مهمان کربلا
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   






موضوعات

  • همه
  • همه
  • سفارش های بزرگان
  • داستان های کوتاه
  • نکته های ناب قرانی
  • عفاف و حجاب
  • ظهور
  • اطلاعات عمومی
  • به یاد شهدا ...
  • نماز
  • تربیت فرزند شیعه
  • فرزند پروری
  • سلامتی
  • شهدای و ایثار گران حوزوی
  • بزرگان حوزه
  • شعر
  • شناخت اهل بیت
  • طب سنتی
  • آشپزی ( کیک )
  • طنز
  • غدیر
  • عکس و حرف
  • اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺳﺎﻟﻢ
  • جوان و جوانی
  • ﺯﻧﺎﻥ و ﻛﺮﺑﻼ
  • ﻭﻻﻳﺖ ﭘﺬﻳﺮﻱ ﺩﺭ ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • خداوندا
  • زندگینامه
  • احکام بانوان
  • متن ادبی
  • آشپزی ( انواع غذا )
  • آشپزی ( نکته ها )
  • کلیپ
  • دانلود
  • همسرداری
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • رمضان
  • آشپزی ( آش ها)
  • عروسک بافی
  • مناسبت ها
  • لبخند های پشت خاکریز
  • معرفی کتاب
  • حدیث
  • احادیث
  • احادیث اخلاقی
  • ائمه اطهار
  • آشپزی
  • سوپ ها
  • ماه محرم
  • دهه چهارم
  • عدل الهی
  • نشانه های مؤمن چیست ؟
  • سخنان مقام معظم رهبری
  • جنگ نرم
  • رشد و خود سازی
  • داروخانه معنوی
  • متفرقه دینی
  • کودک و سیسمونی


  • دی 1403
    شن یک دو سه چهار پنج جم
     << <   > >>
    1 2 3 4 5 6 7
    8 9 10 11 12 13 14
    15 16 17 18 19 20 21
    22 23 24 25 26 27 28
    29 30          




    آخرین مطاب






    آمار

  • امروز: 275
  • دیروز: 28
  • 7 روز قبل: 392
  • 1 ماه قبل: 1832
  • کل بازدیدها: 471421




  • خبرنامه





    کاربران آنلاین

  • نورفشان
  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • بتول منصوریان




  • لبخند های پشت خاکریز

    مهدویت امام زمان (عج)



    بازی های دفاع مقدس

    مهدویت امام زمان (عج)



    کرامات و داستان های ائمه اطهار

    آیه قرآن



    دانشنامه امام علی

    آیه قرآن



    اولین های دفاع مقدس

    وصیت شهدا



    جستجو





    ذکر ایام هفته

    ذکر روزهای هفته



    وصیت نامه موضوعی شهدا

    وصیت شهدا



    روز شمار غیبت





    معرفی صفحه وبلاگ به یک دوست






    بازی تمرکز حواس





    جستجو

    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت




    رتبه



      از این همه مراقبه و توبه چه به دست آوردی ؟؟؟   ...

    ﺍﺯ ﺑزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :

     

    ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ، ﭼﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ ؟

    ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ !!

    ﺍﻣﺎ ، ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ !!

    ﺧﺸﻢ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ …

    ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎﻟماﻥ ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻬﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﻭ ﺭﺍﺣﺘماﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ

    موضوعات: همه, سفارش های بزرگان, داستان های کوتاه  لینک ثابت



    [جمعه 1393-05-31] [ 12:57:00 ب.ظ ]





      این زخم هارا دوست دارم ...این ها خراش های عشق مادرم هستند   ...

    داستان زیبا

     

    چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد…

     

    ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرک سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود .

    تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد،مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد .پسر را سریع به بیمارستان رساندند.

     

    دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت .

     

    این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند”

     

    چقدر خوبه گاهی مثل يك کودکِ قدرشناس خراشهای عشق خداوند را به خودمون نشان بدیم بعدش می بینیم و با تمام وجود احساس می کنیم که چقدر دوست داشتنی هستند .. چقدر خوبه درک کنیم که گاهی اوقات خدامون برای اینکه از تمساح های زمانه نجاتمون بده باید یه خراش هایی بجا بزاره هر چند دردناک باشه و عمیق…

    موضوعات: همه, داستان های کوتاه  لینک ثابت



     [ 12:55:00 ب.ظ ]





      از وزارت دست برداشته و به عبادت مشغول شده   ...

    پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت

    پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟

    گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است

    پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟

    گفت از پنج سبب:

    اول: آنکه تو نشسته می‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ماندم اکنون بندگی خدایی می‌کنم که مرا دروقت نماز حکم به نشستن می‌کند

    دوم: آنکه طعام می‌خوردی و من نگاه می‌کردم اکنون رزاقی پیدا کرده‌ام که اونمی خورد و مرا می‌خوارند

    سوم: آنکه توخواب می‌کردی و من پاسبانی می‌کردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی‌خوابد و مرا پاسبانی می‌کند

    چهارم: آنکه می‌ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسب نخواهد رسید

    پنجم: آنکه می‌ترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه می‌کنم و اومی بخشاید .

    موضوعات: همه, داستان های کوتاه  لینک ثابت



     [ 12:52:00 ب.ظ ]





      یک کیسه سنگ ...یک کیسه گناه   ...

    درس,عرفانى

    روزى شيخى نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله ى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم .شيخ با خوشحالى رفت و چنين کرد.بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايىد عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن ..چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند .اى شيخ انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت .همانند توکه درواقعيت شيخى اما درحقيقت شيطان ..

    موضوعات: همه, داستان های کوتاه  لینک ثابت



     [ 12:48:00 ب.ظ ]





      شهادت امام صادق علیه السلام   ...

    شهادت امام صادق علیه السلام

    *نه رواقی،نه گنبدی،حتی

    سنگ قبری سرمزارتونیست!

    غیرمُشتی کبوترخسته

    خادمی،زائری،کنارتونیست

    بغض هایم کجادخیل شوند؟

    پس ضریحت کجاست آقاجان؟

    روضه خوان هاچرانمیخوانند؟

    گریه هابیصداست آقاجان

    گنبدی نیست تادلم بپرد

    پابپای کبوتران شما

    کاش می شدکه دانه ای گیرم

    امشب ازدست مهربان شما

    حرفِ گلدسته رانباید زد

    تا حسودان شهربسیارند

    ازشماخانواده آقاجان

    درمدینه همه طلبکارند!

    حیف آن چاهها که حیدرکند!

    چقدر مادرت دعاشان کرد

    عوض آن همه محبت ها

    این مدینه چه خوب جبران کرد!

    کاش ایران میامدی آقا

    نزد مااهلبیت محترمند

    پیرمظلوم بی حرم،اینجا

    پسران تو صاحب حرمند

    کاش ایران میامدی آقا

    مُلک ری قبله ی ولا می شد

    مثل مشهدبرایتان اینجا

    مشهدالصادقی بنامی شد

    کاش ایران میامدی آقا

    مردمش رأفت وحیادارند

    ریسمان دست هم نمی بندند

    همه دل های باصفادارند

    کاش ایران میامدی آقا

    درمدینه غریب افتادید

    من بمیرم برایتان؛گیرِ

    عده ای نانجیب افتادید

    کاش ایران میامدی آقا

    مردمش ازمغیره بیزارند

    حرمت گیسوی سپیدت را

    درمدینه نگه نمیدارند

    موضوعات: همه, داستان های کوتاه  لینک ثابت



     [ 12:45:00 ب.ظ ]





      سبب گریه و خنده نوزاد   ...

    سبب گریه و خنده نوزاد

    مفضل میگوید:از امام صادق علیه السلام درباره نوزادی پرسیدم که بدون دلیل خاصی می خندد و یا بدون ناراحتی و درد گریه میکند. آن حضرت فرمودند: ای مفضل،هیچ نوزادی نیست مگر اینکه امام زمانش را زیارت می کند و با او راز و نیاز و گفتگو می نماید. گریه نوزاد برای دوری و غیبت آن حضرت است و خنده اش هنگامی است که آن حضرت به طرفش می آید. این سعادت تا زمانی است که نوزاد زبان سخن گفتن نداشته باشد و زمانی که بتواند سخن بگوید این باب رحمت بر او بسته گشته و مهر فراموشی بر دل کودک زده می شود.

    علل الشرایع ج۲ ص۵۸۴

    موضوعات: همه, سفارش های بزرگان, داستان های کوتاه  لینک ثابت



    [سه شنبه 1393-05-28] [ 11:22:00 ق.ظ ]





      ابراهیم مجاب کیست ؟؟؟   ...

    داستانی دیگر از ادب به والدین:

     

     

    از تل زینبیه که وارد حرم حضرت سیدالشهدا علیه السلام میشوی اول باید قبر “ابراهیم مجاب” را زیارت کنی

    ابراهیم مجاب کيست؟:

     

    ابراهیم پدر و مادری داشت پیر و فرتوت

    هر هفته شبهای جمعه به رسم ادب یکی از آنان را (به نوبت) بر دوش خود به زیارت امام حسین علیه السلام میبرد اگر چه در این راه بسيار اذیت میشد

     

    این شب جمعه موصوف پدر را بزیارت برد اما در بازگشت مادرش به او گفت ابراهیم پسرم به دلم برات شده که هفته دیگر در دنیا نخواهم بود بیا و مرا هم همین هفته به زیارت مولا و آقايم امام حسین علیه السلام ببر

     

    و ابراهیم که از شدت درد کمر رنج میبرد به رسم ادب مادر را بر دوش گرفته و راهی حرم میشود و در مسیر از شدت درد به نجوای با امام مشغول میشود که :

    آقا آیا این خدمت را از من قبول میکنی؟

    آیا اين خدمت جبران گوشه ای از زحمات مادرم خواهد بود؟

    آیا…؟

    و مادرش نیز آرام بر دوش ابراهیم و در بیخ گوش فرزند اینگونه با خدای خویش راز میگوید که:

    “الهی امام حسین جواب این زحمت و خوبی تورا بدهد مادر”

     

    ابراهیم مادر بر دوش وارد حرم شده و در مقابل مضجع شریف عزیز دل فاطمه سلام الله علیهما میگوید:

    “السلام علیک یا ابا عبدالله”

    اما همه آنهایی که در حرم بودند به گوش خود می شنوند که از داخل ضریح مطهر صدایی بس دل نواز پاسخ میگوید:

    “و علیک السلام یا ابراهیم”

     

    از این پس برخی علما و بزرگان و مردم در حرم به انتظار ابراهیم مينشستند تا وارد شده و سلام دهد و جواب امام را بشنوند وبه همین او را ابراهیم مجاب (یعنی اجابت شده از سوی أقا) ناميدند

     

    سالها بعد هم که ابراهیم از دنیا رفت به هدایت امام حسین علیه السلام در محل فعلی به خاک سپرده شد و اينک هرکس از تل زینبیه وارد حرم شود لاجرم ۲ بار ابراهیم را زیارت خواهد کرد

     

    دوستان اگر میخواهیم مورد توجه ائمه معصومین علیهم السلام قرار گیرید ادب نسبت به والدین( زنده یا متوفي) را فراموش نکنيم

    موضوعات: همه, داستان های کوتاه, اطلاعات عمومی  لینک ثابت



     [ 11:11:00 ق.ظ ]





      نباید در ظاهر کسی قضاوت کنیم ...   ...

    شبي سلطان مراد خيلي احساس دلتنگی ميكرد بدون سبب پس به ریس محافظانش گفت بیا بصورت ناشناس بریم بیرون و از حال ملت خبر بگیریم و با هم رفتن و یک جایی دیدن مردی رو زمین افتاده و مردم از کنارش رد میشن و اعتنا بهش نمیکنن به همراهش گفت برویم اونجا وقتی بالای سرش رسیدن دیدن مرده به مردمی که از کنارش رد میشدن گفت چرا بی اعتنا هستین نسبت به این مرده گفتن او زندیق دایم الخمر و زناکار بود سلطان گفت خب به هر حال از امت محمده کمک کنید تا جسدش به خانه اش ببریم و قتی جسد را تحویل زنش دادن مردم رفتن و سلطان مراد و همراهش ماندند زنش گریه کرد و گفت خدا رحمتت کند ای ولی خدا تو از صالحین بودی….

    پس زنش همچنانکه گریه میکرد گفت خدا رحمتت کند من شهادت میدهم که تو ولی الله و از صالحین هستی، سلطان مراد با تعجب گفت چطور میگویی که او از اولیاء الله است در حالیکه مردم چنین و چنان درباره اش میگویند؟!! زن گفت بله من این چنین انتظار دارم..

    سپس اینطور نقل کرد و گفت شوهرم هر شب میرفت مغازه مشروب فروشی و هر چقدر میتوانست مشروب میخرید و میآورد خانه و درون دستشویی می‌ریخت و میگفت الحمد لله امشب این مقدار کم شد از گمراه شدن مسلمین، و میرفت منزل یکی از زنان فاحشه و بهش پول میداد و میگفت امشبت به حساب من پس درت را تا صبح ببند و می آمد خانه و میگفت الحمدلله یک نفر امشب کم شد خودش از ارتکاب گناه و گمراه شدن و به فساد کشیده شدن جوانان مسلمین،، ومن ملامتش میکردم میگفتم مردم درباره ات جور دیگری فکر میکنند و کسی در نماز جنازه ات و غسل کفنت حاضر نمیشه میگفت غصه نخور برای نماز جنازه و کفن و دفن من سلطان مسلمین و اولیاء و علمای اسلام حاضر خواهند شد!!!

    سلطان مراد گریه کرد و گفت به خدا قسم من سلطان مرادم و صبح فردا به همراه علمای اسلام برای غسل و کفنش می‌آییم و صبح روز بعد سلطان مراد به همراه اولیاء و علما و مشایخ و عموم مردم بر او نماز جنازه خواندن و او را دفن کردند..

     

    سبحان الله پس نباید در ظاهر کسی قضاوت کنیم و به مردم سو الظن داشته باشیم، ان الظن لا یغنی من الحق گمان به تنهایی از حق بی نیاز نمیکند،،،) ممکن است ظن و گمان توبر چیزی باشد و حقیقت چیز دیگری،،

     

    خداوندا حسن ظن نسبت به بندگانت را نصیبمان بفرما

    موضوعات: همه, داستان های کوتاه  لینک ثابت



    [دوشنبه 1393-05-27] [ 01:22:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    حلال جمیع مشکلات است حسین شوینده ی لوح سیئات است حسین ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلاست جائی که سفینه ی نجات است حسین
     
     
    مداحی های محرم