مهمان کربلا
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   






موضوعات

  • همه
  • همه
  • سفارش های بزرگان
  • داستان های کوتاه
  • نکته های ناب قرانی
  • عفاف و حجاب
  • ظهور
  • اطلاعات عمومی
  • به یاد شهدا ...
  • نماز
  • تربیت فرزند شیعه
  • فرزند پروری
  • سلامتی
  • شهدای و ایثار گران حوزوی
  • بزرگان حوزه
  • شعر
  • شناخت اهل بیت
  • طب سنتی
  • آشپزی ( کیک )
  • طنز
  • غدیر
  • عکس و حرف
  • اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺳﺎﻟﻢ
  • جوان و جوانی
  • ﺯﻧﺎﻥ و ﻛﺮﺑﻼ
  • ﻭﻻﻳﺖ ﭘﺬﻳﺮﻱ ﺩﺭ ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • خداوندا
  • زندگینامه
  • احکام بانوان
  • متن ادبی
  • آشپزی ( انواع غذا )
  • آشپزی ( نکته ها )
  • کلیپ
  • دانلود
  • همسرداری
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • رمضان
  • آشپزی ( آش ها)
  • عروسک بافی
  • مناسبت ها
  • لبخند های پشت خاکریز
  • معرفی کتاب
  • حدیث
  • احادیث
  • احادیث اخلاقی
  • ائمه اطهار
  • آشپزی
  • سوپ ها
  • ماه محرم
  • دهه چهارم
  • عدل الهی
  • نشانه های مؤمن چیست ؟
  • سخنان مقام معظم رهبری
  • جنگ نرم
  • رشد و خود سازی
  • داروخانه معنوی
  • متفرقه دینی
  • کودک و سیسمونی


  • دی 1403
    شن یک دو سه چهار پنج جم
     << <   > >>
    1 2 3 4 5 6 7
    8 9 10 11 12 13 14
    15 16 17 18 19 20 21
    22 23 24 25 26 27 28
    29 30          




    آخرین مطاب






    آمار

  • امروز: 159
  • دیروز: 28
  • 7 روز قبل: 392
  • 1 ماه قبل: 1832
  • کل بازدیدها: 471421




  • خبرنامه





    کاربران آنلاین

  • سمیه صالحی
  • متین
  • فضه اسلامی
  • هانیه قلی پور




  • لبخند های پشت خاکریز

    مهدویت امام زمان (عج)



    بازی های دفاع مقدس

    مهدویت امام زمان (عج)



    کرامات و داستان های ائمه اطهار

    آیه قرآن



    دانشنامه امام علی

    آیه قرآن



    اولین های دفاع مقدس

    وصیت شهدا



    جستجو





    ذکر ایام هفته

    ذکر روزهای هفته



    وصیت نامه موضوعی شهدا

    وصیت شهدا



    روز شمار غیبت





    معرفی صفحه وبلاگ به یک دوست






    بازی تمرکز حواس





    جستجو

    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت




    رتبه



      همه چیز درباره مسلم بن عقیل   ...



    نسب مسلم بن عقیل
    وی فرزند عقیل، عموزاده و صحابی گرانقدر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و نوه ابوطالب، پدر گرامی علی علیه‌السلام، و کنیه ‌اش ابو داود بود. [۱]

    مادر مسلم بن عقیل
    مادرش از زنان آزاد نَبْط و از خاندان «فرزندا» به شمار می‌رفت . [۲] و احتمالًا نژادی ایرانی داشت. [۳] شماری از مورّخان با استناد به روایتی مرسل [۴] بر این باورند که مادر مسلم، امّ ولد (کنیز) بوده و علّیه نام داشته است. [۵] او را حَلَبه [۶] و حبله نیز خوانده‌اند. [۷]

    خصوصیات مسلم بن عقیل
    طبری زادگاه مسلم را کوفه می‌داند. [۸] او از خاندانی پاک، شجاع و با فضیلت برخاست و زیر نظر عموی گرامی‌اش، علی علیه‌السلام، و پسر عموه‌ای خود امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام پرورش یافت و از علم، تقوی و دیگر فضائل آن بزرگواران بهره‌مند گردید. [۹] رجال نویسان اهل سنت، مسلم بن عقیل را محدثی تابعی شمرده و گفته‌اند که صفوان بن موهب از او حدیث نقل کرده است. [۱۰] [۱۱] وی فقیه و دانشمند بود. [۱۲] از ابوهریره نقل شده است که گفت: از میان فرزندان عبدالمطلب، او شبیه‌ترین فرد به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله است. [۱۳] همچنین وی را شجاع‌ترین فرزند عقیل خوانده‌اند. [۱۴]

    همسر و فرزندان مسلم بن عقیل
    مسلم بن عقیل پس از ورود به دوران جوانی با رقیه [۱۵] و به قولی ام الکثوم [۱۶] دختر علی علیه‌السلام، پیوند زناشویی بست. ابن قتیبه ثمره این ازدواج را دو پسر به نام‌های عبدالله و علی دانسته است. [۱۷]
    درباره شمار و نام فرزندان مسلم اختلاف نظر وجود دارد. مورخان عبدالعزیز، ابراهیم، احمد، جعفر، مسلم، عون، عبدالرحمن، محمد و حمیده را نیز در شمار فرزندان مسلم آورده‌اند. [۱۸] [۱۹] [۲۰] بر این اساس وی احتمالا همسران دیگری نیز اختیار کرده بود.
    مورخان و نسب شناسان معتقدند که نسل مسلم پایدار نماند و منقرض گردید [۲۱] [۲۲] [۲۳] و همه فرزندان او در کربلا و کوفه به شهادت رسیدند. [۲۴]

    مسلم بن عقیل در رکاب امام علی علیه‌السلام
    مسلم بن عقیل در دوران خلافت علی علیه‌السلام در جنگ صفین حضور داشت و همراه امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام و عبدالله بن جعفر در میمنه سپاه با دشمن به نبرد پرداخت. [۲۵] در روزگار امامت امام حسن علیه‌السلام نیز از یاران با وفا و بر جسته آن حضرت به شمار می‌رفت. [۲۶] وی پس از شهادت امام حسن علیه‌السلام همراه امام حسین علیه‌السلام رهسپار مکه شد. [۲۷]

    مسلم، سفیر امام حسین علیه‌السلام در کوفه
    نامه‌های فراوان و فرستادگان مردم کوفه، امام حسین علیه‌السلام را بر آن داشت که برای اطمینان بیشتر کسی را به کوفه بفرستد تا درباره دعوت کوفیان تحقیق کند. از این رو مسلم را فرا خواند و در نامه‌ای برای مردم کوفه چنین نوشت: «من برادر، پسرعمو و مطمئن‌ترین فرد خانواده‌ام را به سوی شما فرستادم و به وی دستور دادم تا نظر برگزیدگان و خردمندان شما را برای من بنویسد. پس، با پسر عموی من بیعت کنید و او را تنها نگذارید». سپس نامه را به مسلم داد و فرمود: «من تو را به کوفه می‌فرستم، خداوند هر آنچه را که مورد رضا و علاقه اوست برای تو مقدّر خواهد کرد و من امیدوارم که با تو در مرتبه شهدا قرار گیریم، پس بر تقدیر پروردگار خشنود باش.» نیز فرمود: «هر گاه به کوفه رسیدی نزد مطمئن‌ترین فرد منزل کن، از خاندان ابوسفیان بر حذر باش و مردم را به اطاعت من فرا خوان. اگر مردم را بر بیعت با من ثابت قدم یافتی بی‌درنگ مرا آگاه ساز تا طبق آن عمل کنم. در غیر این صورت با سرعت باز گرد.» همچنین او را به تقوا، مدارا با مردم و کتمان مأموریت خود سفارش فرمود. پس او را در آغوش گرفت و هر دو گریستند و یکدیگر را وداع گفتند. [۲۸]

    ← حرکت مسلم به سمت مدینه
    مسلم بن عقیل در نیمه ماه رمضان سال ۶۰ هجری مخفیانه به سمت مدینه حرکت کرد. قیس بن مسهر صیداوی، عبدالرحمان بن الکدن ارحبی و عمارة بن عبید سلولی نیز او را در این سفر همراهی می‌کردند. چون به مدینه رسیدند مسلم به مسجد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله رفت و دو رکعت نماز گزارد. سپس در دل شب نزد خویشاوندان خود رفت و آنان را وداع گفت. [۲۹]
    پس از آن دو نفر راهنما از مردان قبیله قیس عیلان برگزید تا آن‌ها را از بیراهه حرکت دهند و تا کوفه همراهی کنند. آن‌ها شبانه به سمت کوفه حرکت کردند. در راه دو راهنما بر اثر تشنگی هلاک گردیدند و مسلم و همراهان به سختی خود را به نزدیکی کوفه رساندند.

    ← نامه مسلم به امام علیه‌السلام در بین سفر
    مسلم به وسیله قیس بن مسهر نامه‌ای برای امام حسین علیه‌السلام فرستاد و آن حضرت را از رویداد مذکور آگاه و از ایشان برای ادامه مسیر کسب تکلیف کرد. [۳۰]
    طبری می‌نویسد: مسلم علیه‌السلام طی این نامه از امام حسین علیه‌السلام خواست تا او را از ادامه سفر معذور دارد. حضرت درپاسخ وی، ترس را عامل این سستی دانست و او را فرمان داد تا مأموریت خود را به انجام برساند، [۳۱] [۳۲]. ولی این گزارش از جهاتی قابل خدشه است. زیرا اوّلًا با شخصیت شناخته شده مسلم و سابقه درخشان وی در جنگ‌ها و شجاعت‌هایی که از خود بروز داده است سازگاری ندارد. ثانیاً چگونه ممکن است که امام حسین علیه‌السلام شخص ضعیف و ترسویی را برای انجام چنین مأموریت مهمّی برگزیند و او را روانه کوفه سازد.

    ← حرکت مسلم به سمت کوفه
    مسلم بعد از این نامه ، به سمت کوفه حرکت کرد و در پنجم شوّال [۳۳] وارد شهر شد و در خانه مختار استقرار یافت. [۳۴] و نیز خانه سالم بن مسیب [۳۵] [۳۶] و خانه مسلم بن عوسجه [۳۷] و خانه هانی بن عروه [۳۸] نیز استقرارهایی داشت.

    بیعت مردم کوفه با مسلم
    با انتشار خبر ورود مسلم به کوفه، رفت و آمد شیعیان به خانه ابن مسیب آغاز گردید مردم به دیدار مسلم می‌شتافتند و با او بیعت می‌کردند. وی در دیدار گروهی از آنان، نامه امام حسین علیه‌السلام خطاب به مردم کوفه را قرائت کرد. مردم همگی از شوق دیدار امام علیه‌السلام گریستند.
    آنگاه عابس بن ابی شبیب شاکری برخاست و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: من از جانب مردم سخن نمی‌گویم و نمی‌دانم که در دل آن‌ها چه می‌گذرد ولی تو را از باطن خود آگاه می‌کنم. به خدا قسم هر زمان مرا بخوانید اجابت خواهم کرد و تا لحظه مرگ در رکاب شما به جنگ با دشمنان بر می‌خیزم و جز پاداش حق چیزی نمی‌خواهم. سپس حبیب بن مظاهر و به دنبال او سعید بن عبدالله حنفی برخاستند و سخنان عابس را تأیید کردند. پس از آن مردم با مسلم بیعت کردند. [۳۹] [۴۰]
    در آغاز دوازده هزار نفر از مردم کوفه با وی بیعت کردند؛ و به زودی شمار بیعت کنندگان به هیجده هزار نفر رسید. در پی آن مسلم نامه‌ای به امام حسین علیه‌السلام نوشت و حضرت را به کوفه دعوت کرد. . [۴۱]

    ← آگاه شدن نعمان از بیعت مردم با مسلم
    چون خبر بیعت مردم با مسلم بن عقیل به نعمان بن بشیر، حاکم وقت کوفه، رسید، به مسجد رفت و مردم را از فتنه انگیزی، ایجاد تفرقه و خون ریزی و مخالفت با یزید بر حذر داشت. ولی عبدالله بن مسلم بن سعید حضرمی، از هم پیمانان بنی امیه، برخاست و او را به ضعف و ناتوانی متهم ساخت. سپس نامه‌ای به یزید نوشت و او را از وقایع کوفه آگاه کرد. یزید نیز با مشورت سرجون، غلام معاویه، عبیدالله بن زیاد را روانه کوفه ساخت و امارت آن شهر را بدو سپرد. همچنین به وی فرمان داد تا مسلم را همچون مهره -گمشده‌- بجویید و هر گاه او را یافت به قتل برساند و سرش را برای او بفرستد. [۴۲] [۴۳] [۴۴] [۴۵]

    ← ورود ابن زیاد لعنةالله‌علیه به کوفه
    پس از ورود ابن زیاد به شهر و انتشار سخنان تهدیدآمیز وی، مسلم شبانه از خانه سالم بن مسیب به خانه هانی بن عروه نقل مکان کرد. از این پس کوفیان برای بیعت با مسلم به منزل هانی می‌رفتند. مسلم تصمیم گرفت بر ضدّ ابن زیاد قیام کند، ولی هانی گفت: تعجیل روا مدار. [۴۶] [۴۷] مسلم بار دیگر به وسیله عابس بن ابی شبیب برای امام حسین علیه‌السلام نامه‌ای نوشت و گفت: فرستاده به اهل خود دروغ نمی‌گوید، هجده هزار (و به قولی ۲۸ یا ۳۰ هزار نفر) [۴۸] نفر از مردم کوفه با من بیعت کرده‌اند، هر گاه نامه‌ام را دریافت کردی به سرعت حرکت کن، همه مردم با تو هستند و در دل هیچ رغبتی به خاندان معاویه ندارند [۴۹].
    این نامه، ۲۷ روز پیش از شهادت مسلم بن عقیل در اواخر ذی قعده [۵۰] به دست امام حسین علیه‌السلام رسید. [۵۱]

    معقل، جاسوس ابن زیاد
    ابن زیاد برای آنکه فعالیت‌های مسلم و یارانش را زیر نظر بگیرد، غلام خود معقل را به میان مردم فرستاد. معقل به مسجد کوفه رفت و با مسلم بن عوسجه که از یاران نزدیک مسلم بن عقیل بود آشنا شد و با راهنمایی او به دیدارش نایل آمد و رفته رفته در جمع دوستان و نزدیکان پذیرفته شد. معقل مبلغ سه هزار درهم نیز به ابوثمامه صائدی که کار جمع آوری اموال و خرید سلاح را بر عهده داشت تحویل داد تا در آن کار صرف گردد. وی گزارش فعالیت‌های مسلم را پیوسته به اطلاع ابن زیاد می‌رساند. [۵۲] [۵۳]

    انصراف مسلم از قتل ابن زیاد
    ابن زیاد همچنین به شریک بن اعور که در منزل هانی در بستر بیماری افتاده بود پیغام داد که به زودی به عیادتش خواهد آمد. در پی آن شریک ، مسلم بن عقیل را تشویق کرد تا ابن زیاد را در خانه هانی به قتل برساند؛ و برای این منظور طرحی را تدارک دید. او از مسلم خواست خود را در پشت پرده‌ای پنهان سازد و هنگامی که ابن زیاد سرگرم گفت و گو باشد، با اشاره شریک به وی حمله کند و او را از پای در آورد.
    پس از ورود ابن زیاد به خانه هانی، شریک با او سرگرم گفت و گو شد. اندکی بعد برای اجرای نقشه خود آب طلبید ولی حرکتی از مسلم مشاهده نکرد. او چند مرتبه دیگر خواسته خود را تکرار کرد و این شعر را خواند: ما تنتظرون بسلمی ان تحیوها؟ در انتظار چیستید که به سلمی درود نمی‌گویید؟
    ولی مسلم این بار نیز دعوت او را اجابت نکرد. ابن زیاد از هانی پرسید: آیا او هذیان می‌گوید؟ هانی پاسخ داد: آری این رفتار او از صبح شروع شده است. آنگاه ابن زیاد با اشاره غلامش، مهران، که موضوع را دریافته بود مجلس را ترک گفت. پس از رفتن ابن زیاد، شریک به مسلم اعتراض کرد و گفت: چه چیز تو را از کشتن باز داشت. مسلم گفت:نخست آنکه هانی راضی نبود این کار در خانه او صورت گیرد؛ و دوم آنکه سخن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله را به یاد آوردم که فرمود: مؤمن غافلگیرانه نمی‌کشد». [۵۴] [۵۵] [۵۶]
    و نیز گزارش شده که هانی بن عروه پیشنهاد قتل ابن زیاد را به مسلم داد. [۵۷]

    قیام مسلم بن عقیل
    وقتی ابن زیاد به قصر خود بازگشت مالک بن یربوع تمیص نزد وی آمد و نامه‌ای را که از عبدالله بن یقطر گرفته بود نشان داد. نامه از مسلم برای امام حسین علیه‌السلام فرستاده شده بود. مسلم در این نامه، بیعت مردم کوفه با امام علیه‌السلام را به اطلاع آن حضرت رسانده از ایشان خواسته بود تا در سفر به کوفه شتاب ورزد.

    ← فرا خوانده شدن مسلم به دار الاماره
    در پی آن ابن زیاد گروهی را به دنبال هانی بن عروه فرستاد و او را به دار الاماره فرا خواند و چون آمد، خطاب به وی گفت:مسلم را در خانه خود پناه داده برای او سلاح و مردان جنگی جمع می‌کنی و گمان داری که کارهای تو بر ما مخفی می‌ماند. [۵۸] هانی بن عروه گفت: خانواده‌ات را بردار و به شام برو و در آنجا زندگی کن، زیرا شایسته‌تر از تو و یزید به اینجا آمده است. ابن زیاد از پاسخ هانی سخت برآشفت و او را مورد ضرب و جرح قرار داد و به زندان افکند.

    ← عکس العمل مسلم بعد از دستگیری هانی
    خبر دستگیری هانی بن عروه، مسلم را بر آن داشت تا کسانی را که با وی بیعت کرده بودند فرا بخواند و بر ضدّ ابن زیاد قیام کند. [۵۹] بدین منظور به عبدالله بن خازم فرمان داد تا در میان شیعیان شعار «یا منصور امت» [۶۰] را سر دهد. به دنبال آن چهار هزار نفر از هیجده هزار بیعت کننده با مسلم، گرد هم آمدند. مسلم بن عقیل ، عبیدالله بن عمرو کندی را بر قبیله کنده و ربیعه، ابوثمامه صائدی را بر تمیم و همدان و عباس بن جعده جدلی را بر گروه مدینه گمارد و خود نیز در قلب سپاه قرار گرفت. پرچم سبز در دست مختار و پرچم سرخ به دست عبدالله بن نوفل بود. [۶۱] بزرگان و افراد مسلح پیشاپیش حرکت می‌کردند. سپس در حالی که شعار «یا منصور امت» سر می‌دادند به سمت دار الاماره به راه افتادند. خبر حرکت مسلم به ابن زیاد رسید. او که در مسجد کوفه مشغول سخنرانی بود و مردم را به اطاعت از یزید و پرهیز از تفرقه افکنی فرا می‌خواند، با شنیدن این خبر به سرعت خود را به دار الاماره رساند و فرمان داد تا درها را ببندند. [۶۲] در داخل قصر سی نفر سرباز [۶۳] و بیست نفر از بزرگان کوفه و خانواده ابن زیاد حضور داشتند.

    ← محاصره دار الاماره توسط سپاهیان مسلم
    سپاهیان مسلم پس از گذشتن از مسجد [۶۴]، دار الاماره را به محاصره خود در آوردند. ابن زیاد همراه گروهی به بالای قصر رفتند. مردم با دیدن آن‌ها به سویشان سنگ پراندند و به عبیدالله و پدرش، زیاد، ناسزا گفتند. [۶۵]

    ← واکنش ابن زیاد بعد از محاصره
    ابن زیاد به کثیر بن شهاب حارثی فرمان داد تا همراه پیروان مذحجی خود از «باب الرومیین» خارج شود، و به میان مردم برود و آنان را از گرد مسلم پراکنده سازد و از جنگ بترساند و از کیفر حاکم بر حذر دارد. همچنین به محمد بن اشعث فرمان داد تا همراه پیروان کندی و حضرموتی خود از قصر خارج شود و پرچم امان بر افرازد و مردم را به سوی آن فرا بخواند. وقتی ابن اشعث به نزدیکی خانه‌های بنی عماره رسید، مسلم بن عقیل، عبدالرحمن بن شرع شبامی را به سوی او فرستاد. [۶۶] [۶۷] [۶۸]
    ابن اشعث چون جمعیت زیادی را در برابر خود مشاهده کرد عقب نشینی کرد. [۶۹] ولی همراه با کثیر بن شهاب، قعقاع بن شور ذهلی و شبث بن ربعی ، مردم را از پیوستن به مسلم بر حذر داشت. به دنبال آن گروه زیادی از مردم به آنان پیوستند و داخل قصر شدند. کثیر بن شهاب از ابن زیاد خواست تا به جنگ مسلم بروند ولی او نپذیرفت.
    گروهی نیز با اصرار زنان و کودکان و خانواده‌های خود از حضور در جنگ منصرف شدند. مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر و برخی دیگر از یاوران مسلم به وسیله عشیره خود در خانه مخفی گردیدند . [۷۰] عبیدالله بن عمرو بن عزیز الکندی و عبیدالله بن حارث بن نوفل و عبدالله علی بن یزید کلبی به دست حصین بن نمیر و کثیر بن شهاب دستگیر و زندانی شدند . [۷۱]

    ← پراکنده شدن بیعت کنندگان از اطراف مسلم
    شب هنگام سپاه چهار هزار نفری مسلم به سیصد نفر تقلیل یافت و پس از اقامه نماز تنها سی نفر در مسجد ماندند. مسلم بن عقیل از مسجد بیرون آمد در ابتدای کوچه ده نفر از کوفیان را همراه خود دید ولی با عبور از اولین خانه هیچ کس با وی نمانده بود [۷۲] [۷۳]. قیام مسلم در کوفه در روز سه شنبه هشتم ذی حجه سال شصت هجری واقع گردید. [۷۴]

    مسلم بن عقیل در منزل طوعه
    مسلم به تنهایی و سوار بر اسب و در حالی که مجروح شده بود کوچه‌های کوفه را یکی پس از دیگری طی کرد بدون آنکه از پایان کار آگاه باشد. چون به محله بنی جبله رسید، بر در خانه‌ای ایستاده زنی به نام طوعه بیرون خانه در انتظار فرزندش نشسته بود. مسلم از وی تقاضای آب کرد. طوعه مقداری آب آورد و به مسلم داد. مسلم آب را نوشید و دوباره ایستاد. زن گفت ای برادر به خآن‌هات برو. مسلم سکوت کرد و چیزی نگفت. زن سخن خود را تکرار کرد ولی باز با سکوت مسلم مواجه گشت. طوعه گفت: سبحان الله برخیز و نزد خانواده‌ات باز گرد. مسلم گفت: من در این شهر خانه و خانواده‌ای ندارم. زن گفت: شاید تو مسلم هستی؟ گفت: «آری، من مسلم بن عقیل‌ام، آیا می‌توانی در حق من نیکی کنی؟ من از خانواده‌ای شریف هستم و احسان تو را جبران خواهم کرد، این مردم مرا تکذیب کردند و فریب دادند». زن او را به خانه برد و محل استراحت و شام برای وی مهیا ساخت ولی مسلم چیزی نخورد. [۷۵] [۷۶] از سوی دیگر ابن زیاد حصین بن تمیم را فرا خواند و به او فرمان داد تا سربازان خود را بر دروازه‌های شهر بگمارد و از خروج مسلم جلوگیری و خانه‌ها را بازرسی کند. همچنین برای دستگیری مسلم جایزه تعیین کرد. [۷۷] [۷۸] [۷۹] [۸۰]

    دستگیری مسلم بن عقیل
    اندکی بعد از استقرار مسلم در خانه طوعه، بلال فرزند وی که برای میگساری با دوستان خود بیرون رفته بود به خانه بازگشت و از حضور مسلم در خانه مطلع شد. او به رغم تأکید مادر، موضوع را کتمان نکرد و صبح هنگام، نزد عبدالرحمن بن اشعث رفت و راز خود را با وی در میان گذاشت. عبدالرحمن نیز نزد پدرش که در قصر ابن زیاد بود رفت و موضوع مخفی شدن مسلم در خانه طوعه را به اطلاع وی رساند.
    اندکی بعد ابن زیاد نیز از موضوع با خبر شد و در پی آن شصت یا هفتاد و به قولی سیصد تن از سربازان ویژه [۸۱] خود را همراه محمد بن اشعث رهسپار محل اختفای مسلم کرد.

    ← تجمع لشکر دشمن در اطراف خانه طوعه
    سپاه ابن اشعث بر در خانه اجتماع کردند. مسلم از صدای اسبان و سربازان دریافت که برای دستگیری او آمده‌اند. آنگاه اسب خود را آماده کرد و بر آن لجام بست، زره پوشید و عمامه بر سر نهاد و شمشیرش را به دست گرفت؛ و تبسّمی کرد و با خود گفت: ای نفس به سوی مرگ قدم بردار، چیزی که راه نجاتی از آن نیست. پس از آن رو به زن کرد و گفت: رحمت خدا بر تو باد و خداوند در برابر نیکی تو پاداش خیر عطا کند. طوعه به دستور مسلم در را باز کرد و او همچون شیری دژم در برابر سپاه ابن زیاد ظاهر گردید.

    ← حمله مسلم به لشکر دشمن
    سربازان ابن زیاد به داخل خانه ریختند. مسلم به آن‌ها یورش برد و از خانه بیرون راند.
    جنگ سختی در گرفت و شماری از سربازان ابن زیاد کشته شدند. چون این خبر به ابن زیاد رسید، به ابن اشعث پیغام داد که من تو را برای دستگیری یک نفر فرستاده‌ام، در حالی که ضربه سختی بر سپاهم وارد آمده است. ابن اشعث پاسخ داد: آیا می‌دانی ما را برای دستگیری شیری دلاور و شمشیری بران که در دست مردی شجاع و با اراده قرار دارد فرستاده‌ای؟ او از خاندان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله است. ابن زیاد پیغام فرستاد که به او امان دهید زیرا جز این راهی برای دستگیری او نخواهید یافت. [۸۲] از این رو ابن اشعث به مسلم گفت: تو در امانی خود را به کشتن مده. مسلم گفت: نیازی به امان مکر پیشگان نیست.

    ← رجز مسلم در نبرد با لشکر ابن زیاد
    مسلم در حالی که این چنین رجز می‌خواند به نبرد با آنان پرداخت:
    أَقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ إِلّا حُرَّاً • وَ انْ رأیتُ المَوت شیئاً نُکراً
    کلُّ امرِی یوماً مُلاقٍ شَرّاً • و یخلط البارد سُخناً مُرّاً
    رُدّ شعاع الشمس فاستقرا • أَخافُ أَن أُکذَبَ أَو اغَرّاً [۸۳]
    قسم یاد کرده‌ام که سرافراز و آزاد کشته شوم، اگر چه مرگ را خوشایند نمی‌بینم. هر کس روزی ممکن است به شرّی برسد و هر سردی ای ممکن است با گرمایی گزنده به هم آمیزد؛ چنان که پرتو خورشید، زایل می‌شود و باز می‌گردد. من از این می‌ترسم که به من دروغ بگویند و یا فریبم بدهند.

    ←← جواب ابن اشعث به رجز خوانی مسلم
    ابن اشعث گفت: این دروغ نیست و کسی تو را فریب نخواهد داد. این گروه خواهان کشتن تو نیست. ولی مسلم به سخنان وی توجهی نکرد و به نبرد ادامه داد. ضعف و تشنگی سراسر وجودش را فرا گرفته بود. سربازان ابن زیاد بار دیگر با سنگ و تیر به سویش یورش بردند. عدّه‌ای نیز بر بام خانه رفتند و مشعل‌های آتش بر وی افکندند.
    مسلم گفت: وای بر شما همانند کفار بر من سنگ می‌زنید در حالی که من از خانواده پیامبرانم، وای بر شما آیا این گونه حق پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و خاندان او را رعایت می‌کنید؟ سپس با همه ضعفی که در بدن احساس می‌کرد به آنان حمله کرد و جمعشان را پراکنده ساخت و دوباره به عقب بازگشت و پشت به دیوار نهاده بار دیگر سربازان ابن زیاد به سوی او حمله ور شدند، ولی محمد بن اشعث بانگ برآورد و گفت رهایش کنید تا با او سخن بگویم.
    سپس به مسلم نزدیک شد و در برابرش ایستاد و گفت: ای پسر عقیل خود را به کشتن مده تو در امانی و خون تو بر عهده من است. مسلم گفت: آیا گمان می‌کنی که دست در دست تو خواهم گذاشت در حالی که قدرت در بدن دارم، و به خدا هرگز چنین نخواهم کرد.
    سپس به وی حمله کرد و او را به عقب راند و بار دیگر به جایگاه خویش بازگشت و گفت: تشنگی بر من غلبه کرده است.

    ← اسیر شدن مسلم بن عقیل
    ابن اشعث خطاب به سربازان خود فریاد زد که این ننگ و سستی است که در برابر یک نفر این چنین ضعف نشان دهید، همه با هم به او حمله کنید! در این هنگام مسلم نیز به آنان یورش برد. شمشیر بکیر بن حمران احمری به لب‌های مسلم اصابت و آن‌ها را پاره کرد. مسلم نیز ضربتی بر بکیر زد و او را از اسب به زیر افکند.
    سربازان ابن زیاد از پشت به مسلم حمله کردند و او را بر زمین زدند. سپس سلاحش را گرفته و اسیر کردند. عبیدالله بن عباس جلو آمد و عمامه مسلم را گرفت. اشک مسلم بر چهره روان گشت. عمرو بن عبیدالله به مسلم گفت برای کسی که خود به استقبال مرگ می‌رود گریستن شایسته نیست. مسلم گفت: به خدا قسم گریه من برای مرگ نیست بلکه من برای حسین علیه‌السلام، خانواده‌اش و فرزندان خود که بدین سو می‌آیند می‌گریم.

    ← درخواست مسلم از ابن اشعث
    مسلم بن عقیل به ابن اشعث گفت: تو از امان دادن من عاجزی، پس کسی را نزد حسین علیه‌السلام بفرست و بگو که با اهل بیت خود باز گردد و فریب مردم کوفه را نخورد، اینها همان یاوران علی علیه‌السلام هستند که بارها آن حضرت برای جدایی از ایشان آرزوی مرگ کرده بود، مردم کوفه به ما دروغ گفتند و برای دروغگو رأی و نظری نیست، ابن اشعث پذیرفت و گفت درباره امان دادن به تو با ابن زیاد صحبت خواهم کرد. پس از آن، سخنان مسلم را در نامه‌ای نوشت و به دست ایاس بن عثل طائی سپرد و او را به سوی حسین علیه‌السلام روانه ساخت. آنگاه مسلم را به سمت قصر ابن زیاد برد، در حالی که خون، چهره و لباسش را فرا گرفته و مجروح و بسیار تشنه بود. [۸۴] [۸۵]

    مسلم بن عقیل در قصر ابن‌زیاد
    بیرون قصر عده‌ای از مردم از جمله عمارة بن عقبه، عمرو بن حریث، مسلم بن عمرو و کثیر بن شهاب در انتظار دیدار ابن زیاد نشسته بودند. کوزه آب سردی نیز در کنار درگاه به چشم می‌خورد. مسلم رو به آن‌ها کرد و گفت: قدری از این آب به من بدهید. مسلم بن عمرو گفت: می‌بینی که چقدر سرد است؟ به خدا قسم هرگز از آن نخواهی چشید، مگر آن که پیش از آن، آب جوشان جهنم را بنوشی. مسلم بن عقیل گفت: وای بر تو، کیستی؟ گفت: من فرزند کسی هستم که حقّی را که تو انکار می‌کنی می‌شناسد و نصیحت پیشوایی را که تو با او دشمنی می‌ورزی می‌پذیرد و در حالی که تو با او مخالفت می‌کنی، از او اطاعت می‌کند.
    من مسلم بن عمرو باهلی هستم. مسلم بن عقیل گفت: چه چیز تو را چنین ستم پیشه و سنگ دل کرده است؟ ای فرزند باهله، تو برای رفتن به جهنم و نوشیدن آب جوشان سزاوارتری. [۸۶]
    سپس مسلم به دیوار تکیه داد و نشست. عمارة بن عقبه غلامش را فرستاد و کوزه آبی آورد و قدری به مسلم داد، مسلم سه بار ظرف آب را بالا برد ولی هر بار ظرف پر از خون شد. بار آخر دو دندان ثنایای مسلم در ظرف افتاد و او هرگز نتوانست آب بنوشد. آنگاه گفت: الحمدللّه، اگر این آب روزی من بود آن را می‌نوشیدم. سپس مسلم را به داخل قصر بردند. [۸۷] [۸۸]

    ← سلام نکردن مسلم به ابن‌زیاد
    مسلم بن عقیل در برابر ابن زیاد ایستاد ولی سلام نکرد. نگهبان اعتراض کرد مسلم گفت: ساکت باش به خدا قسم او امیر من نیست. آیا در حالی که او قصد کشتن مرا دارد، من به او سلام کنم؟ ابن زیاد گفت: در هر صورت تو را خواهم کشت. مسلم گفت: باکی نیست. زیرا پیش از این، بدتر از تو بهتر از مرا کشته است . [۸۹]

    ← جواب دندان شکن مسلم به ابن زیاد
    ابن زیاد گفت: ای پسر عقیل به کوفه آمدی و اجتماع مردم را پراکنده ساختی و وحدت کلمه آن‌ها را به هم ریختی و برخی را بر برخی دیگر شوراندی و فتنه بر پا کردی. مسلم گفت: هرگز چنین نیست. تو دروغ می‌گویی به خدا قسم معاویه از سوی همه مردم انتخاب نشد. بلکه با حیله و تزویر بر وصّی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله غلبه کرد و خلافت را از او گرفت. پسرش یزید نیز همین گونه عمل کرد. تو و پدرت زیاد بذر فتنه را کاشتید و من امیدوارم که خداوند شهادت مرا به دست بدترین مخلوق خود قرار دهد. به خدا قسم من از امیرالمؤمنین حسین بن علی علیه‌السلام فرزند فاطمه، اطاعت و پیروی کرده‌ام؛ و ما برای خلافت از معاویه و یزید و آل زیاد شایسته‌تریم.
    زمانی که من به کوفه آمدم مردم عقیده داشتند که پدرت زیاد، برگزیدگان ایشان را کشته و خونشان را ریخته است و همانند کسری و قیصر در میان آنان زندگی کرده است. ما آمدیم تا آنان را به عدالت فرمان دهیم و به سوی حکم قرآن بخوانیم.

    ← گستاخی ابن زیاد در مقابل مسلم
    ابن زیاد گفت: آیا زمانی که ما با مردم این گونه رفتار می‌کردیم تو در مدینه شراب نمی‌خوردی مسلم گفت: من شراب می‌خوردم؟ به خدا قسم که او می‌داند تو راست نمی‌گویی و ندانسته سخن می‌گویی و من چنان که می‌گویی نیستم، تو که به ناحق و نابجا مردم را می‌کشی و خونشان را می‌ریزی و چنان به خوش گذرانی می‌پردازی که گویی هیچ اتفاقی نیفتاد، برای شراب خوردن شایسته‌تری. ابن زیاد به مسلم دشنام داد و گفت: خداوند تو را از رسیدن به آرزویت محروم ساخت، آرزویی که سزاوار آن نبودی. مسلم پرسید: پس چه کسی شایسته آن است؟ گفت: یزید. مسلم گفت: خدا را در همه حال سپاس می‌گویم و به حکم او رضایت می‌دهم. ابن زیاد پرسید: به گمانت شما شایسته خلافتید؟ مسلم پاسخ داد: گمان نمی‌کنم، بلکه یقین دارم. ابن زیاد خمشگین شد و گفت که او را به صورتی بی‌سابقه خواهم کشت مسلم گفت تو سزاوار بدعتی! تو از کشتار و شکنجه مردم و کردارهای زشت دست نخواهی کشید و هیچ کس جز تو برای این امور شایسته نیست. [۹۰] [۹۱]

    درخواست مسلم بن عقیل از عمر سعد
    مسلم به عمر بن سعد که در مجلس حاضر بود رو کرد و گفت: ای عمر میان من و تو نسبت فامیلی است. من خواسته‌ای دارم که مایلم آن را خصوصی با تو در میان بگذارم و تو می‌بایست آن را بر آورده سازی. عمر نخست از پذیرش آن خودداری کرد ولی با اشاره ابن زیاد همراه با مسلم به گوشه‌ای رفتند. مسلم گفت: در آغاز ورودم به کوفه هفتصد درهم از کسی قرض گرفته‌ام شمشیر، زره و اسبم را بفروش و آن را بپرداز . [۹۲]، پیکرم را به خاک بسپار و کسی را نزد حسین علیه‌السلام بفرست تا او را باز گرداند. زیرا او اکنون به توصیه من بدین سو در حرکت است. [۹۳]

    شهادت مسلم بن عقیل
    ابن زیاد به ابن حمران [۹۴] که در جنگ با مسلم مجروح شده بود دستور داد تا برای تشفّی دل خود کشتن مسلم را بر عهده بگیرد. بُکیر، مسلم را به بالای قصر برد. و مسلم بن عقیل در آن حال تکبیر می‌گفت و استغفار می‌کرد و بر انبیا و ملائکه درود می‌فرستاد و می‌گفت: خداوندا، میان ما و این گروه که بر ما ستم روا داشتند، ما را تکذیب کردند و کشتند تو خود حکم بفرما، وقتی به بالای قصر رسیدند بکیر سر آن حضرت را از بدن جدا کرد و پیکرش را به بیرون قصر انداخت. سپس وحشت زده نزد عبیدالله بازگشت و گفت: هنگامی که مسلم را به قتل رساندم ناگهان دیدم مردی سیاه چهره و زشت در برابرم ایستاده و انگشتان خود را به دهان گرفته است، من با مشاهده آن بسیار ترسیدم! [۹۵] [۹۶]
    مسلم بن عقیل در هشتم ذی الحجه سال ۶۰ هجری در کوفه به شهادت رسید. گفته شده وی به دست راشد بن صرد بن عتبه به شهادت رسید. [۹۷]

    پیکر مسلم بن عقیل بعد از شهادتش
    سر مبارکش را همراه با سر هانی بن عروه به شام فرستادند. یزید دستور داد تا آن‌ها را بر سر در یکی از دروازه‌های شهر دمشق آویختند. [۹۸]پیکرش را نیز در بازار قصاب‌های کوفه بر روی زمین کشاندند و سپس در همان جا به دار آویختند . [۹۹] [۱۰۰]
    سه روز پس از شهادتش، عمر بن سعد بر او نماز خواند، کفن کرد و سپس در کنار دار الاماره به خاک سپرد . [۱۰۱] [۱۰۲]به روایتی، مردم قبیله مذحج پیکرش را در کنار دار الاماره کوفه به خاک سپردند. [۱۰۳] گفته شده است که ابن زیاد برای اینکه بتواند رفت و آمد شیعیان را زیر نظر بگیرد و یا آنان نتوانند در سوگ مسلم عزاداری کنند این محل را برای دفن وی تعیین کرد. [۱۰۴]

    خبر شهادت مسلم به امام حسین علیه‌السلام
    خبر شهادت مسلم به وسیله یکی از اهالی کوفه به نام بکر بن معنقه [۱۰۵] در شَراف [۱۰۶] یا ثعلبیه [۱۰۷] به امام حسین علیه‌السلام رسید. امام علیه‌السلام از شنیدن آن بسیار اندوه‌گین شد و گریست [۱۰۸] و سپس فرمود: «انا للله و اناالیه راجعون، رحمت خدا بر او باد.» و این سخن را چند بار تکرار کرد. همچنین فرمود: از این پس زندگی بی‌معنا است و خیری ندارد [۱۰۹] بستگان مسلم نیز به شدّت بر آشفتند و گفتند: انتقام مسلم را خواهیم گرفت. [۱۱۰]

    مرقد مسلم بن عقیل
    در شعبان سال ۶۵ هجری به دستور مختار ثقفی، آستانه حضرت مسلم بن عقیل علیه‌السلام بنا گردید بر روی قبر، سنگی از مرمر نهاده گنبدی ساخته شد. [۱۱۱] این ساختمان در شرق [۱۱۲] مسجد جامع کوفه واقع شده و بارها مورد مرمّت و یا تعمیر اساسی قرار گرفته است. در سال ۱۳۸۵ ه ساختمانی جدید با گنبدی زراندود بر آن ساخته شد. این آستانه اکنون به صورت چهار گوش و به مساحت ۱۰۶ متر مربع و از سه طرف دارای رواق است. رواق جنوبی آن به قبر مختار متصل گردیده است و در مقابل حرم یک ایوان بزرگ قرار دارد، بر روی قبر نیز ضریحی نقره‌ای کار گذاشته شده است. [۱۱۳]

    زیارتنامه مسلم بن عقیل
    در قسمتی از زیارتنامه مسلم می‌خوانیم:ألسَّلامُ عَلَیک أیهَا الفادی بِنَفسِهِ وَ مُهْجَتِهِ الّشهیدُ الْفَقیهِ المَظلُومِ الْمَغصُوبِ حَقُّهَ المُنتهِک حُرَمَتُهُ الَّسلامُ عَلَیک یا فادی‌ بِنَفسِهِ ابْنَ عَمِّهِ وَ فَدی‌ بِدَمِهِ دَمْهُ. السَّلامُ عَلَیک یا أوَّلَ الشُّهَداءِ وَ امام السُّعداء … السُّلامُ عَلَیک یا وَحیداً غَریباً عَنْ اهلِهِ بَینِ الأعْداءِ بِلا ناصرٍ وَ لا مُجیبَ [۱۱۴]
    سلام بر تو ای جان نثار، ای شهید فقیه و مظلوم، ای کسی که حقّش غصب گردید و حرمتش شکسته شد. سلام بر تو که جانت را فدای پسر عمومیت کردی و برای حفظ او خون دادی.سلام بر تو ای اوّلین شهید و ای پیشوای سعادتمندان، سلام بر تو که میان دشمنان، تنها و بی کس بودی و یار و یاوری نداشتی.

    پانویس[ویرایش] ۱. ↑ الثقات، ابن حبان، ج۵، ص۳۹۱.
    ۲. ↑ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴.
    ۳. ↑ فرسان الهیجاء، ذبیح الله محلاتی، ج۱، ص۶۳.
    ۴. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۳۴- ۳۵.
    ۵. ↑ مقاتل الطالبین، ابو الفرج اصفهانی، ج۱، ص۸۶.
    ۶. ↑ لباب الانساب، بيهقي، ج۱، ص۳۷۶.
    ۷. ↑ تسمیة من قتل مع الحسین علیه‌السلام، فضيل كوفي، ش۱۸.
    ۸. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۴۶۹.
    ۹. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۴۳.
    ۱۰. ↑ الثقات، ابن حبان، ج۵، ص۳۹۱.
    ۱۱. ↑ الاعلام، خير الدین زرکلی، ج۷، ص۲۲۲.
    ۱۲. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۶۱.
    ۱۳. ↑ التاریخ الکبیر، محمد بخاری، ج۴، ص۲۶۶.
    ۱۴. ↑ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴.
    ۱۵. ↑ المحبّر، محمد ابن حبیب بغدادی، ج۱، ص۵۶.
    ۱۶. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۱۵۷.
    ۱۷. ↑ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴.
    ۱۸. ↑ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴.
    ۱۹. ↑ العبر، شمس الدین ذهبی، ج۱، ص۴۸.
    ۲۰. ↑ دائرة المعارف الشیعیة العامه، محمد حسين اعلمي، ج۱۷، ص۱۳۲.
    ۲۱. ↑ لباب الانساب، بيهقي، ج۱، ص۳۷۶.
    ۲۲. ↑ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ج۱، ص۶۹.
    ۲۳. ↑ عمدة الطالب، ابن عنبه، ج۱، ص۳۲.
    ۲۴. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۱۵۷.
    ۲۵. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۹۷.
    ۲۶. ↑ رجال طوسی، محمد بن حسن طوسی، ج۱، ص۹۶.
    ۲۷. ↑ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج۲، ص۵.
    ۲۸. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج ۵، ص۳۰.
    ۲۹. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۴.
    ۳۰. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۴.
    ۳۱. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۴.
    ۳۲. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۷۹.
    ۳۳. ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۴۹-۵۰.
    ۳۴. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۵.
    ۳۵. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۲.
    ۳۶. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۴۰.
    ۳۷. ↑ البدایة و النّهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۳.
    ۳۸. ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۳۱.
    ۳۹. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۴۰.
    ۴۰. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۵.
    ۴۱. ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۳.
    ۴۲. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۵.
    ۴۳. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۳۴- ۳۶.
    ۴۴. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۲.
    ۴۵. ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۳.
    ۴۶. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۴۱.
    ۴۷. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۲.
    ۴۸. ↑ تاریخ ابن الوردی، ابن الوردی، ج۱، ص۱۶۳.
    ۴۹. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۵.
    ۵۰. ↑ الامام الحسین و اصحابه، فضل علي قزويني، ج۱، ص۱۱۵.
    ۵۱. ↑ البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۷۰.
    ۵۲. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۲.
    ۵۳. ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۴۸.
    ۵۴. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۶۳.
    ۵۵. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۲- ۲۴۳.
    ۵۶. ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۴.
    ۵۷. ↑ العقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۵، ص۱۲۷.
    ۵۸. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۳.
    ۵۹. ↑ مروج الذهب، مسعودي، ج۳، ص۵۲.
    ۶۰. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۶۸.
    ۶۱. ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۶.
    ۶۲. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۶۹.
    ۶۳. ↑ الامامة والسیاسة، ابن قتیبه، ج۲، ص۸.
    ۶۴. ↑ مقتل الحسین علیه‌السلام، خوارزمی ج۱، ص۲۹۸.
    ۶۵. ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵۲.
    ۶۶. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۶۹.
    ۶۷. ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵۲.
    ۶۸. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۳.
    ۶۹. ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵۲.
    ۷۰. ↑ اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج۴، ص۵۵۴.
    ۷۱. ↑ تاریخ الکوفه، سید حسن براقی، ج۱، ص۳۰۲- ۳۰۳.
    ۷۲. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۱.
    ۷۳. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۳.
    ۷۴. ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵۵.
    ۷۵. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۱.
    ۷۶. ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵۵.
    ۷۷. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۲.
    ۷۸. ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵۵.
    ۷۹. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۴.
    ۸۰. ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۶-۱۶۷.
    ۸۱. ↑ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص۳۲.
    ۸۲. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۳.
    ۸۳. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۴.
    ۸۴. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۴.
    ۸۵. ↑ البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۷-۱۶۸.
    ۸۶. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۵.
    ۸۷. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۶.
    ۸۸. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۵.
    ۸۹. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۵.
    ۹۰. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۶.
    ۹۱. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۶-۳۷۷.
    ۹۲. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۷.
    ۹۳. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۶.
    ۹۴. ↑ لباب الانساب، بیهقی، ج۱، ص۳۹۷.
    ۹۵. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۸.
    ۹۶. ↑ مقتل الحسین علیه‌السلام، خوارزمی ج۱، ص۳۰۶.
    ۹۷. ↑ لباب الانساب، بیهقی، ج۱، ص۳۷۹.
    ۹۸. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۶۲.
    ۹۹. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۶۴.
    ۱۰۰. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۹۷.
    ۱۰۱. ↑ لباب الانساب، بیهقی، ج۱، ص۳۹۷.
    ۱۰۲. ↑ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۴، ص۸۹.
    ۱۰۳. ↑ مراقد المعارف، محمد حرزالدین، ج۲، ص۳۱۸.
    ۱۰۴. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، مقرم، ج۱، ص۱۵۳.
    ۱۰۵. ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۱۶۸.
    ۱۰۶. ↑ العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۸.
    ۱۰۷. ↑ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص۴۲.
    ۱۰۸. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۶۴.
    ۱۰۹. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۹۷.
    ۱۱۰. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۹۷- ۳۹۸.
    ۱۱۱. ↑ دائرة المعارف تشیع، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۱۱.
    ۱۱۲. ↑ رحله، ابن جبیر، ج۱، ص۱۸۸.
    ۱۱۳. ↑ دائرة المعارف تشیع، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۱۱.
    ۱۱۴. ↑ مصباح الزائر، سید ابن طاووس، ج۱، ص۱۰۳.
    [ویرایش]پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ص۳۳۸-۳۵۸.

    منبع :ویکی فقه

     

    موضوعات: ماه محرم, دهه اول, رویداد های مهم دهه اول محرم  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1394-07-30] [ 05:19:00 ب.ظ ]





      رویدادهای دهه اول محرم(قسمت دوم)   ...

     

     

    رویدادهای دهه اول محرم(قسمت دوم)

    روز هشتم
    1. “خوارزمی” در مقتل الحسین و “خیابانی” در وقایع الایام نوشته‏اند که در روز هشتم محرم امام حسین علیه‏السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیه‏السلام کلنگی برداشت و در پشت خیمه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد…

     

     

    هنگامی که خبر این ماجرا به عبیداللّه‏ بن زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه می‏کَند و آب بدست می‏آورد. به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین علیه‏السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.
    در این روز “یزید بن حصین همدانی” از امام علیه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‏پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته‏ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‏نوشند از آنان مضایقه می‏کنی؟
    عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می‏دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‏ام و نمی‏دانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می‏سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می‏دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‏بینم که بتوانم از آن گذشت کنم.
    روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه‏ای که از عبیداللّه‏ داشت از “نُخیله” ـ که لشکرگاه و پادگان کوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیداللّه‏ را برای عمر بن سعد قرائت کرد
    یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند.
    3. امام علیه‏السلام مردی از یاران خود بنام “عمرو بن قرظة” را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
    شب هنگام امام حسین علیه‏السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود “عباس” و فرزندش “علی‏اکبر” را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش “حفص” و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد.
    در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‏السلام که فرمود: آیا می‏خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار گفت: می‏ترسم خانه‏ام را خراب کنند! امام علیه‏السلام فرمود: من خانه‏ات را می‏سازم. ابن سعد گفت: می‏ترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
    حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‏گردد، از جای برخاست در حالی که می‏فرمود: تو را چه می‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می‏دانم که از گندم عراق نخواهی خورد!
    ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است
    4.پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه‏السلام را رها کنند؛ چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمی‏گردم یا به مملکت دیگری می‏روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، “شمر بن ذی الجوشن” سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند.

    روز نهم
    1. در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه‏ای که از عبیداللّه‏ داشت از “نُخیله” ـ که لشکرگاه و پادگان کوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیداللّه‏ را برای عمر بن سعد قرائت کرد.
    ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده‏ای. به خدا قسم! تو عبیداللّه‏ را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی…
    2. شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیداللّه‏ بن زیاد امان نامه‏ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه‏السلام گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت.
    شمر نزدیک خیام امام حسین علیه‏السلام آمد و عباس، عبداللّه‏، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیه‏السلام که مادرشان ام‏البنین علیها‏السلام بود) را طلبید. آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیداللّه‏ برایتان امان گرفته‏ام. آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!
    3. در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس علیه‏السلام امام علیه‏السلام را باخبر کرد. امام حسین علیه‏السلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟
    حضرت عباس علیه‏السلام رفت و خبر آورد که اینان می‏گویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید.
    امام حسین علیه‏السلام به عباس فرمودند: اگر می‏توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال می‏داند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.
    حضرت عباس علیه‏السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ “عمرو بن حجاج” گفت: سبحان اللّه‏! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می‏کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی.
    عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیداللّه‏ می‏سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت.

    روز عاشورا
    و اینک میدانی دوباره، اینک 72 یار و هزاران دشمن کینه‏توزی که رحم و مروّت را از ازل نیاموخته‏اند. اینک عاشورا که هر چه از آن بگوییم کم گفته‏ایم، از برخوردهای جلاّدانه سپاه عمر بن سعد، یا عنایات و الطاف سیدالشهداء علیه‏السلام .
    سردارانی، سپاه عظیمی را به سوی جهنم رهبری می‏کردند و امام معصومی لشکر کم تعداد خود را به بهشت بشارت می‏داد… و سرانجام شهادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرهای بریده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و…
    مرحوم شیخ صدوق در کتاب ارزشمند “امالی” نوشته است: شب عاشورا حضرت علی‏اکبر علیه‏السلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیه‏السلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیه‏السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل کنید و وضو بگیرید که این آخرین توشه شماستچهار حادثه مهم شب عاشورا
    1. در شب عاشورا به “محمد بن بشیر حضرمی” یکی از یاران امام حسین علیه‏السلام خبر دادند که فرزندت در سرحدّ ری اسیر شده است. او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو می‏کنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم. امام حسین علیه‏السلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش.
    محمد بن بشیر گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم.
    امام علیه‏السلام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف کند.
    2. امام حسین علیه‏السلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از شهادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی بشارت داد. در این مجلس “قاسم بن الحسن” به امام علیه‏السلام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرین‏تر است. امام علیه‏السلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنکه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم عبداللّه‏ (کودک شیرخوار) به شهادت خواهد رسید.
    قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمه‏ها هم حمله می‏کنند؟ امام علیه‏السلام به ماجرای شهادت عبداللّه‏ اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند.
    3. امام علیه‏السلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمه‏ها حفر کنند. حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاکی که در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و این تدبیر امام علیه‏السلام بسیار سودمند بود.
    4. مرحوم شیخ صدوق در کتاب ارزشمند “امالی” نوشته است: شب عاشورا حضرت علی‏اکبر علیه‏السلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیه‏السلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیه‏السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل کنید و وضو بگیرید که این آخرین توشه شماست.
    امنبع :آکاایران

     

    موضوعات: ماه محرم, دهه اول, رویداد های مهم دهه اول محرم  لینک ثابت



     [ 09:47:00 ق.ظ ]





      رویداد های دهه اول محرم (قسمت اول )   ...

     



     رویدادهای دهه اول محرم (قسمت اول)  

    روز دوم


    1. امام حسین علیه‏السلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری به کربلا وارد شد.1 عالم بزرگوار “سید بن طاووس” نقل کرده است که: امام علیه‏السلام چون به کربلا رسید، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ همینکه نام کربلا را شنید فرمود: این مکان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست. این خبر را جدم رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله به من داده است

     

     

    2. در این روز “حر بن یزید ریاحی” ضمن نامه‏ای “عبیداللّه‏ بن زیاد” را از ورود امام علیه‏السلام به کربلا آگاه نمود.
    3. در این روز امام علیه‏السلام به اهل کوفه نامه‏ای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه ـ که مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در کربلا آگاه کرد. حضرت نامه را به “قیس بن مسهّر” دادند تا عازم کوفه شود.4 اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام علیه‏السلام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند. زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیه‏السلام رسید، حضرت گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود:
    “اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا عِنْدکَ مَنْزِلاً کَریما واجْمَعْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِکَ، اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیی‏ءٍ قَدیرٌ؛
    خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاهِ والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی.”

     

    روز سوم
    1. “عمر بن سعد” یک روز پس از ورود امام علیه‏السلام به سرزمین کربلا یعنی روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل کوفه وارد کربلا شد.
    در روز چهارم محرم، عبیداللّه‏ بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیه‏السلام تشویق و ترغیب نمود
    2. امام حسین علیه‏السلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع می‏شد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان کنند.
    3. در این روز “عمر بن سعد” مردی بنام “کثیر بن عبداللّه‏” ـ که مرد گستاخی بود ـ را نزد امام علیه‏السلام فرستاد تا پیغام او را به حضرت برساند. کثیر بن عبداللّه‏ به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهید در همین ملاقات حسین را به قتل برسانم؛ ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلاً چنین قصدی نداریم.
    هنگامی که وی نزدیک خیام رسید، “ابو ثمامه صیداوی” (همان مردی که ظهر عاشورا نماز را به یاد آورد و حضرت او را دعا کرد) نزد امام حسین علیه‏السلام بود. همین‏که او را دید رو به امام عرض کرد: این شخص که می‏آید، بدترین مردم روی زمین است. پس سراسیمه جلو آمد و گفت: شمشیرت را بگذار و نزد امام حسین علیه‏السلام برو. گفت: هرگز چنین نمی‏کنم.
    ابوثمامه گفت: پس دست من روی شمشیرت باشد تا پیامت را ابلاغ کنی. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پیغامت را به من بسپار تا برای امام ببرم، تو مرد زشت‏کاری هستی و من نمی‏گذارم بر امام وارد شوی. او قبول نکرد، برگشت و ماجرا را برای ابن سعد بازگو کرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمده‏ای؟ حضرت در جواب فرمود:
    “مردم کوفه مرا دعوت کرده‏اند و پیمان بسته‏اند، بسوی کوفه می‏روم و اگر خوش ندارید بازمی‏گردم… .”

     

    روز چهارم
    در روز چهارم محرم، عبیداللّه‏ بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیه‏السلام تشویق و ترغیب نمود.
    به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه که عبارت بودند از:
    1. شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر؛
    2. یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر؛
    3. حصین بن نمیر با چهار هزار نفر؛
    4. مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر؛
    به سپاه عمر بن سعد پیوستند.بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است.

     

    روز پنجم
    1. در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد، شخصی بنام “شبث بن ربعی"10 را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد.
    2. عبیداللّه‏ بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام “زجر بن قیس” بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین علیه‏السلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیه‏السلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.
    3.در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیه‏السلام صورت گرفت، مردی به نام “عامر بن ابی سلامه” خود را به امام علیه‏السلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.13

     

    روز ششم
    1. در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد نامه‏ای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده‏ام. توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می‏فرستند.
    2. در این روز “حبیب بن مظاهر اسدی” به امام حسین علیه‏السلام عرض کرد: یابن رسول اللّه‏! در این نزدیکی طائفه‏ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.
    امام علیه‏السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده‏ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می‏کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می‏نمایم… .
    در این هنگام مردی از بنی‏اسد که او را “عبداللّه‏ بن بشیر” می‏نامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‏کنم و سپس رجزی حماسی خواند:
    قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواکلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
    اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ کَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ
    “حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ که من [رزمنده‏ای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه‏ام.”
    در روز هفتم محرم عبید اللّه‏ بن زیاد ضمن نامه‏ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد
    سپس مردان قبیله که تعدادشان به 90 نفر می‏رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه‏السلام حرکت کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام “ازْرَق” را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیه‏السلام نداشتند. هنگامی که یاران بنی‏اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
    حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه‏السلام آمد و جریان را بازگو کرد. امام علیه‏السلام فرمودند: “لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه‏ِ”

     

    روز هفتم
    1. در روز هفتم محرم عبید اللّه‏ بن زیاد ضمن نامه‏ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.
    عمر بن سعد نیز بدون فاصله “عمرو بن حجاج” را با 500 سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه‏السلام و یارانش به آب شدند.
    2.در این روز مردی به نام “عبداللّه‏ بن حصین ازدی” ـ که از قبیله “بجیله” بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره‏ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی!
    امام علیه‏السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
    حمید بن مسلم می‏گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبداللّه‏ بن حصین آنقدر آب می‏آشامید تا شکمش بالا می‏آمد و آن را بالا می‏آورد و باز فریاد می‏زد: العطش! باز آب می‏خورد، ولی سیراب نمی‏شد. چنین بود تا به هلاکت رسید.
    ادامه دارد …

    منبع:آکاایران

     

     

     

     

    موضوعات: ماه محرم, دهه اول, رویداد های مهم دهه اول محرم  لینک ثابت



     [ 09:25:00 ق.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    حلال جمیع مشکلات است حسین شوینده ی لوح سیئات است حسین ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلاست جائی که سفینه ی نجات است حسین
     
     
    مداحی های محرم