مهمان کربلا
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   






موضوعات

  • همه
  • همه
  • سفارش های بزرگان
  • داستان های کوتاه
  • نکته های ناب قرانی
  • عفاف و حجاب
  • ظهور
  • اطلاعات عمومی
  • به یاد شهدا ...
  • نماز
  • تربیت فرزند شیعه
  • فرزند پروری
  • سلامتی
  • شهدای و ایثار گران حوزوی
  • بزرگان حوزه
  • شعر
  • شناخت اهل بیت
  • طب سنتی
  • آشپزی ( کیک )
  • طنز
  • غدیر
  • عکس و حرف
  • اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺳﺎﻟﻢ
  • جوان و جوانی
  • ﺯﻧﺎﻥ و ﻛﺮﺑﻼ
  • ﻭﻻﻳﺖ ﭘﺬﻳﺮﻱ ﺩﺭ ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • خداوندا
  • زندگینامه
  • احکام بانوان
  • متن ادبی
  • آشپزی ( انواع غذا )
  • آشپزی ( نکته ها )
  • کلیپ
  • دانلود
  • همسرداری
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • رمضان
  • آشپزی ( آش ها)
  • عروسک بافی
  • مناسبت ها
  • لبخند های پشت خاکریز
  • معرفی کتاب
  • حدیث
  • احادیث
  • احادیث اخلاقی
  • ائمه اطهار
  • آشپزی
  • سوپ ها
  • ماه محرم
  • دهه چهارم
  • عدل الهی
  • نشانه های مؤمن چیست ؟
  • سخنان مقام معظم رهبری
  • جنگ نرم
  • رشد و خود سازی
  • داروخانه معنوی
  • متفرقه دینی
  • کودک و سیسمونی


  • اردیبهشت 1403
    شن یک دو سه چهار پنج جم
     << <   > >>
    1 2 3 4 5 6 7
    8 9 10 11 12 13 14
    15 16 17 18 19 20 21
    22 23 24 25 26 27 28
    29 30 31        




    آخرین مطاب






    آمار

  • امروز: 72
  • دیروز: 181
  • 7 روز قبل: 1363
  • 1 ماه قبل: 3580
  • کل بازدیدها: 448189




  • خبرنامه





    کاربران آنلاین

  • شمیم




  • لبخند های پشت خاکریز

    مهدویت امام زمان (عج)



    بازی های دفاع مقدس

    مهدویت امام زمان (عج)



    کرامات و داستان های ائمه اطهار

    آیه قرآن



    دانشنامه امام علی

    آیه قرآن



    اولین های دفاع مقدس

    وصیت شهدا



    جستجو





    ذکر ایام هفته

    ذکر روزهای هفته



    وصیت نامه موضوعی شهدا

    وصیت شهدا



    روز شمار غیبت





    معرفی صفحه وبلاگ به یک دوست






    بازی تمرکز حواس





    جستجو

    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت




    رتبه



      می روم حلیم بخرم   ...

     

    آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمی خندید. هر چی به بابا ننه ام می گفتم می خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمی گذاشتند. حتی تو بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند. مثل سریش چسبیدم به پدرم که الّا و بالله باید بروم جبهه. آخر سر کفری شد و فریاد زد: «به بچه که رو بدهی سوارت می شود. آخر تو نیم وجبی می خواهی بروی جبهه چه گلی به سرت بگیری.» دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به طویله مان و فریاد زد: «آهای نورعلی، بیا این را ببر صحرا و تا مخورد کتکش بزن و بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش دربیاید!» قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان می داد برای کتک زدن. یک بار الاغ مان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت! نورعلی حاضر به یراق، دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن قدر کتکم زد که مثل نرم تنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت کنم. به خاطر این که تو ده، مدرسه راهنمایی نبود. بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود، آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت. چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی کردم و سرتق بازی در آوردم تا این که مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت.روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم: «من میروم حلیم بخرم و زودی برمی گردم.» قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد. رفتم که رفتم.

    درست سه ماه بعد، از جبهه برگشتم. در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر کوچکم در را باز کرد و وقتی حلیم دید با طعنه گفت: «چه زود حلیم خریدی و برگشتی!» خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی بیا که احمد آمده!» با شنیدن اسم نورعلی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جاماند!

    کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 11

    موضوعات: لبخند های پشت خاکریز  لینک ثابت



    [یکشنبه 1394-06-08] [ 06:28:00 ب.ظ ]





      احترام به پدر   ...

     

    نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می کردم. مانده بودم معطل تو آن برهوت که جز خودمان کسی نیست، سلمانی از کجا پیدا کنم. تا این که خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را اصلاح می کند.
    رفتم سراغش. دیدم کسی زير دستش نیست. طمع کردم و جلدی با چرب زبانی، قربان صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی نشستم. چشمتان روز بد نبیند. با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می پریدم. ماشین نگو تراکتور بگو! به جای بریدن مو ها، غِلفتی از ریشه و پیاز می کندشان!
    از بار چهارم، هر بار که از جا می پریدم، با چشمان پر از اشک سلام می كردم. پيرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد. اما بار آخر کفری شد و گفت:«تو چت شده سلام می کنی.یک بار سلام می کنند.»
    گفتم :«راستش به پدرم سلام می کنم.»پیرمرد دست از کار کشید و با حیرت گفت:«چی؟ به پدرت سلام میکنی؟ کو پدرت؟»اشک چشمانم را گرفتم و گفتم:«هر بار که شما با ماشینتان موهایم را می کنید، پدرم جلوی چشمم میاد و من به احترام بزرگتر بودنش سلام می کنم!»
    پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه ای خرجم کرد و گفت:«بشکنه این دست که نمک ندارد…»
    مجبوری نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگر به آقاجانم سلام کردم تا کارم تمام شد.

    کتاب رفاقت به سبك تانک صفحه 17

     

    موضوعات: لبخند های پشت خاکریز  لینک ثابت



     [ 06:25:00 ب.ظ ]





      علم   ...

    حدیث (1) قال رسول الله صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله :

    خَيرُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ العِلمِ وَشَرُّ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ الجَهلِ ؛

    خير دنيا و آخرت با دانش است و شرّ دنيا و آخرت با نادانى.

    (بحارالانوار، ج79، ص170)

    حدیث (2) قال رسول الله صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله :

    طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ أَلا إِنَّ اللّه‏َ يُحِبُّ بُغاةَ العِلمِ؛

    طلب دانش بر هر مسلمانى واجب است. خداوند جويندگان دانش را دوست دارد.

    (مصباح الشریعه،ص13)

    حدیث (3) قال على عليه ‏السلام :

    كُلُّ وِعاءٍ يَضيقُ بِما جُعِلَ فيهِ إِلاّ وِعاءُ العِلمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ؛

    فضاى هر ظرفى در اثر محتواى خود تنگ‏تر مى‏شود مگر ظرف دانش كه با تحصيل علوم، فضاى آن بازتر مى‏گردد.

    (نهج البلاغه،ص505)

    حدیث (4) قال على عليه ‏السلام :

    زَكاةُ العِلمِ بَذلُهُ لِمُستَحِقِّهِ وَإجهادُ النَّفسِ فِى العَمَلِ بِهِ؛

    زكات دانش، آموزش به كسانى كه شايسته آنند و كوشش در عمل به آن است.

    (غرر الحکم و درر الکلم،ص391)

    حدیث (5) قال على عليه‏ السلام :

    خَيرُ العِلمِ مانَفَعَ؛

    بهترين علم آن است كه مفيد باشد.

    (غررالحکم و دررالکلم،ص 354)

    حدیث (6) قال الصادق عليه ‏السلام :

    مَن تَعَلَّمَ العِلمَ و َعَمِلَ بِهِ و َعَلَّمَ لِلّهِ دُعِىَ فى مَلَكُوتِ السَّماواتِ عَظيما فَقيلَ: تَعَلَّمَ لِلّهِ و َعَمِلَ لِلّهِ و َعَلَّمَ لِلّهِ؛

    هر كس براى خدا دانش بياموزد و به آن عمل كند و به ديگران آموزش دهد، در ملكوت آسمانها به بزرگى ياد شود و گويند: براى خدا آموخت و براى خدا عمل كرد و براى خدا آموزش داد.

    الذریعه الی حافظ الشریعه(شرح اصول کافی) ج1،ص56

    حدیث (7) قال على عليه ‏السلام :

    پاِنَّ العِلمَ حَياةُ القُلوبِ وَ نورُ البصارِ مِنَ العَمى وَ قُوَّةُ البدانِ مِنَ الضَّعفِ؛

    به راستى كه دانش، مايه حيات دل‏ها، روشن كننده ديدگان كور و نيروبخش بدن‏هاى ناتوان است.

    (تحف العقول، ص 28)

    حدیث (8) قال على عليه‏ السلام :

    يَنبَغى لِلعاقِلِ اَن يَحتَرِسَ مِن سُكرِ المالِ وَ سُكرِ القُدرَةِ ، وَ سُكرِ العِلمِ ، وَ سُكرِ المَدحِ وَ سُكرِ الشَّبابِ ، فَاِنَّ لِكُلِّ ذالِكَ رياحا خَبيثَةً تَسلُبُ العَقلَ وَ تَستَخِفُّ الوَقارَ؛

    سزاوار است كه عاقل ، از مستى ثروت، قدرت ، دانش ، ستايش و مستى جوانى بپرهيزد، چرا كه هر يك را بادهاى پليدى است كه عقل را نابود مى‏كند و وقار و هيبت را كم مى‏نمايد.

    (غرر الحكم، ص 797)

    حدیث (9) قال ابی عبدالله عليه ‏السلام :

    اِنَّ مِن حَقيقَةِ الايمانِ اَن تُؤثِرَ الحَقَّ وَ اِن ضَرَّكَ عَلَى الباطِلِ وَ اِن نَفَعَكَ وَ اَن لا يَجوزَ مَنطِقُكَ عِلمَكَ؛

    از حقيقت ايمان اين است كه حق را بر باطل مقدم دارى، هر چند حق به ضرر تو و باطل به نفع تو باشد و نيز از حقيقت ايمان آن است كه گفتار تو از دانشت بيشتر نباشد.

    (بحارالانوار، ج 2، ص114)

    حدیث (10) قال الصادق عليه ‏السلام :

    لايَزالُ المُؤمِنُ يُورِثُ أَهلَ بَيتِهِ العِلمَ وَ الدَبَ الصّالِحَ حَتّى يُدخِلَهُمُ الجَنَّةَ جَميعا؛

    مؤمن همواره خانواده خود را از دانش و ادب شايسته بهره مند مى سازد تا همه آنان را وارد بهشت كند.

    (مستدرك الوسايل، ج12، ص201)

    حدیث (11) قال على عليه‏ السلام :

    اَلعِلمُ قاتِلُ الجَهلِ؛

    دانش، نابود كننده نادانى است.

    (غررالحکم و دررالکلم،ص56)

    حدیث (12) قال على عليه ‏السلام :

    اَلا اِنَّ فيهِ عِلمَ مايَأتى و َالحَديثَ عَنِ المَاضى و َدَواءَ دائِكُم و نَظمِ ما بَينَكُم؛

    آگاه باشيد كه دانش آينده، اخبار گذشته و درمان دردهايتان و نظم ميان شما در قرآن است.

    (نهج البلاغه، ص 223)

    حدیث (13) قال على عليه ‏السلام :

    إِذا تَفَقَّهَ الرَّفيعُ تَواضَعَ؛

    انسان بلند مرتبه چون به فهم و دانايى رسد، متواضع مى شود.

    (غررالحكم، ص285)

    حدیث (14) قال على عليه‏ السلام :

    اَلعِلمُ کَنزٌ عَظیمٌ لایَفنی؛

    علم گنج بزرگی است که با خرج کردن تمام نمی شود.

    (غرر الحکم و درر الکلم،ص66)

    حدیث (15) قال على عليه‏ السلام :

    العِلمُ وَراثَهٌ کَریمَهٌ ، وَ الادابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَهٌ ، وَ الفِکرُ مِرآهٌ صافِیَهٌ؛

    علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف.

    (نهج البلاغه،ص469)

    حدیث (16) پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله :

    أنَّهُ إذا قالَ الْمُعَلِّمُ لِلصَّبىِّ قُل بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ فَقالَ الصَّبىُّ بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ كَـتَبَ اللّه‏ُ بَراءَةً لِلصَّبِىِّ و بَراءَةً لأِبـَوَيهِ و بَراءَةً لِلمُعَلِّمِ؛

    وقتى معلم به كودك بگويد: بگو بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم و كودك آن را تكرار كند خداوند براى كودك و پدر و مادرش و معلم، برائت از آتش در نظر خواهد گرفت.

    بحارالانوار(ط-بیروت)،ج۸۹،ص257

    حدیث (17) امام على عليه‏ السلام :

    عِلمُ الْمُنافِقِ في لِسانِهِ و َعِلْمُ الْمُؤْمِنِ في عَمَلِهِ؛

    دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در كردار اوست.

    (غررالحكم، ص463)

    حدیث (18) امام على عليه ‏السلام :

    تَغَرَّبْ عَنِ الأَوْطانِ فى طَـلَبِ الْعُلا وَ سافِرْ فَفِى الأَسْفارِ خَمْسُ فَوائِدَ تَفَرُّجُ هَمٍّ وَاكْتِسابُ مَعيشَةٍ و َعِلْمٌ وَآدابٌ و صُحْبَةُ ماجِدٍ؛

    براى كسب بلند مرتبگى از وطن خود دور شو و سفر كن كه در مسافرت پنج فايده است: برطرف شدن اندوه، بدست آوردن روزى و دانش و آداب زندگى، و هم‏نشينى با بزرگواران.

    (مستدرك الوسائل، ج 8، ص 115)

    حدیث (19) پيامبر صلى‏ لله‏ عليه ‏و ‏آله :

    اَلْعِلْمُ رَأسُ الْخَيْرِ كُلِّهِ، وَ الْجَهْلُ رَأسُ الشَّرِّ كُلِّهِ ؛

    دانايى سرآمد همه خوبى‏ها و نادانى سرآمد همه بدى ‏هاست.

    (بحارالأنوار، ج74، ص 175)

    حدیث (20) امام على عليه‏ السلام :

    اَلْعِلْمُ اَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ، اَلْجَهْلُ اَصْلُ كُلِّ شَرٍّ؛

    دانايى، ريشه همه خوبى‏ها و نادانى ريشه همه بدى‏هاست.

    (غررالحكم، ص48)

    حدیث (21) امام على عليه‏ السلام :

    رَأْسُ الْعِلْمِ التَّمْييزُ بَيْنَ الاْخْلاقِ وَ اِظْهارُ مَحْمودِها وَ قَمْعُ مَذْمومِها؛

    بالاترين درجه دانايى، تشخيص اخلاق از يكديگر و آشكار كردن اخلاق پسنديده و سركوب اخلاق ناپسند است.

    (غررالحکم و دررالکلم،ص378)

    حدیث (22) امام على عليه ‏السلام :

    جالِسِ الْعُلَماءَ يَزْدَدْ عِلْمُكَ وَ يَحْسُنْ اَدَبُكَ و تَزكُ نَفسُكَ؛

    با علما معاشرت كن تا علمت زياد، ادبت نيكو و جانت پاك شود.

    (غررالحکم و دررالکلم،ص341)

    حدیث (23) امام على عليه ‏السلام :

    مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنّاسِ اِماما فَليَبْدَأ بِتَعْليمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْليمِ غَيْرِهِ و َلْيَكُنْ تَاْديبُهُ بِسيرَتِهِ قَبْلَ تَأْديبِهِ بِلِسانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُها اَحَقُّ بِالاِجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النّاسِ و مُؤَدِّبِهِمْ؛

    كسى كه خود را پيشواى مردم قرار داده، بايد پيش از آموزش ديگران، خود را آموزش دهد و پيش از آن‏كه ديگران را با زبان، ادب بياموزد، باكردارش ادب آموزد و البته آموزش دهنده و ادب‏آموز خود بيش از آموزگار و ادب‏آموز مردم، شايسته تجليل است.

    مثیرالاحزان،ص50

    حدیث (24) امام على عليه ‏السلام :

    يا مُؤمِنُ اِنَّ هذَا العِلمَ وَالاَدَبَ ثَمَنُ نَفْسِكَ فَاجْتَهِد فى تَعَلُّمِهِما ، فَما يَزيدُ مِنْ عِلْمِكَ وَ اَدَبِكَ يَزيدُ فى ثَمَنِكَ وَ قَدْرِكَ ، فَاِنَّ بِالْعِلْمِ تَهْتَدى اِلى رَبِّكَ وَ بِالاَدَبِ تَحْسِنُ خِدْمَةَ رَبِّكَ وَبِأَدَبِ الْخِدْمَةِ يَسْتَوجِبُ الْعَبْدُ وَلايَتَهُ وَقُرْبَهُ ، فَاقْبَلِ النَّصيحَةَ كى تَنْجُوَ مِنَ الْعَذابِ؛

    اى مؤمن! به تحقيق اين دانش و ادب بهاى جان توست پس در آموختن آن دو بكوش كه هر چه بر دانش و ادبت افزوده شود بر قيمت و قَدْرت افزوده مى‏شود ؛ زيرا با دانش به پروردگارت راه مى‏يابى و با ادب به پروردگارت خوش خدمتى مى‏كنى و با ادب در خدمت‏گزارى، بنده سزاوار دوستى و نزديكى به او مى‏شود . پس [اين [نصيحت را بپذير تا از عذاب بِرَهى.

    (بحار الانوار(ط-بیروت)،ج1،ص180)

    حدیث (25) پيامبر صلى ‏لله‏ عليه ‏و ‏آله :

    اَلْعِلمُ إمامُ الْعَمَلِ وَالْعَمَلُ تابِعُهُ يُلهَمُ بِهِ السُّعَداءُ وَ يُحْرَمُهُ الأْشقياءُ؛

    دانش پيشواى عمل و عمل پيرو آن است. به خوشبختان دانش الهام مى‏شود و بدبختان از آن محرومند.

    (امالى طوسى، ص 488)

    حدیث (26) پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله :

    قَلْبٌ لَيْسَ فيهِ شَىْ‏ءٌ مِنَ الْحِكْمَةِ كَبَيْتٍ خَرِبَ فَتَعَلَّموا وَ عَلِّموا وَ تَفَقَّهوا وَ لا تَموتوا جُهّالاً فَاِنَّ اللّه‏َ لا يَعْذِرُ عَلَى الْجَهْلِ؛

    دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد و نادان نميريد. براستى كه خداوند، بهانه‏اى را براى نادانى نمى‏پذيرد.

    نهج الفصاحه،ص600

    حدیث (27) امام علی عليه‏ السلام :

    قُم عَن مَجلِسِکَ لِاَبیکَ وَ مُعَلِّمِکَ وَ اِن کُنتَ اَمیراً؛

    به احترام پدر و معلمت از جای برخیز هرچند فرمان روا باشی.

    (غررالحکم،ص136)

    حدیث (28) رسول اکرم (صلى ‏لله‏ عليه ‏و ‏آله):

    ا لا اخبركم بأجود الأجواد قالوا بلى يا رسول اللَّه. فقال اجود الاجواد اللَّه و انا اجود بنى آدم و اجودهم بعدى رجل‏ علّم‏ علما فنشره و يبعث يوم القيمة امة واحدة و رجل جاد بنفسه في سبيل اللَّه حتى قتل

    پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله- فرمود:
    آيا خبر ندهم به بخشنده‏ترين بخشنده‏ها؟ گفتند: بلى يا رسول اللَّه.
    بخشنده ‏ترين بخشنده‏ها خداى متعال جلّت عظمته مى‏باشد. و من بخشنده‏ترين اولاد آدم هستم و بخشنده‏ترين اولاد آدم بعد از من مردى است كه علمى را بياموزد پس آن را منتشر كند و چنين كس در روز قيامت مبعوث شود در حالى كه امت واحده است، يعنى كسى است كه جامع خيرات است و به او اقتدا مى‏شود. و نيز بخشنده‏ترين مردم بعد از من مردى است كه جان خود را در راه خدا بخشش كند تا كشته شود.

    (إرشاد القلوب / ترجمه طباطبايى، ص50)

    حدیث (29) امام محمد باقر عليه‏ السلام :

    ما شیبَ شیءٌ بشیءٍ اَحسن مِن حِلمٍ بعلمٍ؛

    چیزی با چیزی نیامیخته است که بهتر از حلم با علم باشد.

    (بحارالانوار  ج 75 ، ص 172 )

    حدیث (30) پيامبر اكرم(صلی الله عليه و آله):

    مَن عَمِلَ بِما يَعلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلمَ ما لَم يَعلَم.

    هر كس به آنچه می ‏داند عمل كند، خداوند دانش آنچه را كه نمی ‏داند به او ارزانى می ‏دارد.

    (مرآ‌ة العقول ج3،ص286)

    حدیث (31)  امام على(سلام الله علیه) :

    العِلمُ يُنجِدُ الفِكرَ.

    دانش روشنى بخش انديشه است.

    (غررالحکم و دررالکلم،ص48)

    حدیث (32)  امام صادق (سلام الله علیه) :

    لَستُ اُحِبُّ أن أرَى الشّابَّ مِنكُم إلاّ غادِياً في حالَينِ: إمّا عالِماً أو مُتَعَلِّماً.

    دوست ندارم جوانى از شما [شيعيان] را جز بر دو گونه ببينم: دانشمند يا دانشجو.

    (امالی طوسی ص303)

    حدیث (33)  امام علی (سلام الله علیه) :

    لا عَمَلَ كَالتَّحقيِقِ.

    هيچ عملى مانند پژوهش نيست.

    (غررالحكم ودررالكم - ص768)

     

    موضوعات: احادیث, احادیث اعتقادی, شناخت  لینک ثابت



    [شنبه 1394-06-07] [ 03:11:00 ب.ظ ]





      خدا کسی را دوست داردکه ....   ...




    حدیث(1) امام محمدباقر (ع):

    اِنَّ اللهَ عَزَّ و َجَلَّ یُحِبُّ المُداعِبَ فی الجَماعَهِ بِلا رَفَث؛

    خداوند عز و جل کسی را که در میان جمع ، بدون ناسزاگویی شوخی کند، دوست دارد .

    کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 663 ، ح 4

    حدیث (2) رسول اکرم (ص):

    اِنَّ اَحبَّ عبادَ اللهِ اِلَی اللهِ أنصَحُهُم لِعِبادِه؛

    محبوب ترین بندگان خدا نزد وی کسی است که با بندگان او دلسوزتر و مهربانتر باشد.

    نهج الفصاحه ص 269 ، ح 578

    موضوعات: حدیث  لینک ثابت



    [جمعه 1394-06-06] [ 12:50:00 ب.ظ ]





      احادیثی معتبر با موضوع زبان   ...

    حدیث (1) امام على عليه السلام :

    مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِه‏

    هيچ كس چيزى را در دل پنهان نداشت، جز اين كه در لغزش هاى زبان و خطوط چهره او آشكار شد.

    نهج البلاغه(صبحی صالح) ص 472 ، ح 26

    حدیث (2) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

    مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَقُلْ خَيْراً أَوْ لِيَسْكُتْ.

    هركس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد سخن خير بگويد يا سكوت نمايد.

    کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 667

    حدیث (3) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

    جَمالُ الرَّجُلِ فَصاحَةُ لِسانِهِ؛

    زيبايى مرد به شيوايى زبان اوست.

    شرح فارسی شهاب الاخبار ص 73

    حدیث (4) امام باقر عليه السلام :

    إِنَّ هذَا اللِّسانَ مِفتاحُ كُلِّ خَيرٍ و َشَرٍّ فَيَنبَغى لِلمُؤمِنِ أَن يَختِمَ عَلى لِسانِهِ كَما يَختِمُ عَلى ذَهَبِهِ وَ فِضَّتِهِ؛

    براستى كه اين زبان كليد همه خوبيها و بديهاست پس سزاوار است كه مؤمن بر زبان خود مهر زند، همان گونه كه بر (كيسه) طلا و نقره خود مُهر مى زند.

    تحف العقول ص 298

    حدیث (5) امام على عليه السلام :

    أَيُّهَا النَّاسُ، فِي الْإِنْسَانِ عَشْرُ خِصَالٍ يُظْهِرُهَا لِسَانُهُ: شَاهِدٌ يُخْبِرُ عَنِ الضَّمِيرِ، حَاكِمٌ يَفْصِلُ بَيْنَ الْخِطَابِ، وَ نَاطِقٌ يُرَدُّ بِهِ الْجَوَابُ، وَ شَافِعٌ يُدْرَكُ بِهِ الْحَاجَةُ، وَ وَاصِفٌ يُعْرَفُ بِهِ الْأَشْيَاءُ، وَ أَمِيرٌ يَأْمُرُ بِالْحَسَنِ، وَ وَاعِظٌ يَنْهى‏ عَنِ الْقَبِيحِ، وَ مُعَزٌّ تُسَكَّنُ بِهِ الْأَحْزَانُ، وَ حَاضِرٌ تُجْلى‏ بِهِ الضَّغَائِنُ، وَ مُونِقٌ تَلْتَذُّ بِهِ الْأَسْمَاعُ.

    در انسان ده خصلت وجود دارد كه زبان او آنها را آشكار مى سازد، زبان گواهى است كه از درون خبر مى دهد. داورى است، كه به دعواها خاتمه مى دهد. گويايى است كه بوسيله آن به پرسش ها پاسخ داده مى شود. واسطه اى است كه با آن مشكل برطرف مى شود. وصف كننده اى است كه با آن اشياء شناخته مى شود. فرماندهى است كه به نيكى فرمان مى دهد. اندرزگويى است كه از زشتى باز مى دارد. تسليت دهنده اى است كه غمها به آن تسكين مى يابد. حاضرى است كه بوسيله آن كينه ها برطرف مى شود و دلربايى است كه گوشها بوسيله آن لذّت مى برند.

    كافى(ط-الاسلامیه) ج 8 ، ص 20

    حدیث (6) امام سجاد عليه السلام :

    حَقُّ اللِّسَانِ إِكْرَامُهُ عَنِ الْخَنَى وَ تَعْوِيدُهُ الْخَيْرَ وَ تَرْكُ الْفُضُولِ الَّتِي لَا فَائِدَةَ لَهَا وَ الْبِرُّ بِالنَّاسِ وَ حُسْنُ الْقَوْلِ فِيهِم‏

    حق زبان، دور داشتن آن از زشت گويى، عادت دادنش به خير و خوبى، ترك گفتار بى فايده و نيكى به مردم و خوشگويى درباره آنان است.

    امالی(صدوق) ص 368 - خصال ص 566 - مکارم الاخلاق ص 419

    حدیث (7) امام على عليه السلام :

    اَللِّسانُ سَبُعٌ إِن خُلِّىَ عَنهُ عَقَرَ؛

    زبان، درنده اى است كه اگر رها شود، گاز مى گيرد.

    نهج البلاغه(صبحی صالح) ص 478 ، ح 60

    حدیث (8) امام صادق عليه السلام :

    إِذا أَرادَ اللّه  بِعَبدٍ خِزيا أَجرى فَضيحَتَهُ عَلى لِسانِهِ؛

    هرگاه خداوند بخواهد بنده اى را رسوا كند، از طريق زبانش او را رسوا مى كند.

    بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 75 ، ص 228 ، ح 101

    حدیث (9) امام حسين عليه السلام :

    إِنَّ لِسَانَ ابْنِ آدَمَ يُشْرِفُ كُلَّ يَوْمٍ عَلَى جَوَارِحِهِ فَيَقُولُ كَيْفَ أَصْبَحْتُمْ فَيَقُولُونَ بِخَيْرٍ إِنْ تَرَكْتَنَا وَ يَقُولُونَ اللَّهَ اللَّهَ فِينَا وَ يُنَاشِدُونَهُ وَ يَقُولُونَ إِنَّمَا نُثَابُ بِكَ وَ نُعَاقَبُ بِكَ.

    زبان آدميزاد، هر روز به اعضاى او نزديك مى شود و مى گويد: چگونه ايد؟ آنها مى گويند: اگر تو ما را به خودمان واگذارى، خوب هستيم و مى گويند: از خدا بترس و كارى به ما نداشته باش: و او را سوگند مى دهند و مى گويند: ما فقط به واسطه تو پاداش مى يابيم و به واسطه تو، مجازات مى شويم.

    خصال ص6 - مستدرک الوسایل ج 9 ، ص 25 ، ح 10105 - بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 68 ، ص278، ح 14

    حدیث (10) امام على عليه السلام :

    اِحبِس لِسانَكَ قَبلَ أَن يُطيلَ حَبسَكَ وَ يُردىَ نَفسَكَ فَلا شَىءَ أَولى بِطولِ سَجنٍ مِن لِسانٍ يَعدِلُ عَنِ الصَّوابِ و َيَتَسَرَّعُ إِلَى الجَوابِ؛

    پيش از آن كه زبانت تو را به زندان طولانى و هلاكت درافكند، او را زندانى كن، زيرا هيچ چيز به اندازه زبانى كه از جاده صواب منحرف مى شود و به جواب دادن مى شتابد، سزاوار زندانى شدن دراز مدّت نيست.

    تصنیف غررالحکم و دررالکلم  ص 214 ، ح 4180

    حدیث (11) امام باقر عليه السلام :

    فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً قَالَ قُولُوا لِلنَّاسِ أَحْسَنَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ يُقَالَ لَكُمْ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُبْغِضُ اللَّعَّانَ السَّبَّابَ الطَّعَّانَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ الْفَاحِشَ الْمُتَفَحِّشَ السَّائِلَ الْمُلْحِفَ وَ يُحِبُّ الْحَيَّ الْحَلِيمَ الْعَفِيفَ الْمُتَعَفِّفَ.

    درباره اين گفته خداوند كه «با مردم به زبان خوش سخن بگوييد» فرمود: بهترين سخنى كه دوست داريد مردم به شما بگويند، به آنها بگوييد، چرا كه خداوند، لعنت كننده، دشنام دهند، زخم زبان زن بر مؤمنان، زشت گفتار، بدزبان و گداى سمج را دشمن مى دارد و با حيا و بردبار و عفيفِ پارسا را دوست دارد.

    امالى (صدوق) ص 254

    حدیث (12) امام حسن عسكرى عليه السلام :

    فِي تَفْسِيرِ قَوْلِهِ تَعَالَى وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً قَالَ قُولُوا لِلنَّاسِ كُلِّهِمْ حُسْناً مُؤْمِنِهِمْ وَ مُخَالِفِهِمْ أَمَّا الْمُؤْمِنُونَ فَيَبْسُطُ لَهُمْ وَجْهَهُ وَ أَمَّا الْمُخَالِفُونَ فَيُكَلِّمُهُمْ بِالْمُدَارَاةِ لِاجْتِذَابِهِمْ إِلَى الْإِيمَانِ فَإِنِ اسْتَتَرَ مِنْ ذَلِكَ بِكَفِّ شُرُورِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ وَ عَنْ إِخْوَانِهِ الْمُؤْمِنِينَ

    در تفسير آيه «با مردم به زبان خوش سخن بگوييد» فرمود: يعنى با همه مردم، چه مؤمن و چه مخالف، به زبان خوش سخن بگوييد. مؤمن، به هم مذهبان، روى خوش نشان مى دهد و با مخالفان، با مدارا سخن مى گويد تا به ايمان، جذب شوند و حتّى اگر نشدند، با اين رفتار، از بدى هاى آنان در حقّ خود و برادران مؤمنش، پيشگيرى كرده است.

    مستدرك الوسائل ج 12، ص 261 ، ح 14061

    حدیث (13) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

    يُعَذِّبُ اللَّهُ اللِّسَانَ بِعَذَابٍ لَا يُعَذِّبُ بِهِ شَيْئاً مِنَ الْجَوَارِحِ فَيَقُولُ أَيْ رَبِّ عَذَّبْتَنِي بِعَذَابٍ لَمْ تُعَذِّبْ بِهِ شَيْئاً فَيُقَالُ لَهُ خَرَجَتْ مِنْكَ كَلِمَةٌ فَبَلَغَتْ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا فَسُفِكَ بِهَا الدَّمُ الْحَرَامُ وَ انْتُهِبَ بِهَا الْمَالُ الْحَرَامُ وَ انْتُهِكَ بِهَا الْفَرْجُ الْحَرَامُ

    خداوند! زبان را عذابى دهد كه هيچ يك از اعضاى ديگر را چنان عذابى ندهد. زبان گويد: اى پروردگار! مرا عذابى دادى كه هيچ چيز را چنان عذاب ندادى! در پاسخش گفته شود: سخنى از تو بيرون آمد و به شرق و غرب زمين رسيد و به واسطه آن خونى بناحقّ ريخته شد و مالى به غارت رفت و ناموسى هتك شد.

    كافى(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 115، ح 16

    حدیث (14) امام صادق عليه السلام :

    كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ لِيَرَوْا مِنْكُمُ الْوَرَعَ وَ الِاجْتِهَادَ وَ الصَّلَاةَ وَ الْخَيْرَ فَإِنَّ ذَلِكَ دَاعِيَةٌ.

    مردم را به غير از زبان خود، دعوت كنيد، تا پرهيزكارى و كوشش در عبادت و نماز و خوبى را از شما ببينند، زيرا اينها خود دعوت كننده است.

    كافى(ط-الاسلامیه) ج 2، ص 78 ، ح 14

    حدیث (15) پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله :

    إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ وَرَاءَ قَلْبِهِ فَإِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِشَيْ‏ءٍ يُدَبِّرُهُ بِقَلْبِهِ ثُمَّ أَمْضَاهُ بِلِسَانِهِ وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُنَافِقِ أَمَامَ قَلْبِهِ فَإِذَا هَمَّ بِالشَّيْ‏ءِ أَمْضَاهُ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ يَتَدَبَّرْهُ بِقَلْبِه‏

    زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگويد درباره آن مى‏ انديشد و سپس آن را مى گويد اما زبان منافق جلوى دل اوست هرگاه قصد سخن كند آن را به زبان مى ‏آورد و درباره آن نمى ‏انديشد.

    تنبيه الخواطر ج1، ص 106

    حدیث (16) امام على علیه السلام :

    عَلى لِسانِ المُؤمِنِ نُورٌ يَسطَعُ وَ على لِسانِ المُنافِقِ شَيطانٌ يَنطِقُ؛

    بر زبان مؤمن نورى (الهى) است و درخشان و برزبان منافق شيطانى است كه سخن مى‏گويد.

    شرح نهج البلاغه(ابن ‏أبى‏ الحديد) ج 20، ص 280 ، ح 218

    حدیث (17) امام على علیه السلام :

    وَرَعُ الْمُنَافِقِ لَا يَظْهَرُ إِلَّا عَلَى لِسَانِه‏

    پرهيزكارى منافق جز در زبانش ظاهر نمى ‏شود.

    تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 459 ، ح 10509

    حدیث (18) امام على علیه السلام :

    عِلمُ المُنافِقِ في لِسانِهِ وَ عِلمُ المُؤمِنِ في عَمَلِهِ؛

    دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در كردار اوست.

    شرح آقا جمال الدین خوانساری ج 4 ، ص 350 ، ح 6288

    حدیث (19) امام على عليه‏ السلام :

    إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلَامٍ تَدَبَّرَهُ فِي نَفْسِهِ فَإِنْ كَانَ خَيْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ كَانَ شَرّاً وَارَاهُ وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ يَتَكَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ لَا يَدْرِي مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَيْه‏

    زبان مؤمن، در پشت دل اوست و دل منافق، در پشت زبان او، زيرا مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگويد، ابتدا درباره آن مى‏ انديشد، اگر خوب بود اظهارش مى ‏كند و اگر بد بود آن را پنهان مى ‏دارد. اما منافق هر چه به زبانش آيد مى‏ گويد، بى آن‏كه بداند چه سخنى به سود او و چه سخنى به زيان اوست.

    نهج البلاغه(صبحی صالح) ص 253

    حدیث (20) امام باقر عليه‏ السلام :

    إِنَّ هَذَا اللِّسَانَ مِفْتَاحُ كُلِّ خَيْرٍ وَ شَرٍّ فَيَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَخْتِمَ عَلَى لِسَانِهِ كَمَا يَخْتِمُ عَلَى ذَهَبِهِ وَ فِضَّتِه‏

    به راستى كه اين زبان كليد همه خوبى‏ ها و بدى‏ هاست پس شايسته است كه مؤمن زبان خود را مُهر و موم كند، همان گونه كه (صندوق) طلا و نقره خود را مُهر و موم مى‏ كند.

    تحف العقول ص 298

    حدیث (21) امام صادق عليه‏ السلام :

    إِنَّ لِأَهْلِ الْجَنَّةِ [أَرْبَعَ عَلَامَاتٍ وَجْهٍ مُنْبَسِطٍ وَ لِسَانٍ لَطِيفٍ وَ قَلْبٍ رَحِيمٍ وَ يَدٍ مُعْطِيَةٍ].

    بهشتى ‏ها چهار نشانه دارند: روى گشاده، زبان نرم، دل مهربان و دستِ دهنده.

    امالی(طوسی) ص 683 - مجموعه ورام ج 2، ص 91

    حدیث (22) امام على عليه‏ السلام :

    عَوِّدْ لِسَانَكَ لِينَ الْكَلَامِ وَ بَذْلَ السَّلَامِ يَكْثُرْ مُحِبُّوكَ وَ يَقِلَّ مُبْغِضُوك‏

    زبان خود را به نرمگويى و سلام كردن عادت ده، تا دوستانت زياد و دشمنانت كم شوند.

    تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 435 ، ح 9946

    حدیث (23) پيامبر صلی الله علیه و آله :

    مَن دَفَعَ غَضَبَهُ دَفَعَ اللّه‏ُ عَنهُ عَذابَهُ وَ مَن حَفِظَ لِسانَهُ سَتَرَ اللّه‏ُ عَورَتَهُ؛

    هر كس خشمش را برطرف سازد، خداوند كيفرش را از او بردارد و هر كس زبانش را نگه دارد، خداوند عيبش را بپوشاند.

    نهج الفصاحه ص 767 ، ح 3004

    حدیث (24) امام باقر عليه‏ السلام :

    لا یَسلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنوبِ حَتَّی یَخزُنَ لِسانَهُ؛

    هیچکس تا زبانش را نگه ندارد از گناهان در امان نیست.

    تحف العقول ص 298 - بحارالانوار(ط-بیروت) ج75، ص 178

    حدیث (25) امام صادق عليه‏ السلام :

    إِنَّ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ عَبْدٌ اتَّقَى النَّاسُ لِسَانَه‏

    همانا نفرت انگیزترین مخلوق خدا بنده ای است که مردم از شرّ زبان او پرهیز می کنند.

    کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 323

    حدیث (26) امام صادق عليه‏ السلام :

    كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ لِيَرَوْا مِنْكُمُ الْوَرَعَ وَ الِاجْتِهَادَ وَ الصَّلَاةَ وَ الْخَيْرَ فَإِنَّ ذَلِكَ دَاعِيَةٌ.

    مردم را با غیر زبانتان بخوانید تا از شما پارسایی و کوشش و نماز و خوبی را ببینند زیرا این امور آنان را به سوی حق فرا می خواند

    کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 78 ، ح 14

    حدیث (27) امام سجاد عليه‏ السلام :

    الْمُؤْمِنُ يَصْمُتُ لِيَسْلَمَ، وَ يَنْطِقُ لِيَغْنَم‏

    مؤمن، خاموشى اختيار مى‏كند تا سالم بماند و سخن مى‏گويد تا سودى ببرد.

    كافي(ط-الاسلامیه) ج 2، ص 231

    حدیث (28) امام علی عليه‏ السلام :

    لا تَقُل ما لا تُحِبُّ أن يُقالَ لَكَ؛

    آنچه دوست ندارى درباره‏ ات گفته شود، درباره ديگران مگوى.

    تحف العقول ص 74

    حدیث (29) پيامبر خدا صلی الله عليه و آله:

    أفشِ السَّلامَ يَكثُرْ خَيرُ بَيتِكَ؛

    سلام را رواج ده تا خير و بركت خانه ‏ات زياد شود.

    خصال ص 181

    حدیث (30) پيامبر خدا صلی الله عليه و آله:

    إيّاكَ و ما يُعتَذَرُ مِنهُ

    بپرهيز از كارى كه موجب عذرخواهى می ‏شود.

    امالی(صدوق) ص 323

    حدیث (31) امام صادق علیه السلام:

    إنَّ أبغَضَ خَلقِ اللَّهِ عبدٌ اتّقَى النّاسُ لِسانَهُ.

    مبغوض‏ترين خلق خدا بنده ‏اى است كه مردم از زبان او بترسند.

    کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص323

    موضوعات: حدیث  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1394-06-05] [ 11:46:00 ق.ظ ]





      وصيتى كه نوشته نشد   ...

    رويدادهاى پس از غدير تا زمان گسيل سپاه اسامه و رفتارهاى‏مخالفت جويانه عده‏اى نه چندان اندك از صحابيان، حكايت از آن‏داشت كه جمعى با توجه به ناخوشى رسول اكرم(ص)در انتظار مرگ‏پيامبر و در انديشه تصاحب حكومت‏اند و براى اين هدف از هيچ‏مخالفتى دريغ نمى‏ورزند. از همين رو پيامبر با آگاهى از حوادثى‏كه به انتظار مرگ حضرتش كمين كرده بود و با شناختى كه از برخى‏اطرافيان خود داشت، در آخرين فرصت زندگى بر آن شد تا با بيان‏ساده و روشن مهم‏ترين پيام دوران رسالتش مسير آيندگان را ترسيم‏نمايد.

    در روز پنجشنبه(چهار روز پيش از ارتحال)در آخرين روزها كه‏ارتباط انسانها از آسمان قطع مى‏گرديد، پيامبر اكرم(ص) در حالى‏كه در بستر بود، تقاضاى قلم و كاغذى براى نوشتن وصيت نمود. چندتن از صحابه گرد بستر آن حضرت و زنان و فرزندش فاطمه(س)در پس‏پرده‏اى حاضر بودند.

    عمربن‏خطاب ماجرا را براى ابن عباس چنين نقل مى‏كند:

    ما نزد پيامبر(ص)حضور داشتيم، بين ما و زنان پرده‏اى آويخته‏شده بود. رسول اكرم(ص)به سخن در آمده، گفت: «نوشت‏افزاربياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه با وجود آن هرگز گمراه‏نشويد.» زنان پيامبر از پس پرده گفتند: خواسته پيامبر(ص)رابرآوريد. من گفتم: ساكت‏باشيد! شما زنان همنشين پيامبر، هرگاه‏او بيمار شود، سيلاب اشك مى‏ريزيد و هرگاه شفا يابد، گريبان اورا مى‏گيريد! در همين حال رسول خدا گفت: «آنان از شمابهترند.»

    بخارى مى‏نويسد: يكى از حاضران، سخن حضرت(ص)را در حضورش رد كرد و گفت: درد براو غلبه كرده و نمى‏داند چه مى‏گويد …. و رو به ديگران گفت:قرآن نزد شماست، همان براى ما كافى است. در ميان حاضران اختلاف‏شد و به يكديگر پرخاش كردند. برخى سخن او را و برخى سخن رسول‏خدا(ص)را تاكيد مى‏كردند. بدين ترتيب از نوشتن نامه جلوگيرى‏شد.

    ابن‏عباس مى‏گويد: چه روزى بود روز پنجشنبه! ناخوشى پيامبر(ص)در آن روز شدت‏يافت. فرمود: كاغذ و قلمى بياوريد تا چيزى بنويسم كه پس از آن‏هرگز گمراه نشويد. يكى از افراد حاضر گفت: پيامبر خدا هذيان‏مى‏گويد! به پيامبر گفتند: آيا خواسته‏ات را برآوريم؟ فرمود: آيابعد از آنچه انجام شد!؟ بنابراين، پيامبر(ص)ديگر آن را نطلبيد.

    نيز ابن عباس گويد: …. در حضور پيامبر مشاجره‏اى صورت گرفت،گفتند: پيامبر را چه شده است، آيا هذيان مى‏گويد؟ از اوپرسيدند. آنان سخن خود را تكرار كردند. حضرت فرمود: مرا به حال‏خود واگذاريد، زيرا حالت(درد و رنجى)كه من دارم از آنچه شمامرا به آن مى‏خوانيد(و نسبت مى‏دهيد) بهتر است. چون به پيامبرچنين گفتند و با يكديگر به گفتگو پرداختند، رسول اكرم(ص)فرمود: از نزد من بيرون رويد.

    با وجود اعتراف عمر به اينكه گوينده آن سخن وى بوده است،همچنان اخبار اين موضوع در كتابها با تقطيع و تحريف نقل مى‏شودو جمله اهانت‏آميز وى يا نام او ذكر نمى‏شود و به توجيه آن‏پرداخته‏اند.

    ابن‏ابى‏الحديد پس از پذيرش اخبار آن واقعه مى‏نويسد:

    البته(اين رفتار از عمربن‏خطاب چندان دور از انتظار نبود. زيرا)هميشه در سخنان عمر درشتى و زشتى بود و اخلاقش با جفا وحماقت و تكبر و اظهار بزرگى همراه بود. چون كسى اين سخن او رابشنود تصور مى‏كند او واقعا عقيده داشته است كه پيامبر هذيان‏مى‏گويد. معاذالله كه قصد او ظاهر اين كلمه باشد; لكن جفا وخشونت‏سرشت وى، او را به ذكر اين سخن واداشت كه نتوانست نفس‏خود را مهار كند. بنابراين نبايد بر او خرده گرفت، زيرا خدا اورا چنين آفريده بود و او در اين رفتار خود اختيارى نداشت، چون‏نمى‏توانست طبيعت‏خود را تغيير دهد. بهتر آن بود كه بگويدناخوشى بيمارى بر پيامبر چيره شده است‏يا آنكه در غيرحال طبيعى(بيهوشى)سخن مى‏گويد.

    بايد از ابن‏ابى‏الحديد پرسيد: مگر تفاوت اين دو جمله با جمله‏قبل چيست!

    به راستى آيا عمربن خطاب معتقد بود كه پيامبر هذيان مى‏گويد؟ آيا نمى‏دانست كه با اين اعتقاد، وى در زمره مشركانى قرار خواهدگرفت كه به رسول خدا جنون و سحر نسبت مى‏دادند؟ آيا وى هيچ يك‏از آيات قرآن كه اين نسبتها را از پيامبر دور مى‏دارد، نشنيده ونخوانده بود؟ آيات سوره نجم و حاقه را نشنيده بود كه(ما ضل صاحبكم و غوى و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى‏علمه شديد القوى انه لقول رسول كريم و ما هو بقول شاعر قليلا ماتومنون و لا بقول كاهن قليلا ما تذكرون تنزيل من رب العالمين ولو تقول علينا بعض الاءقاويل لاءخذنا منه باليمين ثم لقطعنامنه الوتين) جز اين آيات، عقل اين ويژگيها را از مقام نبوت دور مى‏داند.زيرا در آن صورت، پيامبر هم همانند ديگران خواهد بود و به‏كمترين سخن او نمى‏توان اعتماد كرد.

    هدف او از اظهار اين نسبت چه بود؟ چه بدى داشت كه پيامبرچيزى بنويسد كه جهانيان تا پايان روزگار از گمراهى برهند؟ آياچيزى ارجمندتر از هدايت همه مردم تا پايان جهان وجود دارد؟ مصلحت چه امرى از اين بالاتر بود؟

    چرا وقتى ابوبكر وصيت‏به خلافت عمر مى‏كرد، عمر معتقد نبود كه‏او هذيان مى‏گويد! با آنكه مقام و شان پيغمبر را نداشت; حال‏آنكه ابوبكر در ضمن تحرير فرمان خلافت‏بيهوش شد و عثمان از ترس‏آنكه ابوبكر پيش از وصيت‏بميرد، فرمان را بدون آنكه ابوبكربفهمد، به نام عمر تمام كرد و وقتى ابوبكر به هوش آمد، آن راامضاء نمود!

    آيا فرمان و تقاضاى رسول گرامى(ص)الزام آور نبود؟ چگونه تنهاعمر بدين نكته پى برد و اهل‏بيت‏حضرت از آن سخن، وجوب و الزام‏دانستند؟

    آيا جايز است گفتارهاى الزامى رسول‏اكرم(ص)را بدين گونه ردكرد، با آنكه روا نيست‏به حال بيمارى و احتضار در حضور مردمان‏عادى چنين با بى احترامى بلند سخن گفت؟!

    اينك رسول خدا(ص)پس از آن رفتار از نوشتن خوددارى كرد نه‏بدان سبب بود كه فرمان خويش را واجب مى‏دانست‏بلكه علت ديگرى‏داشت كه ذكر خواهيم كرد.

    آيا از ميان همه آنچه رسول گرامى اسلام(ص)در مدت زندگى و درروزهاى پايانى عمر فرموده بود تنها همين جمله بود كه از غلبه‏بيمارى و …. صادر مى‏شد؟! چگونه در مورد فرمان بسيج‏سپاه‏اسامه و تاكيد و پيگيرى آن، كسى نسبت هذيان به پيامبر(ص)ندادو اين ماموريت را فقط به تاخير انداختند; چون با تاخير سپاه‏نيز به هدف خود مى‏رسيدند! به همين علت تا آخرين لحظه و حتى‏چهار روز بعد ازدرخواست قلم و كاغذ باز پيامبر(ص)نسبت‏به بسيج لشكر اسامه‏اصرار مى‏ورزيد و سرپيچى كنندگان را مورد لعنت قرار مى‏دهد، امابا چنين نسبتى مواجه نمى‏شود و آنان همچنان فرمان پيامبر(ص)راپا برجا مى‏دانند و بعد از انجام بيعت‏با مردم با قوت و اراده‏تمام، آن را به انجام مى‏رسانند!

    وصيت‏شفاهى پيامبر(ص)پس از اين اتهام مورد انكار و مخالفت‏قرار نمى‏گيرد. در آخرين ساعات زندگى نيز چنان كه خود گويند: پيامبر دستور داد ابوبكر برود نماز گزارد و اين دستور را هذيان‏ياد نمى‏كنند!

    ابن‏ابى الحديد مى‏گويد: زمانى نزد ابوجعفر نقيب اخبار معتبر وصريح درباره خلافت على بن ابيطالب(ع)را بيان كردم و گفتم: بسياربعيد مى‏دانم كه اصحاب پيامبر همگى يكدست‏بكوشند تا دستورپيامبر را در اين باره ناديده گيرند و از آن جلوگيرى نمايند! چنانكه بعيد مى‏دانم كه براى از بين بردن يكى از اركان دين(مانند نماز و روزه)همدست‏شوند!

    نقيب(ضمن پذيرش همدستى اصحاب بر جلوگيرى از به خلافت رسيدن‏على‏بن ابيطالب(ع‏» در پاسخ گفت: آنان معتقد نبودند كه خلافت ازشعاير مذهبى است و همانند ديگر احكام شرعى مثل نماز و روزه‏است. آنها مساله خلافت را همچون مسايل ديگر دنيوى مى‏پنداشتند،مانند فرماندهى فرماندهان و تدبير جنگها و سياست رعيت پرورى. به همين سبب در صورتى كه در آن مسايل مصلحتى مى‏ديدند، ازمخالفت‏با دستورهاى پيامبر اكرم(ص)پروايى نداشتند…. .

    واقعيت چنين نشان مى‏دهد كه حاضران در آن مجلس از آن فرمان‏جزالزام و وجوب استنباط نكردند و اگر جز اين بود كارشان به‏اختلاف و دعوا نمى‏انجاميد. هر كس مى‏خواست‏بدان عمل مى‏كرد و هركه نمى‏خواست عمل نمى‏كرد. اما چون گروه ناموافق نمى‏توانستندوجوب و الزام آن را بپذيرند و آنگاه آشكارا از آن سرپيچى‏نمايند در اصل اينكه تقاضاى مورد نظر از روى عقل و حواس سالم‏صادر شده است تشكيك كردند تا اصلا پيگيرى آن لازم نباشد. همان‏طور كه مردم هيچ گاه بهانه‏گيرى مريض بيهوده گو را دنبال‏نمى‏كنند!(دور از مقام نبوت)

    مفاد وصيت چه بود؟ چرا از نوشتن آن جلوگيرى كردند؟

    اين هر دو پرسش را عمر بن خطاب خود ناخواسته پاسخ داده است. او ضمن گفتگويش با ابن عباس مى‏گويد:

    رسول خدا ستايش زيادى از على مى‏نمود كه البته آن گفته‏ها چيزى‏را ثابت نمى‏كند و حجت نمى‏باشد. او(در حقيقت) مى‏خواست‏با ستايش‏از على امت‏خود را بيازمايد(كه تا چه حد پيرو فرمان پيامبرخويش‏اند.)آن حضرت در هنگام بيمارى تصميم داشت در اين موردتصريح نمايد، ولى من از آن جلوگيرى كردم.

    و در روايت ديگر: رسول خدا خواست او را نامزد خلافت نمايد و من از ترس بروزفتنه مانع شدم. و پيامبر از درون من آگاه شد و(از اصرار برتقاضاى خود)خوددارى كرد.

    ماهنامه كوثر شماره 39

    موضوعات: اطلاعات عمومی  لینک ثابت



     [ 11:41:00 ق.ظ ]





      معرفی کتاب (رفاقت به سبک تانک)   ...

    رفاقت به سبک تانک نوشته: داوود امیریان

    چاپ و صحافی: سوره مهر

    چاپ اول: 1381

    شمارگان: 4400 نسخه

    قیمت: 6500 ریال

    «رفاقت به سبک تانک» عنوان مجموعه طنزهای نویسنده معاصر داوود امیریان است که اخیرا انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب کرده است. کتاب حاضر شامل 47 قطعه طنز پیرامون حوادث جنگ است.

    درنگاه  اول به نظر می رسد که این کتاب مجموعه ای پراکنده از طنز های جبهه است ولی در نگاه بهتر به آن یک سیر کلی در این مجموعه به چشم می خورد. نویسنده سعی کرده برای کتاب خود شروع و پایانی مناسب داشته باشد. کتاب با داستانواره «می روم حلیم بخرم» شروع می شود که در آن نوجوانی شوق رفتن به جبهه را دارد. داستانواره هایی که در ادامه روایت می شوند به نوعی روند تکمیلی این طرح داستانی هستند. با توجه به تعدد روایتهای مختلف، آدم های مختلفی در کتاب حاضر حضور دارند که همگی در روایت های جداگانه ای ایفای نقش می کنند . همگی این آدم ها به ظاهر استقلال شخصیت دارند، اما با پیشروی مخاطب در صفحات میانی کتاب، مخاطب به طور غیرمستقیم درمی یابد که این آدم ها هر کدام به نوعی مکمل شخصیت دیگری هستند. این آدم های به ظاهر پراکنده در کلیت اثر به سمت وجه های مشترکی حرکت می کنند.

    اشتراک آرمان، اشتراک موقعیت زمانی و مکانی، اشتراکات عقیدتی، اشتراک انگیزه مبارزه و… با عث شده که همگی در حالات  روحی هماهنگ جلوه های متفاوتی پیدا کنند.
    بذله گویی و شوخ طبعی در موقعیت های امن و مفرح امری عادی است اما میدانهای جنگ که در آن اضطراب و دلهره از هر سو در حال باریدن است، این خنده ها و شوخ طبعی ها در واقع هنری است که فقط از عهده آدم های خاصی برمی آید که نشان از آرامش عجیب و مثال زدنی آنان دارد که از جنس بشر معمولی نیست.  امیریان نمونه هایی از این انسان ها را در کتاب خود به تصویر کشده است.

    با هم داستان کوتاه «موشک جواب موشک» از این کتاب را مرور می کنیم:

    «مثل این که اولین بارش بود پا به منطقه عملیاتی می گذاشت. از آن آدم هایی بود که فکر می کرد مأمور شده است که انسانهای گناهکار، به خصوص عراقی های فریب خورده را به راه راست هدایت کرده، کلید بهشت را دستشان بدهد. شده بود مسؤول تبلیغات گردان. دیگر از دستش ذله شده بودیم. وقت و بی وقت بلندگوهای خط اول را به کار می انداخت و صدای نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش می شد و عراقی ها مگسی می شدند و هر چی مهمات داشتند سر مای بدبخت خالی می کردند. از رو هم نمی رفت. تا این که انگار طرف مقابل، یعنی عراقی ها هم دست به مقابله به مثل زدند و آن ها هم بلندگو آوردند و نمایش تکمیل شد. مسؤول تبلیغات برای این که روی آنها را کم کند، نوار «کربلا، کربلا، ما داریم می آییم» را گذاشت. لحظه ای بعد صدای نعره خری از بلندگوی عراقی ها پخش شد که: «آمدی، آمدی، خوش آمدی جانم به قربان شما. قدمت روی چشام. صفا آوردی تو برام!» تمام بچه ها از خنده ریسه رفتند و مسؤول تبلیغات رویش را کم کرد و کاسه کوزه اش را جمع کرد و رفت.» (ص 20)

    اگر می خواهید 46 داستان طنز دیگر را بخوانید، باید به خود کتاب مراجعه کنید. این کتاب شما را با گوشه ای از شادی های پشت خاکریز آشنا می کند.

     

    موضوعات: معرفی کتاب  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1394-06-04] [ 01:38:00 ب.ظ ]





      آیا امام علی(ع) در جنگ با عمرو بن عبدود، او را فریب داد؟ اگر چنین است؛ آیا فریب و نیرنگ در میدان نبرد، صحیح است؟   ...

    پرسش
    در ماجرای نبرد امام علی(ع) با عمرو بن عبدود می‌گویند علی(ع) به عمرو گفت: به پشت سرت نگاه کن. اینها چه کسانی هستند که به دنبالت می‌آیند؟ و وقتی عمرو برگشت، ناگهان علی او را غافلگیر کرده و یک پایش را قطع نموده و او را می‌کشد. لطفاً ماجرای واقعی این جنگ تن به تن را با نقل از منابع معتبر تاریخی بیان کنید.
    پاسخ اجمالی
    در گزارش جنگ خندق درباره نبرد میان امام علی(ع) و عَمْرو بن عَبْدِوَدّ نقل شده است؛ علی(ع) در حالى‌که هَرْوَله می‌کرد، [از کنار عمرو‏] گذشت … عمرو به وى گفت: کیستى؟
    گفت: «من، على بن ابی‌طالب، پسر عموى پیامبر خدا و داماد اویم».
    عمرو گفت: به خدا سوگند، پدرت در گذشته با من دوست بود و خوش ندارم که تو را به قتل رسانم. پسر عمویت هنگامى که تو را به سویم فرستاد، خاطرجمع نبود که تو را با نیزه‌ام برُبایم و میان زمین و آسمان رها سازم، نه زنده و نه مرده!
    امیرمؤمنان به وى گفت: «پسر عمویم می‌دانست که اگر تو مرا بکُشى، من وارد بهشت شوم و تو در آتش باشى، و اگر من تو را بکُشم، تو در آتش باشى و من در بهشت».
    عمرو گفت: هر دوى آنها به سودِ تو است، اى على! و این، تقسیمِ ناعادلانه‌اى است!
    على(ع) فرمود: «این سخن، بگذار. من از تو شنیدم در حالى‌که پرده‌هاى کعبه را گرفته بودى، می‌گفتى: “هیچ‌کس در جنگ، سه خواسته بر من عرضه ندارد، جز آن‌که یکى از آنها را اجابت کنم” و [اینک‏] من سه خواسته بر تو عرضه می‌دارم، یکى را اجابت کن».
    [عمرو] گفت: بگو آنها را، اى على!
    فرمود: «یکى آن‌که شهادت دهى که خدایى جز خداى یگانه نیست و محمّد، پیامبر خدا است».
    [عمرو] گفت: این را رها کن و دومین خواسته را بپرس.
    فرمود: «این‌که بازگردى و این سپاه را از [رویارویى با] پیامبر خدا بازگردانى. اگر [پیامبر] راست‌گو باشد، شما نیز به واسطه او عزّت و برترى یابید، و اگر دروغ‌گو باشد، دزدان و فرومایگان عرب [براى از میان بُردن او] بس باشند».
    عمرو گفت: آن وقت، زنان قریش با یکدیگر گفت‌وگو نمی‌کنند و شاعران در سروده‌هایشان [نخواهند گفت‏] که من ‏از جنگ ترسیدم و به ‏عقب بازگشتم؟ [در این صورت،] گروهى را که مرا بر خود رئیس کردند، یارى نکرده‌ام.
    امیرمؤمنان ‏فرمود: «[خواسته‏] سوم، آن است که فرود آیى، تا با تو کارزار کنم؛ چرا که تو سواره‌اى و من پیاده».
    آن‌گاه از اسبش پایین پرید و آن‌را پى کرد و گفت: این، خصلتى است که گمان نمی‌کردم یکى از عرب‌ها مرا بدان وادار نماید.
    آن‌گاه [کارزار را] شروع کرد و با شمشیر بر سرِ على(ع) زد. امیرمؤمنان، خود را در پناه سپرش گرفت؛ اما [شمشیر] سپر را بُرید و بر سرش نشست.
    على(ع) به او فرمود: «اى عمرو! آیا همین که من با تو کارزار می‌کنم و تو جنگاور عرب هستى، تو را بس نیست براى مبارزه با من، از یاور کمک گرفتى؟».
    عمرو به پشت سرش نگاه کرد. امیرمؤمنان، به سرعت ضربه‌اى بر دو ساقش فرود آورد و هر دو را قطع کرد. گَرد و غبارى از میان آنان بلند شد.
    منافقان گفتند: على بن ابی‌طالب، کشته شد.
    سپس گَرد و غبار خوابید و نگاه کردند. در این هنگام، امیر مؤمنان را بر روى سینه عمرو دیدند که ریش او را گرفته و می‌خواهد سر او را از تن جدا کند. سپس سرش را بُرید و آن‌را گرفت و به سوى پیامبر خدا آمد، در حالى‌که بر اثر ضربتِ عمرو، خون از سرش جارى بود و از شمشیرش خون می‌چکید، و چنین رجز می‌خواند:
    «من، على و پسر عبدالمطّلبم‏،
    مرگ براى جوانمرد، از فرار بهتر است».
    آن‌گاه پیامبر خدا فرمود: «اى على! بر او نیرنگ کردى؟».
    گفت: بلى اى پیامبر خدا! جنگ، نیرنگ است.[1]
    درباره این گزارش باید به این نکته توجه نمود که؛ یکی از عناصر مهم در نبرد با دشمن، جنگ روانی است که خود مبتنی بر نیرنگ‌ها، بزرگ‌نمایی‌ها و … می‌باشد و چون این فریب به منظور هدف مهم‌تری می‌باشد، نباید آن‌را همسان با دروغی دانست که برای منافع ناحق شخصی و گروهی بر زبان جاری می‌شود. چنان‌که در این‌باره در روایات دیگر می‌خوانیم:
    1. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «جنگ؛ یعنى نیرنگ».[2]
    2. ابن عبّاس می‌گوید: پیامبر(ص) یکى از اصحاب خود را مأمور کشتن یک نفر یهودى کرد. او گفت: اى پیامبر خدا! در صورتى از عهده این کار برمی‌آیم که دستم را باز بگذارى. پیامبر خدا فرمود: «همانا جنگ، نیرنگ است. پس هر کار می‌خواهى، بکن».[3]
    3. عدى بن حاتم می‌گوید: به درستى که حضرت علی(ع)، هنگامى که در صفّین با معاویه رو در رو شد، صدایش را بلند می‌کرد تا یارانش بشنوند و می‌فرمود: «به خدا سوگند، معاویه و یارانش را خواهم کُشت!». آن‌گاه در آخر سخن، صدایش را آهسته می‌کرد و می‌گفت: «إن شاء الله!». من نزدیک ایشان بودم و گفتم: اى امیرمؤمنان! به درستى که سوگند یاد کردى بر آنچه انجام می‌دهى. آن‌گاه «ان شاء الله» گفتى. مقصودت از این، چه بود؟ فرمود: «جنگ، نیرنگ است و من نزد مؤمنان، دروغ‌گو نیستم. خواستم تا یارانم را بر دشمن بشورانم تا سُستى نکنند و [به نبردِ] با آنان، رغبت پیدا کنند. پس در آینده، داناترین آنان، از این سخن سود بَرَد. إن شاء الله!».[4]
    4. امام صادق(ع) فرمود: «خداوند کسى که در جنگ به حریف خود نیرنگ بزند و به او دروغ بگوید، بازخواست نمی‌کند».[5]

    [1]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق، موسوی جزائری، سید طیب،‏ ج ‏2، ص 184 – 185، قم، دار الکتاب، چاپ سوم، 1404ق.
    [2]. عتکی البزّار، أبوبکر أحمد بن عمرو، مسند البزّار، ج 4، ص 187، بیروت، مؤسسة علوم القرآن، چاپ اول، 1409ق.
    [3]. متقی هندی، علی بن حسام الدین‏، کنز العمّال، ج 4، ص 469، بیروت، مکتبة التراث الاسلامی، چاپ اول، 1397ق.
    [4]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج ‏7، ص 460، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
    [5]. کافی، ج ‏2، ص 342.

    موضوعات: اطلاعات عمومی  لینک ثابت



     [ 01:32:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    حلال جمیع مشکلات است حسین شوینده ی لوح سیئات است حسین ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلاست جائی که سفینه ی نجات است حسین