مهمان کربلا
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   






موضوعات

  • همه
  • همه
  • سفارش های بزرگان
  • داستان های کوتاه
  • نکته های ناب قرانی
  • عفاف و حجاب
  • ظهور
  • اطلاعات عمومی
  • به یاد شهدا ...
  • نماز
  • تربیت فرزند شیعه
  • فرزند پروری
  • سلامتی
  • شهدای و ایثار گران حوزوی
  • بزرگان حوزه
  • شعر
  • شناخت اهل بیت
  • طب سنتی
  • آشپزی ( کیک )
  • طنز
  • غدیر
  • عکس و حرف
  • اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺳﺎﻟﻢ
  • جوان و جوانی
  • ﺯﻧﺎﻥ و ﻛﺮﺑﻼ
  • ﻭﻻﻳﺖ ﭘﺬﻳﺮﻱ ﺩﺭ ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • خداوندا
  • زندگینامه
  • احکام بانوان
  • متن ادبی
  • آشپزی ( انواع غذا )
  • آشپزی ( نکته ها )
  • کلیپ
  • دانلود
  • همسرداری
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • رمضان
  • آشپزی ( آش ها)
  • عروسک بافی
  • مناسبت ها
  • لبخند های پشت خاکریز
  • معرفی کتاب
  • حدیث
  • احادیث
  • احادیث اخلاقی
  • ائمه اطهار
  • آشپزی
  • سوپ ها
  • ماه محرم
  • دهه چهارم
  • عدل الهی
  • نشانه های مؤمن چیست ؟
  • سخنان مقام معظم رهبری
  • جنگ نرم
  • رشد و خود سازی
  • داروخانه معنوی
  • متفرقه دینی
  • کودک و سیسمونی


  • اردیبهشت 1403
    شن یک دو سه چهار پنج جم
     << <   > >>
    1 2 3 4 5 6 7
    8 9 10 11 12 13 14
    15 16 17 18 19 20 21
    22 23 24 25 26 27 28
    29 30 31        




    آخرین مطاب






    آمار

  • امروز: 23
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1684
  • 1 ماه قبل: 3882
  • کل بازدیدها: 448761




  • خبرنامه





    کاربران آنلاین

  • مسافر




  • لبخند های پشت خاکریز

    مهدویت امام زمان (عج)



    بازی های دفاع مقدس

    مهدویت امام زمان (عج)



    کرامات و داستان های ائمه اطهار

    آیه قرآن



    دانشنامه امام علی

    آیه قرآن



    اولین های دفاع مقدس

    وصیت شهدا



    جستجو





    ذکر ایام هفته

    ذکر روزهای هفته



    وصیت نامه موضوعی شهدا

    وصیت شهدا



    روز شمار غیبت





    معرفی صفحه وبلاگ به یک دوست






    بازی تمرکز حواس





    جستجو

    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت




    رتبه



      بماند بقیه اش ....   ...

    این شعر و فقط اهلش میفهمه وبس!

    صلی الله علیک یا سیدنا العریان

     

    کوتاه کن کلام…، بماند بقیه‌اش!

    مرده است احترام…، بماند بقیه‌اش!

     

    از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود

    آن هم نشد حرام…، بماند بقیه‌اش!

     

    هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت؛ آمد به انتقام…

    بماند بقیه‌اش!

     

    شمشیرها تمام شد و نیزه‌ها تمام

    شد سنگ‌ها تمام…، بماند بقیه‌اش!

     

    گویا هنوز باور زینب نمی‌شود

    بر سینه‌ی امام؟!…

    بماند بقیه‌اش!

     

    پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته، در بین ازدحام…

    بماند بقیه‌اش!

     

    راحت شد از حسین همین که خیال‌شان

    شد نوبت خیام…، بماند بقیه‌اش!

     

    از قتل‌گاه آمده شمر و ز دامنش خون علی‌الدوام…!!

    بماند بقیه‌اش!

     

    سر رفت… آه

    بعد هم انگشت رفت…!

    کاش از پیکر امام…، بماند بقیه‌اش!

     

    بر خاک خفته‌ای و مرا می‌برد عدو؛

    من می‌روم به شام…

    بماند بقیه‌اش!

     

    دل‌واپسم برای سرت روی نیزه‌ها،

    از سنگ پشت‌بام…

    بماند بقیه‌اش!

     

    حالا قرار هست کجاها رود سرش!؛ از کوفه تا به شام…

    بماند بقیه‌اش!

     

    تنها اشاره‌ای کنم و رد شوم از آن:

    از روی پشت بام…

    بماند بقیه‌اش!

     

    قصه به «سر» رسید وَ تازه شروع شد

    شعرم نشد تمام

    بماندبقيه اش

    موضوعات: همه, شعر, اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا  لینک ثابت



    [سه شنبه 1393-08-13] [ 12:45:00 ب.ظ ]





      خاطره ای از یکی از علمای بزرگ شیعه ....   ...

    ﻳﮑﻰ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻴﻌﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﻳﺎ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ (ﻉ ) ﺩﺭﺷﺐ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﻦ ﺍﺻﺤﺎﺑﻰ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﺑﺎ ﻭﻓﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺧﻮﺩﺳﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻡ *ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﺩﭼﺎﺭ ﺗﺮﻳﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﭙﺬﻳﺮﻡ *ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ (ﻉ ) ﺑﺎﺷﺪ ﺯﻳﺮﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﻳﺸﻴﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺧﻴﻠﻰ ﻫﻨﺮ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪﺧﻮﺏ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺭﻳﺤﺎﻧﻪ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻋﻠﻰ (ﻉ ) ﻭ ﺯﻫﺮﺍﻯ ﺍﻃﻬﺮ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻋﺎﺩﻯ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ (ﻉ ) ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﺿﻊ ﻣﻴﺪﻳﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻳﺎﺭﻯ ﻣﻰ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻳﺎﺭﻯ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻨﺎﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺧﻴﻠﻰ ﻫﻢ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻳﺎﺭﻯ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ ﺧﻴﻠﻰ ﺁﺩﻣﻬﺎﻯ ﭘﺴﺖ ﻭ ﺑﺪﻯ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﻭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ ﻟﺬﺍ *ﺷﺒﻰ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﻭﻳﺎ ﺩﻳﺪﻡ ﺻﺤﻨﻪ ﮐﺮﺑﻼ‌ﺳﺖ* .

    ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﺑﺎ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ (ﻉ ) ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻼ‌ﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﻳﺎﺑﻦ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠّﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﺎﺭﻯ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ .

    *ﺍﻣﺎﻡ (ﻉ ) ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﻢ .*

    ﮐﻢ ﮐﻢ ﻭﻗﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪ (ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﺘﺐ ﻣﻘﺘﻞ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﮐﻪ ﺳﻌﻴﺪ ﺑﻦ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ ﺣﻨﻔﻰ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﭙﺮ ﺍﺑﺎ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ)

    ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﻴﺰ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﺎ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﻴﻢ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﺎﻳﺴﺖ ﺗﺎﻭﻗﺘﻰ ﮐﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺗﻴﺮﺍﻧﺪﺍﺯﻯ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ ﻣﺎﻧﻊ ﺍﺯ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺗﻴﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﺸﻮﻯ .

    ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﻰ ﺍﻳﺴﺘﻢ ، ﭘﺲ ﺟﻠﻮﻯ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺪﻧﺪ، *ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﻳﺪﻡ ﻳﮏ ﺗﻴﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ ﺗﺎ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﻣﻦ ﺷﺪ ﺑﻰ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺧﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺗﻴﺮ ﺑﻪ ﺑﺪﻥ ﻣﻘﺪّﺱ ﺍﺑﺎ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠّﻪ (ﻉ ) ﺍﺻﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﻭﻳﺎ *

    ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﺳﺘﻐﻔﺮﺍﻟﻠّﻪ ﺭﺑﻰ ﻭﺍﺗﻮﺏ ﺍﻟﻴﻪ ، ﻋﺠﺐ ﮐﺎﺭ ﺑﺪﻯ ﺷﺪ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻤﻰ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﻮﺩ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﻭّﻡ ﺗﻴﺮﻯ ﺁﻣﺪ ﺗﺎ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﻣﻦ ﺷﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻢ ﺷﺪﻡ ﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺧﻮﺭﺩ!

    *ﺩﻓﻌﻪ ﺳﻮّﻡ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﻨﺎﺏ ﺍﺻﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﻳﺪﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺗﺒﺴﻤﻰ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ

    ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﺎ ﺭﺍﻳﺖ ﺍﺻﺤﺎﺑﺎ ﺍﺑﺮُ ﻭ ﺍﻭﻓﻰ ﻣﻦ ﺍﺻﺤﺎﺑﻰ ، ﻳﻌﻨﻰ ((ﺍﺻﺤﺎﺑﻰ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﺑﺎ ﻭﻓﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺧﻮﺩﻡ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﮑﺮﺩﻡ )).*

    ﻓﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ ﻭ ﺑﮕﻮﻳﺪ: ﻳﺎﻟﻴﺘﻨﺎ ﮐﻨﺎ ﻣﻌﮏ ﻓﻨﻔﻮﺯ ﻓﻮﺯﺍ ﻋﻈﻴﻤﺎ ﻳﻌﻨﻰ ﺍﻯ ﮐﺎﺵ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﺎﺋﻞ ﻣﻰ ﺷﺪﻳﻢ ﮐﺎﺭ ﺁﺳﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﺮﻧﻪ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﻯ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻳﺪ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﻳﻨﺪﺍﺭ ﻭﺍﻗﻌﻰ ﮐﻴﺴﺖ !

    ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﻣﺮﺩ ﻋﻤﻞ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭼﻪ ﮐﺴﻰ ﻣﺮﺩ ﺣﺮﻑ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ . ﻭﻟﻰ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠّﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺰﻡ ﻭ ﺭﺯﻡ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﺤﮑﻢ ﻭ ﭘﺎﻳﺪﺍﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ. التماس دعا

    موضوعات: همه, اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا  لینک ثابت



     [ 12:41:00 ب.ظ ]





      الو سلام‌ منزل خداست!   ...

    ﺍﻟﻮ ﺳﻼﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﺧﺪﺍﺳﺖ؟

    ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ﻣﺰﺍﺣﻤﯽ ﮐﻪ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ …

    ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﻟﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ

    ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﯾﮏ ﺻﺪﺍﺳﺖ …

    ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺳﻼﻡ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ

    ﺑﻪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﺳﺪ٬ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺟﺪﺍﺳﺖ؟

    ﺍﻟﻮ….

    ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻗﻄﻊ ﻭ ﻭﺻﻞ ﺷﺪ!

    ﺧﺮﺍﺑﯽ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﮐﻪ ﻋﯿﺐ ﺳﯿﻢ ﻫﺎﺳﺖ؟؟؟

    ﭼﺮﺍ ﺻﺪﺍﯾﺘﺎﻥ ﻧﻤﯿﺮﺳﺪ ؟ﮐﻤﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ٬

    ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﭼﻄﻮﺭ؟ﺧﻮﺏ ﻭ ﺻﺎﻑ ﻭ ﻭﺍﺿﺢ ﻭ ﺭﺳﺎﺳﺖ؟

    ﺍﮔﺮ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﺪﻫﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﮐﻨﻢ …

    ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﺩ ﻫﺎ ﺷﻔﺎﺳﺖ !

    ﺩﻝ ﻣﺮﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺗﺎ ﺳﺒﮏ ﺷﻮﻡ٬

    ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻩ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻤﺎﺳﺖ …

    ﺍﻟﻮ٬ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ٬ ﺑﺎﺯ ﻣﺰﺍﺣﻤﺖ ﺷﺪﻡ٬

    ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ٬ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ…

    ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﺧﺪﺍﺳﺖ!…

     

    قیصر امین پور

    موضوعات: همه, شعر  لینک ثابت



     [ 11:36:00 ق.ظ ]





      خاطره ای از مقبل کاشانی   ...

    مقبل کاشانی شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده . هر وقت سایر افراد کربلا میرفتن اشک حسرت میریخته وآرزوی زیارت ارباب بی کفنش رو داشته .

    یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا .

    در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان قافله رو تاراج میکنن .یک عده از افراد بر میگردن کاشان .

    یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن .

    اما مقبل در گلپایگان نه آشنایی داشت و نه اعتباری . از یک طرف هم دوست نداشت دیگه راهی رو که اومده برگرده . دلش هوای امام حسین علیه السلام رو داشت …

    با خودش می گفت یک قدم نزدیکتر به امام حسین علیه السلام هم یک قدمه . همینجا میمونم کار میکنم تا خرج ادامه سفرم جور بشه ….

    چند وقتی تو گلپایگان موند تا محرم از راه رسید .

    مثل همه شیعیان در مجالس عزاداری شب و روز محرم شرکت میکرد تا اینکه شب عاشورا شد ، اشعاری رو که سروده بود در شب عاشورا خوند و غوغا کرد ….

    همون شب پس از اتمام مجلس و در عالم رویا خواب دید مشرف شده به کربلا و وارد صحن شد . خواست بره طرف ضریح که از ورودش جلوگیری کردن .

    مقبل میگه :با خودم گفتم خدایا نباید در رابطه با دخول به حرم کسی دیگری را مانع شوند .

    یکی گفت درست میگویی مقبل اما الان فاطمه زهرا (س) و خدیجه کبری(س) و آسیه و هاجر و ساره با عده ای از حوریان در حرم مشغول زیارتند چون تو نامحرمی اجازه ورود نخواهی داشت .

    پرسیدم توکیستی ؟ گفت : من از فرشتگان حافّین هستم ، حالا برای اینکه ناراحت نشوی بیا تا تو را به قسمتهای دیگر حرم هدایت کنم . در سمت غربی صحن مطهر مجلسی با شکوه بود . از وی راجع به حاضرین در مجلس سوال کردم . گفت : پیامبرانند از آدم تا خاتم که همه برای زیارت قبر سید الشهدا (ع)آمده اند

    مقبل میگه : حضرت رسول صلی الله علیه و آله را دیدم که فرمود بروید به محتشم بگویید بیاید

    ناگاه دیدم محتشم با همان قیافه ، قدی کوتاه و چهره ای نورانی و عمامه ای ژولیده وارد شد

    حضرت به منبری که در آنجا بود اشاره فرمودند که ای محتشم برو بالا و هر چه بالا میرفت

    حضرت میفرمود برو بالاتر تا پله نهم رسید ایستاد ومنتظر دستور پیامبر بود .

    حضرت فرمود ای محتشم امشب شب عاشوراست ، از آن اشعار جانسوزت بخوان

    و محتشم شروع کرد به خواندن اشعارش:

    کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا

     

    در خاک و خون طپیده میدان کربلا

     

    گر چشم روزگار بر او زار میگریست

     

    خون میگذشت از سر ایوان کربلا

     

    نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک

     

    زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

     

    از آب هم مضایقه کردند کوفیان

     

    خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

     

    بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید

     

    خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

     

    زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد

     

    فریاد العطش ز بیابان کربلا

     

    - اینجا بود که صدای گریه و ناله از پیامبران بلند شد … حضرت رسول صلی الله علیه و آله گریه کنان می فرمود :ای پدران من ای عزیزان ،ببینید با فرزندم حسین چه کرده اند ، آب فراتی که همه حیوانات از آن مینوشند بر فرزندم حرام کردند . سپس اشاره کرد که محتشم باز هم بخوان .

    محتشم ادامه داد:

     

    روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار

     

    خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار

     

    - در این لحظه گریه آنقدر زیاد شد که گویی صدای گریه به عرش میرسید. محتشم خواست تا پایین بیاید حضرت فرمود باز هم بخوان زیرا هنوز دلها از گریه خالی نشده .

    محتشم اطاعت امر کرد و در حالیکه عمامه اش را از سر برداشت و فریاد کنان صدا زد

     

    یا رسول الله:

    این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست

     

    وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

     

    این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی

     

    دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

     

    این ماهی فتاده به دریای خون که هست

     

    زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

    - با رسیدن محتشم به این قسمت از اشعارش رسول الله غش کرد و انبیا همه بر سر میزدند و گریه میکرند .و ملکی این شعر محتشم را میخواند:

     

    خاموش محتشم که دل سنگ آب شد

     

    بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد

     

    خاموش محتشم که از این حرف سوزناک

     

    مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

     

    - محتشم لب فرو بست و از منبر پایین آمد . پس از ساعتی که مجلس به حالت عادی بازگشت پیامبر (ص)عبای خود را بر دوش محتشم انداخت…

    مقبل میگوید : من هم شاعر اهل بیت بودم و دوست داشتم پیامبر به من هم بگوید تو هم اشعارت را بخوان . هر چه انتظار کشیدم نفرمود .

    مایوسانه از حرم خارج شدم که دیدم حوری مرا صدا میزند: ای مقبل ، فاطمه زهرا سلام الله علیها به نزد پدر آمد و فرمود به مقبل هم بگویید تا اشعارش را بخواند . مقبل گوید رفتم روی منبر پله اول ولی دیگر پیامبر(ص) به من نفرمود برو بالاتر. فهمیدم مقام محتشم از من خیلی بالاتر است . شروع کردم به خواندن اشعارم:

     

    نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

     

    نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت

    هوا چو قیرگون گردید

     

    عزیز فاطمه از اسب واژه گون گردید

     

    بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

     

    اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد

     

    تا این اشعار را خواندم حوریه ای آمد و گفت مقبل دیگر نخوان که زهرا سلام الله علیها غش کرد . مقبل گوید : از منبر فرود آمدم و پیامبر (ص) به عنوان صله چیزی به من عطا نفرمود .

     

    ناگهان امام حسین علیه السلام را درهمان حالت رویا دیدم که ازآن حلقوم بریده صدا زد :

     

    ای مقبل من خودم خلعت تو را خواهم داد .

    مقبل گوید در این حال از خواب بیدار شدم . فردای آن روز قافله ای به قصد زیارت کربلا حرکت کرد و مرا همراه خود بردند …

     

    اگه دلتون شکست و اشکتون جاری شد فقط و فقط برا سلامتی و فرج مولای غریبمون دعا کنین.

     

    اللهم عجل لولیک الفرج

     

    التماس دعا

    موضوعات: همه, شعر, اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا  لینک ثابت



     [ 11:29:00 ق.ظ ]





      امشب برای یک مرد دعا کنید...   ...

    یک التماس دعای مخصوص…

     

    “مردی” را میشناسم که غربتش به اندازه غربت همه بشریت سنگین و جانسوز است!

     

    “آقای” بزرگواریست که غم و غصه اش از سالها قبل آغاز شده…

    از یک گودال خونین…

    یا شاید قبل تر از آن!

     

    از یک تشت خونین…

    شاید قبل تر!

     

    از یک محراب خونین…

    شاید از یک کوچه تنگ…

    یک چادر خاکی…

     

    دلش تنگ است ” مولایم”

     

     

    هر روز که میگذرد دل تنگ تر میشود!

    شمارا به خدا قسم

    امشب دعا کنید…

     

    برای خودم هیچ نمیخواهم

    برای یک ” مرد” دعا کنید…

     

    دعا کنید در تقدیرش امشب ملایک بنویسند :

     

    ظهور…

    ان شاء الله

    موضوعات: همه, ظهور, اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا  لینک ثابت



     [ 11:09:00 ق.ظ ]





      دلم التماس دعا میخواهد ...   ...

    دلم ……!!

    التماس دعا می خواهد…..

    از همان التماس دعاهایی که آدمیزاد

    یک وقت هایی دلش را به"دریا” می زند!!!!

    وبه خلق الله رو می اندازد

    که برایش دعا کنند…..!

    از آنهایی که از ته جانت لا به لای بعضی ها

    با چه""زوری"” بالا می آید….!

    آنوقت با همه ی وجود دلت را به

    “زمزمه ی خدایا”

    گفتن خلق الله خوش میکنی!!

    که اگر صدای تو به عرش نرسید!

    لااقل یکی از همین خلق الله صدایش آنقدر

    رسا است که عرشیان وفرشیان از

    “"خدایا گفتنش"”

    خدایا بگویند!!!

    …..التماس دعایت……

    وقتی می گویم برایم دعا کن یعنی کم آورده ام!!!

    یعنی دیگر…….!

    کاری از دست خودم برای خودم

    بر نمی آید…!!!

     

    التماس دعا…..

    موضوعات: همه, اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا  لینک ثابت



     [ 11:04:00 ق.ظ ]





      بس کن ربابه ...   ...

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

    بس کن رباب نیمه‌ای از شب گذشته است

    دیگر بخواب نیمه‌ای از شب گذشته است

     

    کم خیره شو به نیزه، علی را نشان نده

    گهواره نیست٬ دست خودت را تکان نده

     

    با دست‌های بسته مزن چنگ بر رخت

    با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت

     

    بس کن رباب حرمله بیدار می‌شود

    سهمت دوباره خنده انظار می‌شود

     

    ترسم که نیزه‌دار کمی جابجا شود

    از روی نیزه رأس عزیزت رها شود

     

    یک شب ندیده‌ایم که بی‌غم نیامده

    دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده

     

    گرچه امید چشم ترت ناامید شد

    بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد

     

    پیراهنی که تازه خریدی نشان مده

    گهواره نیست٬ دست خودت را تکان مده

     

    با خنده خواب رفته تماشا نمی‌کند

    مادر نگفته است و زبان وا نمی‌کند

     

    بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی

    اصلاً خیال کن که تو اصغر نداشتی

     

    دیگر ز یادت این غم سنگین نمی‌رود

    آب خوش از گلوی تو پائین نمی‌رود

     

    بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی‌شود

    این گریه‌ها برای تو اصغر نمی‌شود

    موضوعات: همه, شعر, اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا  لینک ثابت



     [ 11:01:00 ق.ظ ]





      همسر حضرت عباس علیه السلام   ...

    همسر حضرت عباس علیه السلام

     

    حضرت عباس ع تنها با یک زن ازدواج کردند. او لبابه دختر عبیدالله بن عباس بود.

    لبابه زنی بسیار شایسته پاکدامن و از خاندانی شریف بود. او از بهترین زنان زمانه خود و از محبان امام علی ع بود.

    لبابه از حضرت ابوالفضل ع پنج پسر و یک دختر بدنیا اورد.

    لبابه در کربلا حضور داشت. یکی از پسران او بنام قاسم در کربلا شهید شد. خود او نیز اسیر شد. همراه با سایر اسرا زجر و شکنجه ها را تحمل کرد. پس از ازادی اسرا او به مدینه برگشت.

    لبابه روز و شب گریه میکرد چندان که بیمار شد و در سن ۲۸ سالگی

    از دنیا رفت. خدای رحمتش کند.

    فرزندان او مدتی توسط مادربزرگ پاکشان ام البنین سلام الله علیها تربیت شدند اما اوهم دوسال بعد از واقعه کربلا از دنیا رفت و سرپرستی فرزندان به امام سجاد علیه السلام منتقل شد.

    گفتنی است هر گاه یکی از فرزندان حضرت عباس ع نزد امام سجاد ع می آمد اشک بر گونه های حضرت جاری می شد.

     

    (brown note)منبع: سید بن طاووس اقبال الاعمال ص ۲۸

    (sparkle)التماس دعای فرج(sparkle)

    موضوعات: همه, اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا  لینک ثابت



     [ 10:48:00 ق.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    حلال جمیع مشکلات است حسین شوینده ی لوح سیئات است حسین ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلاست جائی که سفینه ی نجات است حسین