مهمان کربلا
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   






موضوعات

  • همه
  • همه
  • سفارش های بزرگان
  • داستان های کوتاه
  • نکته های ناب قرانی
  • عفاف و حجاب
  • ظهور
  • اطلاعات عمومی
  • به یاد شهدا ...
  • نماز
  • تربیت فرزند شیعه
  • فرزند پروری
  • سلامتی
  • شهدای و ایثار گران حوزوی
  • بزرگان حوزه
  • شعر
  • شناخت اهل بیت
  • طب سنتی
  • آشپزی ( کیک )
  • طنز
  • غدیر
  • عکس و حرف
  • اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺳﺎﻟﻢ
  • جوان و جوانی
  • ﺯﻧﺎﻥ و ﻛﺮﺑﻼ
  • ﻭﻻﻳﺖ ﭘﺬﻳﺮﻱ ﺩﺭ ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • خداوندا
  • زندگینامه
  • احکام بانوان
  • متن ادبی
  • آشپزی ( انواع غذا )
  • آشپزی ( نکته ها )
  • کلیپ
  • دانلود
  • همسرداری
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • رمضان
  • آشپزی ( آش ها)
  • عروسک بافی
  • مناسبت ها
  • لبخند های پشت خاکریز
  • معرفی کتاب
  • حدیث
  • احادیث
  • احادیث اخلاقی
  • ائمه اطهار
  • آشپزی
  • سوپ ها
  • ماه محرم
  • دهه چهارم
  • عدل الهی
  • نشانه های مؤمن چیست ؟
  • سخنان مقام معظم رهبری
  • جنگ نرم
  • رشد و خود سازی
  • داروخانه معنوی
  • متفرقه دینی
  • کودک و سیسمونی


  • دی 1403
    شن یک دو سه چهار پنج جم
     << <   > >>
    1 2 3 4 5 6 7
    8 9 10 11 12 13 14
    15 16 17 18 19 20 21
    22 23 24 25 26 27 28
    29 30          




    آخرین مطاب






    آمار

  • امروز: 451
  • دیروز: 651
  • 7 روز قبل: 1015
  • 1 ماه قبل: 2430
  • کل بازدیدها: 472072




  • خبرنامه





    کاربران آنلاین

  • أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ
  • زفاک
  • سمیه کیکاوسی
  • هانیه قلی پور




  • لبخند های پشت خاکریز

    مهدویت امام زمان (عج)



    بازی های دفاع مقدس

    مهدویت امام زمان (عج)



    کرامات و داستان های ائمه اطهار

    آیه قرآن



    دانشنامه امام علی

    آیه قرآن



    اولین های دفاع مقدس

    وصیت شهدا



    جستجو





    ذکر ایام هفته

    ذکر روزهای هفته



    وصیت نامه موضوعی شهدا

    وصیت شهدا



    روز شمار غیبت





    معرفی صفحه وبلاگ به یک دوست






    بازی تمرکز حواس





    جستجو

    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت




    رتبه



      معجزه شق القمر   ...

    معجزه شق القمر از سوي پيامبر ( 6 بعثت )

    در شب چهاردهم ذی الحجه كه قرص ماه كامل بود، تعدادي از مشركان مكه و يا به روايتي چهارده تن از اصحاب عقبه افرادي از اهالي يثرب در عقبه مني در مكه معظمه با پيامبر خدا صلی الله علیه و آله پيمان بسته و به طوري پنهاني با او بيعت كرده بودند. از آن حضرت، درخواست معجزه كردند و به وي گفتند: هر پيامبري داراي معجزه است، معجزه شما در اين شب چه مي‌تواند باشد؟

     

    پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شما از من چه معجزه‌اي مي‌خواهيد؟ آنان گفتند: اگر خدا با تو است و تو در نزد او قدر و منزلتي داري، از او بخواه كه قرص قمر ماه را دو قطعه كند و آن دو را از هم جدا نمايد.

     

    پيامبر صلی الله علیه و آله درباره پيشنهاد آنان مي‌انديشيد كه جبرئيل امين بر او نازل شد و عرض كرد: اي محمد! خداي سبحان به تو سلام مي‌رساند و مي‌فرمايد: هر چيزي در اين عالم را به فرمان تو درآوردم، هر چه از من بخواهي اجابت كنم. آن گاه، آن حضرت سرش را به سوي آسمان بلند كرد و به ماه دستور داد كه به دو نيم شود. در همان حال، ماه به دو نيمه شد و معجزه الهي به وقوع پيوست.

     

    پيامبر صلی الله علیه و آله و پيروان او به سجده رفته و خداي قادر و سبحان را شكر نمودند. آن گاه، به آن حضرت گفتند: آيا امكان دارد كه دو نيمه ماه به هم بپيوندد و همانند سابق شود؟ پيامبر صلی الله علیه و آله اشاره‌اي به ماه كرد و دستور داد كه به هم بپيوندند. مشركان مكه و يا اصحاب عقبه بار ديگر از آن حضرت درخواست كردند كه وي معجزه كرده و بالاي ماه را بشكافد.

     

    آن حضرت براي اتمام حجت بر آنان، بار ديگر اشاره به ماه كرد و فرمان داد كه در بالايش شكافي پديد آيد. در همان لحظه انشقاقي پديد آمد و بالاي ماه شكافته شد و معجزه “شق‌القمر” به وقوع پيوست. پيامبر صلی الله علیه و آله و پيروانش سجده شكر كرده و خداي سبحان را كه چنين معجزه‌اي به پيامبرش عنايت كرد، سپاس گفتند. آن گاه پيامبر صلی الله علیه و آله به ماه اشاره كرد كه به حال سابقش برگردد.

     

    مشركان و كافران كه با چشم خود شاهد اين معجزه الهي بودند، به عهدشان وفا نكرده و براي ايمان آوردن به پيامبر صلی الله علیه و آله بهانه آوردند و گفتند: ما منتظر بازگشت مسافرانمان از شام و يمن مي‌مانيم، اگر آنان نيز اين معجزه را ديده باشند به تو ايمان مي‌آوريم و در غير اين صورت معلوم مي‌شود كه بر ما سحر و جادو كردي و دشمني ما نسبت به تو افزون مي‌گردد.

     

    به هر روي، مشركان با اين بهانه از زير بار عهد و پيمانشان شانه خالي كرده و به آن حضرت ايمان نياوردند و گفتند كه كار محمد صلی الله علیه و آله، سحر و جادو بود. با اين كه برخي از علماي اسلامي در اصل معجزه شق‌القمر تشكيك كرده‌اند ولي اكثر قريب به اتفاق علما، مفسران و مور�

    موضوعات: همه, اطلاعات عمومی  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1393-07-17] [ 11:30:00 ق.ظ ]





      من مریض توأم ای شاه شفا میخواهم   ...

    تا ملائک همگی دور علی چرخیدند

    حاجیان را ز ارادت به علی سنجیدند

    حاجیانی که همگی منتظر حق بودند

    در بر احمد مختار علی را دیدند

    با نفس های علی باز خدا ساخت بهشت

    چون که از برکت حیدر همه را بخشیدند

    مثل نقلی روی دستان پر از لطف نسیم

    اختران را طرف عرش خدا پاشیدند

    تا که دستان علی را به هوا بُرد نبی

    دست او را همه ی آینه ها بوسیدند

    آسمان ها همگی خم شده و مثل زمین

    روی خود را به کف پای علی ساییدند

    زائرانی که ز اخلاص به او رو کردند

    کوثر از دست خود فاطمه می نوشیدند

     

    یا علی بود که از عرش خدا می بارید

    نور مولا به سر ثانیه ها می بارید

     

    عاشقان تو علی دل که به دریا بزنند

    این محال است که در شیعِگی ات جا بزنند

    بارها خواسته قلب بهشت این بوده

    مثل ایوان تو در جنّت الاعلی بزنند

    عده ای که رخ ایوان شما را دیدند

    قید دیدار جنان حین تماشا بزنند

    قصد کردند ملائک همه در عید غدیر

    پرچم عشق تو را بر سر دلها بزنند

    امر و دستور خدا بوده که باید عالم

    بوسه بر خاک در حضرت مولا بزنند

    کاش میشد بشوم فرش حریم تو علی

    تا که زوّار تو بر فرق سرم پا بزنند

    مردمانی که به دنبال خدا میگردند

    باید آقا که در بیت شما را بزنند

     

    از غدیر تو به معراج رسیدیم علی

    کوثر از دست تو یک جرعه چشیدیم علی

     

    تو رسیدی که سرآغاز امامت بشود

    چشم تو معنی ایثار و رشادت بشود

    هرکسی دیده تو را لحظه شمشیر زدن

    تا ابد شیفته درس شهامت بشود

    در مقام تو همین بس که در این راه دراز

    حضرت فاطمه حامی ولایت بشود

    عکس زهرا که به چشمان تو افتاد خدا

    بین چشمان تو با فاطمه رؤیت بشود

    مطمئنم که از این جمله خدا هم راضی ست

    باید از نام تو هر ثانیه صحبت بشود

    نوکری تو مدالی ست که زهرا داده

    آنقدر نذر نمودم که عنایت بشود

    همه حرف من این است شب عید غدیر

    دیدن صحن نجف کاش که قسمت بشود

     

    بخدا میرسد آنکس که تو را پیدا کرد

    زین جهت بود خداوند تو را مولا کرد

     

    من مریض توأم ای شاه شفا میخواهم

    بی سرو پایم و آقا سر و پا میخواهم

    من بیچاره چه دارم به تو تقدیم کنم

    تازه امشب سفر کرب و بلا میخواهم

    تا محرّم بشود چند شبی مانده هنوز

    روزی نوکری از دست شما میخواهم

    دامنت را دمی از دست من آقا نکشی

    بهر شالم نخی از کنج عبا میخواهم

    التماست بکنم میکنی آقا نظری

    چادر سوخته فاطمه را میخواهم

    یک دعا کن که دل نوکر تو قرص شود

    کارم از کار گذشته ست دعا میخواهم

    روزیم را شب عید است کمی اشک بده

     

    راضی ام، اشک مرا هم زهمان مشک بده

    موضوعات: همه, شعر, غدیر  لینک ثابت



     [ 11:27:00 ق.ظ ]





      در محضر بهجت   ...

    موضوعات: همه, عکس و حرف  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1393-07-16] [ 05:24:00 ب.ظ ]





      چادرت با تمام سختی هایش فرقی ندارد اگر ....   ...

    “چادر” ؛ یا بی چادر؛ فرقی ندارد اگر وقارت را حفظ نکند!

     

    “چادر” ؛ یا بی چادر؛ فرقی ندارد اگر قهقهه های بلند خیابانت را مانع نشود !

     

    اگر درمیان سیاهی اش رنگ لاک هایت خودنمایی بکند !

     

    اگر آرایش غلیظ صورتت را پاک نکند…

     

    خلاصه بگویم :

     

    آهای خانم چادری :

     

    “چادرت” با تمام سختی هایش فرقی ندارد

    اگر…

    حرمتش را حفظ نکنی…

     

    “چادرت” ؛ به اندازه کافی مظلوم هست پس مظلوم ترش نکن…

     

    کمی حرمت نگه دار…

     

    و این را بدان رفتار دیگران با تو موشکافانه تر است…

     

    شاید با کارهای تو “چادر” زیر سوال رود…

    موضوعات: همه, عفاف و حجاب  لینک ثابت



    [سه شنبه 1393-07-15] [ 09:56:00 ب.ظ ]





      رخداد غدیر خم از دیدگاه شیعه   ...

     

    از آغاز ذی‌القعده سال دهم هجری که آخرین سال زندگانی پیامبر بود، به همه مناطق مسلمان‌نشین و ایل‌ها و قبیله‌های مسلمان عربستان خبر داد که وی در این ماه به مکه معظمه خواهد رفت و حج به‌جای خواهد آورد و بدین‌ترتیب بزرگ‌ترین اجتماع مسلمانان شکل گرفت، که به حجةالوداع معروف است.

     

    با پایان حج محمد به سرعت دستور حرکت جهت اجتماع در غدیر خم را دادند. حتی ۱۲۰۰۰ از اهل یمن - که برای رفتن به وطن خود باید راه دیگری را می‌رفتند - به دستور او با کاروان مسلمانان همراه شدند.

     

    در میان راه مکه و مدینه در غدیر خم، آیه قرآن فروفرستاده شد:

     

    «ای پیامبر! آن چه را از سوی پروردگارت بر تو نازل شده [به مردم] برسان. اگر این کار را نکنی، رسالت الهی را به انجام نرسانده‌ای و خداوند از مردم نگاهت خواهد داشت.»

     

    در پی نزول این آیه، پیامبر دستور داد همه کاروانیان در آن محل گرد هم آیند، و در همان‌جا پیامبر خطابهٔ طولانی غدیر را ایراد کرد.

     

    برخی بخش‌های این سخنرانی- که به گفته شیعیان در معرفی مقام علی است - چنین است:[نیازمند منبع]

     

    ای مردم! بدانید که خداوند علی را ولی و امام شما قرار داده و اطاعت او را بر مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی از آنان پیروی کنند، و بر شهری و روستایی و عجم و عرب و آزاد و مملوک و بزرگ و کوچک و سفید و سیاه واجب کرده‌است. آگاه باشید که «امیر المؤمنین» غیر از این برادرم کسی نیست و پیشوایی مؤمنان پس از من بر کسی جز او روا نخواهد بود. او جانشین من در امتم و پیشوای کسانی است که به من ایمان آورده‌اند و نیز جانشین من در تفسیر کتاب خدا است. خداوند دین شما را به واسطه امامت او کامل گردانید. به دستورات او گوش فرا دهید تا در سلامت بمانید و از او پیروی کنید تا هدایت شوید. ای مردم! من «صراط مستقیم»ام، که خداوند شما را به پیروی آن امر فرموده‌است. آن‌گاه پس از من، علی و پس از او، فرزندانم از نسل او.

     

    من [از جانب خداوند] دستور یافته‌ام که از شما درباره آن‌چه که از سوی خداوند درباره علی امیرالمؤمنین و اوصیای پس از او آوردم، بیعت بگیرم و دست شما را بفشارم. خداوند به من دستور داده که از زبان‌های شما در مورد آنچه بیان نمودم - راجع به علی امیر المؤمنین و امامانی که پس از او می‌آیند و از من و از اویند، اقرار زبانی بگیرم و چنان که خبرتان دادم، نسل من از صلب علی است. همگی بگویید: شنیدیم و اطاعت می‌کنیم و خرسندانه - در مقابل آن چه از سوی پروردگار ما و خویش دربارهٔ امامت علی امیرالمؤمنین و امامانی که از صلب او به دنیا می‌آیند، به ما رساندی - سر تسلیم فرود می‌آوریم. بر این باور زنده‌ایم و با آن می‌میریم و با آن [در قیامت] محشور می‌شویم. تغییر نمی‌دهیم و تبدیل و انکار نمی‌کنیم، تردید به دل راه نمی‌دهیم و از این باور برنمی‌گردیم و پیمان نمی‌شکنیم.

     

    پس از پایان خطابه، این آیه بر پیامبر فرو فرستاده شد:

     

    امروز کافران از دین شما ناامید شدند. پس از آنان نهراسید و از من (پروردگار) بترسید. امروز دینتان را برایتان کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام داشتم و اسلام را به‌عنوان دینتان پسندیدم.

     

    مراسم بیعت مسلمانان با پیامبر و علی سه روز طول کشید و حتی بانوان با قراردادن دست خود در ظرف بزرگ آبی که در سوی دیگر آن در درون خیمه، دست علی قرار داشت، بیعت خود را اعلام می‌کردند.

     

    در دیدگاه شیعه، منافقین که گروه قابل‌توجهی را تشکیل می‌دادند، در ماجرای غدیر و به اراده الهی، نتوانستند نیات خود را آشکار و عملی کنند؛ اما در میان جمعیت شبهه‌افکنی‌هایی نسبت به اقدام پیامبر انجام می‌دادند و شخصی به نام «حارث فهری» را تحریک کردند تا نزد رسول بیاید و برخلاف همه تصریحات حضرت در ضمن خطبه، سؤال کند که آیا آن چه درباره علی بن ابی طالب گفتی از جانب پروردگار بود یا از جانب خود؟ پیامبر در پاسخ فرمودند: «خداوند به من وحی کرده‌است و واسطه میان من و خدا جبرئیل است و من اعلام‌کننده پیام خدا هستم و بدون اجازهٔ پروردگارم، خبری را اعلام نمی‌کنم.»[نیازمند منبع]

     

    محمد حسین طباطبایی مفسر شیعه در کتاب تفسیر المیزان جلد پنجم ذیل این آیه (سوره مائده آیه ۳) شأن نزول آن را واقعهٔ غدیر خم می‌داند.[۴]

     

    کتاب الغدیر

    به گفته ماریا دقاق در دانشنامه ایرانیکا، بهترین منبع شیعه دوازده امامی که در عصر مدرن در زمینه غدیر خم نگاشته شده است، کتاب الغدیر عبدالحسین امینی است. این کتاب در یازده جلد با این هدف نگاشته شده که همه مطالب در زمینه غدیر خم در آثار سنی و شیعه اعم از حدیث، تاریخ، تفسیر قرآن، شعر، و نیز زندگی نامه افراد مشهوری که در زمره راویان یا حافظان این حدیث بودند را جمع آوری کند

    موضوعات: همه, غدیر  لینک ثابت



     [ 06:29:00 ب.ظ ]





      غدیر خم در لغت   ...

    غدیر خم نام ناحیه‌ای میان مکه و مدینه است که پیامبر اسلام در حجةالوداع، علی بن ابی طالب را «ولی» پس از خود اعلام کرد. ۱۸ ذی‌الحجه سال ۱۰ هجری قمری (مطابق با ۲۸ اسفند سال ۱۰ خورشیدی[۱])، سال‌روز این واقعه میان شیعیان به عید غدیر خم شهرت دارد.

     

    محمد، پیامبر اسلام در بازگشت از آخرین حج خود همه مسلمانانی که در حج شرکت داشتند را در غدیر خم جمع کرد و شیعیان معتقدند که او در آنجا علی بن ابی‌طالب را به‌عنوان وصی و برادر و جانشین خود از جانب الله معرفی کرد. عبارت معروف «هر آن‌کس که من مولای او هستم، پس علی مولای اوست» قسمتی از خطابه بلند غدیر می‌باشد. گرچه در تفسیر حدیث غدیر خم در بین شیعه و سنی اختلاف وجود دارد. اهل سنت تنها اظهار نزدیکی پیامبر به علی و دوستی با او رامی‌دانند و اظهار خواسته اش که علی به عنوان پسر عمو و فرزندخوانده اش جانشین او در مسئولیت‌های خانوادگی اش پس از مرگ شود.

     

    این واقعه و حدیث غدیر در کتاب‌های شیعه و بسیاری کتاب‌های اهل سنت نقل شده است. اولین منبع تاریخی که به این کتاب اشاره می‌کند یعقوبی مورخ شیعه در نیمه دوم قرن سوم هجری است و اولین آثار ادبی قابل تاریخ گذاری، مجموعه اشعاری از نویسندگان شیعه در قرن دوم هجری است. از حدود قرن دوم هجری واقعه غدیر خم بعنوان دلیل نویسندگان شیعه برای اثبات برحقی علی بر جانشینی محمد آمده است

    موضوعات: همه, غدیر  لینک ثابت



     [ 06:26:00 ب.ظ ]





      ارزش سکوت   ...

    *** ارزش سکوت***

     

    استاد فاطمی نیا :

    از صبح که پا میشه، فلان کس چی گفت، فلان کس چی کرد، فلان روزنامه چی نوشت.. ول کن..

    روایت داریم که اغلب جهنمی ها جهنمی زبان هستند. فکر نکنید همه شراب می خورند و از در و دیوار مردم بالا می روند. یک مشت مومن مقدس را می آورند جهنم. این آقا تو صفوف جماعت می نشینند آبرو میبرند.

    امیرالمومنین به حارث همدانی فرمودند: اگر هر چه را که می شنوی بگویی، دروغگو هستی!

    سیدی در قم مشهور بود به سید سکوت، با اشاره مریض شفا میداد از آیت ا.. بهاالدینی راز سید سکوت را پرسیدم. با دست به لبانش اشاره کردند و فرمودند:

    “درِ آتش را بسته بودند…”

     

     

    علامه حسن زاده آملی:

    تا دهان بسته نشود، دل باز نمیشود و تا عبدالله نشوی عندالله نشوی آنگاه از انسان اگر سَر برود، سِر نرود . . . !

    موضوعات: همه, سفارش های بزرگان  لینک ثابت



     [ 06:21:00 ب.ظ ]





      شاهد غدیر و شهید عاشورا   ...

     

    اشاره:

    نگارش زندگینامه شهدای کربلا نخستین بار از قرن سوم آغاز شد. کهن ترین رساله در این باره رساله تسمیة من قتل مع الحسین است که سالها پیش توسط استاد علامه سید محمدرضا جلالی در مجله تراثنا منتشر شد . چند دهه پیش هم مرحوم سماوی کتاب ابصار العین فی انصار الحسین را نوشت. کتابی هم محمد مهدی شمس الدین در این بار منتشر کرد.

    اکنون با کتاب تازه و مفصلی در این باره روبرو هستیم.

    این كتاب با نام «آینه داران آفتاب» زندگی و شهادت یاران امام حسین علیه السلام را روایت می كند.

    نویسنده این کتاب چهره نام آشنا در عرصه عاشورا پژوهی و ادبیات مذهبی است. استاد محمد رضا سنگری.

    سوگ سرخ،  راز رشید، عاشورایی ها، ماه در آب، چهل روز عاشقانه و…پاره ای از آثار وی اند.

    پیشتر نیز (ویژه نامه عاشورای سال 86) نیز از این استاد قلم فرسا، مطالبی را پیشکش حضورتان کردیم، اینک اگر ارباب مدد کند، برآنیم تا در مجموعه نوشتار “آیینه داران آفتاب“، چهره های درخشان و سلحشور حماسه عاشورا را از زاویه ای دیگر به تماشا بنشینیم.

    او طرّاحی نخستین توطئه‌ها را کمی پس از غدیر دیده بود. کمین‌کنندگان فرصت‌طلب، به رم‌دادن شتر پیامبر و کشتن او دل بسته بودند و همان‌ها درست پس از چشم‌بستن پیامبر، چشم فتنه گشوده بودند و غارت دستاوردهای نهضت پیامبر را خیال داشتند.

    عبدالرّحمن‌بن‌عبدربّ‌انصاری‌خزرجی، راوی غدیر

    پیر و سالخورده بود با خاطراتی عزیز و عظیم از سال‌های همراهی با پیامبر، امّا هیچ خاطره‌ای شکوهمندتر و شیرین‌تر از غدیر در حافظه نداشت. اینک می‌دید فراموشی غدیر، کربلا را ساخته است.

    وقتی عظمت‌ها گم شود تیغ‌های فتنه سر از نیام بیرون می‌آورند. کربلا محصول غفلت از غدیر است. عبدالرّحمن را همه می‌شناختند؛ راوی روایات فراوان از پیامبر. نامی آشنا از شمار انصار که در مدینه، مخلصانه و سخاوتمندانه میزبان و پشتوانه و پاکباز رسول اسلام شدند.

    وقتی ابرهای تیره‌ی فتنه آسمان مدینه را پوشاند و یادهای سترگ یوم‌الانذار و لیلهالمبیت و یوم‌الغدیر فراموش شد برای عبدالرّحمن جز اشک و اندوه و درد چیزی نماند. هرجا می‌رسید هُشدار می‌داد. با آیات قرآن که از مولایش علی(ع) آموخته بود احتجاج می‌کرد. تمام افتخارش همین بود که از انصار پیامبر بوده است و شاگرد مکتب امیرالمؤمنین علی(ع) و آیه آیه‌ی قرآن را با تلاوت و تفسیر علوی آموخته است.

    روزی در رحبه‌ی امیرالمؤمنین علی(ع) از مردم پرسید و سوگندشان داد که هرکس خودش در غدیر، حدیث غدیر را از پیامبر شنیده است برخیزد و بگوید و شهادت دهد. بزرگان نشسته بودند؛ ابوایّوب انصاری، ابوعمرهبن‌عمروبن‌محصن، ابوزینب، سهل‌بن‌حنیف، عبدالله‌بن‌ثابت، خزیمهبن‌ثابت، حبشی‌بن‌جناده‌سلولی، عبیدبن‌عازب، نعمان‌بن‌عجلان‌انصاری، ثابت‌بن‌ودیعه و ابوفضاله‌انصاری.

    عبدالرحمن نیز بود؛ با بغضی نشسته و شکسته در گلو برخاست. به ارادت تمام از مولا اذن سخن گفتن طلبید و گفت: نشهدُ انّا سمعنا رسول‌الله(ص) یقولُ اَلا اِنّ الله عزّ و جل ولّیی و اَنّا ولیُّ المؤمنین اَلا فمن کنتُ مولاهُ فعلیّ مولاهُ، اللّهم والِ من والاهُ، عادِمن عِاداهُ و اَحْبِبْ مَن اَحَبََّهُ و اَبْغِضْ من ابغضَهُ و اَعِنْ مَن اعَانَهُ.

    خاطره بزرگ غدیر، اینک شکسته‌ترین و جفادیده‌ترین واقعه تاریخ بود. عبدالرّحمن در کوفه بارها خطبه خوانده بود. در جمع‌های پیدا و پنهان سخن گفته، این قصّه غریب و مظلوم را باز گفته بود و ذهن و ضمیر مردمان را به تنبّه و بیداری دعوت کرده بود.

    او طرّاحی نخستین توطئه‌ها را کمی پس از غدیر دیده بود. کمین‌کنندگان فرصت‌طلب، به رم‌دادن شتر پیامبر و کشتن او دل بسته بودند و همان‌ها درست پس از چشم‌بستن پیامبر، چشم فتنه گشوده بودند و غارت دستاوردهای نهضت پیامبر را خیال داشتند.

    غدرِ دشمن، غدیر را در محاق فراموشی برده بود. تبهکاران، سرمست قدرت و ثروت، به قتل و تبعید و نَهب و زندان و شکنجه و تحقیر و تنگناآفرینی برای خانواده پیامبر و یارانش کمر بسته بودند.

    مگر چند سال از غدیر گذشته بود؟ مگر از غدیر تا کربلا چه قدر فاصله بود؟ یزید که بود؟ فرزند معاویه، و معاویه، فرزند ابوسفیان از تبار جگرخوارگان، از نسل رقم‌زنندگان اُحد و بدر و خندق، از ناپاک‌ترین مردم، فرزند طلقا. ولی اکنون همه چیز در چرخه‌ی باطل تغییر یافته بود.

    خبر حرکت اباعبدالله از مدینه به مکّه در همه‌جا پیچیده بود. کوفه، شهر یادها و خاطره‌ها و خطرها، در التهابی عجیب فرو رفته بود. بزرگان سرشناس شهر چون سلیمان‌بن‌صرد، رفاعه، عبدالله‌بن‌وال به تکاپو افتاده بودند. هراس دیروزین فرو شکسته، مرگ معاویه فرصتی بود تا شیفتگان و باورمندان مکتب علوی روشنگری کنند و نیروها را سامان و سازمان دهند.

     

    عبدالرّحمن، پر شور و پرشتاب به قبایل کوفه سر می‌زد، سخن می‌گفت، جنایات بنی‌امیّه را برمی‌شمرد و فضایل و شایستگی اهل بیت را بیان می‌کرد. ترجیع‌بند سخنش بیدادی بود که بر خاندان پیامبر رفته بود. خانه‌نشینی برادر و همرزم پیامبر، فراموشی غدیر، غربت و تنهایی حسن و هُشدار و انذار حکومت یزید، محور سخن و تکیه‌گاه سخنرانی‌های آتشین او بود.

    راوی آشنای حدیث غدیر، با نگاه نافذ و جذّاب، بیان گرم و فصیح و کلامی، که روح آن آیات و روایات بود، شعله در دل‌ها می‌افکند و جان‌ها را به خیزش و شور و شکفتن می‌برد.

    نگرانی پنهانی قلبش را می‌آزرد. دلواپسی غریبی بر تمام وجودش چنگ می‌زد. گذشته‌های کوفه، سرشار پیمان‌شکنی و غدر و خیانت و فریب بود و او، هم غدر پس از غدیر را دیده بود و هم خطبه‌های دردمندانه مولا را که در مسجد کوفه، مردم را به جهاد می‌خواند و سست‌پایان، سرمای زمستان و گرمای تابستان را بهانه می‌کردند.

    او محراب خونین کوفه را دیده بود و روزگار غریبی مجتبی را که حتّی یاران نزدیک، زبان به طعنه و طعن گشوده بودند و سرانجام نظاره‌گر تلخِ خرید سران و سرداران و یاوران امام مجتبی به بهای کیسه‌ها و سکّه‌های طلا بود.

    مگر حسین از علی پدرش و از حسن برادرش برتر است؟ شاید کوفه با او نیز چنان کند. امّا عبدالرّحمن در کوچه‌ها و قبیله‌ها سخن می‌گفت، هشدار می‌داد، دعوت می‌کرد و یاری و همراهی اباعبدالله را تنها راه مبارزه با بنی‌امیّه و بازگشت به سنّت پیامبر و اجرای احکام قرآن معرّفی می‌کرد.

    - نه، نباید بیش از این منتظر بمانم. باید خود را به امامم برسانم و همرکاب او در دفاع از حریم اهل‌بیت شمشیر بزنم. من باید بروم. حسین به کعبه آمده است و مردم را به قیام و جهاد و مبارزه می‌خواند. باید بروم.

    پیر شوریده و عاشق، عزم سفر کرد. صبحگاهی، رهگذران کوچه‌های کوفه دیدند که عبدالرّحمن بر اسب نشسته، با ره‌توشه‌ای اندک، مصمّم و استوار به سفر می‌اندیشید.

    - خداحافظ عبدالرّحمن، به خدایت می‌سپارم. سلام مرا به فرزند پیامبر برسان.

    زن در آستانه در ایستاده بود و سه فرزند که در تلاطم اشک، پدر را بدرقه می‌کردند. پیرمرد به تبسّمی همه را نواخت. نگاه نافذش آسمان را کاوید و سپس به گوشه‌ی چشم، خانواده‌اش را از نظر گذراند.

    صدای سم اسب، دور شدن سوار را گواهی می‌داد. بهار بود و نسیمی که همسفر مسافر بود. در گوشه و کنار، سبزه‌ها روییده بود. سالی برکت‌خیز بود و چشمه‌ها جوشان و آسمان سخاوتمند و شادمانی همسایه‌ی کشتزارها و کشاورزان. نامه‌هایی که نگاشته شده بود و امام را دعوت کرده بود، از بهار و میوه و سبزی و جوشش چشمه‌ها خبر داشت.

    عبدالرّحمن مسافر بود و بیابان آغوش‌ گشوده. ایمان، راه را کوتاه می‌کند و اراده، صخره‌های ستبر را به لطافت موم.

    عاشقان را مرکب به مقصد نمی‌رساند. عشق و مقصد یگانه‌اند. مسافر عشق، زائر بی‌تردید مقصد است و عبدالرّحمن، عاشق و سالک، و همه عزم ایمان و شوق رسیدن.

    *****

    - السّلامُ علیک یابن‌رسول‌الله.

    - و علیک‌السلام و رحمة‌الله یا عبدالرّحمن!

     

    صدا از شوق می‌لرزید. محبّ به محبوب رسیده بود. راوی غدیر، فرزند غدیر را در آغوش گرفته بود. عبدالرّحمن از سر اشتیاق دست امام را بوسید. بوی پیامبر را از حسین چشید و شامّه را جرعه جرعه از طراوت حسین پر کرد.

    - من چه خوشبختم که در کنار حرم خدا، فرزند پیامبر خدا را زیارت می‌کنم.

    - خوش آمدی عبدالرّحمن؛ خدایت پاداش خیر دهد.

    چه یادها و خاطره‌ها در ذهن پیر روشن‌ضمیر می‌جوشید. او حسین را دیده بود که سوار بر شانه‌های پیامبر به مسجد می‌رفت. از پیامبر شنیده بود که حسن و حسین سیّد جوانان اهل بهشتند. شاید هم قصّه کربلا را پیش از وقوع، در خلوت اصحاب خاص رسول، ادراک کرده بود.

    روزهای مکّه پرشتاب و پرحادثه می‌گذشت. ماه رمضان در همسایگی کعبه و حسین، عارفانه‌ترین و عاشقانه‌ترین مجال بود. مسافر بزرگ کوفه در شطّ زلال زمزمه‌ها و تهجّدها جان را می‌شست تا ناب‌ترین و خالص‌ترین انقلاب تاریخ را آماده‌تر باشد.

    مراسم حج نزدیک می‌شد. هر چه در چشم‌ها و سینه‌ها شوق بود، در جان عبدالرّحمن اندوه و درد می‌جوشید. یاد آخرین حج پیامبر بود و حجةالوداع و غدیر؛ یاد غریبی پیامبر و توطئه‌ها و فتنه‌های رنگ‌رنگ نامردان فریبکار.

    هرجا فرصتی می‌یافت از غدیر می‌گفت. ترجیع‌بند کلام او مظلومیّت اهل بیت بود و ظلم بنی‌امیّه. و او که ادب‌آشنا و بلیغ و فصیح بود، دل‌ها را می‌لرزاند و جان‌ها را با حقیقت آشنا می‌کرد. مکّه شلوغ و شلوغ‌تر می‌شد و مراسم حج نزدیک‌تر، و بوی وقوع حادثه محسوس‌تر و ملموس‌تر.

    مسلم، سفیر پیشاهنگ حسین، در ماه رمضان به کوفه رفته بود؛ کوفه‌ی نامه‌های خون‌رنگ! هجده‌هزار نامه امضا شده با خون، گواه وفاداری و فداکاری و جانبازی.

    امام غدیر منتظرش بود. دستی که روزی در غدیر با دستان پیامبر فرا آمد دستش را می‌فشرد. تبسّمی که بر گوشه لب‌های خونین او بود، گواه و سند این وصال بود.

    در بدرقه مسلم، عبدالرّحمن وداعی از جنس ماتم و سوگ دیده بود. چشم‌های اشکبار، سینه‌های ملتهب و تبدار و وداع مسافری بی‌برگشت، گواه حادثه‌ای بود که در راه انتظار می‌کشید.

    ذی‌الحجّه رسیده بود. کاروان‌ها می‌آمدند. زنگ شتران، موسیقی منتشر شهر مکّه بود و سپیدپوشی و زمزمه لبیک اللّهم لبّیک، ترجمان نزدیکی مراسم حج.

    عبدالرّحمن گاه در حلقه مردمی حضور می‌یافت که در کعبه گرداگرد فرزند رسول خدا حلقه می‌زدند و به سخنانش گوش می‌سپردند. گاه خود نیز در حلقه مردم سخن می‌گفت و به همراهی اباعبدالله فرا می‌خواند.

    اندوه بزرگ عبدالرّحمن گم‌شدن کعبه مجسّم بود. صورت‌پرستان معناگریز، ظاهربینان کج‌اندیش و دینداران بی‌درک و درد، انبوه‌انبوه طواف کعبه می‌کردند بی‌آن‌که روح کعبه را دریابند و تجلّی ولایت خدا را در ولایت آل الله جست‌وجو کنند.

    روز هشتم ذی‌الحجّه نقطه اوج مراسم حج بود. امّا ناگهان امام از سپیدپوشان مانده در تاریکی گسست و عزم سفر کرد. چاووش‌خوان قافله عشق، مدار طواف را شکست تا مدار عشق را در سرزمینی دیگر رقم زند. عیدالرّحمن همسفر قافله‌ای شد که ره‌توشه‌ای جز معرفت و محبّت نداشت. همسفر عبّاس و اکبر بودن چه توفیق و خوش‌فرجامی بزرگی است و سلوک پابه‌پای پاکان چه سرانجام مبارکی!

    حسین بود و اندک یارانی که پرشتاب و همرکاب، رویگردان از مکّه خطر و تهدید، بیابان‌نورد و صحراگرد شده بودند. کاروان خائف و یترقّب می‌رفت و روایتگر غدیر، همنفس عارفان و عاشقان راه می‌سپرد.

    چه حادثه‌ها منزل به منزل، چهره می‌نمود، چه خبرهای هولناک و دهشتناک می‌رسید. قافله امّا سر درنگ و برگشت و سستی نداشت. دوم محرّم، پس از بیست و چند منزل، کربلا پذیرای سالکان عاشق شد.

    *****

    خاک بوی خدا می‌داد. در شریان‌های زمین، خون حماسه می‌دوید. سواران بار گسستند و خیمه بستند. عبدالرّحمن در کنار بُریر و سعید و زهیر چادر افراشت تا حماسه عزیز و عظیم حسینی را آماده‌تر و مهیّاتر شود.

     

    هر روز از دوردست افق، سیاهی تازه‌ای رُخ می‌نمود. لشکریان می‌آمدند و عربده و هیاهو و شیهه و غبار، دشت را پر می‌کرد. فضا داغ و عرصه تنگ و حادثه نزدیک بود. گاه‌گاه گریه کودکان نشان دلواپسی و نگرانی و دلهره‌شان بود.

    روز هفتم محرّم رسید. کران تا کران سپاه بود و سیاهی و سایه‌های شوم و قهقهه‌های سرمستی و غرور.

    عمر سعد سپاه می‌آراست. آب بسته شده بود. عطش بیداد می‌کرد. کودکان بی‌تابی می‌کردند و عبدالرّحمن، اندوهناک راه چاره‌ای می‌جُست.

    گفت‌وگو با دشمن!

    این راه را پیش از او چند تن از یاران اباعبدالله طی کرده بودند. عبدالرّحمن سوار بر اسب، با موی سپید نزدیک اردوگاه دشمن آمد.

    - ای مردم مرا می‌شناسید؟ من عبدالرّحمن بن عبدربّ انصاری هستم؛ یار پیامبر؛ شاگرد مکتب امیرمؤمنان. دمی امان دهید تا سخن بگویم. آیا می‌دانید رویاروی چه‌کسی ایستاده‌اید؟ آیا می‌دانید حسین همان است که پیامبر او را می‌بوسید؛ بر دوش می‌گرفت؛ بر پشت سوار می‌کرد و او را مصباح هدایت و سفینه نجات می‌خواند؟! آیا می‌دانید من در حجه‌الوداع همراه پیامبر بودم و او در غدیر، آزار علی و خانواده‌اش را آزار خود، و آزار خود را آزار خدا دانست؟ چرا غدیر را فراموش کرده‌اید؟ چرا مقابل فرزند فاطمه لشکر آراسته‌‌اید؟ چرا…

    همهمه‌ها مجال سخن گفتن را می‌گرفت. عربده بود و تمسخر و ناسزا و ناروا، و عبدالرّحمن که سر به آسمان برداشته، با خدای خویش شِکوه می‌کرد و اسب را برای بازگشت آماده می‌کرد.

    *****

    شب عاشقان بیدل فرا رسیده بود. قلب‌ها مطلع هزار خورشید و جان‌ها بی‌تاب طلوع خورشید فردا بود. آسمانِ چهره‌ها پرستاره‌تر از آسمان دشت، و خلوت زمینیان پرزمزمه‌تر از خلوت‌نشینان ملکوت. قرآن بود و تهجّد و اشک و استغاثه و همهمه‌ای نرم و سبک در گستره خیمه‌ها.

    هنوز تا نیمه‌های شب ساعتی مانده بود. امام خیمه‌نشینان را دعوت کرد تا برای حماسه فردا تن را پاکیزه‌تر کنند. فردا باید معطّر و آراسته و زیبا دیدار محبوب را آماده شوند.

    خیمه پاکیزگی، پاکان را به خود می‌خواند. صف مجاهدان مخلصِ پاکباز بسته شد. چند مشکی بود و اندک مُشکی تا خود را بشویند و خوشبو کنند. بُریر بن خضیر همدانی و عبدالرّحمن در کنار هم ایستاده بودند.

    رفتار بُریر دگرگونه بود. می‌خندیدند. شوخی و مطایبه می‌کرد و با نشاطی کودکانه سخن می‌گفت. عبدالرّحمن شگفت‌زده گفتار و رفتار بُریر را مرور می‌کرد.

    - عبدالرّحمن، فردا جوان و زیبا، دست در دست حورالعینی! تشنه‌ای؟ زلف حورالعین در دست، از شراب طهور سرمست خواهی شد.

    عبدالرّحمن شمشیری را که غروب تاسوعا دیگر‌بار صیقل داده بود، از نیام برآورد. به لبخندی، درخشش و تیزی آن را مرور کرد. قبضه‌اش را فشرد و گفت: ای شمشیر، تو را برای دفاع از حریم فرزند غدیر آماده کرده‌ام. از خدا خواسته‌ام که مرا در شکافتن قلب‌های سیاه و شکار سرهای تهی‌مغز و حق‌ستیز یاری کند. شمشیر من، حسین را یاور و حامی باش!

    عبدالرّحمن! آهو بهتر است یا تیهر؟ فردا چه سفارش خواهی داد غلامان بهشتی را…

    بُریر شوخی می‌کرد و عبدالرّحمن مبهوت شیرین‌کاری و شوخ‌طبعی سیّدالقرّاء.

    - بُریر، هیچ‌گاه چنین شوخ و شاداب ندیده‌ام.

    - راست می‌گویی عبدالرّحمن! معلّم قرآن کوفه و شوخی! قاری قرآن و این‌همه مزاح؟ امّا به خدا قسم میان ما و دوست فاصله‌ای نمی‌بینم. میان وصال و ما شمشیری فاصله است. شبی، حائل و عایق است عاشقان را. فردا وصل بهشت است و حور و آرامش و رستگاری. از همه برتر فردا دیدار پیامبر است و علی (ع) این شادی ندارد عبدالرّحمن؟

    عبدالرّحمن خندید. بُریر را در آغوش گرفت. ساعتی بعد عبدالرّحمن معطّر و پاکیزه و پرشُکوه از خیمه پاکیزگی رهسپار خیمه خویش بود.

    *****

     

    صبح عاشورا است. مردان آمده از سلوک شبانه، شکفته و ارغوانی، بی‌شکیب وصل حبیب، نماز صبح را با امام خویش برپا می‌کنند. پس از نماز، امام به شکیبایی و صبوریشان می‌خوانَد. وعده بهشت می‌دهد و پس از آرایش سپاه اندک خویش، آماده نبردی قهرمانانه و عاشقانه‌شان می‌سازد.

    عبدالرّحمن شمشیری را که غروب تاسوعا دیگر‌بار صیقل داده بود، از نیام برآورد. به لبخندی، درخشش و تیزی آن را مرور کرد. قبضه‌اش را فشرد و گفت: ای شمشیر، تو را برای دفاع از حریم فرزند غدیر آماده کرده‌ام. از خدا خواسته‌ام که مرا در شکافتن قلب‌های سیاه و شکار سرهای تهی‌مغز و حق‌ستیز یاری کند. شمشیر من، حسین را یاور و حامی باش!

    سپاه دشمن نزدیک‌تر شد. خطبه کوتاه امام پایان یافته بود و حماسه بلند عاشقان آغاز می‌شد. عمرسعد، گستاخ و مغرور پیشاپیش سپاه حرکت می‌کرد. کمان بر دوش افکنده بود. نزدیک‌تر که شد ایستاد. کمان را در دست گرفت. سپاهیان را به شهادت گرفت که نزد امیر گواهی دهید که من نخستین تیر را به سمت سپاه حسین پرتاب کردم.

    تیرباران آغاز شد. امام خطاب به یاران فرمود: این تیرها پیک دشمن‌اند. پاسخشان دهید. تیغ‌ها از نیام برآمد. رقص شجاعانه شمشیرها در موسیقی مرگبار تیرها آغاز شد. عبدالرّحمن با موی سپید و قامت بلند و شجاعتی غریب، رجز خوان و نستوه از لابه‌لای جنگل‌ها می‌گذشت. می‌جنگید و می‌خواند: من از انصار و یاران پیامبرم. از حریم خانواده علی دفاع می‌کنم و با پیمان‌شکنان می‌جنگم. جان من سپر جان فرزند غدیر است. تیرها سقف سیاهی بر میدان افکنده بودند. غبار برانگیخته مجال تماشای زمین را از همگان گرفته بود. ده‌هزار چوبه تیر بر تن‌ها و خیمه‌ها و زمین نشسته بود.

    تیرباران پایان یافت.

    عبدالرّحمن با سیمایی خونین و مویی ارغوانی از خاک پر کشیده بود. بهشت آغوش گسترده بود دیدارش را و در آستانه بهشت، امام غدیر منتظرش بود. دستی که روزی در غدیر با دستان پیامبر فرا آمد دستش را می‌فشرد. تبسّمی که بر گوشه لب‌های خونین او بود، گواه و سند این وصال بود.

    موضوعات: همه, غدیر  لینک ثابت



     [ 12:11:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    حلال جمیع مشکلات است حسین شوینده ی لوح سیئات است حسین ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلاست جائی که سفینه ی نجات است حسین
     
     
    مداحی های محرم