بی مزاری و ولی این همه زائر داری

این همه نوکر درباری و شاعر داری


خاک نعلین تو بنشسته به آئینه ما

چه ضریحی توبناکرده ای درسینه ما


نورخورشیدتویی روشنی ماه تویی

به خدا ذکر «توکلت وعلی الله»تویی


درنجابت مثل و شهره ی دریا هستی

برعلی و پدرت ام ابیها هستی


نوری و نور خدا در بدن هستی زهرا

درحقیقت تو خود پنج تن هستی زهرا


آمدم تا که کمی جرعه ی آهم بدهی

آمدم باز در این خانه پناهم بدهی


آمدم مست شوم با نفس مادریت

نوکر حلقه به گوش پسر آخریت


گوهر ناب رسد فاطمه ازهرسخنت

جیره خور کرده مرا سفره ی خان حسنت


گل فقط از قِبَل باغ تو دیدن دارد

مدح زهرا و علی ، به ، چه شنیدن دارد


دل مسیحا شده به آن نفس حیدریت

مرده احیا شده با آن دم پیغمبریت


چارده نور سراسر همه تکثیر تو بود

چارده آینه در آینه تصویر تو بود


چارده شاخه گل یاس به گلزار توبود

چارده نور تماما همه تکرار تو بود


چارده مرتبه چون ماه منور شده ای

چارده بار در آئینه مکرر شده ای


تو فقط در دوجهان این همه منصب داری

تاج و سر دوشی استادی زینب داری


عرش روشن شده با گوشه ای از لبخندت

برده آزاد شده با نخ گردن بندت


درستایش تو صمیمانه سزاوارتری

همسر حیدری و از همه کرار تری


آنقدر بر همه اسرار خدا آگاهی

مانده ام بنده ای یا فاطمه «وجه الله» ی


بی ولای تو که عشق علوی کامل نیست

هرکه دیوانه نام تو نشدعاقل نیست


راه تو راه نجات است خدا می داند

نام تو آب حیات است خدا می داند

(مجیدقاسمی)


موضوعات: همه, شعر  لینک ثابت



[شنبه 1393-11-04] [ 07:20:00 ب.ظ ]