فرزندان ايشان وجود دارد.
    گذشته از اين، در تاريخ نيز دلايلي بر اثبات اين مدعا وجود دارد. چنانچه در كتب تاريخي آمده است: «در ميان كودكان امام حسين (ع) دختر كوچكي به نام فاطمه بود و چون امام حسين (ع) مادر بزرگوارشان را بسيار دوست مي‏داشتند، هر فرزند دختري كه خدا به ايشان مي‏داد، نامش را فاطمه مي‏گذاشت. همان گونه كه هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علي (ع) وي را علي مي‏ناميد.»

    اسيري حضرت رقيه
    حضرت رقيه در واقعه عاشورا حدود سه يا چهار سال سن داشت كه بعد از شهادت امام حسين(ع) و يارانش در عصر عاشورا به همراه ديگر زنان بني‌هاشم توسط سپاه يزيد به اسيري رفت.
    اما داستان شهادت حضرت رقيه (ع). از درون خرابه‌هاي شام، صداي كودكي به گوش مي‌رسيد. همه آنهايي كه در ميان اسرا بودند، خوب مي‌دانستند كه اين صداي رقيه، دختر كوچك امام حسين (ع) است. او حالا از خواب بيدار شده بود و سراغ پدرش را مي‌گرفت. انگار كه خواب پدرش را ديده بود. يزيد دستور داد سر امام حسين (ع) را به دختر كوچك نشان دهند و او را ساكت كنند، اما وقتي حضرت رقيه (ع) و امام حسين ع باز هم به هم رسيدند، اتفاق جانسوزي افتاد.

     اين بار، پدر در سوگ رقيه نشست

    چقدر بي‌تابي دخترم! اين همه دلشكستگي چرا؟ مگر دست‌هاي كوچكت در امتداد نيايش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نكرد؟ اينك آمده‌ام در ضيافت شبانه‌ات و در آرامش خرابه‌ات. كوچك دلشكسته‌ام! پيش‌تر نيز با تو بودم و مي‌ديدمت. شعله بر دامان و سوخته‌تر از خيمه آه مي‌كشيدي و در آميزه خار و تاول، آبله و اشك، صحراي گردان را به اميد سر پناهي مي‌سپردي.
    مهربان دلشكسته‌ام! صبور صميمي! مسافر غريب و كوچك من!
    مگر نگفتي كه بابا كه آمد، آرام مي‌گيرم. اين همه ناآرامي چرا؟ مگر نگفتي بابا كه آمد سر بر دامانش مي‌گذارم و مي‌خوابم؟ نه …، نه دختركم نخواب! مي‌دانم اگر بخوابي، ديگر عمه نمي‌خوابد.
    مي‌دانم خواب تو، خواب همه را آشفته مي‌كند.
    نه … نخواب دخترم!
    دخترم! بگذار لب‌هاي چوب خورده‌ام امشب ميهمان بوسه‌اي باشد از پيشاني سنگ خورده‌ات؛ از گيسوي پريشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌هاي معصوم تازيانه ديده‌ات؛ از صورت رنگ پريده سيلي خورده‌ات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم.
    نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد.
    و چنين شد كه رقيه (س)، هنگامي كه سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.

    منابع:
    بهايي علاءالدين طبري
    لهوف سيد بن طاووس
    چهل روز عاشقانه، محمدرضا سنگري

     

    موضوعات: ماه محرم, دهه اول, روز سوم: حضرت رقیه علیهاالسلام  لینک ثابت



     [ 10:49:00 ق.ظ ]





      همه چیز درباره مسلم بن عقیل   ...



    نسب مسلم بن عقیل
    وی فرزند عقیل، عموزاده و صحابی گرانقدر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و نوه ابوطالب، پدر گرامی علی علیه‌السلام، و کنیه ‌اش ابو داود بود. [۱]

    مادر مسلم بن عقیل
    مادرش از زنان آزاد نَبْط و از خاندان «فرزندا» به شمار می‌رفت . [۲] و احتمالًا نژادی ایرانی داشت. [۳] شماری از مورّخان با استناد به روایتی مرسل [۴] بر این باورند که مادر مسلم، امّ ولد (کنیز) بوده و علّیه نام داشته است. [۵] او را حَلَبه [۶] و حبله نیز خوانده‌اند. [۷]

    خصوصیات مسلم بن عقیل
    طبری زادگاه مسلم را کوفه می‌داند. [۸] او از خاندانی پاک، شجاع و با فضیلت برخاست و زیر نظر عموی گرامی‌اش، علی علیه‌السلام، و پسر عموه‌ای خود امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام پرورش یافت و از علم، تقوی و دیگر فضائل آن بزرگواران بهره‌مند گردید. [۹] رجال نویسان اهل سنت، مسلم بن عقیل را محدثی تابعی شمرده و گفته‌اند که صفوان بن موهب از او حدیث نقل کرده است. [۱۰] [۱۱] وی فقیه و دانشمند بود. [۱۲] از ابوهریره نقل شده است که گفت: از میان فرزندان عبدالمطلب، او شبیه‌ترین فرد به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله است. [۱۳] همچنین وی را شجاع‌ترین فرزند عقیل خوانده‌اند. [۱۴]

    همسر و فرزندان مسلم بن عقیل
    مسلم بن عقیل پس از ورود به دوران جوانی با رقیه [۱۵] و به قولی ام الکثوم [۱۶] دختر علی علیه‌السلام، پیوند زناشویی بست. ابن قتیبه ثمره این ازدواج را دو پسر به نام‌های عبدالله و علی دانسته است. [۱۷]
    درباره شمار و نام فرزندان مسلم اختلاف نظر وجود دارد. مورخان عبدالعزیز، ابراهیم، احمد، جعفر، مسلم، عون، عبدالرحمن، محمد و حمیده را نیز در شمار فرزندان مسلم آورده‌اند. [۱۸] [۱۹] [۲۰] بر این اساس وی احتمالا همسران دیگری نیز اختیار کرده بود.
    مورخان و نسب شناسان معتقدند که نسل مسلم پایدار نماند و منقرض گردید [۲۱] [۲۲] [۲۳] و همه فرزندان او در کربلا و کوفه به شهادت رسیدند. [۲۴]

    مسلم بن عقیل در رکاب امام علی علیه‌السلام
    مسلم بن عقیل در دوران خلافت علی علیه‌السلام در جنگ صفین حضور داشت و همراه امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام و عبدالله بن جعفر در میمنه سپاه با دشمن به نبرد پرداخت. [۲۵] در روزگار امامت امام حسن علیه‌السلام نیز از یاران با وفا و بر جسته آن حضرت به شمار می‌رفت. [۲۶] وی پس از شهادت امام حسن علیه‌السلام همراه امام حسین علیه‌السلام رهسپار مکه شد. [۲۷]

    مسلم، سفیر امام حسین علیه‌السلام در کوفه
    نامه‌های فراوان و فرستادگان مردم کوفه، امام حسین علیه‌السلام را بر آن داشت که برای اطمینان بیشتر کسی را به کوفه بفرستد تا درباره دعوت کوفیان تحقیق کند. از این رو مسلم را فرا خواند و در نامه‌ای برای مردم کوفه چنین نوشت: «من برادر، پسرعمو و مطمئن‌ترین فرد خانواده‌ام را به سوی شما فرستادم و به وی دستور دادم تا نظر برگزیدگان و خردمندان شما را برای من بنویسد. پس، با پسر عموی من بیعت کنید و او را تنها نگذارید». سپس نامه را به مسلم داد و فرمود: «من تو را به کوفه می‌فرستم، خداوند هر آنچه را که مورد رضا و علاقه اوست برای تو مقدّر خواهد کرد و من امیدوارم که با تو در مرتبه شهدا قرار گیریم، پس بر تقدیر پروردگار خشنود باش.» نیز فرمود: «هر گاه به کوفه رسیدی نزد مطمئن‌ترین فرد منزل کن، از خاندان ابوسفیان بر حذر باش و مردم را به اطاعت من فرا خوان. اگر مردم را بر بیعت با من ثابت قدم یافتی بی‌درنگ مرا آگاه ساز تا طبق آن عمل کنم. در غیر این صورت با سرعت باز گرد.» همچنین او را به تقوا، مدارا با مردم و کتمان مأموریت خود سفارش فرمود. پس او را در آغوش گرفت و هر دو گریستند و یکدیگر را وداع گفتند. [۲۸]

    ← حرکت مسلم به سمت مدینه
    مسلم بن عقیل در نیمه ماه رمضان سال ۶۰ هجری مخفیانه به سمت مدینه حرکت کرد. قیس بن مسهر صیداوی، عبدالرحمان بن الکدن ارحبی و عمارة بن عبید سلولی نیز او را در این سفر همراهی می‌کردند. چون به مدینه رسیدند مسلم به مسجد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله رفت و دو رکعت نماز گزارد. سپس در دل شب نزد خویشاوندان خود رفت و آنان را وداع گفت. [۲۹]
    پس از آن دو نفر راهنما از مردان قبیله قیس عیلان برگزید تا آن‌ها را از بیراهه حرکت دهند و تا کوفه همراهی کنند. آن‌ها شبانه به سمت کوفه حرکت کردند. در راه دو راهنما بر اثر تشنگی هلاک گردیدند و مسلم و همراهان به سختی خود را به نزدیکی کوفه رساندند.

    ← نامه مسلم به امام علیه‌السلام در بین سفر
    مسلم به وسیله قیس بن مسهر نامه‌ای برای امام حسین علیه‌السلام فرستاد و آن حضرت را از رویداد مذکور آگاه و از ایشان برای ادامه مسیر کسب تکلیف کرد. [۳۰]
    طبری می‌نویسد: مسلم علیه‌السلام طی این نامه از امام حسین علیه‌السلام خواست تا او را از ادامه سفر معذور دارد. حضرت درپاسخ وی، ترس را عامل این سستی دانست و او را فرمان داد تا مأموریت خود را به انجام برساند، [۳۱] [۳۲]. ولی این گزارش از جهاتی قابل خدشه است. زیرا اوّلًا با شخصیت شناخته شده مسلم و سابقه درخشان وی در جنگ‌ها و شجاعت‌هایی که از خود بروز داده است سازگاری ندارد. ثانیاً چگونه ممکن است که امام حسین علیه‌السلام شخص ضعیف و ترسویی را برای انجام چنین مأموریت مهمّی برگزیند و او را روانه کوفه سازد.

    ← حرکت مسلم به سمت کوفه
    مسلم بعد از این نامه ، به سمت کوفه حرکت کرد و در پنجم شوّال [۳۳] وارد شهر شد و در خانه مختار استقرار یافت. [۳۴] و نیز خانه سالم بن مسیب [۳۵] [۳۶] و خانه مسلم بن عوسجه [۳۷] و خانه هانی بن عروه [۳۸] نیز استقرارهایی داشت.

    بیعت مردم کوفه با مسلم
    با انتشار خبر ورود مسلم به کوفه، رفت و آمد شیعیان به خانه ابن مسیب آغاز گردید مردم به دیدار مسلم می‌شتافتند و با او بیعت می‌کردند. وی در دیدار گروهی از آنان، نامه امام حسین علیه‌السلام خطاب به مردم کوفه را قرائت کرد. مردم همگی از شوق دیدار امام علیه‌السلام گریستند.
    آنگاه عابس بن ابی شبیب شاکری برخاست و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: من از جانب مردم سخن نمی‌گویم و نمی‌دانم که در دل آن‌ها چه می‌گذرد ولی تو را از باطن خود آگاه می‌کنم. به خدا قسم هر زمان مرا بخوانید اجابت خواهم کرد و تا لحظه مرگ در رکاب شما به جنگ با دشمنان بر می‌خیزم و جز پاداش حق چیزی نمی‌خواهم. سپس حبیب بن مظاهر و به دنبال او سعید بن عبدالله حنفی برخاستند و سخنان عابس را تأیید کردند. پس از آن مردم با مسلم بیعت کردند. [۳۹] [۴۰]
    در آغاز دوازده هزار نفر از مردم کوفه با وی بیعت کردند؛ و به زودی شمار بیعت کنندگان به هیجده هزار نفر رسید. در پی آن مسلم نامه‌ای به امام حسین علیه‌السلام نوشت و حضرت را به کوفه دعوت کرد. . [۴۱]

    ← آگاه شدن نعمان از بیعت مردم با مسلم
    چون خبر بیعت مردم با مسلم بن عقیل به نعمان بن بشیر، حاکم وقت کوفه، رسید، به مسجد رفت و مردم را از فتنه انگیزی، ایجاد تفرقه و خون ریزی و مخالفت با یزید بر حذر داشت. ولی عبدالله بن مسلم بن سعید حضرمی، از هم پیمانان بنی امیه، برخاست و او را به ضعف و ناتوانی متهم ساخت. سپس نامه‌ای به یزید نوشت و او را از وقایع کوفه آگاه کرد. یزید نیز با مشورت سرجون، غلام معاویه، عبیدالله بن زیاد را روانه کوفه ساخت و امارت آن شهر را بدو سپرد. همچنین به وی فرمان داد تا مسلم را همچون مهره -گمشده‌- بجویید و هر گاه او را یافت به قتل برساند و سرش را برای او بفرستد. [۴۲] [۴۳] [۴۴] [۴۵]

    ← ورود ابن زیاد لعنةالله‌علیه به کوفه
    پس از ورود ابن زیاد به شهر و انتشار سخنان تهدیدآمیز وی، مسلم شبانه از خانه سالم بن مسیب به خانه هانی بن عروه نقل مکان کرد. از این پس کوفیان برای بیعت با مسلم به منزل هانی می‌رفتند. مسلم تصمیم گرفت بر ضدّ ابن زیاد قیام کند، ولی هانی گفت: تعجیل روا مدار. [۴۶] [۴۷] مسلم بار دیگر به وسیله عابس بن ابی شبیب برای امام حسین علیه‌السلام نامه‌ای نوشت و گفت: فرستاده به اهل خود دروغ نمی‌گوید، هجده هزار (و به قولی ۲۸ یا ۳۰ هزار نفر) [۴۸] نفر از مردم کوفه با من بیعت کرده‌اند، هر گاه نامه‌ام را دریافت کردی به سرعت حرکت کن، همه مردم با تو هستند و در دل هیچ رغبتی به خاندان معاویه ندارند [۴۹].
    این نامه، ۲۷ روز پیش از شهادت مسلم بن عقیل در اواخر ذی قعده [۵۰] به دست امام حسین علیه‌السلام رسید. [۵۱]

    معقل، جاسوس ابن زیاد
    ابن زیاد برای آنکه فعالیت‌های مسلم و یارانش را زیر نظر بگیرد، غلام خود معقل را به میان مردم فرستاد. معقل به مسجد کوفه رفت و با مسلم بن عوسجه که از یاران نزدیک مسلم بن عقیل بود آشنا شد و با راهنمایی او به دیدارش نایل آمد و رفته رفته در جمع دوستان و نزدیکان پذیرفته شد. معقل مبلغ سه هزار درهم نیز به ابوثمامه صائدی که کار جمع آوری اموال و خرید سلاح را بر عهده داشت تحویل داد تا در آن کار صرف گردد. وی گزارش فعالیت‌های مسلم را پیوسته به اطلاع ابن زیاد می‌رساند. [۵۲] [۵۳]

    انصراف مسلم از قتل ابن زیاد
    ابن زیاد همچنین به شریک بن اعور که در منزل هانی در بستر بیماری افتاده بود پیغام داد که به زودی به عیادتش خواهد آمد. در پی آن شریک ، مسلم بن عقیل را تشویق کرد تا ابن زیاد را در خانه هانی به قتل برساند؛ و برای این منظور طرحی را تدارک دید. او از مسلم خواست خود را در پشت پرده‌ای پنهان سازد و هنگامی که ابن زیاد سرگرم گفت و گو باشد، با اشاره شریک به وی حمله کند و او را از پای در آورد.
    پس از ورود ابن زیاد به خانه هانی، شریک با او سرگرم گفت و گو شد. اندکی بعد برای اجرای نقشه خود آب طلبید ولی حرکتی از مسلم مشاهده نکرد. او چند مرتبه دیگر خواسته خود را تکرار کرد و این شعر را خواند: ما تنتظرون بسلمی ان تحیوها؟ در انتظار چیستید که به سلمی درود نمی‌گویید؟
    ولی مسلم این بار نیز دعوت او را اجابت نکرد. ابن زیاد از هانی پرسید: آیا او هذیان می‌گوید؟ هانی پاسخ داد: آری این رفتار او از صبح شروع شده است. آنگاه ابن زیاد با اشاره غلامش، مهران، که موضوع را دریافته بود مجلس را ترک گفت. پس از رفتن ابن زیاد، شریک به مسلم اعتراض کرد و گفت: چه چیز تو را از کشتن باز داشت. مسلم گفت:نخست آنکه هانی راضی نبود این کار در خانه او صورت گیرد؛ و دوم آنکه سخن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله را به یاد آوردم که فرمود: مؤمن غافلگیرانه نمی‌کشد». [۵۴] [۵۵] [۵۶]
    و نیز گزارش شده که هانی بن عروه پیشنهاد قتل ابن زیاد را به مسلم داد. [۵۷]

    قیام مسلم بن عقیل
    وقتی ابن زیاد به قصر خود بازگشت مالک بن یربوع تمیص نزد وی آمد و نامه‌ای را که از عبدالله بن یقطر گرفته بود نشان داد. نامه از مسلم برای امام حسین علیه‌السلام فرستاده شده بود. مسلم در این نامه، بیعت مردم کوفه با امام علیه‌السلام را به اطلاع آن حضرت رسانده از ایشان خواسته بود تا در سفر به کوفه شتاب ورزد.

    ← فرا خوانده شدن مسلم به دار الاماره
    در پی آن ابن زیاد گروهی را به دنبال هانی بن عروه فرستاد و او را به دار الاماره فرا خواند و چون آمد، خطاب به وی گفت:مسلم را در خانه خود پناه داده برای او سلاح و مردان جنگی جمع می‌کنی و گمان داری که کارهای تو بر ما مخفی می‌ماند. [۵۸] هانی بن عروه گفت: خانواده‌ات را بردار و به شام برو و در آنجا زندگی کن، زیرا شایسته‌تر از تو و یزید به اینجا آمده است. ابن زیاد از پاسخ هانی سخت برآشفت و او را مورد ضرب و جرح قرار داد و به زندان افکند.

    ← عکس العمل مسلم بعد از دستگیری هانی
    خبر دستگیری هانی بن عروه، مسلم را بر آن داشت تا کسانی را که با وی بیعت کرده بودند فرا بخواند و بر ضدّ ابن زیاد قیام کند. [۵۹] بدین منظور به عبدالله بن خازم فرمان داد تا در میان شیعیان شعار «یا منصور امت» [۶۰] را سر دهد. به دنبال آن چهار هزار نفر از هیجده هزار بیعت کننده با مسلم، گرد هم آمدند. مسلم بن عقیل ، عبیدالله بن عمرو کندی را بر قبیله کنده و ربیعه، ابوثمامه صائدی را بر تمیم و همدان و عباس بن جعده جدلی را بر گروه مدینه گمارد و خود نیز در قلب سپاه قرار گرفت. پرچم سبز در دست مختار و پرچم سرخ به دست عبدالله بن نوفل بود. [۶۱] بزرگان و افراد مسلح پیشاپیش حرکت می‌کردند. سپس در حالی که شعار «یا منصور امت» سر می‌دادند به سمت دار الاماره به راه افتادند. خبر حرکت مسلم به ابن زیاد رسید. او که در مسجد کوفه مشغول سخنرانی بود و مردم را به اطاعت از یزید و پرهیز از تفرقه افکنی فرا می‌خواند، با شنیدن این خبر به سرعت خود را به دار الاماره رساند و فرمان داد تا درها را ببندند. [۶۲] در داخل قصر سی نفر سرباز [۶۳] و بیست نفر از بزرگان کوفه و خانواده ابن زیاد حضور داشتند.

    ← محاصره دار الاماره توسط سپاهیان مسلم
    سپاهیان مسلم پس از گذشتن از مسجد [۶۴]، دار الاماره را به محاصره خود در آوردند. ابن زیاد همراه گروهی به بالای قصر رفتند. مردم با دیدن آن‌ها به سویشان سنگ پراندند و به عبیدالله و پدرش، زیاد، ناسزا گفتند. [۶۵]

    ← واکنش ابن زیاد بعد از محاصره
    ابن زیاد به کثیر بن شهاب حارثی فرمان داد تا همراه پیروان مذحجی خود از «باب الرومیین» خارج شود، و به میان مردم برود و آنان را از گرد مسلم پراکنده سازد و از جنگ بترساند و از کیفر حاکم بر حذر دارد. همچنین به محمد بن اشعث فرمان داد تا همراه پیروان کندی و حضرموتی خود از قصر خارج شود و پرچم امان بر افرازد و مردم را به سوی آن فرا بخواند. وقتی ابن اشعث به نزدیکی خانه‌های بنی عماره رسید، مسلم بن عقیل، عبدالرحمن بن شرع شبامی را به سوی او فرستاد. [۶۶] [۶۷] [۶۸]
    ابن اشعث چون جمعیت زیادی را در برابر خود مشاهده کرد عقب نشینی کرد. [۶۹] ولی همراه با کثیر بن شهاب، قعقاع بن شور ذهلی و شبث بن ربعی ، مردم را از پیوستن به مسلم بر حذر داشت. به دنبال آن گروه زیادی از مردم به آنان پیوستند و داخل قصر شدند. کثیر بن شهاب از ابن زیاد خواست تا به جنگ مسلم بروند ولی او نپذیرفت.
    گروهی نیز با اصرار زنان و کودکان و خانواده‌های خود از حضور در جنگ منصرف شدند. مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر و برخی دیگر از یاوران مسلم به وسیله عشیره خود در خانه مخفی گردیدند . [۷۰] عبیدالله بن عمرو بن عزیز الکندی و عبیدالله بن حارث بن نوفل و عبدالله علی بن یزید کلبی به دست حصین بن نمیر و کثیر بن شهاب دستگیر و زندانی شدند . [۷۱]

    ← پراکنده شدن بیعت کنندگان از اطراف مسلم
    شب هنگام سپاه چهار هزار نفری مسلم به سیصد نفر تقلیل یافت و پس از اقامه نماز تنها سی نفر در مسجد ماندند. مسلم بن عقیل از مسجد بیرون آمد در ابتدای کوچه ده نفر از کوفیان را همراه خود دید ولی با عبور از اولین خانه هیچ کس با وی نمانده بود [۷۲] [۷۳]. قیام مسلم در کوفه در روز سه شنبه هشتم ذی حجه سال شصت هجری واقع گردید. [۷۴]

    مسلم بن عقیل در منزل طوعه
    مسلم به تنهایی و سوار بر اسب و در حالی که مجروح شده بود کوچه‌های کوفه را یکی پس از دیگری طی کرد بدون آنکه از پایان کار آگاه باشد. چون به محله بنی جبله رسید، بر در خانه‌ای ایستاده زنی به نام طوعه بیرون خانه در انتظار فرزندش نشسته بود. مسلم از وی تقاضای آب کرد. طوعه مقداری آب آورد و به مسلم داد. مسلم آب را نوشید و دوباره ایستاد. زن گفت ای برادر به خآن‌هات برو. مسلم سکوت کرد و چیزی نگفت. زن سخن خود را تکرار کرد ولی باز با سکوت مسلم مواجه گشت. طوعه گفت: سبحان الله برخیز و نزد خانواده‌ات باز گرد. مسلم گفت: من در این شهر خانه و خانواده‌ای ندارم. زن گفت: شاید تو مسلم هستی؟ گفت: «آری، من مسلم بن عقیل‌ام، آیا می‌توانی در حق من نیکی کنی؟ من از خانواده‌ای شریف هستم و احسان تو را جبران خواهم کرد، این مردم مرا تکذیب کردند و فریب دادند». زن او را به خانه برد و محل استراحت و شام برای وی مهیا ساخت ولی مسلم چیزی نخورد. [۷۵] [۷۶] از سوی دیگر ابن زیاد حصین بن تمیم را فرا خواند و به او فرمان داد تا سربازان خود را بر دروازه‌های شهر بگمارد و از خروج مسلم جلوگیری و خانه‌ها را بازرسی کند. همچنین برای دستگیری مسلم جایزه تعیین کرد. [۷۷] [۷۸] [۷۹] [۸۰]

    دستگیری مسلم بن عقیل
    اندکی بعد از استقرار مسلم در خانه طوعه، بلال فرزند وی که برای میگساری با دوستان خود بیرون رفته بود به خانه بازگشت و از حضور مسلم در خانه مطلع شد. او به رغم تأکید مادر، موضوع را کتمان نکرد و صبح هنگام، نزد عبدالرحمن بن اشعث رفت و راز خود را با وی در میان گذاشت. عبدالرحمن نیز نزد پدرش که در قصر ابن زیاد بود رفت و موضوع مخفی شدن مسلم در خانه طوعه را به اطلاع وی رساند.
    اندکی بعد ابن زیاد نیز از موضوع با خبر شد و در پی آن شصت یا هفتاد و به قولی سیصد تن از سربازان ویژه [۸۱] خود را همراه محمد بن اشعث رهسپار محل اختفای مسلم کرد.

    ← تجمع لشکر دشمن در اطراف خانه طوعه
    سپاه ابن اشعث بر در خانه اجتماع کردند. مسلم از صدای اسبان و سربازان دریافت که برای دستگیری او آمده‌اند. آنگاه اسب خود را آماده کرد و بر آن لجام بست، زره پوشید و عمامه بر سر نهاد و شمشیرش را به دست گرفت؛ و تبسّمی کرد و با خود گفت: ای نفس به سوی مرگ قدم بردار، چیزی که راه نجاتی از آن نیست. پس از آن رو به زن کرد و گفت: رحمت خدا بر تو باد و خداوند در برابر نیکی تو پاداش خیر عطا کند. طوعه به دستور مسلم در را باز کرد و او همچون شیری دژم در برابر سپاه ابن زیاد ظاهر گردید.

    ← حمله مسلم به لشکر دشمن
    سربازان ابن زیاد به داخل خانه ریختند. مسلم به آن‌ها یورش برد و از خانه بیرون راند.
    جنگ سختی در گرفت و شماری از سربازان ابن زیاد کشته شدند. چون این خبر به ابن زیاد رسید، به ابن اشعث پیغام داد که من تو را برای دستگیری یک نفر فرستاده‌ام، در حالی که ضربه سختی بر سپاهم وارد آمده است. ابن اشعث پاسخ داد: آیا می‌دانی ما را برای دستگیری شیری دلاور و شمشیری بران که در دست مردی شجاع و با اراده قرار دارد فرستاده‌ای؟ او از خاندان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله است. ابن زیاد پیغام فرستاد که به او امان دهید زیرا جز این راهی برای دستگیری او نخواهید یافت. [۸۲] از این رو ابن اشعث به مسلم گفت: تو در امانی خود را به کشتن مده. مسلم گفت: نیازی به امان مکر پیشگان نیست.

    ← رجز مسلم در نبرد با لشکر ابن زیاد
    مسلم در حالی که این چنین رجز می‌خواند به نبرد با آنان پرداخت:
    أَقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ إِلّا حُرَّاً • وَ انْ رأیتُ المَوت شیئاً نُکراً
    کلُّ امرِی یوماً مُلاقٍ شَرّاً • و یخلط البارد سُخناً مُرّاً
    رُدّ شعاع الشمس فاستقرا • أَخافُ أَن أُکذَبَ أَو اغَرّاً [۸۳]
    قسم یاد کرده‌ام که سرافراز و آزاد کشته شوم، اگر چه مرگ را خوشایند نمی‌بینم. هر کس روزی ممکن است به شرّی برسد و هر سردی ای ممکن است با گرمایی گزنده به هم آمیزد؛ چنان که پرتو خورشید، زایل می‌شود و باز می‌گردد. من از این می‌ترسم که به من دروغ بگویند و یا فریبم بدهند.

    ←← جواب ابن اشعث به رجز خوانی مسلم
    ابن اشعث گفت: این دروغ نیست و کسی تو را فریب نخواهد داد. این گروه خواهان کشتن تو نیست. ولی مسلم به سخنان وی توجهی نکرد و به نبرد ادامه داد. ضعف و تشنگی سراسر وجودش را فرا گرفته بود. سربازان ابن زیاد بار دیگر با سنگ و تیر به سویش یورش بردند. عدّه‌ای نیز بر بام خانه رفتند و مشعل‌های آتش بر وی افکندند.
    مسلم گفت: وای بر شما همانند کفار بر من سنگ می‌زنید در حالی که من از خانواده پیامبرانم، وای بر شما آیا این گونه حق پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و خاندان او را رعایت می‌کنید؟ سپس با همه ضعفی که در بدن احساس می‌کرد به آنان حمله کرد و جمعشان را پراکنده ساخت و دوباره به عقب بازگشت و پشت به دیوار نهاده بار دیگر سربازان ابن زیاد به سوی او حمله ور شدند، ولی محمد بن اشعث بانگ برآورد و گفت رهایش کنید تا با او سخن بگویم.
    سپس به مسلم نزدیک شد و در برابرش ایستاد و گفت: ای پسر عقیل خود را به کشتن مده تو در امانی و خون تو بر عهده من است. مسلم گفت: آیا گمان می‌کنی که دست در دست تو خواهم گذاشت در حالی که قدرت در بدن دارم، و به خدا هرگز چنین نخواهم کرد.
    سپس به وی حمله کرد و او را به عقب راند و بار دیگر به جایگاه خویش بازگشت و گفت: تشنگی بر من غلبه کرده است.

    ← اسیر شدن مسلم بن عقیل
    ابن اشعث خطاب به سربازان خود فریاد زد که این ننگ و سستی است که در برابر یک نفر این چنین ضعف نشان دهید، همه با هم به او حمله کنید! در این هنگام مسلم نیز به آنان یورش برد. شمشیر بکیر بن حمران احمری به لب‌های مسلم اصابت و آن‌ها را پاره کرد. مسلم نیز ضربتی بر بکیر زد و او را از اسب به زیر افکند.
    سربازان ابن زیاد از پشت به مسلم حمله کردند و او را بر زمین زدند. سپس سلاحش را گرفته و اسیر کردند. عبیدالله بن عباس جلو آمد و عمامه مسلم را گرفت. اشک مسلم بر چهره روان گشت. عمرو بن عبیدالله به مسلم گفت برای کسی که خود به استقبال مرگ می‌رود گریستن شایسته نیست. مسلم گفت: به خدا قسم گریه من برای مرگ نیست بلکه من برای حسین علیه‌السلام، خانواده‌اش و فرزندان خود که بدین سو می‌آیند می‌گریم.

    ← درخواست مسلم از ابن اشعث
    مسلم بن عقیل به ابن اشعث گفت: تو از امان دادن من عاجزی، پس کسی را نزد حسین علیه‌السلام بفرست و بگو که با اهل بیت خود باز گردد و فریب مردم کوفه را نخورد، اینها همان یاوران علی علیه‌السلام هستند که بارها آن حضرت برای جدایی از ایشان آرزوی مرگ کرده بود، مردم کوفه به ما دروغ گفتند و برای دروغگو رأی و نظری نیست، ابن اشعث پذیرفت و گفت درباره امان دادن به تو با ابن زیاد صحبت خواهم کرد. پس از آن، سخنان مسلم را در نامه‌ای نوشت و به دست ایاس بن عثل طائی سپرد و او را به سوی حسین علیه‌السلام روانه ساخت. آنگاه مسلم را به سمت قصر ابن زیاد برد، در حالی که خون، چهره و لباسش را فرا گرفته و مجروح و بسیار تشنه بود. [۸۴] [۸۵]

    مسلم بن عقیل در قصر ابن‌زیاد
    بیرون قصر عده‌ای از مردم از جمله عمارة بن عقبه، عمرو بن حریث، مسلم بن عمرو و کثیر بن شهاب در انتظار دیدار ابن زیاد نشسته بودند. کوزه آب سردی نیز در کنار درگاه به چشم می‌خورد. مسلم رو به آن‌ها کرد و گفت: قدری از این آب به من بدهید. مسلم بن عمرو گفت: می‌بینی که چقدر سرد است؟ به خدا قسم هرگز از آن نخواهی چشید، مگر آن که پیش از آن، آب جوشان جهنم را بنوشی. مسلم بن عقیل گفت: وای بر تو، کیستی؟ گفت: من فرزند کسی هستم که حقّی را که تو انکار می‌کنی می‌شناسد و نصیحت پیشوایی را که تو با او دشمنی می‌ورزی می‌پذیرد و در حالی که تو با او مخالفت می‌کنی، از او اطاعت می‌کند.
    من مسلم بن عمرو باهلی هستم. مسلم بن عقیل گفت: چه چیز تو را چنین ستم پیشه و سنگ دل کرده است؟ ای فرزند باهله، تو برای رفتن به جهنم و نوشیدن آب جوشان سزاوارتری. [۸۶]
    سپس مسلم به دیوار تکیه داد و نشست. عمارة بن عقبه غلامش را فرستاد و کوزه آبی آورد و قدری به مسلم داد، مسلم سه بار ظرف آب را بالا برد ولی هر بار ظرف پر از خون شد. بار آخر دو دندان ثنایای مسلم در ظرف افتاد و او هرگز نتوانست آب بنوشد. آنگاه گفت: الحمدللّه، اگر این آب روزی من بود آن را می‌نوشیدم. سپس مسلم را به داخل قصر بردند. [۸۷] [۸۸]

    ← سلام نکردن مسلم به ابن‌زیاد
    مسلم بن عقیل در برابر ابن زیاد ایستاد ولی سلام نکرد. نگهبان اعتراض کرد مسلم گفت: ساکت باش به خدا قسم او امیر من نیست. آیا در حالی که او قصد کشتن مرا دارد، من به او سلام کنم؟ ابن زیاد گفت: در هر صورت تو را خواهم کشت. مسلم گفت: باکی نیست. زیرا پیش از این، بدتر از تو بهتر از مرا کشته است . [۸۹]

    ← جواب دندان شکن مسلم به ابن زیاد
    ابن زیاد گفت: ای پسر عقیل به کوفه آمدی و اجتماع مردم را پراکنده ساختی و وحدت کلمه آن‌ها را به هم ریختی و برخی را بر برخی دیگر شوراندی و فتنه بر پا کردی. مسلم گفت: هرگز چنین نیست. تو دروغ می‌گویی به خدا قسم معاویه از سوی همه مردم انتخاب نشد. بلکه با حیله و تزویر بر وصّی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله غلبه کرد و خلافت را از او گرفت. پسرش یزید نیز همین گونه عمل کرد. تو و پدرت زیاد بذر فتنه را کاشتید و من امیدوارم که خداوند شهادت مرا به دست بدترین مخلوق خود قرار دهد. به خدا قسم من از امیرالمؤمنین حسین بن علی علیه‌السلام فرزند فاطمه، اطاعت و پیروی کرده‌ام؛ و ما برای خلافت از معاویه و یزید و آل زیاد شایسته‌تریم.
    زمانی که من به کوفه آمدم مردم عقیده داشتند که پدرت زیاد، برگزیدگان ایشان را کشته و خونشان را ریخته است و همانند کسری و قیصر در میان آنان زندگی کرده است. ما آمدیم تا آنان را به عدالت فرمان دهیم و به سوی حکم قرآن بخوانیم.

    ← گستاخی ابن زیاد در مقابل مسلم
    ابن زیاد گفت: آیا زمانی که ما با مردم این گونه رفتار می‌کردیم تو در مدینه شراب نمی‌خوردی مسلم گفت: من شراب می‌خوردم؟ به خدا قسم که او می‌داند تو راست نمی‌گویی و ندانسته سخن می‌گویی و من چنان که می‌گویی نیستم، تو که به ناحق و نابجا مردم را می‌کشی و خونشان را می‌ریزی و چنان به خوش گذرانی می‌پردازی که گویی هیچ اتفاقی نیفتاد، برای شراب خوردن شایسته‌تری. ابن زیاد به مسلم دشنام داد و گفت: خداوند تو را از رسیدن به آرزویت محروم ساخت، آرزویی که سزاوار آن نبودی. مسلم پرسید: پس چه کسی شایسته آن است؟ گفت: یزید. مسلم گفت: خدا را در همه حال سپاس می‌گویم و به حکم او رضایت می‌دهم. ابن زیاد پرسید: به گمانت شما شایسته خلافتید؟ مسلم پاسخ داد: گمان نمی‌کنم، بلکه یقین دارم. ابن زیاد خمشگین شد و گفت که او را به صورتی بی‌سابقه خواهم کشت مسلم گفت تو سزاوار بدعتی! تو از کشتار و شکنجه مردم و کردارهای زشت دست نخواهی کشید و هیچ کس جز تو برای این امور شایسته نیست. [۹۰] [۹۱]

    درخواست مسلم بن عقیل از عمر سعد
    مسلم به عمر بن سعد که در مجلس حاضر بود رو کرد و گفت: ای عمر میان من و تو نسبت فامیلی است. من خواسته‌ای دارم که مایلم آن را خصوصی با تو در میان بگذارم و تو می‌بایست آن را بر آورده سازی. عمر نخست از پذیرش آن خودداری کرد ولی با اشاره ابن زیاد همراه با مسلم به گوشه‌ای رفتند. مسلم گفت: در آغاز ورودم به کوفه هفتصد درهم از کسی قرض گرفته‌ام شمشیر، زره و اسبم را بفروش و آن را بپرداز . [۹۲]، پیکرم را به خاک بسپار و کسی را نزد حسین علیه‌السلام بفرست تا او را باز گرداند. زیرا او اکنون به توصیه من بدین سو در حرکت است. [۹۳]

    شهادت مسلم بن عقیل
    ابن زیاد به ابن حمران [۹۴] که در جنگ با مسلم مجروح شده بود دستور داد تا برای تشفّی دل خود کشتن مسلم را بر عهده بگیرد. بُکیر، مسلم را به بالای قصر برد. و مسلم بن عقیل در آن حال تکبیر می‌گفت و استغفار می‌کرد و بر انبیا و ملائکه درود می‌فرستاد و می‌گفت: خداوندا، میان ما و این گروه که بر ما ستم روا داشتند، ما را تکذیب کردند و کشتند تو خود حکم بفرما، وقتی به بالای قصر رسیدند بکیر سر آن حضرت را از بدن جدا کرد و پیکرش را به بیرون قصر انداخت. سپس وحشت زده نزد عبیدالله بازگشت و گفت: هنگامی که مسلم را به قتل رساندم ناگهان دیدم مردی سیاه چهره و زشت در برابرم ایستاده و انگشتان خود را به دهان گرفته است، من با مشاهده آن بسیار ترسیدم! [۹۵] [۹۶]
    مسلم بن عقیل در هشتم ذی الحجه سال ۶۰ هجری در کوفه به شهادت رسید. گفته شده وی به دست راشد بن صرد بن عتبه به شهادت رسید. [۹۷]

    پیکر مسلم بن عقیل بعد از شهادتش
    سر مبارکش را همراه با سر هانی بن عروه به شام فرستادند. یزید دستور داد تا آن‌ها را بر سر در یکی از دروازه‌های شهر دمشق آویختند. [۹۸]پیکرش را نیز در بازار قصاب‌های کوفه بر روی زمین کشاندند و سپس در همان جا به دار آویختند . [۹۹] [۱۰۰]
    سه روز پس از شهادتش، عمر بن سعد بر او نماز خواند، کفن کرد و سپس در کنار دار الاماره به خاک سپرد . [۱۰۱] [۱۰۲]به روایتی، مردم قبیله مذحج پیکرش را در کنار دار الاماره کوفه به خاک سپردند. [۱۰۳] گفته شده است که ابن زیاد برای اینکه بتواند رفت و آمد شیعیان را زیر نظر بگیرد و یا آنان نتوانند در سوگ مسلم عزاداری کنند این محل را برای دفن وی تعیین کرد. [۱۰۴]

    خبر شهادت مسلم به امام حسین علیه‌السلام
    خبر شهادت مسلم به وسیله یکی از اهالی کوفه به نام بکر بن معنقه [۱۰۵] در شَراف [۱۰۶] یا ثعلبیه [۱۰۷] به امام حسین علیه‌السلام رسید. امام علیه‌السلام از شنیدن آن بسیار اندوه‌گین شد و گریست [۱۰۸] و سپس فرمود: «انا للله و اناالیه راجعون، رحمت خدا بر او باد.» و این سخن را چند بار تکرار کرد. همچنین فرمود: از این پس زندگی بی‌معنا است و خیری ندارد [۱۰۹] بستگان مسلم نیز به شدّت بر آشفتند و گفتند: انتقام مسلم را خواهیم گرفت. [۱۱۰]

    مرقد مسلم بن عقیل
    در شعبان سال ۶۵ هجری به دستور مختار ثقفی، آستانه حضرت مسلم بن عقیل علیه‌السلام بنا گردید بر روی قبر، سنگی از مرمر نهاده گنبدی ساخته شد. [۱۱۱] این ساختمان در شرق [۱۱۲] مسجد جامع کوفه واقع شده و بارها مورد مرمّت و یا تعمیر اساسی قرار گرفته است. در سال ۱۳۸۵ ه ساختمانی جدید با گنبدی زراندود بر آن ساخته شد. این آستانه اکنون به صورت چهار گوش و به مساحت ۱۰۶ متر مربع و از سه طرف دارای رواق است. رواق جنوبی آن به قبر مختار متصل گردیده است و در مقابل حرم یک ایوان بزرگ قرار دارد، بر روی قبر نیز ضریحی نقره‌ای کار گذاشته شده است. [۱۱۳]

    زیارتنامه مسلم بن عقیل
    در قسمتی از زیارتنامه مسلم می‌خوانیم:ألسَّلامُ عَلَیک أیهَا الفادی بِنَفسِهِ وَ مُهْجَتِهِ الّشهیدُ الْفَقیهِ المَظلُومِ الْمَغصُوبِ حَقُّهَ المُنتهِک حُرَمَتُهُ الَّسلامُ عَلَیک یا فادی‌ بِنَفسِهِ ابْنَ عَمِّهِ وَ فَدی‌ بِدَمِهِ دَمْهُ. السَّلامُ عَلَیک یا أوَّلَ الشُّهَداءِ وَ امام السُّعداء … السُّلامُ عَلَیک یا وَحیداً غَریباً عَنْ اهلِهِ بَینِ الأعْداءِ بِلا ناصرٍ وَ لا مُجیبَ [۱۱۴]
    سلام بر تو ای جان نثار، ای شهید فقیه و مظلوم، ای کسی که حقّش غصب گردید و حرمتش شکسته شد. سلام بر تو که جانت را فدای پسر عمومیت کردی و برای حفظ او خون دادی.سلام بر تو ای اوّلین شهید و ای پیشوای سعادتمندان، سلام بر تو که میان دشمنان، تنها و بی کس بودی و یار و یاوری نداشتی.

    پانویس[ویرایش] ۱. ↑ الثقات، ابن حبان، ج۵، ص۳۹۱.
    ۲. ↑ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴.
    ۳. ↑ فرسان الهیجاء، ذبیح الله محلاتی، ج۱، ص۶۳.
    ۴. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۳۴- ۳۵.
    ۵. ↑ مقاتل الطالبین، ابو الفرج اصفهانی، ج۱، ص۸۶.
    ۶. ↑ لباب الانساب، بيهقي، ج۱، ص۳۷۶.
    ۷. ↑ تسمیة من قتل مع الحسین علیه‌السلام، فضيل كوفي، ش۱۸.
    ۸. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۴۶۹.
    ۹. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۴۳.
    ۱۰. ↑ الثقات، ابن حبان، ج۵، ص۳۹۱.
    ۱۱. ↑ الاعلام، خير الدین زرکلی، ج۷، ص۲۲۲.
    ۱۲. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۶۱.
    ۱۳. ↑ التاریخ الکبیر، محمد بخاری، ج۴، ص۲۶۶.
    ۱۴. ↑ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴.
    ۱۵. ↑ المحبّر، محمد ابن حبیب بغدادی، ج۱، ص۵۶.
    ۱۶. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۱۵۷.
    ۱۷. ↑ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴.
    ۱۸. ↑ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴.
    ۱۹. ↑ العبر، شمس الدین ذهبی، ج۱، ص۴۸.
    ۲۰. ↑ دائرة المعارف الشیعیة العامه، محمد حسين اعلمي، ج۱۷، ص۱۳۲.
    ۲۱. ↑ لباب الانساب، بيهقي، ج۱، ص۳۷۶.
    ۲۲. ↑ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ج۱، ص۶۹.
    ۲۳. ↑ عمدة الطالب، ابن عنبه، ج۱، ص۳۲.
    ۲۴. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۱۵۷.
    ۲۵. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۹۷.
    ۲۶. ↑ رجال طوسی، محمد بن حسن طوسی، ج۱، ص۹۶.
    ۲۷. ↑ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج۲، ص۵.
    ۲۸. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج ۵، ص۳۰.
    ۲۹. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۴.
    ۳۰. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۴.
    ۳۱. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۴.
    ۳۲. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۷۹.
    ۳۳. ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۴۹-۵۰.
    ۳۴. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۵.
    ۳۵. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۲.
    ۳۶. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۴۰.
    ۳۷. ↑ البدایة و النّهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۳.
    ۳۸. ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۳۱.
    ۳۹. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۴۰.
    ۴۰. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۵.
    ۴۱. ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۳.
    ۴۲. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۵.
    ۴۳. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۳۴- ۳۶.
    ۴۴. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۲.
    ۴۵. ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۳.
    ۴۶. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۴۱.
    ۴۷. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۲.
    ۴۸. ↑ تاریخ ابن الوردی، ابن الوردی، ج۱، ص۱۶۳.
    ۴۹. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۵.
    ۵۰. ↑ الامام الحسین و اصحابه، فضل علي قزويني، ج۱، ص۱۱۵.
    ۵۱. ↑ البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۷۰.
    ۵۲. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۲.
    ۵۳. ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۴۸.
    ۵۴. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۶۳.
    ۵۵. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۲- ۲۴۳.
    ۵۶. ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۴.
    ۵۷. ↑ العقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۵، ص۱۲۷.
    ۵۸. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۳.
    ۵۹. ↑ مروج الذهب، مسعودي، ج۳، ص۵۲.
    ۶۰. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۶۸.
    ۶۱. ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۶.
    ۶۲. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۶۹.
    ۶۳. ↑ الامامة والسیاسة، ابن قتیبه، ج۲، ص۸.
    ۶۴. ↑ مقتل الحسین علیه‌السلام، خوارزمی ج۱، ص۲۹۸.
    ۶۵. ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵۲.
    ۶۶. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۶۹.
    ۶۷. ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵۲.
    ۶۸. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۳.
    ۶۹. ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵۲.
    ۷۰. ↑ اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج۴، ص۵۵۴.
    ۷۱. ↑ تاریخ الکوفه، سید حسن براقی، ج۱، ص۳۰۲- ۳۰۳.
    ۷۲. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۱.
    ۷۳. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۳.
    ۷۴. ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵۵.
    ۷۵. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۱.
    ۷۶. ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵۵.
    ۷۷. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۲.
    ۷۸. ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵۵.
    ۷۹. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۴.
    ۸۰. ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۶-۱۶۷.
    ۸۱. ↑ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص۳۲.
    ۸۲. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۳.
    ۸۳. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۴.
    ۸۴. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۴.
    ۸۵. ↑ البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۷-۱۶۸.
    ۸۶. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۵.
    ۸۷. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۶.
    ۸۸. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۵.
    ۸۹. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۵.
    ۹۰. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۶.
    ۹۱. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۶-۳۷۷.
    ۹۲. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۷.
    ۹۳. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۶.
    ۹۴. ↑ لباب الانساب، بیهقی، ج۱، ص۳۹۷.
    ۹۵. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۸.
    ۹۶. ↑ مقتل الحسین علیه‌السلام، خوارزمی ج۱، ص۳۰۶.
    ۹۷. ↑ لباب الانساب، بیهقی، ج۱، ص۳۷۹.
    ۹۸. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۶۲.
    ۹۹. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۶۴.
    ۱۰۰. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۹۷.
    ۱۰۱. ↑ لباب الانساب، بیهقی، ج۱، ص۳۹۷.
    ۱۰۲. ↑ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۴، ص۸۹.
    ۱۰۳. ↑ مراقد المعارف، محمد حرزالدین، ج۲، ص۳۱۸.
    ۱۰۴. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، مقرم، ج۱، ص۱۵۳.
    ۱۰۵. ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۱۶۸.
    ۱۰۶. ↑ العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۸.
    ۱۰۷. ↑ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص۴۲.
    ۱۰۸. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۶۴.
    ۱۰۹. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۹۷.
    ۱۱۰. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۹۷- ۳۹۸.
    ۱۱۱. ↑ دائرة المعارف تشیع، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۱۱.
    ۱۱۲. ↑ رحله، ابن جبیر، ج۱، ص۱۸۸.
    ۱۱۳. ↑ دائرة المعارف تشیع، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۱۱.
    ۱۱۴. ↑ مصباح الزائر، سید ابن طاووس، ج۱، ص۱۰۳.
    [ویرایش]پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ص۳۳۸-۳۵۸.

    منبع :ویکی فقه

     

    موضوعات: ماه محرم, دهه اول, رویداد های مهم دهه اول محرم  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1394-07-30] [ 05:19:00 ب.ظ ]





    1 2

      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    حلال جمیع مشکلات است حسین شوینده ی لوح سیئات است حسین ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلاست جائی که سفینه ی نجات است حسین