مهمان کربلا
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   






موضوعات

  • همه
  • همه
  • سفارش های بزرگان
  • داستان های کوتاه
  • نکته های ناب قرانی
  • عفاف و حجاب
  • ظهور
  • اطلاعات عمومی
  • به یاد شهدا ...
  • نماز
  • تربیت فرزند شیعه
  • فرزند پروری
  • سلامتی
  • شهدای و ایثار گران حوزوی
  • بزرگان حوزه
  • شعر
  • شناخت اهل بیت
  • طب سنتی
  • آشپزی ( کیک )
  • طنز
  • غدیر
  • عکس و حرف
  • اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺳﺎﻟﻢ
  • جوان و جوانی
  • ﺯﻧﺎﻥ و ﻛﺮﺑﻼ
  • ﻭﻻﻳﺖ ﭘﺬﻳﺮﻱ ﺩﺭ ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • خداوندا
  • زندگینامه
  • احکام بانوان
  • متن ادبی
  • آشپزی ( انواع غذا )
  • آشپزی ( نکته ها )
  • کلیپ
  • دانلود
  • همسرداری
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • رمضان
  • آشپزی ( آش ها)
  • عروسک بافی
  • مناسبت ها
  • لبخند های پشت خاکریز
  • معرفی کتاب
  • حدیث
  • احادیث
  • احادیث اخلاقی
  • ائمه اطهار
  • آشپزی
  • سوپ ها
  • ماه محرم
  • دهه چهارم
  • عدل الهی
  • نشانه های مؤمن چیست ؟
  • سخنان مقام معظم رهبری
  • جنگ نرم
  • رشد و خود سازی
  • داروخانه معنوی
  • متفرقه دینی
  • کودک و سیسمونی


  • اردیبهشت 1403
    شن یک دو سه چهار پنج جم
     << <   > >>
    1 2 3 4 5 6 7
    8 9 10 11 12 13 14
    15 16 17 18 19 20 21
    22 23 24 25 26 27 28
    29 30 31        




    آخرین مطاب






    آمار

  • امروز: 119
  • دیروز: 452
  • 7 روز قبل: 1223
  • 1 ماه قبل: 3571
  • کل بازدیدها: 448008




  • خبرنامه





    کاربران آنلاین

  • زفاک
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)




  • لبخند های پشت خاکریز

    مهدویت امام زمان (عج)



    بازی های دفاع مقدس

    مهدویت امام زمان (عج)



    کرامات و داستان های ائمه اطهار

    آیه قرآن



    دانشنامه امام علی

    آیه قرآن



    اولین های دفاع مقدس

    وصیت شهدا



    جستجو





    ذکر ایام هفته

    ذکر روزهای هفته



    وصیت نامه موضوعی شهدا

    وصیت شهدا



    روز شمار غیبت





    معرفی صفحه وبلاگ به یک دوست






    بازی تمرکز حواس





    جستجو

    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت




    رتبه



      عمه، بابایم کجاست؟   ...




    عمه، بابایم کجاست؟

    اسارت دشوار و یتیمی دردی عمیق است. یک سه ساله، چگونه می تواند تمام رنجِ تشنگی و زخم تازیانه اسارت و از آن بدتر، درد یتیمی را به جان بخرد، آن هم قلب کوچکِ سه ساله ای که تپیدن را از ضربانِ قلب پدر آموخته و شبی را بی نوازش او به صبح نرسانده است. امّا… امّا او رقیه حسین است و بزرگی را هم از او به ارث برده است. رقیه پس از عاشورا، پدر را از عمه سراغ می گیرد و لحظه ای آرام ندارد، با نگاه های کنجکاوش از هر سو ـ تمام عشقش ـ پدرش را می جوید و سکوتِ عمه، سؤال او را بی جواب می گذارد و او باز هم می پرسد: «عمه، بابایم کجاست؟…»

    لحظه های بی قرار

    این جا خرابه های شام، منزل گاه اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است. رقیه با اسیران دیگر وارد خرابه می شوند، اما دیگر تاب دوری ندارد. پریشان در جست و جوی پدر است. امشب رقیه، فقط پدر و نوازش های پدر را می خواهد. امشب رقیه علیهاالسلام است و عمه، امشب رقیه علیه السلام است و سر بابا، امشب ملائک آسمان از غم دختر حسین علیه السلام در جوش و خروشند، امشب شب وداع رقیه علیهاالسلام و زینب علیهاالسلام است. او در آغوش عمه، بوی پدر را به یاد می آورد و دستان پر مهر او را احساس می کرد.

    گل نازدانه پدر

    رقیه …رقیه نجیب! ای مهتاب شب های الفت حسین! ای مظلوم ترین فریاد خسته! گلِ نازدانه پدر و انیس رنج های عمه!

    رقیه… رقیه کوچک! ای یادگار تازیانه های نینوا و سیل سیلی کربلا! دست های کوچکت هنوز بوی نوازش های پدر را می داد، و نگاه های معصوم و چشمان خسته ات، نور امید را به قلب عمه می تاباند.

    رقیه… رقیه صبور! بمان، که بی تو گلشن خزان دیده اهل بیت، دیگر بوی بهار را استشمام نخواهد کرد، تو نوگل بهشتی و فرشته زمینی، پس بمان که کمر خمیده عمه، مصیبتی دیگر را تاب نخواهد آورد.

    غربتِ خرابه

    یا رب امشب چه شبی است. در و دیوار فرو ریخته این خرابه غزل کدامین خداحافظی را می سرایند؟ زینب، این بانوی نور و نافله های نیمه شب، دستی به آسمان دارد و دستی بر سر رقیه؛ بخواب عزیز برادرم!

    باز هم رقیه علیهاالسلام و گریه های شبانه، باز هم بهانه بابا و بی قراری هایش، و این بار شامیان چه خوب پاسخ بی قراریِ رقیه علیهاالسلام را می دهند و سر حسین علیه السلام را نزد او می آورند.

    آن شب، هیچ کس توان جدا کردن رقیه علیهاالسلام را از سرِ بابا نداشت. تو با سرِ بابا چه گفتی؟ چشم های پدر، کدامین سرود رفتن را برایت خواند که مانند فرشته ای کوچک، از گوشه خرابه تا عرش اعلا پر کشیدی و غربتِ خرابه را برای عمه به جای نهادی.

    متاب ای ماه، متاب!

    امشب، غم گین ترین ماه، آسمان دنیا را تماشا می کند. آسمان! چه دل گیری امشب، گویی غم مصیبتی به گستردگی زمین، قلبت را می فشرد. امشب فرشته های سیاه پوش، بال در بال هم، فوج فوج به زمین می آیند و ترانه غم می سرایند. در و دیوار خرابه، از اندوه زینب علیهاالسلام ، بر سر و سفیر می کوبند. امشب چشمه های آسمان، از گریه خونین زینب علیهاالسلام ، خون می بارد و چهره زمین از وسعت اندوه، تاریک است. متاب امشب ای ماه، متاب! هیچ می دانی، امشب گیسوان پریشانِ رقیه، به خواب کدامین نوازش رفته است؟ متاب که دردهای آشکار بسیار است. متاب که زخم های بی شمار بسیار است. متاب که دل پر شرار زینب علیهاالسلام به شراره جدایی نازنینی دیگر، در سوز و گداز است. متاب که امشب خرابه شام، از داغ سه ساله گل حسین، تیره ترین خرابه دنیاست. متاب ای ماه، متاب!

    آرام نازنین عمه

    آرام نازنین عمه! آرام، مبادا شامیان صدای گریه و بی تابی دختر حسین را بشنوند. این خرابه کجا و آغوش گرم و نوازش های مهربان بابا کجا؟ این سر بریده بابا و این دختر کوچک حسین. هر چه می خواهد دل تنگت، بگو. بابا، امشب به مهمانی دلِ بی قرارت آمده، بگو از سیلی خوردن ها و تازیانه ها و آتش خیمه های عصر عاشورا. بگو از درد غربت و محنت غریبی، بگو از صورت های نیلی و اسیری و بیابان های بی رحمی. بگو از بی شرمی یزیدیان و کوفیان سست پیمان و استقبال شامیان، آرام، نازنین عمه! آرام. اکنون تو، به مهمانی بابا می روی. سفر به سلامت!

    اندوه هجرت

    امشب به وعده گاه نخستین باز می گردی. آن جا پدر و ملائک، به اشتیاق، در انتظار تو هستند. امشب آسمان گرفته و تاریک است و باد خزان غبار مرگ می پاشد. گریه امان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را بریده است و عشق از غم این هجران، و اندوه هجرت تو گل تازه شکفته و معطری که در قلب بهار می پژمرد، زار می نالد، آرام و قرار زینب علیهاالسلام ، رفته است. سرانجام آن لحظه فرا رسید و رقیه علیهاالسلام کوچک زینب، از خاک تا افلاک پر کشید.

    تو را چه بنامم

    تو را چه بنامم، که ناب تر از شبنم های صبح گاه بر گلبرگ تاریخ نشسته ای. تو را چه بسرایم که آوازه برکت و کرامتت، موج وار، همه دل ها را به تلاطم در آورده است. تو را چه بنامم که بیش از سر بهار در آغوش بابا، طعم زندگی را نچشیدی و مانند او، غریبانه از غربت این غریبستان خاکی بار سفر بستی. پس سلام بر تو، روزی که به عالم خاکی گام نهادی و روزی که به افلاک پر کشیدی.

    میلاد نوگل امام حسین علیه السلام

    امام حسن مجتبی علیه السلام ، به برادرش امام حسین علیه السلام وصیت نمود که با ام اسحاق که همسرش بود وصلت کند. امام حسین علیه السلام به سفارش برادر عمل کرد و ثمره آن ازدواج، دختر نازدانه ای به نام رقیه شد. با تولد حضرت رقیه علیهاالسلام در سال 57 قمری، مدینه نور دیگری گرفت و خانه کوچک امام، گرمای تازه ای یافت. دیری نپایید که ام اسحاق جان به جان آفرین تسلیم کرد و رقیه کوچک از نعمت مادر محروم شد. امام حسین علیه السلام او را در آغوش پر مهر خویش، بزرگ کرد و پیوسته به خواهرش زینب علیهاالسلام سفارش می فرمود که برای رقیه علیهاالسلام مادر باشد و به او محبّت کند.

    بی مادری حضرت رقیه علیهاالسلام ، پرستاری های حضرت زینب علیهاالسلام و سفارش های حضرت امام حسین علیه السلام باعث شده بود، پیوندی عمیق، بین حضرت زینب علیهاالسلام و حضرت رقیه علیهاالسلام پدید آید.

    رقیه در کربلا

    از لحظه ورود کاروان به کربلا، رقیه لحظه ای از پدر جدا نمی شد، شریکِ غم ها و مصیبت های او بود و با دیگر یاران امام از درد تشنگی می سوخت. یکی از افراد سپاه یزید می گوید:

    من در میان دو صف لشکر ایستاده بودم، دیدم کودکی از حرم امام حسین علیه السلام بیرون آمد، دوان دوان خود را به امام رسانید، دامن آن حضرت را گرفت و گفت: ای پدر، به من نگاه کن! من تشنه ام. این تقاضای جان سوز آن دختر تشنه کام و شیرین زبان، چون نمکی بر زخم های دل امام بود و او را منقلب کرد، بی اختیار اشک از چشمان اباعبداللّه علیه السلام جاری گردید و با چشمی اشک بار فرمود: «دخترم، رقیه! خداوند تو را سیراب کند؛ زیرا او وکیل و پناه گاه من است.» پس دست کودک را گرفت و او را به خیمه آورد و او را به خواهرانش سپرد و به میدان برگشت.

    رقیه و سجاده پدر

    گاه سجاده امام حسین علیه السلام ، با دست های کوچک حضرت رقیه علیهاالسلام باز می شد و او به انتظار پدر می نشست تا می آمد و در آن سجاده به نماز می ایستاد و رقیه علیهاالسلام از آن رکوع و سجود امام لذت می برد. در کربلا نیز رقیه علیهاالسلام ، هر بار هنگام نماز، سجاده امام را می گشود. ظهر عاشورا به عادت همیشگی منتظر بابا بود، ولی پس از مدتی، شمر وارد خیمه شد و رقیه علیهاالسلام را کنار سجاده پدر دید که سراغ او را می گرفت، آن ملعون نیز جواب این سؤال را با سیلی محکمی که به صورت کوچک او نواخت، پاسخ گفت.

    رقیه در راه شام

    کاروان کربلا، از کوفه راهی شام شد، همان کاروانی که اهل بیت پیامبر بودند و به اسیری از کربلا آورده شده بودند، در بین راه که سختی و مشکلات بر رقیه کوچک فشار آورده بود، شروع به گریه و ناله کرد. یکی از دشمنان چون آن فریاد و ضجه را شنید، به رقیه علیهاالسلام گفت: ای کنیز، ساکت باش؛ زیرا این با گریه تو ناراحت می شوم. آن حضرت بیشتر اشک ریخت، بار دیگر آن نامرد گفت: ای دختر خارجی، ساکت باش. حرف های زجر دهنده آن مرد، قلب رقیه علیهاالسلام را شکست، رو به سر پدر فرمود: ای پدر! تو را از روی ستم و دشمنی کشتند و نام خارجی را هم بر تو گذاردند، پس از این جمله ها، آن دشمن خدا، غضب کرد و با عصبانیت رقیه را از روی شتر بر زمین انداخت.

    رقیه در خرابه شام

    بعد از ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام به شام، آنان را در خرابه ای نزدیک کاخ سبز یزید جای دادند. روزها آفتاب و شب ها، سرما به شدت آنان را اذیت می کرد. علاوه بر آن، نگاه مردم شام که به تماشای خرابه نشینان می آمدند، داغی جان سوز بود. روزی حضرت رقیه علیهاالسلام ، به جمع شامیان که در حال برگشتن به خانه های خود بودند، اشاره کرد و ناله ای دردناک از دل برآورد و به عمه اش گفت: ای عمه، اینان کجا می روند؟ آن حضرت فرمود: ای نور چشمم اینان ره سپار خانه و کاشانه خود هستند. رقیه گفت: عمه جان مگر ما خانه نداریم، و زینب علیهاالسلام فرمود: نه، ما در این جا غریبه هستیم و خانه ای نداریم، خانه ما در مدینه است. با شنیدن این سخن، صدای ناله و گریه رقیه بلند شد.

    رقیه و خواب پدر

    سختی های اسارت، رقیه علیهاالسلام را به شدت می رنجاند و او یک سره بهانه بابا را می گرفت، شبی در خرابه شام و در خواب، پدر را دید، چون از خواب برخاست و چشم گشود، خود را در خرابه یافت و از پدر نشانی ندید. از عمه سراغ پدر را گرفت و زینب علیهاالسلام بسیار گریه کرد و رقیه علیهاالسلام نیز با عمه گریست. آن شب باز صدای عزاداری زنان اهل بیت بلند شد؛ مجلسی که نوحه سرایش رقیه علیهاالسلام بود. از سر و صدای اهل بیت، یزید از خواب بیدار شد و پرسید چه خبر است؟ به او خبر دادند که کودکی سراغ پدرش را گرفته است. یزید دستوری داد، سر پدرش را برای او ببرند.

    این دستور یزید نشان از رذالت و شقاوت طینت او بود و برگی دیگر از دفتر مظلومیت های بی شمار اهل بیت را گشود.

    پرواز به سوی پدر

    وقتی به دستور یزید، سر پدر را برای رقیه علیهاالسلام آوردند، رقیه سر را در بغل گرفت و عقده های دل را باز کرد و هر چه می خواست با سر بابا گفت. آن شب رقیه علیهاالسلام ، گم شده خود را یافته بود، اما بی نوازش و آغوش گرم. پس لب هایش را بر لب های بابا گذاشت و آن قدر گریست تا جان به جان آفرین تسلیم کرد. پشت خمیده زینب علیهاالسلام شکست، رو به سر برادر فرمود: آغوش بگشا که امانتت را باز گرداندم. دیگر کسی ناله های شبانه رقیه علیهاالسلام را در فراق پدر نشنید.

    وداع زینب علیهاالسلام با رقیه علیهاالسلام

    وقتی کاروان اسیران کربلا، به مدینه بر می گشت، غمی جان کاه وجود زینب علیهاالسلام را می آزرد؛ چگونه از خرابه و شام دل بکند؟ نو گلی از بوستان حسین علیه السلام در این خرابه آرمیده، شام بوی رقیه علیهاالسلام را می دهد، رقیه ای که یادگار برادر بود و نازدانه پدر و در دست زینب علیهاالسلام امانت. زینب علیهاالسلام بی رقیه چگونه به کربلا و مدینه وارد شود؟ غم سراسر شام را گرفته و گریه ها، باز هم سکوت شهر را در هم شکسته است.

    راز دل با پدر

    هنگامی که در خرابه شام، سر پدر را نزد رقیه علیهاالسلام آوردند، آن دختر کوچک بسیار گریست و سخنانی بر زبان آورد که شیون اهل بیت علیه السلام را بلند کرد و آتش بر دل زینب علیهاالسلام نشاند:

    پدر جان! کدام سنگ دلی سرت را برید و محاسن تو را به خون پاکت خضاب کرد؟

    پدر جان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پس از مادر از غم فراق او به دامان تو پناه می آوردم و محبت او را در چشم های تو سراغ می گرفتم، اکنون پس از تو به دامان که پناه برم؟

    پدر جان! پس از تو چه کسی نگهبان دختر کوچکت خواهد بود، تا این نهال نو پا به بار بنشیند؟

    پدر جان! پس از تو چه کسی غم خوار چشم های گریان من خواهد بود؟

    پدر جان! در کربلا، مرا تازیانه زدند، خیمه ها را سوزاندند، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بی حجاز سوار کردند و ما را اسیران از کوفه به شام آوردند.

    شام، حرم یادگار حسین علیه السلام

    رقیه کوچک و یادگار حسین علیه السلام ، پس از رحلت در خرابه شام، همان جا مدفون گردید، کم کم مقبره ای به روی قبر بی چراغ او ساخته شد و بارگاهی برای عاشقان شد. حرمش، میعادگاه عاشقان دل سوخته اباعبداللّه است. بوی حسین، از هر گوشه اش روح و جان را می نوازد. نیازمندان، دست حاجت به سویش دراز می کنند و خسته دلان بار سنگین دل را در کنار او می گشایند. زیارت حرم و بارگاهش آرزوی هر دل داده ای است.

    شهادت حضرت رقیه در سروده شاعران

    سوختم ز آتش هجر تو پدر تب کردم روز خود را به چه روزی بنگر شب کردم
    تازیانه چو عدو بر سر و رویم می زد ناامید از همه کس روی به زینب علیهاالسلام کردم

    * * *

    اشک یتیم

    ای عمه بیا تا که غریبانه بگرییم رو از وطن و خانه، به ویرانه بگرییم
    پژمرد گل روی تو از تابش خورشید در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم
    لبریز شرای عمه دگر کاسه صبرم بر حال تو و این دل ویرانه بگرییم
    نومید ز دیدار پدر گشته دل من بنشین به کنارم، پریشانه بگرییم
    گردیم چو پروانه به گرد سر معشوق چون شمع در این گوشه کاشانه بگرییم
    این عقده مرا می کشد ای عمه پیش نظر مردم بیگانه بگرییم

     

    موضوعات: ماه محرم, دهه اول, روز سوم: حضرت رقیه علیهاالسلام  لینک ثابت



    [شنبه 1394-08-02] [ 11:03:00 ق.ظ ]





    فرم در حال بارگذاری ...


      حضرت رقیه که بود ؟   ...

     

     

    دخترم! بگذار لب‌هاي چوب خورده‌ام امشب ميهمان بوسه‌اي باشد از پيشاني سنگ خورده‌ات؛ از گيسوي پريشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌هاي معصوم تازيانه ديده‌ات؛ از صورت رنگ پريده سيلي خورده‌ات. دختركم! نخواب! بگذار بابا بخوابد.

    بعد از اسيري خاندان اهل‌بيت (عليهم‌السلام) و سفر آنها به شام و كوفه، حضرت رقيه (ع) بعد از تحمل سختي‌‌هاي اسيري در شبي جانسوز در شام به شهادت رسيد.

     رقيه كه بود

    اصل وجود دختري چهار ساله براي امام حسين (عليه السلام) در منابع شيعي آمده است، اما در بعضي منابع در اين باره اختلاف وجود دارد.
    در كتاب كامل بهايي نوشته علاءالدين طبري (قرن ششم هجري) قصه دختري چهار ساله كه در ماجراي اسارت در خرابه شام در كنار سر بريده پدر به شهادت رسيده، آمده است، اما در مورد نام او كه آيا رقيه بوده يا فاطمه صغري و … اختلاف است.
    همچنين سيد بن طاووس در كتاب «لهوف» خود مي‌نويسد: «شب عاشورا كه حضرت سيدالشهداء (عليه ‏السلام) اشعاري در بي‌وفايي دنيا مي‏خواند، حضرت زينب (س) سخنان ايشان را شنيد و گريست. امام (عليه‏ السلام) او را به صبر دعوت كرد و فرمود: «خواهرم ام كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان چاك نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد و خويشتن‌دار باشيد.»

    مادر حضرت رقيه

    براساس نوشته‌هاي بعضي كتاب‌هاي تاريخي، نام مادر حضرت رقيه (عليها سلام)، امّ اسحاق است كه پيش‌تر همسر امام حسن مجتبي (عليه السلام) بوده و پس از شهادت ايشان، به وصيت امام حسن (عليه السلام) به عقد امام حسين (عليه السلام) درآمده است. مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضيلت اسلام به شمار مي‌آيد. بنا به گفته شيخ مفيد در كتاب الارشاد، كنيه ايشان بنت طلحه است.
    نام مادر حضرت رقيه (عليها سلام) در بعضي كتاب‌ها، ام جعفر قضاعيّه آمده است، ولي دليل محكمي در اين باره در دست نيست. هم چنين نويسنده معالي السبطين، مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر يزدگرد سوم پادشاه ايراني معرفي مي‌كند كه در حمله مسلمانان به ايران اسير شده بود. وي به ازدواج امام حسين (عليه السلام) درآمد و مادر گرامي حضرت امام سجاد (عليه السلام) نيز به شمار مي‌آيد.
    البته لازم به ذكر است كه اين مطلب از نظر تاريخ‌نويسان معاصر پذيرفته نشده است؛ زيرا در منابع تاريخي آمده است كه ايشان هنگام تولد امام سجاد (ع) از دنيا رفته و تاريخ درگذشت او را 23 سال پيش از واقعه كربلا، يعني در سال 37 هـ .ق دانسته‌اند. از اين جهت امكان ندارد، او مادر كودكي باشد كه در فاصله سه يا چهار سال پيش از حادثه كربلا به دنيا آمده باشد. اين مسأله تنها در يك صورت قابل حل است كه بگوييم شاه زنان كسي غير از شهربانو مادر امام سجاد (عليه السلام) است.

     نام‌گذاري حضرت رقيه (ع)

    رقيه از «رقي» به معني بالا رفتن و ترقي گرفته شده است. گويا اين اسم لقب حضرت بوده و نام اصلي ايشان فاطمه بوده است؛ زيرا نام رقيه در شمار دختران امام حسين (ع) كمتر به چشم مي‏خورد و به اذعان برخي منابع، احتمال اينكه ايشان همان فاطمه بنت الحسين (ع) باشد، وجود دارد. در واقع، بعضي از فرزندان امام حسين (ع) دو اسم داشته‏اند و امكان تشابه اسمي نيز در فرزندان ايشان وجود دارد.
    گذشته از اين، در تاريخ نيز دلايلي بر اثبات اين مدعا وجود دارد. چنانچه در كتب تاريخي آمده است: «در ميان كودكان امام حسين (ع) دختر كوچكي به نام فاطمه بود و چون امام حسين (ع) مادر بزرگوارشان را بسيار دوست مي‏داشتند، هر فرزند دختري كه خدا به ايشان مي‏داد، نامش را فاطمه مي‏گذاشت. همان گونه كه هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علي (ع) وي را علي مي‏ناميد.»

    اسيري حضرت رقيه
    حضرت رقيه در واقعه عاشورا حدود سه يا چهار سال سن داشت كه بعد از شهادت امام حسين(ع) و يارانش در عصر عاشورا به همراه ديگر زنان بني‌هاشم توسط سپاه يزيد به اسيري رفت.
    اما داستان شهادت حضرت رقيه (ع). از درون خرابه‌هاي شام، صداي كودكي به گوش مي‌رسيد. همه آنهايي كه در ميان اسرا بودند، خوب مي‌دانستند كه اين صداي رقيه، دختر كوچك امام حسين (ع) است. او حالا از خواب بيدار شده بود و سراغ پدرش را مي‌گرفت. انگار كه خواب پدرش را ديده بود. يزيد دستور داد سر امام حسين (ع) را به دختر كوچك نشان دهند و او را ساكت كنند، اما وقتي حضرت رقيه (ع) و امام حسين ع باز هم به هم رسيدند، اتفاق جانسوزي افتاد.

     اين بار، پدر در سوگ رقيه نشست

    چقدر بي‌تابي دخترم! اين همه دلشكستگي چرا؟ مگر دست‌هاي كوچكت در امتداد نيايش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نكرد؟ اينك آمده‌ام در ضيافت شبانه‌ات و در آرامش خرابه‌ات. كوچك دلشكسته‌ام! پيش‌تر نيز با تو بودم و مي‌ديدمت. شعله بر دامان و سوخته‌تر از خيمه آه مي‌كشيدي و در آميزه خار و تاول، آبله و اشك، صحراي گردان را به اميد سر پناهي مي‌سپردي.
    مهربان دلشكسته‌ام! صبور صميمي! مسافر غريب و كوچك من!
    مگر نگفتي كه بابا كه آمد، آرام مي‌گيرم. اين همه ناآرامي چرا؟ مگر نگفتي بابا كه آمد سر بر دامانش مي‌گذارم و مي‌خوابم؟ نه …، نه دختركم نخواب! مي‌دانم اگر بخوابي، ديگر عمه نمي‌خوابد.
    مي‌دانم خواب تو، خواب همه را آشفته مي‌كند.
    نه … نخواب دخترم!
    دخترم! بگذار لب‌هاي چوب خورده‌ام امشب ميهمان بوسه‌اي باشد از پيشاني سنگ خورده‌ات؛ از گيسوي پريشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌هاي معصوم تازيانه ديده‌ات؛ از صورت رنگ پريده سيلي خورده‌ات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم.
    نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد.
    و چنين شد كه رقيه (س)، هنگامي كه سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.

    منابع:
    بهايي علاءالدين طبري
    لهوف سيد بن طاووس
    چهل روز عاشقانه، محمدرضا سنگري

     

    موضوعات: ماه محرم, دهه اول, روز سوم: حضرت رقیه علیهاالسلام  لینک ثابت



     [ 10:49:00 ق.ظ ]





    فرم در حال بارگذاری ...


      همه چیز درباره مسلم بن عقیل   ...



    نسب مسلم بن عقیل
    وی فرزند عقیل، عموزاده و صحابی گرانقدر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و نوه ابوطالب، پدر گرامی علی علیه‌السلام، و کنیه ‌اش ابو داود بود. [۱]

    مادر مسلم بن عقیل
    مادرش از زنان آزاد نَبْط و از خاندان «فرزندا» به شمار می‌رفت . [۲] و احتمالًا نژادی ایرانی داشت. [۳] شماری از مورّخان با استناد به روایتی مرسل [۴] بر این باورند که مادر مسلم، امّ ولد (کنیز) بوده و علّیه نام داشته است. [۵] او را حَلَبه [۶] و حبله نیز خوانده‌اند. [۷]

    خصوصیات مسلم بن عقیل
    طبری زادگاه مسلم را کوفه می‌داند. [۸] او از خاندانی پاک، شجاع و با فضیلت برخاست و زیر نظر عموی گرامی‌اش، علی علیه‌السلام، و پسر عموه‌ای خود امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام پرورش یافت و از علم، تقوی و دیگر فضائل آن بزرگواران بهره‌مند گردید. [۹] رجال نویسان اهل سنت، مسلم بن عقیل را محدثی تابعی شمرده و گفته‌اند که صفوان بن موهب از او حدیث نقل کرده است. [۱۰] [۱۱] وی فقیه و دانشمند بود. [۱۲] از ابوهریره نقل شده است که گفت: از میان فرزندان عبدالمطلب، او شبیه‌ترین فرد به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله است. [۱۳] همچنین وی را شجاع‌ترین فرزند عقیل خوانده‌اند. [۱۴]

    همسر و فرزندان مسلم بن عقیل
    مسلم بن عقیل پس از ورود به دوران جوانی با رقیه [۱۵] و به قولی ام الکثوم [۱۶] دختر علی علیه‌السلام، پیوند زناشویی بست. ابن قتیبه ثمره این ازدواج را دو پسر به نام‌های عبدالله و علی دانسته است. [۱۷]
    درباره شمار و نام فرزندان مسلم اختلاف نظر وجود دارد. مورخان عبدالعزیز، ابراهیم، احمد، جعفر، مسلم، عون، عبدالرحمن، محمد و حمیده را نیز در شمار فرزندان مسلم آورده‌اند. [۱۸] [۱۹] [۲۰] بر این اساس وی احتمالا همسران دیگری نیز اختیار کرده بود.
    مورخان و نسب شناسان معتقدند که نسل مسلم پایدار نماند و منقرض گردید [۲۱] [۲۲] [۲۳] و همه فرزندان او در کربلا و کوفه به شهادت رسیدند. [۲۴]

    مسلم بن عقیل در رکاب امام علی علیه‌السلام
    مسلم بن عقیل در دوران خلافت علی علیه‌السلام در جنگ صفین حضور داشت و همراه امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام و عبدالله بن جعفر در میمنه سپاه با دشمن به نبرد پرداخت. [۲۵] در روزگار امامت امام حسن علیه‌السلام نیز از یاران با وفا و بر جسته آن حضرت به شمار می‌رفت. [۲۶] وی پس از شهادت امام حسن علیه‌السلام همراه امام حسین علیه‌السلام رهسپار مکه شد. [۲۷]

    مسلم، سفیر امام حسین علیه‌السلام در کوفه
    نامه‌های فراوان و فرستادگان مردم کوفه، امام حسین علیه‌السلام را بر آن داشت که برای اطمینان بیشتر کسی را به کوفه بفرستد تا درباره دعوت کوفیان تحقیق کند. از این رو مسلم را فرا خواند و در نامه‌ای برای مردم کوفه چنین نوشت: «من برادر، پسرعمو و مطمئن‌ترین فرد خانواده‌ام را به سوی شما فرستادم و به وی دستور دادم تا نظر برگزیدگان و خردمندان شما را برای من بنویسد. پس، با پسر عموی من بیعت کنید و او را تنها نگذارید». سپس نامه را به مسلم داد و فرمود: «من تو را به کوفه می‌فرستم، خداوند هر آنچه را که مورد رضا و علاقه اوست برای تو مقدّر خواهد کرد و من امیدوارم که با تو در مرتبه شهدا قرار گیریم، پس بر تقدیر پروردگار خشنود باش.» نیز فرمود: «هر گاه به کوفه رسیدی نزد مطمئن‌ترین فرد منزل کن، از خاندان ابوسفیان بر حذر باش و مردم را به اطاعت من فرا خوان. اگر مردم را بر بیعت با من ثابت قدم یافتی بی‌درنگ مرا آگاه ساز تا طبق آن عمل کنم. در غیر این صورت با سرعت باز گرد.» همچنین او را به تقوا، مدارا با مردم و کتمان مأموریت خود سفارش فرمود. پس او را در آغوش گرفت و هر دو گریستند و یکدیگر را وداع گفتند. [۲۸]

    ← حرکت مسلم به سمت مدینه
    مسلم بن عقیل در نیمه ماه رمضان سال ۶۰ هجری مخفیانه به سمت مدینه حرکت کرد. قیس بن مسهر صیداوی، عبدالرحمان بن الکدن ارحبی و عمارة بن عبید سلولی نیز او را در این سفر همراهی می‌کردند. چون به مدینه رسیدند مسلم به مسجد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله رفت و دو رکعت نماز گزارد. سپس در دل شب نزد خویشاوندان خود رفت و آنان را وداع گفت. [۲۹]
    پس از آن دو نفر راهنما از مردان قبیله قیس عیلان برگزید تا آن‌ها را از بیراهه حرکت دهند و تا کوفه همراهی کنند. آن‌ها شبانه به سمت کوفه حرکت کردند. در راه دو راهنما بر اثر تشنگی هلاک گردیدند و مسلم و همراهان به سختی خود را به نزدیکی کوفه رساندند.

    ← نامه مسلم به امام علیه‌السلام در بین سفر
    مسلم به وسیله قیس بن مسهر نامه‌ای برای امام حسین علیه‌السلام فرستاد و آن حضرت را از رویداد مذکور آگاه و از ایشان برای ادامه مسیر کسب تکلیف کرد. [۳۰]
    طبری می‌نویسد: مسلم علیه‌السلام طی این نامه از امام حسین علیه‌السلام خواست تا او را از ادامه سفر معذور دارد. حضرت درپاسخ وی، ترس را عامل این سستی دانست و او را فرمان داد تا مأموریت خود را به انجام برساند، [۳۱] [۳۲]. ولی این گزارش از جهاتی قابل خدشه است. زیرا اوّلًا با شخصیت شناخته شده مسلم و سابقه درخشان وی در جنگ‌ها و شجاعت‌هایی که از خود بروز داده است سازگاری ندارد. ثانیاً چگونه ممکن است که امام حسین علیه‌السلام شخص ضعیف و ترسویی را برای انجام چنین مأموریت مهمّی برگزیند و او را روانه کوفه سازد.

    ← حرکت مسلم به سمت کوفه
    مسلم بعد از این نامه ، به سمت کوفه حرکت کرد و در پنجم شوّال [۳۳] وارد شهر شد و در خانه مختار استقرار یافت. [۳۴] و نیز خانه سالم بن مسیب [۳۵] [۳۶] و خانه مسلم بن عوسجه [۳۷] و خانه هانی بن عروه [۳۸] نیز استقرارهایی داشت.

    بیعت مردم کوفه با مسلم
    با انتشار خبر ورود مسلم به کوفه، رفت و آمد شیعیان به خانه ابن مسیب آغاز گردید مردم به دیدار مسلم می‌شتافتند و با او بیعت می‌کردند. وی در دیدار گروهی از آنان، نامه امام حسین علیه‌السلام خطاب به مردم کوفه را قرائت کرد. مردم همگی از شوق دیدار امام علیه‌السلام گریستند.
    آنگاه عابس بن ابی شبیب شاکری برخاست و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: من از جانب مردم سخن نمی‌گویم و نمی‌دانم که در دل آن‌ها چه می‌گذرد ولی تو را از باطن خود آگاه می‌کنم. به خدا قسم هر زمان مرا بخوانید اجابت خواهم کرد و تا لحظه مرگ در رکاب شما به جنگ با دشمنان بر می‌خیزم و جز پاداش حق چیزی نمی‌خواهم. سپس حبیب بن مظاهر و به دنبال او سعید بن عبدالله حنفی برخاستند و سخنان عابس را تأیید کردند. پس از آن مردم با مسلم بیعت کردند. [۳۹] [۴۰]
    در آغاز دوازده هزار نفر از مردم کوفه با وی بیعت کردند؛ و به زودی شمار بیعت کنندگان به هیجده هزار نفر رسید. در پی آن مسلم نامه‌ای به امام حسین علیه‌السلام نوشت و حضرت را به کوفه دعوت کرد. . [۴۱]

    ← آگاه شدن نعمان از بیعت مردم با مسلم
    چون خبر بیعت مردم با مسلم بن عقیل به نعمان بن بشیر، حاکم وقت کوفه، رسید، به مسجد رفت و مردم را از فتنه انگیزی، ایجاد تفرقه و خون ریزی و مخالفت با یزید بر حذر داشت. ولی عبدالله بن مسلم بن سعید حضرمی، از هم پیمانان بنی امیه، برخاست و او را به ضعف و ناتوانی متهم ساخت. سپس نامه‌ای به یزید نوشت و او را از وقایع کوفه آگاه کرد. یزید نیز با مشورت سرجون، غلام معاویه، عبیدالله بن زیاد را روانه کوفه ساخت و امارت آن شهر را بدو سپرد. همچنین به وی فرمان داد تا مسلم را همچون مهره -گمشده‌- بجویید و هر گاه او را یافت به قتل برساند و سرش را برای او بفرستد. [۴۲] [۴۳] [۴۴] [۴۵]

    ← ورود ابن زیاد لعنةالله‌علیه به کوفه
    پس از ورود ابن زیاد به شهر و انتشار سخنان تهدیدآمیز وی، مسلم شبانه از خانه سالم بن مسیب به خانه هانی بن عروه نقل مکان کرد. از این پس کوفیان برای بیعت با مسلم به منزل هانی می‌رفتند. مسلم تصمیم گرفت بر ضدّ ابن زیاد قیام کند، ولی هانی گفت: تعجیل روا مدار. [۴۶] [۴۷] مسلم بار دیگر به وسیله عابس بن ابی شبیب برای امام حسین علیه‌السلام نامه‌ای نوشت و گفت: فرستاده به اهل خود دروغ نمی‌گوید، هجده هزار (و به قولی ۲۸ یا ۳۰ هزار نفر) [۴۸] نفر از مردم کوفه با من بیعت کرده‌اند، هر گاه نامه‌ام را دریافت کردی به سرعت حرکت کن، همه مردم با تو هستند و در دل هیچ رغبتی به خاندان معاویه ندارند [۴۹].
    این نامه، ۲۷ روز پیش از شهادت مسلم بن عقیل در اواخر ذی قعده [۵۰] به دست امام حسین علیه‌السلام رسید. [۵۱]

    معقل، جاسوس ابن زیاد
    ابن زیاد برای آنکه فعالیت‌های مسلم و یارانش را زیر نظر بگیرد، غلام خود معقل را به میان مردم فرستاد. معقل به مسجد کوفه رفت و با مسلم بن عوسجه که از یاران نزدیک مسلم بن عقیل بود آشنا شد و با راهنمایی او به دیدارش نایل آمد و رفته رفته در جمع دوستان و نزدیکان پذیرفته شد. معقل مبلغ سه هزار درهم نیز به ابوثمامه صائدی که کار جمع آوری اموال و خرید سلاح را بر عهده داشت تحویل داد تا در آن کار صرف گردد. وی گزارش فعالیت‌های مسلم را پیوسته به اطلاع ابن زیاد می‌رساند. [۵۲] [۵۳]

    انصراف مسلم از قتل ابن زیاد
    ابن زیاد همچنین به شریک بن اعور که در منزل هانی در بستر بیماری افتاده بود پیغام داد که به زودی به عیادتش خواهد آمد. در پی آن شریک ، مسلم بن عقیل را تشویق کرد تا ابن زیاد را در خانه هانی به قتل برساند؛ و برای این منظور طرحی را تدارک دید. او از مسلم خواست خود را در پشت پرده‌ای پنهان سازد و هنگامی که ابن زیاد سرگرم گفت و گو باشد، با اشاره شریک به وی حمله کند و او را از پای در آورد.
    پس از ورود ابن زیاد به خانه هانی، شریک با او سرگرم گفت و گو شد. اندکی بعد برای اجرای نقشه خود آب طلبید ولی حرکتی از مسلم مشاهده نکرد. او چند مرتبه دیگر خواسته خود را تکرار کرد و این شعر را خواند: ما تنتظرون بسلمی ان تحیوها؟ در انتظار چیستید که به سلمی درود نمی‌گویید؟
    ولی مسلم این بار نیز دعوت او را اجابت نکرد. ابن زیاد از هانی پرسید: آیا او هذیان می‌گوید؟ هانی پاسخ داد: آری این رفتار او از صبح شروع شده است. آنگاه ابن زیاد با اشاره غلامش، مهران، که موضوع را دریافته بود مجلس را ترک گفت. پس از رفتن ابن زیاد، شریک به مسلم اعتراض کرد و گفت: چه چیز تو را از کشتن باز داشت. مسلم گفت:نخست آنکه هانی راضی نبود این کار در خانه او صورت گیرد؛ و دوم آنکه سخن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله را به یاد آوردم که فرمود: مؤمن غافلگیرانه نمی‌کشد». [۵۴] [۵۵] [۵۶]
    و نیز گزارش شده که هانی بن عروه پیشنهاد قتل ابن زیاد را به مسلم داد. [۵۷]

    قیام مسلم بن عقیل
    وقتی ابن زیاد به قصر خود بازگشت مالک بن یربوع تمیص نزد وی آمد و نامه‌ای را که از عبدالله بن یقطر گرفته بود نشان داد. نامه از مسلم برای امام حسین علیه‌السلام فرستاده شده بود. مسلم در این نامه، بیعت مردم کوفه با امام علیه‌السلام را به اطلاع آن حضرت رسانده از ایشان خواسته بود تا در سفر به کوفه شتاب ورزد.

    ← فرا خوانده شدن مسلم به دار الاماره
    در پی آن ابن زیاد گروهی را به دنبال هانی بن عروه فرستاد و او را به دار الاماره فرا خواند و چون آمد، خطاب به وی گفت:مسلم را در خانه خود پناه داده برای او سلاح و مردان جنگی جمع می‌کنی و گمان داری که کارهای تو بر ما مخفی می‌ماند. [۵۸] هانی بن عروه گفت: خانواده‌ات را بردار و به شام برو و در آنجا زندگی کن، زیرا شایسته‌تر از تو و یزید به اینجا آمده است. ابن زیاد از پاسخ هانی سخت برآشفت و او را مورد ضرب و جرح قرار داد و به زندان افکند.

    ← عکس العمل مسلم بعد از دستگیری هانی
    خبر دستگیری هانی بن عروه، مسلم را بر آن داشت تا کسانی را که با وی بیعت کرده بودند فرا بخواند و بر ضدّ ابن زیاد قیام کند. [۵۹] بدین منظور به عبدالله بن خازم فرمان داد تا در میان شیعیان شعار «یا منصور امت» [۶۰] را سر دهد. به دنبال آن چهار هزار نفر از هیجده هزار بیعت کننده با مسلم، گرد هم آمدند. مسلم بن عقیل ، عبیدالله بن عمرو کندی را بر قبیله کنده و ربیعه، ابوثمامه صائدی را بر تمیم و همدان و عباس بن جعده جدلی را بر گروه مدینه گمارد و خود نیز در قلب سپاه قرار گرفت. پرچم سبز در دست مختار و پرچم سرخ به دست عبدالله بن نوفل بود. [۶۱] بزرگان و افراد مسلح پیشاپیش حرکت می‌کردند. سپس در حالی که شعار «یا منصور امت» سر می‌دادند به سمت دار الاماره به راه افتادند. خبر حرکت مسلم به ابن زیاد رسید. او که در مسجد کوفه مشغول سخنرانی بود و مردم را به اطاعت از یزید و پرهیز از تفرقه افکنی فرا می‌خواند، با شنیدن این خبر به سرعت خود را به دار الاماره رساند و فرمان داد تا درها را ببندند. [۶۲] در داخل قصر سی نفر سرباز [۶۳] و بیست نفر از بزرگان کوفه و خانواده ابن زیاد حضور داشتند.

    ← محاصره دار الاماره توسط سپاهیان مسلم
    سپاهیان مسلم پس از گذشتن از مسجد [۶۴]، دار الاماره را به محاصره خود در آوردند. ابن زیاد همراه گروهی به بالای قصر رفتند. مردم با دیدن آن‌ها به سویشان سنگ پراندند و به عبیدالله و پدرش، زیاد، ناسزا گفتند. [۶۵]

    ← واکنش ابن زیاد بعد از محاصره
    ابن زیاد به کثیر بن شهاب حارثی فرمان داد تا همراه پیروان مذحجی خود از «باب الرومیین» خارج شود، و به میان مردم برود و آنان را از گرد مسلم پراکنده سازد و از جنگ بترساند و از کیفر حاکم بر حذر دارد. همچنین به محمد بن اشعث فرمان داد تا همراه پیروان کندی و حضرموتی خود از قصر خارج شود و پرچم امان بر افرازد و مردم را به سوی آن فرا بخواند. وقتی ابن اشعث به نزدیکی خانه‌های بنی عماره رسید، مسلم بن عقیل، عبدالرحمن بن شرع شبامی را به سوی او فرستاد. [۶۶] [۶۷] [۶۸]
    ابن اشعث چون جمعیت زیادی را در برابر خود مشاهده کرد عقب نشینی کرد. [۶۹] ولی همراه با کثیر بن شهاب، قعقاع بن شور ذهلی و شبث بن ربعی ، مردم را از پیوستن به مسلم بر حذر داشت. به دنبال آن گروه زیادی از مردم به آنان پیوستند و داخل قصر شدند. کثیر بن شهاب از ابن زیاد خواست تا به جنگ مسلم بروند ولی او نپذیرفت.
    گروهی نیز با اصرار زنان و کودکان و خانواده‌های خود از حضور در جنگ منصرف شدند. مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر و برخی دیگر از یاوران مسلم به وسیله عشیره خود در خانه مخفی گردیدند . [۷۰] عبیدالله بن عمرو بن عزیز الکندی و عبیدالله بن حارث بن نوفل و عبدالله علی بن یزید کلبی به دست حصین بن نمیر و کثیر بن شهاب دستگیر و زندانی شدند . [۷۱]

    ← پراکنده شدن بیعت کنندگان از اطراف مسلم
    شب هنگام سپاه چهار هزار نفری مسلم به سیصد نفر تقلیل یافت و پس از اقامه نماز تنها سی نفر در مسجد ماندند. مسلم بن عقیل از مسجد بیرون آمد در ابتدای کوچه ده نفر از کوفیان را همراه خود دید ولی با عبور از اولین خانه هیچ کس با وی نمانده بود [۷۲] [۷۳]. قیام مسلم در کوفه در روز سه شنبه هشتم ذی حجه سال شصت هجری واقع گردید. [۷۴]

    مسلم بن عقیل در منزل طوعه
    مسلم به تنهایی و سوار بر اسب و در حالی که مجروح شده بود کوچه‌های کوفه را یکی پس از دیگری طی کرد بدون آنکه از پایان کار آگاه باشد. چون به محله بنی جبله رسید، بر در خانه‌ای ایستاده زنی به نام طوعه بیرون خانه در انتظار فرزندش نشسته بود. مسلم از وی تقاضای آب کرد. طوعه مقداری آب آورد و به مسلم داد. مسلم آب را نوشید و دوباره ایستاد. زن گفت ای برادر به خآن‌هات برو. مسلم سکوت کرد و چیزی نگفت. زن سخن خود را تکرار کرد ولی باز با سکوت مسلم مواجه گشت. طوعه گفت: سبحان الله برخیز و نزد خانواده‌ات باز گرد. مسلم گفت: من در این شهر خانه و خانواده‌ای ندارم. زن گفت: شاید تو مسلم هستی؟ گفت: «آری، من مسلم بن عقیل‌ام، آیا می‌توانی در حق من نیکی کنی؟ من از خانواده‌ای شریف هستم و احسان تو را جبران خواهم کرد، این مردم مرا تکذیب کردند و فریب دادند». زن او را به خانه برد و محل استراحت و شام برای وی مهیا ساخت ولی مسلم چیزی نخورد. [۷۵] [۷۶] از سوی دیگر ابن زیاد حصین بن تمیم را فرا خواند و به او فرمان داد تا سربازان خود را بر دروازه‌های شهر بگمارد و از خروج مسلم جلوگیری و خانه‌ها را بازرسی کند. همچنین برای دستگیری مسلم جایزه تعیین کرد. [۷۷] [۷۸] [۷۹] [۸۰]

    دستگیری مسلم بن عقیل
    اندکی بعد از استقرار مسلم در خانه طوعه، بلال فرزند وی که برای میگساری با دوستان خود بیرون رفته بود به خانه بازگشت و از حضور مسلم در خانه مطلع شد. او به رغم تأکید مادر، موضوع را کتمان نکرد و صبح هنگام، نزد عبدالرحمن بن اشعث رفت و راز خود را با وی در میان گذاشت. عبدالرحمن نیز نزد پدرش که در قصر ابن زیاد بود رفت و موضوع مخفی شدن مسلم در خانه طوعه را به اطلاع وی رساند.
    اندکی بعد ابن زیاد نیز از موضوع با خبر شد و در پی آن شصت یا هفتاد و به قولی سیصد تن از سربازان ویژه [۸۱] خود را همراه محمد بن اشعث رهسپار محل اختفای مسلم کرد.

    ← تجمع لشکر دشمن در اطراف خانه طوعه
    سپاه ابن اشعث بر در خانه اجتماع کردند. مسلم از صدای اسبان و سربازان دریافت که برای دستگیری او آمده‌اند. آنگاه اسب خود را آماده کرد و بر آن لجام بست، زره پوشید و عمامه بر سر نهاد و شمشیرش را به دست گرفت؛ و تبسّمی کرد و با خود گفت: ای نفس به سوی مرگ قدم بردار، چیزی که راه نجاتی از آن نیست. پس از آن رو به زن کرد و گفت: رحمت خدا بر تو باد و خداوند در برابر نیکی تو پاداش خیر عطا کند. طوعه به دستور مسلم در را باز کرد و او همچون شیری دژم در برابر سپاه ابن زیاد ظاهر گردید.

    ← حمله مسلم به لشکر دشمن
    سربازان ابن زیاد به داخل خانه ریختند. مسلم به آن‌ها یورش برد و از خانه بیرون راند.
    جنگ سختی در گرفت و شماری از سربازان ابن زیاد کشته شدند. چون این خبر به ابن زیاد رسید، به ابن اشعث پیغام داد که من تو را برای دستگیری یک نفر فرستاده‌ام، در حالی که ضربه سختی بر سپاهم وارد آمده است. ابن اشعث پاسخ داد: آیا می‌دانی ما را برای دستگیری شیری دلاور و شمشیری بران که در دست مردی شجاع و با اراده قرار دارد فرستاده‌ای؟ او از خاندان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله است. ابن زیاد پیغام فرستاد که به او امان دهید زیرا جز این راهی برای دستگیری او نخواهید یافت. [۸۲] از این رو ابن اشعث به مسلم گفت: تو در امانی خود را به کشتن مده. مسلم گفت: نیازی به امان مکر پیشگان نیست.

    ← رجز مسلم در نبرد با لشکر ابن زیاد
    مسلم در حالی که این چنین رجز می‌خواند به نبرد با آنان پرداخت:
    أَقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ إِلّا حُرَّاً • وَ انْ رأیتُ المَوت شیئاً نُکراً
    کلُّ امرِی یوماً مُلاقٍ شَرّاً • و یخلط البارد سُخناً مُرّاً
    رُدّ شعاع الشمس فاستقرا • أَخافُ أَن أُکذَبَ أَو اغَرّاً [۸۳]
    قسم یاد کرده‌ام که سرافراز و آزاد کشته شوم، اگر چه مرگ را خوشایند نمی‌بینم. هر کس روزی ممکن است به شرّی برسد و هر سردی ای ممکن است با گرمایی گزنده به هم آمیزد؛ چنان که پرتو خورشید، زایل می‌شود و باز می‌گردد. من از این می‌ترسم که به من دروغ بگویند و یا فریبم بدهند.

    ←← جواب ابن اشعث به رجز خوانی مسلم
    ابن اشعث گفت: این دروغ نیست و کسی تو را فریب نخواهد داد. این گروه خواهان کشتن تو نیست. ولی مسلم به سخنان وی توجهی نکرد و به نبرد ادامه داد. ضعف و تشنگی سراسر وجودش را فرا گرفته بود. سربازان ابن زیاد بار دیگر با سنگ و تیر به سویش یورش بردند. عدّه‌ای نیز بر بام خانه رفتند و مشعل‌های آتش بر وی افکندند.
    مسلم گفت: وای بر شما همانند کفار بر من سنگ می‌زنید در حالی که من از خانواده پیامبرانم، وای بر شما آیا این گونه حق پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و خاندان او را رعایت می‌کنید؟ سپس با همه ضعفی که در بدن احساس می‌کرد به آنان حمله کرد و جمعشان را پراکنده ساخت و دوباره به عقب بازگشت و پشت به دیوار نهاده بار دیگر سربازان ابن زیاد به سوی او حمله ور شدند، ولی محمد بن اشعث بانگ برآورد و گفت رهایش کنید تا با او سخن بگویم.
    سپس به مسلم نزدیک شد و در برابرش ایستاد و گفت: ای پسر عقیل خود را به کشتن مده تو در امانی و خون تو بر عهده من است. مسلم گفت: آیا گمان می‌کنی که دست در دست تو خواهم گذاشت در حالی که قدرت در بدن دارم، و به خدا هرگز چنین نخواهم کرد.
    سپس به وی حمله کرد و او را به عقب راند و بار دیگر به جایگاه خویش بازگشت و گفت: تشنگی بر من غلبه کرده است.

    ← اسیر شدن مسلم بن عقیل
    ابن اشعث خطاب به سربازان خود فریاد زد که این ننگ و سستی است که در برابر یک نفر این چنین ضعف نشان دهید، همه با هم به او حمله کنید! در این هنگام مسلم نیز به آنان یورش برد. شمشیر بکیر بن حمران احمری به لب‌های مسلم اصابت و آن‌ها را پاره کرد. مسلم نیز ضربتی بر بکیر زد و او را از اسب به زیر افکند.
    سربازان ابن زیاد از پشت به مسلم حمله کردند و او را بر زمین زدند. سپس سلاحش را گرفته و اسیر کردند. عبیدالله بن عباس جلو آمد و عمامه مسلم را گرفت. اشک مسلم بر چهره روان گشت. عمرو بن عبیدالله به مسلم گفت برای کسی که خود به استقبال مرگ می‌رود گریستن شایسته نیست. مسلم گفت: به خدا قسم گریه من برای مرگ نیست بلکه من برای حسین علیه‌السلام، خانواده‌اش و فرزندان خود که بدین سو می‌آیند می‌گریم.

    ← درخواست مسلم از ابن اشعث
    مسلم بن عقیل به ابن اشعث گفت: تو از امان دادن من عاجزی، پس کسی را نزد حسین علیه‌السلام بفرست و بگو که با اهل بیت خود باز گردد و فریب مردم کوفه را نخورد، اینها همان یاوران علی علیه‌السلام هستند که بارها آن حضرت برای جدایی از ایشان آرزوی مرگ کرده بود، مردم کوفه به ما دروغ گفتند و برای دروغگو رأی و نظری نیست، ابن اشعث پذیرفت و گفت درباره امان دادن به تو با ابن زیاد صحبت خواهم کرد. پس از آن، سخنان مسلم را در نامه‌ای نوشت و به دست ایاس بن عثل طائی سپرد و او را به سوی حسین علیه‌السلام روانه ساخت. آنگاه مسلم را به سمت قصر ابن زیاد برد، در حالی که خون، چهره و لباسش را فرا گرفته و مجروح و بسیار تشنه بود. [۸۴] [۸۵]

    مسلم بن عقیل در قصر ابن‌زیاد
    بیرون قصر عده‌ای از مردم از جمله عمارة بن عقبه، عمرو بن حریث، مسلم بن عمرو و کثیر بن شهاب در انتظار دیدار ابن زیاد نشسته بودند. کوزه آب سردی نیز در کنار درگاه به چشم می‌خورد. مسلم رو به آن‌ها کرد و گفت: قدری از این آب به من بدهید. مسلم بن عمرو گفت: می‌بینی که چقدر سرد است؟ به خدا قسم هرگز از آن نخواهی چشید، مگر آن که پیش از آن، آب جوشان جهنم را بنوشی. مسلم بن عقیل گفت: وای بر تو، کیستی؟ گفت: من فرزند کسی هستم که حقّی را که تو انکار می‌کنی می‌شناسد و نصیحت پیشوایی را که تو با او دشمنی می‌ورزی می‌پذیرد و در حالی که تو با او مخالفت می‌کنی، از او اطاعت می‌کند.
    من مسلم بن عمرو باهلی هستم. مسلم بن عقیل گفت: چه چیز تو را چنین ستم پیشه و سنگ دل کرده است؟ ای فرزند باهله، تو برای رفتن به جهنم و نوشیدن آب جوشان سزاوارتری. [۸۶]
    سپس مسلم به دیوار تکیه داد و نشست. عمارة بن عقبه غلامش را فرستاد و کوزه آبی آورد و قدری به مسلم داد، مسلم سه بار ظرف آب را بالا برد ولی هر بار ظرف پر از خون شد. بار آخر دو دندان ثنایای مسلم در ظرف افتاد و او هرگز نتوانست آب بنوشد. آنگاه گفت: الحمدللّه، اگر این آب روزی من بود آن را می‌نوشیدم. سپس مسلم را به داخل قصر بردند. [۸۷] [۸۸]

    ← سلام نکردن مسلم به ابن‌زیاد
    مسلم بن عقیل در برابر ابن زیاد ایستاد ولی سلام نکرد. نگهبان اعتراض کرد مسلم گفت: ساکت باش به خدا قسم او امیر من نیست. آیا در حالی که او قصد کشتن مرا دارد، من به او سلام کنم؟ ابن زیاد گفت: در هر صورت تو را خواهم کشت. مسلم گفت: باکی نیست. زیرا پیش از این، بدتر از تو بهتر از مرا کشته است . [۸۹]

    ← جواب دندان شکن مسلم به ابن زیاد
    ابن زیاد گفت: ای پسر عقیل به کوفه آمدی و اجتماع مردم را پراکنده ساختی و وحدت کلمه آن‌ها را به هم ریختی و برخی را بر برخی دیگر شوراندی و فتنه بر پا کردی. مسلم گفت: هرگز چنین نیست. تو دروغ می‌گویی به خدا قسم معاویه از سوی همه مردم انتخاب نشد. بلکه با حیله و تزویر بر وصّی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله غلبه کرد و خلافت را از او گرفت. پسرش یزید نیز همین گونه عمل کرد. تو و پدرت زیاد بذر فتنه را کاشتید و من امیدوارم که خداوند شهادت مرا به دست بدترین مخلوق خود قرار دهد. به خدا قسم من از امیرالمؤمنین حسین بن علی علیه‌السلام فرزند فاطمه، اطاعت و پیروی کرده‌ام؛ و ما برای خلافت از معاویه و یزید و آل زیاد شایسته‌تریم.
    زمانی که من به کوفه آمدم مردم عقیده داشتند که پدرت زیاد، برگزیدگان ایشان را کشته و خونشان را ریخته است و همانند کسری و قیصر در میان آنان زندگی کرده است. ما آمدیم تا آنان را به عدالت فرمان دهیم و به سوی حکم قرآن بخوانیم.

    ← گستاخی ابن زیاد در مقابل مسلم
    ابن زیاد گفت: آیا زمانی که ما با مردم این گونه رفتار می‌کردیم تو در مدینه شراب نمی‌خوردی مسلم گفت: من شراب می‌خوردم؟ به خدا قسم که او می‌داند تو راست نمی‌گویی و ندانسته سخن می‌گویی و من چنان که می‌گویی نیستم، تو که به ناحق و نابجا مردم را می‌کشی و خونشان را می‌ریزی و چنان به خوش گذرانی می‌پردازی که گویی هیچ اتفاقی نیفتاد، برای شراب خوردن شایسته‌تری. ابن زیاد به مسلم دشنام داد و گفت: خداوند تو را از رسیدن به آرزویت محروم ساخت، آرزویی که سزاوار آن نبودی. مسلم پرسید: پس چه کسی شایسته آن است؟ گفت: یزید. مسلم گفت: خدا را در همه حال سپاس می‌گویم و به حکم او رضایت می‌دهم. ابن زیاد پرسید: به گمانت شما شایسته خلافتید؟ مسلم پاسخ داد: گمان نمی‌کنم، بلکه یقین دارم. ابن زیاد خمشگین شد و گفت که او را به صورتی بی‌سابقه خواهم کشت مسلم گفت تو سزاوار بدعتی! تو از کشتار و شکنجه مردم و کردارهای زشت دست نخواهی کشید و هیچ کس جز تو برای این امور شایسته نیست. [۹۰] [۹۱]

    درخواست مسلم بن عقیل از عمر سعد
    مسلم به عمر بن سعد که در مجلس حاضر بود رو کرد و گفت: ای عمر میان من و تو نسبت فامیلی است. من خواسته‌ای دارم که مایلم آن را خصوصی با تو در میان بگذارم و تو می‌بایست آن را بر آورده سازی. عمر نخست از پذیرش آن خودداری کرد ولی با اشاره ابن زیاد همراه با مسلم به گوشه‌ای رفتند. مسلم گفت: در آغاز ورودم به کوفه هفتصد درهم از کسی قرض گرفته‌ام شمشیر، زره و اسبم را بفروش و آن را بپرداز . [۹۲]، پیکرم را به خاک بسپار و کسی را نزد حسین علیه‌السلام بفرست تا او را باز گرداند. زیرا او اکنون به توصیه من بدین سو در حرکت است. [۹۳]

    شهادت مسلم بن عقیل
    ابن زیاد به ابن حمران [۹۴] که در جنگ با مسلم مجروح شده بود دستور داد تا برای تشفّی دل خود کشتن مسلم را بر عهده بگیرد. بُکیر، مسلم را به بالای قصر برد. و مسلم بن عقیل در آن حال تکبیر می‌گفت و استغفار می‌کرد و بر انبیا و ملائکه درود می‌فرستاد و می‌گفت: خداوندا، میان ما و این گروه که بر ما ستم روا داشتند، ما را تکذیب کردند و کشتند تو خود حکم بفرما، وقتی به بالای قصر رسیدند بکیر سر آن حضرت را از بدن جدا کرد و پیکرش را به بیرون قصر انداخت. سپس وحشت زده نزد عبیدالله بازگشت و گفت: هنگامی که مسلم را به قتل رساندم ناگهان دیدم مردی سیاه چهره و زشت در برابرم ایستاده و انگشتان خود را به دهان گرفته است، من با مشاهده آن بسیار ترسیدم! [۹۵] [۹۶]
    مسلم بن عقیل در هشتم ذی الحجه سال ۶۰ هجری در کوفه به شهادت رسید. گفته شده وی به دست راشد بن صرد بن عتبه به شهادت رسید. [۹۷]

    پیکر مسلم بن عقیل بعد از شهادتش
    سر مبارکش را همراه با سر هانی بن عروه به شام فرستادند. یزید دستور داد تا آن‌ها را بر سر در یکی از دروازه‌های شهر دمشق آویختند. [۹۸]پیکرش را نیز در بازار قصاب‌های کوفه بر روی زمین کشاندند و سپس در همان جا به دار آویختند . [۹۹] [۱۰۰]
    سه روز پس از شهادتش، عمر بن سعد بر او نماز خواند، کفن کرد و سپس در کنار دار الاماره به خاک سپرد . [۱۰۱] [۱۰۲]به روایتی، مردم قبیله مذحج پیکرش را در کنار دار الاماره کوفه به خاک سپردند. [۱۰۳] گفته شده است که ابن زیاد برای اینکه بتواند رفت و آمد شیعیان را زیر نظر بگیرد و یا آنان نتوانند در سوگ مسلم عزاداری کنند این محل را برای دفن وی تعیین کرد. [۱۰۴]

    خبر شهادت مسلم به امام حسین علیه‌السلام
    خبر شهادت مسلم به وسیله یکی از اهالی کوفه به نام بکر بن معنقه [۱۰۵] در شَراف [۱۰۶] یا ثعلبیه [۱۰۷] به امام حسین علیه‌السلام رسید. امام علیه‌السلام از شنیدن آن بسیار اندوه‌گین شد و گریست [۱۰۸] و سپس فرمود: «انا للله و اناالیه راجعون، رحمت خدا بر او باد.» و این سخن را چند بار تکرار کرد. همچنین فرمود: از این پس زندگی بی‌معنا است و خیری ندارد [۱۰۹] بستگان مسلم نیز به شدّت بر آشفتند و گفتند: انتقام مسلم را خواهیم گرفت. [۱۱۰]

    مرقد مسلم بن عقیل
    در شعبان سال ۶۵ هجری به دستور مختار ثقفی، آستانه حضرت مسلم بن عقیل علیه‌السلام بنا گردید بر روی قبر، سنگی از مرمر نهاده گنبدی ساخته شد. [۱۱۱] این ساختمان در شرق [۱۱۲] مسجد جامع کوفه واقع شده و بارها مورد مرمّت و یا تعمیر اساسی قرار گرفته است. در سال ۱۳۸۵ ه ساختمانی جدید با گنبدی زراندود بر آن ساخته شد. این آستانه اکنون به صورت چهار گوش و به مساحت ۱۰۶ متر مربع و از سه طرف دارای رواق است. رواق جنوبی آن به قبر مختار متصل گردیده است و در مقابل حرم یک ایوان بزرگ قرار دارد، بر روی قبر نیز ضریحی نقره‌ای کار گذاشته شده است. [۱۱۳]

    زیارتنامه مسلم بن عقیل
    در قسمتی از زیارتنامه مسلم می‌خوانیم:ألسَّلامُ عَلَیک أیهَا الفادی بِنَفسِهِ وَ مُهْجَتِهِ الّشهیدُ الْفَقیهِ المَظلُومِ الْمَغصُوبِ حَقُّهَ المُنتهِک حُرَمَتُهُ الَّسلامُ عَلَیک یا فادی‌ بِنَفسِهِ ابْنَ عَمِّهِ وَ فَدی‌ بِدَمِهِ دَمْهُ. السَّلامُ عَلَیک یا أوَّلَ الشُّهَداءِ وَ امام السُّعداء … السُّلامُ عَلَیک یا وَحیداً غَریباً عَنْ اهلِهِ بَینِ الأعْداءِ بِلا ناصرٍ وَ لا مُجیبَ [۱۱۴]
    سلام بر تو ای جان نثار، ای شهید فقیه و مظلوم، ای کسی که حقّش غصب گردید و حرمتش شکسته شد. سلام بر تو که جانت را فدای پسر عمومیت کردی و برای حفظ او خون دادی.سلام بر تو ای اوّلین شهید و ای پیشوای سعادتمندان، سلام بر تو که میان دشمنان، تنها و بی کس بودی و یار و یاوری نداشتی.

    پانویس[ویرایش] ۱. ↑ الثقات، ابن حبان، ج۵، ص۳۹۱.
    ۲. ↑ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴.
    ۳. ↑ فرسان الهیجاء، ذبیح الله محلاتی، ج۱، ص۶۳.
    ۴. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۳۴- ۳۵.
    ۵. ↑ مقاتل الطالبین، ابو الفرج اصفهانی، ج۱، ص۸۶.
    ۶. ↑ لباب الانساب، بيهقي، ج۱، ص۳۷۶.
    ۷. ↑ تسمیة من قتل مع الحسین علیه‌السلام، فضيل كوفي، ش۱۸.
    ۸. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۴۶۹.
    ۹. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۴۳.
    ۱۰. ↑ الثقات، ابن حبان، ج۵، ص۳۹۱.
    ۱۱. ↑ الاعلام، خير الدین زرکلی، ج۷، ص۲۲۲.
    ۱۲. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۶۱.
    ۱۳. ↑ التاریخ الکبیر، محمد بخاری، ج۴، ص۲۶۶.
    ۱۴. ↑ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴.
    ۱۵. ↑ المحبّر، محمد ابن حبیب بغدادی، ج۱، ص۵۶.
    ۱۶. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۱۵۷.
    ۱۷. ↑ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴.
    ۱۸. ↑ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۴.
    ۱۹. ↑ العبر، شمس الدین ذهبی، ج۱، ص۴۸.
    ۲۰. ↑ دائرة المعارف الشیعیة العامه، محمد حسين اعلمي، ج۱۷، ص۱۳۲.
    ۲۱. ↑ لباب الانساب، بيهقي، ج۱، ص۳۷۶.
    ۲۲. ↑ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ج۱، ص۶۹.
    ۲۳. ↑ عمدة الطالب، ابن عنبه، ج۱، ص۳۲.
    ۲۴. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۱۵۷.
    ۲۵. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۹۷.
    ۲۶. ↑ رجال طوسی، محمد بن حسن طوسی، ج۱، ص۹۶.
    ۲۷. ↑ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج۲، ص۵.
    ۲۸. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج ۵، ص۳۰.
    ۲۹. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۴.
    ۳۰. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۴.
    ۳۱. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۴.
    ۳۲. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، المقرم، ج۱، ص۷۹.
    ۳۳. ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۴۹-۵۰.
    ۳۴. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۵.
    ۳۵. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۲.
    ۳۶. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۴۰.
    ۳۷. ↑ البدایة و النّهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۳.
    ۳۸. ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۳۱.
    ۳۹. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۴۰.
    ۴۰. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۵.
    ۴۱. ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۳.
    ۴۲. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۵۵.
    ۴۳. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۳۴- ۳۶.
    ۴۴. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۲.
    ۴۵. ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۳.
    ۴۶. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۴۱.
    ۴۷. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۲.
    ۴۸. ↑ تاریخ ابن الوردی، ابن الوردی، ج۱، ص۱۶۳.
    ۴۹. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۵.
    ۵۰. ↑ الامام الحسین و اصحابه، فضل علي قزويني، ج۱، ص۱۱۵.
    ۵۱. ↑ البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۷۰.
    ۵۲. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۲.
    ۵۳. ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۴۸.
    ۵۴. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۶۳.
    ۵۵. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۲- ۲۴۳.
    ۵۶. ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۴.
    ۵۷. ↑ العقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۵، ص۱۲۷.
    ۵۸. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۳.
    ۵۹. ↑ مروج الذهب، مسعودي، ج۳، ص۵۲.
    ۶۰. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۶۸.
    ۶۱. ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۶.
    ۶۲. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۶۹.
    ۶۳. ↑ الامامة والسیاسة، ابن قتیبه، ج۲، ص۸.
    ۶۴. ↑ مقتل الحسین علیه‌السلام، خوارزمی ج۱، ص۲۹۸.
    ۶۵. ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵۲.
    ۶۶. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۶۹.
    ۶۷. ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵۲.
    ۶۸. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۳.
    ۶۹. ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵۲.
    ۷۰. ↑ اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج۴، ص۵۵۴.
    ۷۱. ↑ تاریخ الکوفه، سید حسن براقی، ج۱، ص۳۰۲- ۳۰۳.
    ۷۲. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۱.
    ۷۳. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۳.
    ۷۴. ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵۵.
    ۷۵. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۱.
    ۷۶. ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵۵.
    ۷۷. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۲.
    ۷۸. ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۵۵.
    ۷۹. ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۲۴۴.
    ۸۰. ↑ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۶-۱۶۷.
    ۸۱. ↑ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص۳۲.
    ۸۲. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۳.
    ۸۳. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۴.
    ۸۴. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۴.
    ۸۵. ↑ البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج۸، ص۱۶۷-۱۶۸.
    ۸۶. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۵.
    ۸۷. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۶.
    ۸۸. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۵.
    ۸۹. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۵.
    ۹۰. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۶.
    ۹۱. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۶-۳۷۷.
    ۹۲. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۷.
    ۹۳. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۷۶.
    ۹۴. ↑ لباب الانساب، بیهقی، ج۱، ص۳۹۷.
    ۹۵. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۵۸.
    ۹۶. ↑ مقتل الحسین علیه‌السلام، خوارزمی ج۱، ص۳۰۶.
    ۹۷. ↑ لباب الانساب، بیهقی، ج۱، ص۳۷۹.
    ۹۸. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۶۲.
    ۹۹. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۶۴.
    ۱۰۰. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۹۷.
    ۱۰۱. ↑ لباب الانساب، بیهقی، ج۱، ص۳۹۷.
    ۱۰۲. ↑ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۴، ص۸۹.
    ۱۰۳. ↑ مراقد المعارف، محمد حرزالدین، ج۲، ص۳۱۸.
    ۱۰۴. ↑ الشهید مسلم بن عقیل، مقرم، ج۱، ص۱۵۳.
    ۱۰۵. ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۱۶۸.
    ۱۰۶. ↑ العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۸.
    ۱۰۷. ↑ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص۴۲.
    ۱۰۸. ↑ الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۶۴.
    ۱۰۹. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۹۷.
    ۱۱۰. ↑ تاریخ طبری، ابو جعفر، ج۵، ص۳۹۷- ۳۹۸.
    ۱۱۱. ↑ دائرة المعارف تشیع، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۱۱.
    ۱۱۲. ↑ رحله، ابن جبیر، ج۱، ص۱۸۸.
    ۱۱۳. ↑ دائرة المعارف تشیع، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۱۱۱.
    ۱۱۴. ↑ مصباح الزائر، سید ابن طاووس، ج۱، ص۱۰۳.
    [ویرایش]پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ص۳۳۸-۳۵۸.

    منبع :ویکی فقه

     

    موضوعات: ماه محرم, دهه اول, رویداد های مهم دهه اول محرم  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1394-07-30] [ 05:19:00 ب.ظ ]





    فرم در حال بارگذاری ...


      سفير انقلاب كربلا مسلم ‏بن عقيل   ...


    چرا «مسلم‏»؟

    روح بزرگ انسانهاى خود ساخته و پاك به ديگران هم، پاكى و ايمان مى‏آموزد. صداقت و فداكارى ايثارگران در راه خدا الهام بخش تعهد و فداكارى است. حماسه‏هاى جهاد و شهادت مردان بزرگ اسلام، مجاهد ساز و شهيد پرور است. عظمت انسانى چهره‏هاى پرفروغ تاريخ خونبار ما اسوه همه كسانى است كه در زندگى به هدفهايى والاتر از خوردن و خوابيدن اعتقاد دارند و ارزشهاى متعالى را مى‏جويند. انسانهاى نمونه از نظر ايمان، اخلاق، شهامت، جوانمردى و استقامت، هميشه زينت تاريخ بوده و هستند.

    «مسلم بن عقيل‏» يكى از اين چهره‏هاست. شنيدن نام اين انسان والا و سرباز فداكار راه حق، ياد آور همه خوبيها، رشادتها و جوانمرديهاست;و خواندن زندگينامه اين سردار رشيد اسلام، درس آموز و الهام‏بخش و سازنده است. حماسه مسلم‏بن عقيل در كوفه، پيش درآمدى بر نهضت عظيم عاشورا بود; و خود مسلم، پيشاهنگ نهضت‏سيدالشهدا -عليه‏السلام و سفير انقلاب كربلا و پيشمرگ حماسه تاريخ‏ساز و جاويدان عاشورا بود.

    درباره مسلم، چه مى‏توان گفت، جز بيان صداقت و رشادت و ايمانش؟ و چه مى‏توان نوشت، جز فداكارى و حماسه وآزادگى‏اش، و چه مى‏توان شنيد جز عمل به وظيفه و اطاعت از امام و جهاد در راه حق تا مرز شهادت. و مسلم‏بن عقيل كيست؟ تجسمى از ارزشهاى والاى مكتب; الگو و اسوه‏اى از يك جوانمرد سلحشور و انقلابى پاكباخته و دل به راه خدا داده و سر به راه دوست‏سپرده و قدم در راه‏حق نهاده و با شهادت به معراج قرب پروردگار رسيده. پس، با هم با چهره اين شخصيت‏بزرگ،آشنا شويم.

    مسلم ‏بن عقيل كيست؟

    در ميان جوانان برومند «بنى‏هاشم‏» مسلم، فرزند عقيل يكى از چهره‏هاى تابناك و شخصيتهاى بارز، به شمار مى‏رفت. «عقيل‏» برادر حضرت على(ع) و دومين فرزند ابوطالب بود. در ترسيم زير رابطه نسبى مسلم، آشكارتر است:

    ابوطالب: - طالب - عقيل - مسلم - جعفر - على - حسين بن على

    مسلم‏بن عقيل، برادرزاده اميرالمؤمنين و پسر عموى حسين‏بن على بود. دودمانى كه مسلم در آن رشد يافت، دودمان علم و فضيلت و شرف بود و خاندانى كه شخصيت انسانى و اسلامى مسلم در آن شكل گرفت، بهترين زمينه را براى تربيت و تكامل معنوى و حماسى مسلم فراهم كرد. از آغاز كودكى، در ميان جوانان بنى‏هاشم بخصوص در كنار امام حسن و امام حسين -عليهما السلام بزرگ شد و كمالات اخلاقى و بنيان ولايت و درسهاى حماسه و ايثار و شجاعت را بخوبى فرا گرفت. اجداد مسلم كسانى، چون «ابوطالب‏» و «فاطمه بنت اسد» بودند كه در فرزندان خويش، شجاعت و ايمان و دلاورى را به ارث مى‏گذاشتند و مسلم، شاخه‏اى پربار از اين اصل و تبار بود;و بنا به اصل وراثت،خصلتهاى برجسته را از نياكان خود به ارث برده بود.

    مسلم در زمان حضرت امير(ع) نوجوانى رشيد و پاك بود كه به افتخار دامادى آن حضرت نايل شد و با يكى از دختران امام به نام «رقيه‏» ازدواج كرد. اين وصلت‏بر ميزان فضيلتهاى مسلم افزود و او را بيشتر در محور «حق‏» و در خدمت نظام الهى آن حضرت در دوران خلافتش قرار داد.

    به نقل مورخان، در زمان حكومت آن حضرت (بين سالهاى 36 تا 40 هجرى) از جانب آن امام، متصدى برخى از منصبهاى نظامى در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفين، وقتى كه اميرالمؤمنين(ع) لشگر خود را صف‏آرايى مى‏كرد، امام حسن و امام حسين(ع) و عبدالله‏بن جعفر و مسلم‏بن عقيل را بر جناح راست‏سپاه، مامور كرد و بر جناح چپ لشگر، محمدبن حنفيه و محمدبن ابى‏بكر و هاشم‏بن عتبه (مرقال) را گماشت و مسؤوليت قلب لشگر را به عبدالله‏بن عباس و عباس‏بن ربيعه و مالك اشتر سپرد

    پس از شهادت حضرت على(ع)

    شناسنامه مسلم را، پيش از آن كه از نياكان و سرزمين وقبيله جستجو كنيم، بايد در فكر، عمل و زندگانى‏اش بيابيم; اين بهترين معرف مسلم است. مسلم، در دوران خلافت على(ع) در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پس‏از شهادت آن امام، هرگز از حق كه در خاندان او و امامت‏دو فرزندش، حسنين -عليهما السلام تجسم پيدا كرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاكش را بر اين آستان فدا كرد.

    در دوران امامت دهساله امام حسن مجتبى(ع) كه از سخت‏ترين دوره‏هاى تاريخ اسلام نسبت‏به پيروان اهل‏بيت و طرفداران حق بود،مسلم با خلوص هر چه تمام در مسير حق بود و از باوفاترين ياران و از خواص اصحاب امام حسن محسوب مى‏شد. پس از شهادت امام مجتبى(ع) كه امامت‏به حسين‏بن على(ع) رسيد تا مرگ معاويه كه يك دوره دهساله بود;باز مسلم را در كنار امام حسين(ع) مى‏بينيم. در اين دوره بيست‏ساله -يعنى از شهادت على(ع) تا حادثه كربلا بسيارى از كسان يا مرعوب تهديدها شدند يا مجذوب زر و سيم و فريفته دنيا و صحنه حق را رها كردند و يا به معاويه پيوستند و يا انزواى بى‏دردسر را برگزيدند، ولى آنان كه قلبى سرشار از ايمان و دلى سوخته در راه حق داشتند و مسلمانى را در صبر و مقاومت و مبارزه در شرايط دشوار مى‏دانستند، امامان حق را تنها نگذاشتند و با زبان و مال و جان و فرزند، به فداكارى در راه خدا و جهاد فى سبيل الله پرداختند. ارزش و فضيلت پيروان حق در آن دوره، بخصوص وقتى آشكارتر مى‏شود كه به شرايط دشوار ديندارى و حق‏پرستى در روزگار سلطه امويان آگاه باشيم.

    ارجمندى و فضيلت ومقام مسلم، در اين‏جاست كه براى ما روشنتر مى‏گردد، و همچنان كه در فصلهاى آينده خواهيم ديد، مسلم‏بن عقيل دست از محبت و ولايت و حمايت امام زمان خويش -حسين‏بن على(ع)- بر نداشت تا اين كه به عنوان پيشاهنگ نهضت كربلا در كوفه به شهادت رسيد و افتخار اولين شهيد كاروان عاشورا را به خود اختصاص داد و اولين شهيد از اصحاب امام حسين بود. از اولاد عقيل كه به همراهى حسين‏بن على(ع) و در ركاب او قيام كردند، تعداد 9 نفر، به شهادت رسيدند،كه مسلم شجاع‏ترين آنان بود. اين فضيلت‏بزرگ، از زبان پيامبر اسلام هم بيان شده است. حضرت على(ع) از پيامبر اسلام حديثى را در مدح «عقيل‏» نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمودند: «من او را (عقيل را) به دو جهت دوست دارم: يكى، به خاطر خودش، و يكى هم به خاطر اين كه پدرش ابوطالب او را دوست مى‏داشت.» و در آخر، خطاب به على(ع) فرمود:

    «فرزند او -مسلم كشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشك مى‏ريزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود مى‏فرستند.» آن گاه پيامبر اسلام گريست تا آن كه اشكهايش بر سينه‏اش ريخت و فرمود: «به سوى خدا شكايت مى‏برم، از آنچه كه خاندانم پس از من مى‏بينند.»

    حمايتهاى اين خانواده از اهل حق موقعيت و اعتبارى خاص براى آنان فراهم كرده بود و فضايلشان همواره مورد تقدير امامان(ع) قرار داشت. امام سجاد -عليه السلام نسبت‏به خاندان عقيل عطوفت و محبت‏بيشترى از ديگران نشان مى‏داد و مى‏فرمود: من هر گاه خاطره آن روزى را كه اينان با حسين -عليه السلام بودند به ياد مى‏آورم، اندوهگين مى‏شوم.

    خانواده شهيدپرور

    قبلا هم اشاره شد كه از فرزندان عقيل 9 نفر قربانى راه حسين(ع) كه راه خدا بود شدند و مسلم تابنده‏ترين اين چهره‏ها بود. اين خاندان با استقبال از شهادت در راه قرآن افتخار ويژه‏اى براى خود كسب كردند و فرزندان مسلم هم در ادامه خط سرخ پدر شهيدشان در صحنه كربلا حضور يافتند تا وفادارى خويش را به خاندان پيامبر كه تعهد اسلامى هر مؤمن راستين به حساب مى‏آمد نشان دهند.

    صحنه شورانگيز شب عاشورا سند زنده‏اى بر اين وفا و تعهد و اخلاص است. در آن شب شگفت و عظيم، كه سالار شهيدان، حسين‏بن على(ع) با اهل‏بيت و بستگان و ياران خويش، از ماجراهاى فرداى خونين سخن مى‏گفت و وفادارى اصحابش را مى‏ستود و از نيكى و حقشناسى اهل‏بيت‏خويش تقدير مى‏كرد و از خدا براى همه، پاداش نيك مى‏طلبيد، آرى در آن شب كه بيعت را از ياران خود برداشت تا هر كه مى‏خواهد برود خطاب به عموزادگانش; يعنى فرزندان عقيل كرده و فرمود: شما شهيد داده‏ايد، شهادت مسلم شما را بس است، اجازه مى‏دهم كه شما برويد. در پاسخ گفتند: اگر ما، بزرگ و سرور و پسر عموى والا مقام خود را رها كنيم و در ركابش نه تيرى بيندازيم و نه شمشير و نيزه‏اى بزنيم،آن گاه مردم چه خواهند گفت و جواب مردم را چه خواهيم داد؟ نه! به خدا سوگند،ما نخواهيم رفت و جان و مال و خانواده خويش را فداى تو مى‏كنيم و در كنار تو مى‏مانيم و مى‏جنگيم تا با تو وارد بهشت‏شويم; زشت و ناگوار باد، زنده ماندن پس از تو!»  و اين گونه فرزندان مسلم و اولاد عقيل، در كنار امام حسين ماندند و از حق دفاع كردند. در ماجراى كربلا دو تن از فرزندان مسلم‏بن عقيل به شهادت رسيدند و دو فرزند ديگر در كربلا به اسارت نيروهاى دشمن درآمدند كه آنها را به كوفه برده و تحويل «ابن‏زياد» دادند. نزديك به يك سال در زندان بودند كه پس از فرار به شهادت رسيدند. (در اين باره، توضيحى خواهيم داشت).

    اين اجمالى بود از خانواده مسلم، نياكانش، فرزندانش و شهادت‏طلبى اين دودمان پاك و وفادارى‏شان نسبت‏به اهل‏بيت پيامبر و خط امامت و ولايت و دفاعشان از حق و ستيزشان با باطل پس از آن كه مولا اميرالمؤمنين(ع) به شهادت رسيد و جبهه حق و عدل، يارانى مخلصتر و سربازانى فداكارتر مى‏طلبيد. قسمت عمده تلاش و جهاد «مسلم‏بن عقيل‏» در دوره امامت‏حسين‏بن على(ع) و زمينه‏سازى براى نهضت آن امام شهيد، در كوفه بود، كه در فصل آينده، آن را مى‏خوانيم.

    سفير انقلاب كربلا

    مى‏دانيم كه «مسلم‏بن عقيل‏» پيشاهنگ نهضت كربلا و سفير امام حسين به سوى مردم كوفه بود. براى آشنايى با پيوستگى حوادث كوفه و كربلا لازم است كه خيلى كوتاه و فشرده به حوادث مقدماتى اعزام مسلم به كوفه جهت گرفتن بيعت‏به نفع امام حسين(ع) اشاره كنيم:

    معاويه، پس از بيست‏سال سلطنت استبدادى مرد. يزيد، پس از معاويه بر سر كار آمد و با تهديد و تطميع بر اوضاع مسلط شد. مى‏خواست اباعبدالله الحسين(ع) را هم به بيعت وادار كند،كه سيدالشهدا، نپذيرفت و به طور مخفيانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدينه بيرون آمد و به حرم خدا در مكه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ايام حج در جهت آگاهانيدن مردم، بهره بردارى كند.

    سال شصت هجرى بود. اقامت چهار ماهه امام حسين(ع) در مكه و برخورد با مردم و تشكيل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگيزه و اهداف امام، از امتناع از بيعت‏با يزيد، آشنا كرد;بخصوص مردم كوفه از اقدام انقلابى امام حسين(ع) خوشحال و اميد وار شدند. مردم كوفه، خاطره حكومت چهارساله علوى را به ياد داشتند و در اين شهر، شخصيتهاى برجسته و چهره‏هاى درخشانى از مسلمانان متعهد و ياران اهل‏بيت‏بودند. از اين رو نامه‏ها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهره‏هاى معروف شيعه در كوفه و بصره به امام حسين(ع) نوشتند، كه تعداد اين نامه‏ها به هزاران مى‏رسيد. كوفيان،گروهى را هم به نمايندگى از طرف خود به سركردگى «ابوعبدالله جدلى‏» به نزد آن حضرت فرستادند و نامه‏هايى همراه آنان ارسال كردند.

    در ميان نامه‏ها و امضاها، نام شخصيتهاى بزرگى از كوفه همچون «شبث‏بن ربعى‏» و «سليمان‏بن صرد» و «مسيب‏بن نجبه‏» و… به چشم مى‏خورد كه از آن حضرت مى‏خواستند مردم را به بيعت‏با خود دعوت كند و به كوفه بيايد و يزيد را از خلافت‏خلع كند.

    امام، تصميم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهاى مكرر مردم كوفه، عكس‏العمل نشان داده و اقدامى كند. براى ارزيابى دقيق اوضاع كوفه و ميزان علاقه و استقبال مردم و تهيه مقدمات لازم و شناسايى و سازماندهى و تشكل نيروهاى انقلابى، ضرورى بود كه كسى قبلا به كوفه رفته و اين ماموريت را انجام دهد و گزارشى دقيق از وضعيت‏شهر و مردم، به او بدهد.

    حضرت حسين‏بن على(ع) مناسبترين فرد براى اين ماموريت محرمانه را «مسلم‏بن عقيل‏» ديد، كه هم آگاهى سياسى و درايت كافى داشت،و هم تقوا و ديانت،و هم خويشاوند نزديك امام بود. به نمايندگانى كه از كوفه آمده بودند، فرمود:من، برادر و پسر عمويم (مسلم) را با شما به كوفه مى‏فرستم، اگر مردم با او بيعت كردند;من نيز خواهم آمد. اين كه امام از مسلم به عنوان «برادرم‏» و «فرد مورد اعتمادم‏» نام مى‏برد، ميزان اعتبار و لياقت و كفايت مسلم‏بن عقيل را مى‏رساند. آن گاه مسلم را طلبيد و به او فرمود: به كوفه مى‏روى، اگر ديدى كه دل وزبان مردم يكى است و آنچنان كه در اين نامه‏ها نوشته‏اند متفقند و مى‏توان به وسيله آنان اقدامى كرد،نظر خودت را بر من بنويس و مسلم را وصيت و سفارش كرد، به اين كه:

    پرهيزكار و با تقوا باش;نرمش و مهربانى به كار ببر; فعاليتهاى خود را پوشيده‏دار; اگر مردم، يكدل و يكجان بودند و در ميانشان اختلافى نبود، مرا خبر كن.

    امام حسين(ع) طى نامه و پيامى جداگانه كه خطاب به مردم كوفه نوشت، تكليف مردم و ماموريت مسلم را روشن ساخت. متن نامه امام چنين بود:

    «بسم الله الرحمن الرحيم

    از حسين بن على، به جماعت مؤمنان و مسلمانان;

    اما بعد،

    سعيد و هانى، با نامه‏هايتان نزد من آمدند. آنان آخرين كسانى بودند از فرستادگانتان كه نزد من آمدند. من تمام مقصود و هدفى را كه ذكر كرده بوديد فهميدم. بيشتر سخن شما اين بود كه: ما را امام و پيشوايى نيست، پس بشتاب! شايد خدا ما را به واسطه تو بر هدايت، هماهنگ و مجتمع كند. اينك، من برادرم،عموزاده‏ام و شخص مورد اعتمادم از خانواده‏خويش «مسلم‏بن عقيل‏» را به سوى شما فرستادم و او را مامور كردم كه از حال شما و از كار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنين گزارش دهد كه راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما،همانند چيزى است كه قاصدان شما گفتند و در نامه‏هاى شما نوشته شده است‏به خواست‏خدا بزودى به سويتان خواهم آمد.

    به جانم سوگند پيشوا و امام، تنها و تنها كسى است كه به كتاب خدا حكم و عمل كند و به قسط رفتار نمايد و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پايبند فرمان خدا سازد، والسلام.»

    اعزام مسلم و فرستادن اين پيام به كوفه، پاسخى به همه نامه‏ها و دعوتها و طومارها بود. محتواى پيام امام، در اين چند محور، خلاصه مى‏شود:

    1 - تاييد كامل از مسلم به عنوان برادر، پسر عمو و نماينده‏اى مورد اطمينان.

    2 - محدوده مسؤوليت مسلم در كوفه نسبت‏به ارزيابى وحدت كلمه و صداقت مردم.

    3 - پاسخى به دعوتهاى مكرر، به عنوان اتمام حجت.

    4 - درخواست از مردم براى حمايت و اطاعت از مسلم.

    مسلم با گرفتن دو راهنما از مكه به سوى كوفه حركت كرد. روزهاى متوالى راه طى كرد. آن دو راهنما در راه، از تشنگى جان سپردند. مسلم، همراه با «قيس‏بن مسهر صيداوى‏» و «عمارة بن عبدالله ارحبى‏» با تحمل مشقتهاى توانفرساى راه، پس از بيست روز، خود را به كوفه رساند و مسافت‏سى‏روزه را با همه سختيها در بيست روز پشت‏سرگذاشت.

    اينك، مسلم، با شهرى رو به روست، حادثه‏خيز و پرماجرا و با گرايشهاى مختلف; شهرى با افكار گوناگون كه اگر چه بظاهر آرام است،اما آرامش قبل از طوفان را مى‏گذراند.

    مسلم، وارد كوفه شد و به خانه مختار ثقفى، كه از شيعيان خالص‏حضرت على(ع) وعلاقه‏مندان به اهل‏بيت‏بود، رفت.

    مسلم، در كوفه

    فلق با تيغ آذر،خيمه شب را زهم بدريد و… شب، دامان خود برچيد خبر در گوشهاى كوفيان پيچيد كه مسلم، افسر جانباز و پيشاهنگ اين نهضت پيام انقلاب عدل را با خويش آورده است. و مشتاقان،بسان موج خشم آلود اما طالب و مشتاق به سوى خانه مسلم، روان گشتند. درون چشمهاشان اشگهاى شوق و جانها، تشنه آزادى و دلها پر از شادى هزاران دست گرم شيعيان در دست مسلم بود و بيعت تا غروب، آن روز بر پا بود. طرفداران حق، چون حلقه، پيرامون اين رهبر شعور و شور، اندر سينه و در سر و گاهى ديدگان از اشگ شوق ياوران، تر بود.

    شيعيان، دسته دسته به خانه مختار مى‏آمدند و با مسلم ديدار و بيعت مى‏كردند و مسلم هم نامه امام حسين(ع) را خطاب به مؤمنان و مسلمانان كوفه براى هر جماعتى از آنان مى‏خواند.

    در يكى از همين ديدارها «عابس بن شبيب شاكرى‏» برخاست و پس از ستايش خداوند، خطاب به مسلم گفت:

    «من از مردم چيزى نمى‏گويم و نمى‏دانم كه در دلها چه دارند و تو را به آنها مغرور نمى‏كنم. من از خود و آمادگى خودم به تو خبر مى‏دهم. به خدا سوگند! اگر بخوانيد، شما را اجابت مى‏كنم و در ركابتان با دشمنانتان مى‏ستيزم و در راه شما با شمشيرم كارزار مى‏كنم تا با شهادت، خدا را ملاقات كنم; و از اين كار،فقط پاداش الهى را مى‏طلبم.»

    پس از او دلير مردى ديگر، كهنسال و جوان دل برخاست، به نام «حبيب‏بن مظاهر» و گفت: (خطاب به عابس)

    «رحمت‏خدا بر تو باد! آنچه را در دل داشتى با سخنى كوتاه و گويا بيان كردى. به خداى يكتا سوگند، عقيده و موضع من نيز همچون تو است.»  و كسان ديگر هم برخاسته و اعلام وفادارى و آمادگى براى فداكارى كردند.

    «از آن پس، دست‏بود و دست كه پيمان با سخنگوى «حسين‏بن على‏» مى‏بست.»

    روز به روز بر تعداد هواداران امام حسين(ع) كه با نماينده‏اش مسلم،بيعت مى‏كردند افزوده مى‏شد تا اين كه پس از چند روز، به هزاران نفر مى‏رسيد.

    با وجود اين همه بيعتگران‏جان بر كف و انقلابيهاى آماده براى هرگونه فداكارى در راه حمايت‏حسين(ع) و بر انداختن كومت‏يزيد، مسلم‏بن عقيل، طى نامه‏اى اوضاع را به امام گزارش داد و با بيان شرايط و زمينه مساعد براى نهضت از امام خواست كه به سوى كوفه بشتابد. در نامه‏اى كه به امام نوشت،چنين بيان كرد:

    «نامه‏هاى فرستاده شده، راست‏بوده و سخن فرستادگان هم درست است. مردم كوفه آماده جهاد و جانبازى در راه خدايند. هم اكنون هيجده هزار نفر، با من بيعت كرده‏اند و آماده فداكارى در ركاب تو هستند. هر چه زودتر به سوى كوفه حركت كن!»اين نامه را كه مسلم،بيست‏و هفت روز پيش از شهادتش به امام حسين(ع) نوشت، توسط «عابس‏بن شبيب شاكرى‏» براى آن حضرت فرستاد. همراه او،نامه‏هاى ديگرى هم كوفيان به امام نوشتند و با گزارش اين كه صدهزار شمشير براى يارى تو آماده است،از آن حضرت خواستند كه در آمدن به كوفه شتاب كند.

    كنون مسلم، نگينى در ميان حلقه انبوه ياران است حضورش مايه دلگرمى اميدواران است شكوه و هيبتى دارد، ميان كوفيان جايى و محبوبيتى دارد، و هر شب، صحبت از جنگ است، سخن از شستشوى لكه‏هاى ذلت و ننگ است كلام از شور جانسوز حقيقتهاست، ز «رفتن‏» ها و «ماندن‏» هاست. ولى دوران آن كم بود و كم پاييد، تمام شعله‏ها ناگه فرو خوابيد…

    والى كوفه «نعمان بن بشير» بود كه از جانب معاويه و پس از او از سوى يزيد به اين سمت،گماشته شده بود. وقتى از تجمع‏مردم كوفه، پيرامون مسلم و بيعت‏با او آگاه شد، در يك سخنرانى مردم را تهديد كرد و آنها را از رفت‏وآمد پيش مسلم‏بن عقيل و شنيدن حرفهايش اكيدا نهى كرد; اما انقلابيون كوفه كه دل به مهر حسين(ع) سپرده و دست‏بيعت‏با نماينده‏اش مسلم داده بودند براى سخنان تهديدآميز او ارزشى قائل نشدند.

    يكى از هم‏پيمانان بنى‏اميه به نام عبدالله‏بن مسلم بن ربيعه حضرمى پس از او برخاست و با سخنانى خواستار آن شد كه با مخالفان با شدت عمل بيشترى برخورد كند، چرا كه برخوردى اين‏گونه كه از موضع ناتوانى و ضعف است فتنه مسلم را نمى‏تواند بخواباند. با اوجگيرى نهضت نيمه مخفى مسلم در كوفه گزارشهاى تندى به شام و نزد «يزيد» فرستاده مى‏شد. از جمله همان عبدالله حضرمى، كه از او ياد شد،طى نامه‏اى براى يزيد اين گونه نوشت: «مسلم‏بن عقيل به كوفه آمده و شيعه به نفع حسين‏بن على با او بيعت كرده‏اند. اگر به كوفه نياز دارى، مرد نيرومندى براى سركوبى شورشيان و اجراى فرمانت‏بفرست، چرا كه نعمان‏بن بشير، مردى ناتوان است‏يا خود را ضعيف مى‏نماياند….»

    يزيد براى حفظ سلطه و حاكميت‏بر كوفه عنصر ناپاك و سفاك و خشنى همچون «عبيدالله بن زياد» را كه حاكم بصره بود، انتخاب كرد. «ابن‏زياد» با حفظ سمت، والى كوفه نيز شد. ماموريت ابن‏زياد آن بود كه به كوفه برود و مسلم را دستگير كند و سپس او را محبوس يا تبعيد كند، يا به قتل برساند.

    ابن زياد،با اجازه و اختيارهاى نامحدودى براى قلع‏وقمع و كشتار و فرونشاندن آتش مبارزات، مخفيانه و با قيافه‏اى مبدل و نقابدار به هنگام شب وارد كوفه شد و مراكز قدرت را، با عملياتى شبيه كودتا به دست گرفت.

    ابن زياد قبل از آمدن به كوفه در بصره سخنرانى كرد و براى اين كه در غياب او هيچ‏گونه حادثه و شورشى پيش نيايد،ضمن تهديداتى كه نسبت‏به مردم نمود، برادر خودش را كه عثمان نام داشت، به جاى خود گماشت و خود به كوفه رفت.

    مردمى كه با مسلم بيعت كرده و در انتظار آمدن حسين بن على(ع) به كوفه بودند، با ورود ابن‏زياد به كوفه، وضعى ديگر پيدا كردند. فردا صبح كه مردم براى نماز جماعت‏به مسجد آمدند،ابن‏زياد از دارالاماره بيرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «… اميرالمؤمنين يزيد، مرا فرمانرواى شهر و اين مرز و بوم و حاكم بر شما و بيت‏المال قرار داده است و به من دستور داده كه با ستمديدگان،انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نيكى كنم و با متهمان به مخالفت و نافرمانى با شدت و با شمشير و تازيانه رفتار كنم. پس هر كس بايد بر خويش بترسد. راستى گفتارم هنگام عمل‏روشن مى‏شود; به آن مرد هاشمى (مسلم‏بن عقيل) هم برسانيد كه از خشم و غضب من بترسد.»

    از اين پس، مجراى بسيارى از حوادث، دگرگون شد و اوضاع برگشت. ابن‏زياد، رؤساى قبايل و محله‏ها را طلبيد و برايشان صحبتهاى تهديدآميز كرد و از آنان خواست كه نام مخالفان يزيد را به او گزارش دهند،و گرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت.

    حزب اموى، كه مى‏رفت‏بساطش نابود و برچيده گردد،ديگر بار، جان گرفت و آن تهديدها و تطميع‏ها و فريبكاريها و تبليغهاى دامنه‏دار، تاثير خود را بخشيد و والى جديد، توانست‏با قدرت و قوت و با تمام امكانات جاسوسى و خبرگيرى و خبررسانى، جوى از وحشت و ارعاب را فراهم آورد. با دستگيريها و خشونتها و برخوردهاى تندى كه انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.

    دوران اختفا

    مسلم بن عقيل، در خانه «مختار» بود كه صحنه حوادث به صورتى كه ياد شد، پيش آمد. از آن جا كه ابن‏زياد، براى سركوبى انقلابيها به دنبال رهبر اين نهضت; يعنى مسلم مى‏گشت، مسلم مى‏بايست جاى امنتر و مطمئنترى انتخاب كند. اين بود كه مقر و مخفيگاه خود را تغيير داد و به خانه «هانى‏» رفت.

    هانى‏بن عروه،از بزرگان كوفه و چهره‏هاى معروف و پرنفوذ شيعه در اين شهر بود كه هواداران و نيروهاى مسلح و سواره‏اى كه تعدادشان به هزاران نفر مى‏رسيد در اختيار داشت. هانى، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پيامبر را هم درك كرده بود و در زمان اميرالمؤمنين(ع) هم در جنگهاى جمل و صفين و نهروان ملازم ركاب آن حضرت بود و از اخلاصى والا و وفايى شايسته در حق اهل‏بيت پيامبر برخوردار بود. اينك، بار ديگر موقعيتى پيش آمده بود كه هانى، صداقت و ايمان و تعهد خويش را نسبت‏به حق نشان دهد و در اين شرايط خطرناك و اوضاع بحرانى، پذيراى «مسلم‏» گردد كه در راس نيروهاى شيعى است و تحت تعقيب از سوى حاكم كوفه.

    هانى، مسلم را در خانه خود در موقعيتى مطمئن جا داد. از آن پس، شيعيان دوباره رفت‏وآمدهاى پنهانى خود را به خانه هانى شروع كردند و ديدارها با مسلم، در آن جا انجام مى‏گرفت و هنوز «عبيدالله زياد» از مخفيگاه جديد مسلم بى‏اطلاع بود.

    يكى از وقايع مربوط به دوران مخفى بودن مسلم در خانه هانى نقشه ترور «ابن‏زياد» است كه انجام نشد. قضيه از اين قرار بود :

    يكى از بزرگان بصره، كه از شيعيان خالص اميرالمؤمنين(ع) محسوب مى‏شد، «شريك‏بن اعور» بود. شريك از كسانى بود كه در ركاب على(ع) و همراه عمار ياسر، در جنگ صفين با معاويه جنگيده بود. هنگام آمدن «عبيدالله زياد» به كوفه او هم همراه جمعى اجبارا از بصره به طرف كوفه مى‏آمد كه در راه، از قافله عقب ماند و چون بيمار هم شده بود، پس از رسيدن به كوفه به خانه «هانى‏» وارد شد. ابن‏زياد كه از بيمارى شريك مطلع شد، تصميم گرفت‏براى عيادت او به خانه هانى برود.

    به پيشنهاد شريك، تصميم بر آن شد كه «مسلم‏» در پستوى خانه و پشت پرده، كمين كند و در وقت‏حضور ابن‏زياد با علامتى كه به مسلم مى‏دهند (آب خواستن شريك) بيرون آمده و او را به قتل برساند. طبق برخى از نقلها، در اجراى اين طرح، بنا بود كه سى‏تن از شيعيان هم حضرت مسلم را يارى كنند.

    «ابن زياد» آمد و نشست و صحبتهايى كردند، ولى وقتى شريك، آب طلبيد، مسلم براى اجراى طرح، بيرون نيامد و با تكرار علامت، باز هم از مسلم خبرى نشد. ابن زياد كه احتمال خطرى مى‏داد، از هانى پرسيد: او چه مى‏گويد؟ گفتند: تب كرده و هذيان مى‏گويد. اما عبيدالله زياد، زود از آن جا رفت.

    پس از رفتن او از مسلم پرسيدند چرا نقشه را عملى نكردى؟ گفت: به دو جهت، يكى به خاطر سخنى كه على(ع) از پيامبر اسلام(ص) نقل كرده كه: «ايمان، مانع كشتن غافلگيرانه است‏» ديگرى به خاطر اصرار همراه با گريه همسر هانى كه از من خواست در خانه او چنين كارى نكنم. هانى گفت: واى بر آن زن كه هم خودش و هم مرا از بين برد و از آنچه كه مى‏ترسيد، در آن واقع شد. شريك گفت: اگر او را كشته بودى،فاسق فاجر و مكارى را از بين برده بودى

    نفوذ دشمن به تشكيلات نهضت

    نهضت مسلم و هوادارانش، صورت مخفيترى گرفت و ارتباطها پنهانتر انجام مى‏شد. با تغيير شرايط،كوفه به كانون خطرى براى انقلابيهاى شيعه تبديل شده بود كه با كمترين غفلتى ممكن بود خطرات بزرگى پيش بيايد. سياست كلى «ابن‏زياد» نابودى مسلم و شكست اين نهضت‏بود و براى اين كار، دو نقشه كلى را در دست اجرا داشت:

    1 - جستجو و تعقيب مسلم و طرفدارانش.

    2 - خريدن سران شهر و چهره‏هاى با نفوذ.

    براى پى‏بردن به مخفيگاه مسلم و اطلاع از قرارها و برنامه‏ها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت مسلم، راهى كه از سوى ابن‏زياد پيش گرفته شد، استفاده از يك عامل نفوذى بود كه با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حكومت‏برساند. اين عامل نفوذى ابن‏زياد كسى جز «معقل‏» نبود. معقل كه از سرسپردگان‏حكومت‏بود، با دريافت‏سه‏هزار درهم، ماموريت‏يافت كه به عنوان يك هوادار مسلم و طرفدار نهضت‏با طرفداران مسلم تماس بگيرد و به عنوان يك انقلابى،كه مى‏خواهد اين پولها را براى صرف در راه‏انقلاب و تهيه سلاح و امكانات مبارزه به مسلم تحويل دهد، كم‏كم به پيش مسلم راه يافته و از خانه او و تشكيلات و افراد مؤثر، گزارش تهيه كرده و به ابن‏زياد خبر دهد.

    معقل، به مسجد آمد و نماز خواند و با عده‏اى صحبت كرد تا اين كه او را به «مسلم‏بن عوسجه‏» راهنمايى كردند، كه مردى شريف و از شخصيتهاى بارز شيعه در تشكيلات مسلم‏بن عقيل بود. معقل صبر كرد تا نماز «مسلم‏بن عوسجه‏» تمام شد. آن گاه پيش رفت و طبق برنامه از پيش ديكته شده،خود را چنين معرفى كرد: مردى از اهل شام و از قبيله «ذى‏الكلاع‏» هستم كه خداوند، نعمت محبت و دوستى اهل‏بيت را به من عطا كرده است. شنيده‏ام كه مردى از اين خاندان به كوفه آمده و مردم را به يارى پسردختر پيامبر دعوت كرده و از آنان بيعت مى‏گيرد. پولى دارم كه مى‏خواهم به او برسانم و نيز دوست دارم كه او را از نزديك ديدار كنم. مردم تو را به من معرفى كرده‏اند. اين پولها را از من بگير و مرا نزد آن مرد ببر تا با او بيعت كنم.

    مسلم‏بن عوسجه كه سخنان او را باور كرده بود،ضمن ابراز خوشحالى از ديدن آن مرد كه خود را دوستدار خاندان پيامبر معرفى كرده بود،از «معقل‏» قولها و پيمانهاى استوار گرفت كه قدمى از راه خيرخواهى فراتر نگذارد و جريان را پوشيده نگه دارد. معقل هم هر قول و پيمانى را كه وى مى‏خواست‏به او داد.

    مسلم‏بن عوسجه كه به سخنان او اطمينان پيدا كرده بود، به او گفت: چند روزى به خانه من بيا، تا من مقدمات و اجازه‏ديدار تو را با آن مرد كه در جستجوى او هستى فراهم كنم.

    به اين صورت، كم‏كم اين جاسوس ابن‏زياد، به خانه هانى هم كه پناهگاه مسلم‏بن عقيل بود راه پيدا كرد و با مسلم ملاقات نمود و پولها را به او تحويل داد و بتدريج‏خود را يكى از طرفداران نهضت، جا زد. صبحها زودتر از همه مى‏آمد و ديرتر از همه مى‏رفت و اخبار درونى نهضت را به عبيدالله زياد،گزارش مى‏داد.

    اين از يكسو، اخبار نهضت را به دشمن انتقال داده بود و از سوى ديگر، نامه‏اى را كه مسلم‏بن عقيل توسط «عبدالله يقطر» براى حسين‏بن على(ع) نوشته و از اوضاع جارى به امام گزارش داده بود، به دست گشتيهاى عبيدالله زياد افتاد. حامل نامه را پيش عبيدالله زياد بردند.  وقتى كه آن مرد، حاضر نشد نويسنده نامه را معرفى كند و مقاومت كرد، به دست ماموران و به دستور ابن‏زياد، به شهادت رسيد اما خيانت نكرد.

    با پى بردن به مخفيگاه مسلم و مركزيت نهضت و افراد مؤثر در جريان مبارزه، ابن زياد، بيشتر احساس خطر كرد و تصميم گرفت كه هر چه زودتر دست‏به كار شود و انقلاب را قبل از آن كه به مرحله غيرقابل كنترلى برسد، درهم شكسته و سران نهضت و مقاومت انقلابيها را درهم شكند. اين بود كه نقشه حمله گسترده به نهضت و پيشگامان آن و چهره‏هاى سرشناس تشكيلات مسلم كشيده شد و اولين گام،دستگيرى «هانى‏» بود.

    نهضت در خطر

    نقش «هانى‏» در نهضت، بسيار بود; از اين رو والى كوفه به فكر دستگيرى هانى افتاد تا از اين طريق به مسلم هم دسترسى پيدا كند، زيرا مى‏دانست تا وقتى كه هانى، در محل خود مستقر باشد، بازداشت مسلم‏بن عقيل عملى نيست و نيروهاى زيادى كه در اختيار و در فرمان هانى هستند،مقاومت و دفاع خواهند كرد. پس بايد با نقشه‏اى پاى هانى را به «دارالاماره‏» بكشد و او را در همان جا زندانى كند تا بين او و مسلم جدايى بيفتد.

    هانى به بهانه مريضى پيش «عبيدالله زياد» نمى‏رفت، تا اين كه ابن‏زياد، چند نفر را در پى او فرستاد و با اين بهانه كه والى كوفه مى‏خواهد تو را ببيند، او را به دارالاماره بردند.

    «عبيدالله بن زياد» والى كوفه در اولين برخورد، سخنان تندى به او گفت، از جمله اين كه هنگام ورود هانى گفت: «خيانتكار، با پاى خود آمد!»

    سخنان نيشدار ابن‏زياد و گوشه و كنايه‏هاى او سبب شد كه هانى بپرسد: مگر چه شده است؟

    ابن زياد گفت: اين چه غوغايى است كه در خانه خود،عليه اميرالمؤمنين يزيد،بر پا كرده‏اى؟! مسلم را در خانه خود جا داده و براى او افراد جنگى و سلاح، جمع مى‏كنى و گمان كرده‏اى كه اينها بر من پوشيده است؟

    هانى انكار كرد، اما ابن‏زياد، هانى را با «معقل‏» روبه‏رو كرد. اين جا بود كه هانى فهميد كه معقل،جاسوس ابن‏زياد بوده است  و خود را به عنوان يك انقلابى هوادار اهل‏بيت و بيعت كننده با مسلم به نفع حسين‏بن على(ع) در درون تشكيلات نهضت، جا زده است.

    آن ديدار به جر و بحث كشيده شد و پس از گفتگوهاى تندى كه رد و بدل شد،ابن‏زياد عصاى غلام خويش (مهران) را گرفت،و در حالى كه مهران، از موهاى سر هانى گرفته بود،با عصا آن قدر بر سر و صورت او زد تا اين كه دماغ و پيشانى هانى شكست. در اين لحظه هانى دست‏برد تا شمشير نگهبانى را كه نزديكش بود بكشد و… كه جلوى دستش را گرفتند، و به فرمان عبيدالله زياد او را به زندان انداختند.

    دستگيرى هانى، كه براى حكومت، يك موفقيت‏به حساب مى‏آمد و از اين طريق ابن‏زياد توانسته بود مانعى بزرگ را از پيش پاى خود بردارد، در وضع روحى بعضى از انقلابيها تاثير منفى گذاشت.

    انفجار پيش از موعد

    هانى در بازداشت «عبيدالله‏بن زياد» بود. سربازان والى در انديشه حمله به خانه هانى و مسلم، در فكر دفاع و مقابله بود. برنامه انقلاب، به صورتى كه از پيش طرح‏ريزى شده بود، عملى نبود، مسلم تصميم گرفت وقت‏حمله را جلو بيندازد.

    عده‏اى زياد از نيروها كه در خارج شهر بودند و انتظار رسيدن وقت موعود را مى‏كشيدند،از تصميم جديد، بى‏خبر بودند. مسلم به يكى از ياران خود دستور داد تا رمز حمله و شروع نهضت‏حق‏طلبانه را در قالب درگيرى با نيروهاى دشمن در شهر اعلام كند. شعار پرشور و حماسى «يامنصور، امت‏» طنين افكند. دلها به هم پيوست و پنجه‏ها بر قبضه شمشيرها فشرده شد و پيروان حق و سربازان دين و بيعت كنندگان با مسلم از هر سو براى يارى او گرد آمدند. قلب تپنده اين حركت، خانه هانى بود كه مسلم را در خود جاى داده بود. در خانه‏هاى اطراف هم، حدود چهارهزار نفر، نيروى مسلح براى كارهاى ضرورى و برنامه‏هاى پيش‏بينى نشده، به عنوان ذخيره، آماده بودند. نيروهاى موجود، مى‏بايست‏به شكلى سازماندهى مى‏شدند تا با سپاه مهاجم دشمن، مقابله كنند. گرچه نيروها خيلى زياد نبودند، اما مسلم‏بن عقيل، همين تعداد را هم به صورت زير، جناح‏بندى و سازماندهى كرد:

    «عبدالرحمن بن عزيز كندى‏» و امير «ربيعه‏» و فرمانده سواركاران و گروه پيشاهنگ.

    «مسلم‏بن عوسجه‏» امير قبايل مذحج و بنى‏اسد و فرمانده نيروهاى پياده.

    «ابو ثمامه صاعدى‏» امير قبيله تميم و همدان.

    «عباس بن جعده جدلى‏» فرمانرواى نيروهاى مدينه.

    با اين آرايش نظامى دستور حمله به طرف قصر و مركز فرماندهى‏«عبيدالله زياد» را صادر كرد.

    در اين لحظه‏ها مسلم‏بن عقيل، فقط به «حق‏» مى‏انديشيد و به مظلوميت هميشگى پيروان حق. مبارزه با ستم و مجسمه‏هاى فسق و ظلم را وظيفه‏اى مقدس و مسؤوليتى عظيم و الهى مى‏ديد. عمل به وظيفه سبب شده بود كه مسلم، «خود» را فراموش كند و به «خدا» بينديشد.

    آمده بود، تا صداى حق را جايگزين همه همهمه‏ها و هياهوهاى عربده‏جويان دنياخواه و زرپرست و قدرت طلب قرار دهد; آمده بود تا اراده‏ها و بازوها و شمشيرهاى آزادگان مؤمن را در راه خدا و در خط رهبرى حسين بن على(ع) متحد و منسجم سازد، و اينك در شرايط دشوارى كه پيش آمده است، جهادى عظيم و فداكارى خونرنگ و حماسه‏اى جاويد و ماندگار و لازم است; و… مسلم،قدم در اين ميدان گذاشت.

    ابن‏زياد كه به دنبال دستگير كردن «هانى‏» احساس خطر مى‏كرد، براى پيشگيرى از بروز هرگونه عكس‏العمل تند مردم، در مسجد، مشغول سخنرانى براى مردم بود و كسانى را كه در مقام مخالفت‏با حكومت‏باشند، تهديد مى‏كرد… كه خبر دادند،مسلم و هوادارانش قيام را آغاز كرده‏اند. از منبر فرود آمد و بسرعت‏به قصر رفت و دستور داد درها را ببندند و خود در قصر، پناهنده شد. چيزى نگذشت كه قصر در محاصره نيروهاى طرفدار مسلم قرار گرفت و مسجد كوفه از ياران مسلم پر شد و هر ساعت‏بر تعدادشان افزوده مى‏گشت.

    عبيدالله، براى نجات از اين بحران از شيوه به كارگيرى مزدوران خود فروخته استفاده كرد. از سويى جمعى را به بيرون فرستاد تا ضمن تشكيل يك گروه مقاومت‏براى مبارزه با ياران مسلم از طريق پخش شايعات، در صفوف سربازان مسلم دودستگى ايجاد كنند، و از طرفى هم،كسانى را مامور ساخت كه با گفته‏هاى خود،مردم را از اطراف مسلم‏بن عقيل متفرق سازند تا به اين طريق، هم حلقه محاصره قصر، شكسته شود و هم مسلم تنها بماند.

    خائنانى خودفروخته حاضر شدند براى رضاى خاطر عبيدالله كه در داخل قصر محاصره شده و چيزى به نابودى‏اش نمانده بود،به ميان جمع مردم آيند و از آنان بخواهند كه پراكنده شوند و جان خود و سرنوشت‏خانواده خويش را به خطر نيندازند. كثيربن شهاب يكى از اين مزدوران بود كه خطاب به مردم گفت:

    «شتاب نكنيد! به سوى خانه و خانواده خود برگرديد و خود را به كشتن ندهيد. هم اكنون سپاه مجهز يزيد از شام فرا مى‏رسد….

    امير شما عبيدالله تصميم گرفته است كه:هر يك از شما، تا شب به خانه خود نرود و مقاومت كند، حقوقش قطع شود و جنگجويانتان را نيز بدون حقوق به جنگ در مرز شام بفرستد و بى‏گناهان را به جاى گناهكاران،و حاضران را به جاى غايبان بگيرد و در بند كشد،تا احدى از شما نماند….»

    اين سخن و امثال آن، باعث‏شد كه وحشتى در دلها پيدا شود جمعى از سست ايمانان بتدريج از اطراف مسلم پراكنده شدند  ; طايفه و عشيره مسلم‏بن عوسجه و حبيب‏بن مظاهر نيز براى حفاظت آنان، آنها را گرفته و در جائى حبس كردند.

    شروع پيش از موعد مقرر عمليات كه به مسلم‏بن عقيل تحميل شد،از يكسو،و تبليغات مسموم و شايعه‏پراكنيها و تهديدها و ارعابهاى دشمنان و منافقان از سوى ديگر و عدم آمادگى همه نيروهاى مسلم براى برنامه طرح‏ريزى شده از طرف ديگر، امكان موفقيت مسلم را ضعيف كرده بود.فقط چهارهزار نيرو، از جمع سى‏هزار نفرى بيعت كننده، حضور داشتند و مسلم نمى‏توانست‏با اين تعداد از افراد، هم محاصره را داشته باشد و هم در جبهه ديگرى كه به دنبال اين تبليغات و تهديدها، پديد آمده بود به مبارزه بپردازد، زيرا شهر بزرگ كوفه شاهد صحنه‏هاى درگيرى متعددى بود كه بين هواداران دو جناح به وجود آمده بود.

    مسلم، در اين اوضاع وخيم همراه نيروهاى تحت فرمان خود با قلبى سرشار از ايمان به خدا و حقانيت راه و جهاد خويش دلاورانه مى‏جنگيد. مسلم،آن روز، كربلايى در درون كوفه به وجود آورد! تعدادى از يارانش به شهادت رسيدند و خود نيز پس از آن همه درگيرى و جنگ،مجروح شده بود. آن روز به پايان رسيد. سختى مبارزه، عده‏اى را به خانه‏هاى خود كشاند. تهديدهاى حكومت، عده‏اى ديگر را از ميدان جهاد و تعهدات «بيعت‏» به خانه و زندگى آسوده كشاند. تبليغات گسترده هم در روحيه عده‏اى ديگر تزلزل و ضعف پديد آورد. در نتيجه، شب هنگام، مسلم‏بن عقيل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سى‏نفر اقامه كرد. پس از نماز،آن عده كمتر شده بودند (ده نفر) از مسجد كه بيرون آمد،حتى يك نفر هم همراهش نبود كه او را به جايى راهنمايى كند.

    تمام آن هزاران مرد كه با او عهدها بستند به هنگام «بلا» هنگامه سختى شگفتا! عهد بشكستند. يكى از قطع نان ترسيد يكى مرعوب قدرت بود يكى مجذوب زر، مغلوب درهم، عاشق دينار چه شد آن عهدهاى سخت؟ چه شد آن دستهاى گرم بيعتگر؟ كجا ماندند؟… كجا رفتند؟… كه مسلم ماند و شهرى بى‏وفا مردم؟… .

    موضوعات: ماه محرم, دهه اول, روز اول: مسلم بن عقیل علیه‌السلام  لینک ثابت



     [ 04:57:00 ب.ظ ]





    فرم در حال بارگذاری ...


      پاسخ امام زمان علیه السلام به چند شبهه عاشورایی   ...

     

     

    نگرش امام معصوم به عاشورا در زیارت ناحیه مقدسه

    پاسخ این سوال به تفصیل در “زیارت ناحیه مقدسه” از زبان امام عصر علیه السلام آمده است. سند این زیارت محکم است و علما و بزرگان شیعه آن را به عنوان یک زیارت مأثور و حدیثی مشهور قلمداد کرده و آن را در کتب معتبر خویش ذکر کرده اند. و معلوم است تا زیارتی از امام معصوم نبوده باشد فقیهانی بزرگ همچون شیخ مفید، سید مرتضی، ابن مشهدی و سید بن طاووس و علامه مجلسی آن را نقل نمی کردند.
    این مقاله علاوه بر شناساندن گوشه ای از نوع نگاه امام مهدی علیه السلام به جریان عاشورا، می تواند پاسخ اجمالی باشد به کسانی که درکی از عظمت عزای امام حسین علیه السلام ندارند؛ بلکه قیام بر حق ایشان و شهید شدن در راه حق را به دعوای دو عرب با یکدیگر و یا شورشی علیه سلطان زمان خود می شناسند که ثمره اش به هلاکت انداختن عمدی خود و خانواده و یارانش بوده است. این تفکر گریه بر امام حسین علیه السلام را نیز بی فایده و کاری عبث می دانند و قائلند شخصی که قرنها پیش کشته شده عزاداری بر آن یک بدعت و کاری عبث است.

    دلیل امام مهدی علیه السلام بر این سوز و گداز و تصویرگری لحظه به لحظه وی از روز عاشورا این بوده که امام حسین علیه السلام با تمام توان و بلکه بیشتر از آن، در راه اخذ رضای الهی و خدمت به خلق چنین به خاک و خون کشیده شده و به همین سبب است که او را معشوق انسانهای پاک ضمیر کرده است.

    جزئیات تکان دهنده صحنه عاشورا از زبان امام غائب

    در زیارت “ناحیه مقدسه” می توان شاهد سلامهای متعدد حضرت مهدی علیه السلام به لحظه لحظه ی صحنه عاشورا بود: ” … سلام بر بدنهای برهنه شده، سلام بر خاک افتادگان در بیابانها، سلام به دور افتادگان از وطن ها، سلام بر دفن شدگان بدون کفن، سلام بر سرهای جدا شده از بدن، سلام بر کسی که عهد و پیمانش شکسته شد، پرده حرمتش دریده شد، خونش به ظلم ریخته شد، با خون زخمهایش شستشو داده شد، سلام بر کسی که شاهرگش بریده شد، سلام بر محاسن به خون خضاب شده، بر گونه خاک آلوده و….”
    بنا به گزارش آکاایران : به خوبی روشن است این نوع نگاه که جریان عاشورا را با جزئیات کامل به تصویر می کشد حکایت از عظمت این مصیبت نزد فرد دارد و اندوهی که تا عمق جان او نفوذ کرده است. چنان که در فرازی از این زیارت ایشان خطاب به امام حسین علیه السلام می فرماید: “… اگر در کربلا می بودم در برابر تیزی شمشیرها از تو محافظت می کردم و با جان و تن و مال تو را علیه ستمکاران یاری می دادم و فرزندان را فدای تو می کردم.”
    و در ادامه می فرماید: “تاخیر در زمان و مقدرات الهی موجب شد نتوانم با کسانی که با تو خصومت کردند بجنگم اما صبح و شام بر تو مویه می کنم و به جای اشک برای تو خون گریه می کنم از روی حسرت و تاسف و افسوس بر مصیبت هائی که بر تو وارد شد تا جائی که از فرط اندوه مصیبت، غم و غصه و شدت حزن جان سپارم… .”
    در فراز پیش روی می توان دریافت که دلیل امام مهدی علیه السلام بر این سوز و گداز و تصویرگری لحظه به لحظه وی از روز عاشورا این بوده که امام حسین علیه السلام با تمام توان و بلکه بیشتر از آن، در راه اخذ رضای الهی و خدمت به خلق چنین به خاک و خون کشیده شده و به همین سبب است که او را معشوق انسانهای پاک ضمیر کرده است. امام مهدی علیه السلام می فرماید:
    “… شهادت می دهم که تو نماز برپا داشتی و زکات دادی، امر به معروف کردی، از منکر و عداوت نهی نمودی، اطاعت خدا کردی و نافرمانی ننمودی، به خدا و ریسمان او چنگ زدی تا وی را راضی نمودی، از وی در خوف و خشیت بوده نظاره گر او بودی و او را اجابت نمودی، …”

    پاسخ ناحیه مقدسه به شبهه قیام حسینی برای سلطنت دنیوی

    یکی از ادعاهای وهابیون و امثال آنها قیام حضرت به علت دنیا دوستی و تصاحب جایگاه سلطنت بوده ولی در کلام حضرت مهدی علیه السلام بی رغبتی امام حسین علیه السلام به دنیا کاملا مشهود است. اما جائی می رسد که ظلم و تعدی حاکم زمان بر مردم و بر اسلام، وظیفه جهاد علیه طاغوت را بر دوش امام می گذارد. لذا حضرت مهدی علیه السلام خطاب به امام حسین علیه السلام می فرماید:
    “… آرزوهایت از (تعلق به دنیا) بازداشته شده، و همت و کوشش تو از زیور دنیا روگردانده بود، دیدگانت از بهجت و سرور دنیا بربسته، و اشتیاق و مِیلَت به آخرت شهره آفاق است، تا آنکه جور و ستم دستِ تعدّى دراز نمود، و ظلم و سرکشى نقاب از چهره برکشید، و ض لالت و گم راهى پیروان خویش را فرا خواند، با آن که تو در حَرَمِ جدّت متوطّن بودى، و از ستمکاران فاصله گرفته بودى، و م لازمِ منزل و محرابِ عبادت بوده، و از لذّتها و شهوات دنیوى کناره گیر بودى، و بر حسب طاقت و تَوانَت م نکَر را با قلب و زبانت انکار مى نمودى،  پس از آن علم و دانشت اقتضاى انکارِ آشکار نمود، و بر تو لازم گشت با بدکاران رویاروى و جهاد کنى، پس تو نیز با آنان به جهاد برخاستى … آنها پروردگارت و جدّت را به خشم آوردند، و با تو ستیز آغازیدند، پس تو به جهت زد و خورد و پیکار استوار شدى، و چنان با ذوالفقار جنگیدى، که  گویا علىّ مرتضى هستى، و آن ملعون لشکریانش را فرمان داد، تا تو را از آب و استفاده آن منع نمودند…”

    یکی از ادعاهای وهابیون و امثال آنها قیام حضرت به علت دنیا دوستی و تصاحب جایگاه سلطنت بوده ولی در کلام حضرت مهدی علیه السلام بی رغبتی امام حسین علیه السلام به دنیا کاملا مشهود است. اما جائی می رسد که ظلم و تعدی حاکم زمان بر مردم و بر اسلام، وظیفه جهاد علیه طاغوت را بر دوش امام می گذارد

    پاسخ ناحیه مقدسه به شبهه بدعت بودن گریه در عزاداری حسینی

    در این بخش از  زیارت حضرت مهدی علیه السلام پرده از یک راز بر می دارد و عکس العمل عالم تکوین را در باب این مصیبت متذکر  می شود: “…. و آنگاه که تو مقهور و مغلوب گشتى، حقّ و حقیقت موردِ خیانت واقع شد، … پس پیکِ مرگ نزدِ قبرِ جدّت رسول خدا -که رحمتِ خدا بر او و آلِ او باد- ایستاد، و با اشکِ  ریزان خبر ِمرگِ تو را به وى داد، و گفت: اى رسولِ خدا! دخترزاده جوانمردت شهید شد، خاندان و حَریمَت م باح گردید، پس از تو فرزندانت به اسیرى رفتند، پس (از شنیدنِ این خبر) رسول خدا پریشان گردید، و قلبش مضطرب بگریست، و فرشتگان و انبیاء او را تع زیت گف تند، و مادرت زه راء (از مصیبتِ تو) اندوهِناک شد، و دسته هاىِ ملائکه مقرّبین در آمد و شد بودند، پدرت امیرمؤمنان را تعزیت می گفتند، مجالسِ ماتم و سوگوارى براىِ تو در اعلا علیّین برپا شد، و حورالعین به جهت تو بر سر و صورت زدند، (در عزاىِ تو) آسمان و ساکنانش، بهشتها و نگهبانانش، کوه ها و کوهپایه ها، دریاها و ماهیانش، فردوسها و جوانانش، کعبه و مقام ابراهیم، و مشعرالحرام، و حلّ و حَرَم جمل گى گریستند.”

    زیارت ناحیه مقدسه تابلویی زیبا از عاشورا

    این مقاله فقط به ذکر برخی از فرازهای زیارت ناحیه مقدسه پرداخته است. هر کسی که این زیارت را بخواند تصویر بسیار دقیق و موشکافانه ای از عاشورا را تماشا کرده، به خصوص که بداند امام معصوم از هر خطا و سهو و نسیان آن را تصویرگری کرده است و لذا مطمئن می شود با متنی به دور از هر پیرایه ای روبروست. و همچنین می تواند برخی شبهات وارده از سوی وهابیها را با کلام امام مهدی علیه السلام که در زیارت ناحیه مقدسه درج شده، مقایسه کند و به حقیقت پی ببرد.

    پی نوشت:
    1- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 98، 317؛ ابن طاووس، مصباح الزائر، 221؛.ابن المشهدی، المزار الکبیر، 496 519.

     

    موضوعات: ماه محرم  لینک ثابت



     [ 11:11:00 ق.ظ ]





    فرم در حال بارگذاری ...


      4مورد شجاعت مثال زدنی در کربلا!   ...

     

     

    کربلا عرصه نمایش شجاع ترین انسان های عالم بود … در این جا به مواردی از شجاعت در کربلا اشاره می کنیم:

    1- عابس بن ابی شبیب شاکری از خدا می ترسید اما از دشمن نمی ترسید. آمد مقابل دشمن، زره اش را زمین گذاشت، گفت: من ترس ندارم.

    عمر سعد گفت: کسی به تنهایی به جنگ او نرود، با او به تنهایی نمی شود جنگید، سنگ بارانش کنید. سنگ بارانش کردند، وقتی او را کشتند، سر از بدن او جدا کردند، هر کسی می گفت من او را کشتم. عمر سعد گفت: با هم بحث نکنید کسی به تنهایی با او نجنگید، همه شما دخیل بودید.[1] ترس از خدا این گونه شجاعت می آورد.

    2- ظهر عاشورا سعید بن عبدالله در دفاع از امام مقابل اباعبدالله علیه السلام ایستاده بود و امام نماز می خواندند، تیرها همین طور که می آمد به سینه اش می خورد، وقتی همه تیرها به بدنش اصابت کرد روی زمین افتاد. بعد امام بالای سرش آمد، فرمود: سعید بن عبدالله، «أبشِّرکَ بِالجَنَّه»؛ بهشت بر تو بشارت باد. سعید، سفارشی نداری؟ وصیتی نداری؟ گفت: یابن رسول الله، یک سوالی از شما دارم، اوَفَیت ؛ من به عهدم وفا کردم؟ وظیفه ام را انجام دادم؟ [2]

    3- حبیب بن مظاهر، آن پیرمرد روشن و جوان دل و شجاع وقتی وارد بازار کوفه شد، مسلم بن اوسجه را دید که دنبال حنا می گردد، گفت: رنگ برای چه می خواهی؟ گفت که محاسنم سفید شده می خواهم آنها را رنگ کنم. گفت: لازم نیست، بیا برویم یک رنگی به آن بزن تا قیامت پاک نشود؛ رنگ خون.

    وقتی حبیب وارد کربلا شد، زینب کبری سلام الله علیها به امام حسین علیه السلام عرضه داشت: برادر، سلام مرا به حبیب برسان. وقتی روی زمین افتاد و در خون خودش می غلتید، امام حسین علیه السلام بالای سرش آمد و فرمود:

    لله دَرّ کَ یا حبیب                            لقد کنت فاضلا
    خدا تو را اجر دهد، تو آدم فاضلی بودی، تو خاتم قرآن بودی؛ تو یک شبه قرآن را ختم می کردی.[3] چه شجاعتی؟! چه عظمتی؟! این از کجا نشأت گرفته است؟

    4- نماینده امام حسین علیه السلام، «سلیمان ابارزین» نامه امام را برای مردم بصره آورد، وقتی به سران بصره و به مسئولین رسید و آنها به جای این که دفاع کنند و لشکر آماده نمایند یکی از آنها به نام «منظر بن جارود» دست نماینده امام حسین را گرفت و تحویل ابن زیاد داد. ابن زیاد دستور داد نماینده امام حسین علیه السلام را گردن زدند و به شهادت رساندند. این برخورد کسانی بود که امام برایشان نامه فرستاد. اما در همین بصره، آقایی به نام «یزید بن صبیت» است، می گوید دو تا بچه هایم «عبدالله» و «عبیدالله» را برداشتم، گفتم من به مردم بصره کاری ندارم، من می روم به پسر فاطمه ملحق شوم.

    عمر سعد گفت: کسی به تنهایی به جنگ او نرود، با او به تنهایی نمی شود جنگید، سنگ بارانش کنید. سنگ بارانش کردند، وقتی او را کشتند، سر از بدن او جدا کردند، هر کسی می گفت من او را کشتم. عمر سعد گفت: با هم بحث نکنید کسی به تنهایی با او نجنگید، همه شما دخیل بودید

    غلامش آمد و گفت: ارباب، مرا هم با خودت ببر، آزادی من در گرو این است که خدمت ابا عبدالله علیه السلام بیایم. دو سه نفر دیگر هم در مسیر همراهش شدند، یک هیأت هفت نفره تشکیل شد این هیئت هفت نفره وارد کربلا شدند، آمدند مقابل خیمه های اباعبدالله علیه السلام.

    وقتی یزید ابن صبیت مقابل خیمه اباعبدالله علیه السلام رسید به او گفتند: امام حسین علیه السلام به استقبال شما رفته، وقتی حضرت شنید شما آمده اید به دیدن شما آمد، رفت مقابل خیمه شما. گفت: عجب! حسین به استقبال من آمده؟! به سرعت آمد، دید اباعبدالله علیه السلام مقابل خیمه او ایستاده، از همان عقب این آیه را خواند: قلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِکَ فَلْیَفْرَحواْ. [4] امام را در آغوش گرفت. بعد خودش و دو فرزندش به شهادت رسیدند. این خوف از خدا منشأ نشاط و منشأ شجاعت است.

    کسانى که به مراتب بالاى توحید افعالى رسیده اند و باور دارند نفع و ضرر حقیقى از ناحیه خداوند انجام مى پذیرد و آنان حقیقتاً مالک چیزى نیستند و قدرت مقابله با هیچ خطرى را ندارند و تنها خداوند توان دفع خطر را از آنان دارد، باید از خداوند بترسند و مبهوت قدرت محض و بى پایان او گردند.

    از حضرت امام خمینى (رحمة الله)، آن بنده خالص و سالک الهى که به عالى ترین مراتب معنوى و توحیدى رسیده بود، وقتى در گیرودار حوادث پس از 15 خرداد سال 1342 که با خطرات و تهدیدهاى جدى رژیم ستم شاهى پهلوى روبه رو شد و حتى خطر مرگ و اعدام را پیش روى خود مى دید، فرمود: «به خدا قسم لحظه اى نترسیدم».

    آن آرامش، احساس قدرت، شجاعت و شهامتِ برخاسته از قدرت ایمان و توکل ایشان به خداوند، و باور این حقیقت بود که در برابر اراده و مشیت خداوند، همه اراده ها و قدرت ها ناتوان، کوچک و بى تأثیرند. او باور داشت که اگر کسى در برابر قدرت خداوند فروتنى کند و تنها از او بترسد، نه فقط از غیر خدا نمى ترسد، بلکه خداوند ترس از او را در دل دشمنان مى افکند و هیبت و هیمنه او، خواب راحت را از چشمانشان مى رباید. (سایت آیة الله مصباح یزدی دام ظله)

    پی نوشت ها:

    1. الارشاد، ج 2، ص 105؛ مثیر الاحزان، ص 66؛ در سوگ امیر آزادی- گویا ترین تاریخ کربلا، ص 241.

    2. منتهی الامال، ص 502.

    3. در کربلا چه گذشت، ص 246؛ سوگنامه آل محمد، ص 263.

    4. یونس، 58.
    منابع:
    سخنرانی حجت الاسلام رفیعی در ایام محرم، برگرفته از سایت مبلغان
    سایت پژوهه

     

    موضوعات: ماه محرم, دهه اول  لینک ثابت



     [ 10:41:00 ق.ظ ]





    فرم در حال بارگذاری ...


      قدم به قدم با قافله امام حسین (ع)، از مکه تا کربلا   ...

     

     

     

     

    در آغازین روز محرم سال 1437 هجری قمری، به بررسی این یادداشت ها درباره 12 منزل حرکت کاروان حسینی می پردازیم.
    بنا به گزارش آکاایران : آنچه در ادامه می خوانید گلچین از نکات مهم و خواندنی مربوط به منزلگاه ها از پژوهش های دکتر سنگری است.
    گزارشی از وضعیت حرکت کاروان از مکه تا کربلا
    مقصد: مقصد کاروان کوفه بود و هسته اصلی کاروان کاملا آشنا به اهداف، برنامه ها و اندیشه های اباعبدالله است. امام تصویری روشن از راه و حتی فرجام آن را بیان کرده بود.
    شیوه حرکت: سریع و پرشتاب، پرهیز از درگیری، حرکت از مسیر اصلی، سنجیده و دقیق و با مطالعه مستمر (پرسش از مسافران و بررسی دقیق راه ها و منزلگاه ها).
    روش های اطلاعاتی امام: آگاهی بخشی به هم سفران در هر منزل، به ویژه در زمان پیوستن همراهان جدید. امام سجاد (ع) می فرماید: پدرم در همه منازل با اشاره به ماجرای حضرت یحیی، از شهادت خویش می گفت. در طول راه از مسافران کوفه و ساکنان منازل اطلاعات لازم را دریافت می کرد.
    وضعیت راه: راه چه از پیش و چه از پس ناامن است. در پشت سر تهدید عمروبن سعید بن عاص حاکم مکه است و در پیش رو نگهبانان و عناصر اموی. شیخ مفید می گوید: «بلافاصله پس از شنیدن خبر حرکت امام حسین (ع) از قادسیه تا خفان و میان قادسیه تا قطقطانه تحت مراقبت شدید حصین بن نمیر، سالار نگهبانان کوفه قرار دارد.»
    قدم به قدم با قافله امام حسین ، از مکه تا کربلا

    «در این نقشه منزلگاه های مهم کاروان با علامت مربع مشخص شده است»

    عملکرد دشمن: مراقبت از راه های اصلی و فرعی خروجی و ورودی کوفه، محاصره کامل کوفه با حدود چهار هزار نفر برای جلوگیری از ورود کاروان امام، دستگیری و قتل مسافران مشکوک توسط گشتی های اطلاعاتی و حفاظتی عبیدالله زیاد.
    نخستین برخورد نظامی: عمروبن سعید-حاکم مکه- برادرش یحیی بن سعید را برای بازگرداندن امام و همراهانش مامور کرد. این گروه راه را بر امام بستند و گفتند: ای حسین، آیا از خدا پروا نمی کنی! از جماعت بیرون می روی و در امت تفرقه می افکنی؟ امام به راه ادامه داد و درگیری با تازیانه اتفاق افتاد که یاران یحی، شکست خوردند.
    امام در پاسخ یحیی که قیام امام را محکوم کرد این آیه شریفه را قرائت کرد: عمل من از آن من است و عمل شما از آن شما. شما از عملی که می کنم بیزارید و من از عمل شما.
    اقدام یزید: یزید به محض اطلاع از حرکت امام، به عبیدالله زیاد نوشت: شنیده ام از مکه قصد سرزمین تو کرده است.
    1.در راه نگهبانان قرار بده.
    2.جاسوسان بگمار تا مسائل را اطلاع دهند.
    3.همه روزه اخبار را برای من بنویس.
    4.هرکس با تو جنگ کند با او بجنگ.
    بزرگانی که همراه نشدند: 1.محمد حنیفه برادر اباعبدلله الحسین (ع) که دلیل نپیوستن او را برخی عدم توفیق یا هم افق نبودن با شهدای کربلا دانسته اند نیز نوشته اند هنگام خروج امام بیمار بود و برخی گفته اند انگشتانش بر اثر پیچیدن زره، نقص برداشت و توانایی حمل شمشیر نداشت.
    2.عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب. وی امام را تایید کرد. در هنگام حرکت اباعبدالله چشمانش دچار کم بینی یا نابینایی شده بود. در هیچ روایتی امام او را دعوت به همراهی نکرد و هیچ معصومی وی را به سب شرکت نکردن در کربلا سرزنش نکرده است. قرائن تاریخی نابینا بودن وی و داشتن راهنما در هنگام حرکت را تصریح کرده است.
    3.عبدالله بن جعفر همسر حضرت زینب (ع). وی نیز همچون محمد حنیفه و ابن عباس، موید و طرفدار اباعبدالله بود و فرستاد دو فرزندش برای شرکت در کربلا گواه این فهم و معرفت و تایید است. علت شرکت نکردن او را نابینایی یا کم بینایی نوشته اند.
    4.فرزدق شاعر. در بستان بنی عامر نزدیک مکه با امام ملاقت کرد. وی همراه مادرش قصد شرکت در مراسم حج داشت. پس از دیدار با امام و توضیح درباره کوفه و بی وفایی مردم و طرح چند پرسش درباره مناسک حج، از امام جدا شد.
    5.ابوسعید خدری. وی یار پیامبر بود و در دوازده غزوه شرکت داشت و در سال 64 یا 74 درگذشت شخصیت برجسته وی را همه ستوده اند. او از ولایت امیر مومنان دفاع کرد. عدم حضور وی در کربلا به درستی معلوم نیست. ائمه او را تایید کرده اند و معلوم می شود عذری مانند پیری و شکستگی، چشم کم سو و … سبب عدم شرکت اوست.
    تعداد منازل راه: تعداد منازل راه را از مکه تا کربلا گوناگون نوشته اند. در برخی منازل امام درنگ کوتاهی داشته و در برخی منازل اتراق کرده است. برخی منازل متعلق به یک وادی با هم ذکر شده است.
    در بسیاری از کتب تاریخی، درنگ در برخی از این منازل گزارش داده شده است. مثلا منازل 6،7،8،9،10،11،12،14،15،27 (ده منزل) گذرگاه و توقفگاه امام نبوده اند. منزلگاه ها، نقطه های آباد و آبگاه های مناسب در دل بیابان بوده اند.
    قدم به قدم با قافله امام حسین ، از مکه تا کربلا

    اطلاعات مربوط به منازل اول تا دوازدهم
    نخستین منزل
    نام منزل: بستان ابن معمّر (ابن عامر) به بطن نخله نیز مشهور است.
    وجه تسمیه: این محل متعلق به عمربن عبدالله بن معمر بوده است.
    زمان ورود: هشتم ذی الحجه سال ۶۰ هجری معادل ۱۸ شهریور ماه ۵۹ شمسی.
    مدت توقف: امام درنگ کوتاهی در این محل داشته است.
    ویژگی ها و امکانات: این منطقه میان دو دره بوده است که به نخل یمنی و نخل شاهی
    مشهور بوده اند.
    رویدادها: در این منزل فرزدق شاعر، همراه با مادرش امام را ملاقات کرد. امام و یارانش شمشیر و نیزه در دست داشتند. ابا عبدالله از فرزدق پرسید: پشت سر (کوفه) چه خبر؟
    جواب داد: دل ها با توست و شمشیر ها با بنی امیه و تقدیر به دست خداست.
    فرزدق پرسش هایی درباره ی مناسک حج از امام پرسید و پس از دریافت پاسخ با شتاب دور شد تا خود را به حج برساند. (برخی این ملاقات را در منازل دیگر نوشته اند که ملاقات در این منزل دقیق تر است.)
    منزل دوم
    قدم به قدم با قافله امام حسین ، از مکه تا کربلا

    نام منزل: ابطح
    وجه تسمیه: به سیلگاه وسیعی که در آن سنگ ریزه و ریگ است و نیز به دره پهن، مجرای فراخ، هموار و صاف و مسطح می گویند.
    زمان ورود: به نظر می رسد ورود به این محل همان روز هشتم ذی الحجه (یوم الترویه) باشد. (۱۸ شهریور ۵۹ شمسی)
    مدت توقف: امام به مقدار ساعتی در این منزل درنگ داشته است.
    ویژگی و امکانات:
    ۱. زمین صاف و هموار که برای اتراق مناسب بود.
    ۲. چند درخت و چاه آب در این منطقه بوده است.
    رویدادها:
    ۱. به امام اطلاع دادند که یزیدبن ثبیط بصری به دیدنش آمده است امام برخاست تا زودتر به دیدار یزید و فرزندانش عبدالله و عبیدالله برود، یزید نیز با اشتیاق به دیدار امام رفته بود. وقتی یزید برگشت، امام را در محل خویش نشسته دید و گفت: بفضل الله و برحمة فلیفرحوا. (یونس، آیه ۵۸)
    یزید شادمان شد و با 2 فرزندش هم سفر امام شد. امام در حق او دعا کرد. یزید ده فرزند داشت که فقط همین دو فرزند همراه او در کربلا شرکت کردند.
    ۲. پیوستن شخص دیگر را که همراه یزیدبن ثبیط بوده نیز در این محل ذکر کرده اند. نام او را عامر گفته اند.
    منزل سوم
    نام منزل: تنعیم
    وجه تسمیه: این نام برگرفته از کوهی است به نام «ناعم» که در سمت چپ این منطقه است.
    زمان ورود: همان روز هشتم ذی الحجه، ۱۸ شهریور ماه، ۵۹ شمسی
    مدت توقف: چند ساعت
    ویژگی و امکانات:
    ۱.داشتن درختان و نخل زاران
    ۲. داشتن آب کافی
    رویدادها:
    ۱. برخورد با کاروان بحیربن ریسان که کالاهایی را برای تبریک آغاز حکومت یزید به شام می فرستاد. امام دستور مصادره ی کالاها را صادر کرد. بار این شتران زعفران و حلّه و لباس بود.
    امام به شترداران فرمود هر کس با ما بیاید کرایه و لباس او را می پردازیم و هر کس بخواهد به یمن بازگردد به اندازه ی مسیر طی شده کرایه اش را خواهیم پرداخت.
    ۲. گفته اند در این منزل عبدالله بن عمر (فرزند خلیفه ی دوم) با امام ملاقات کرد و امام را از رفتن به کوفه بر حذر داشت و به امام گفت: به خدا می سپارمت، تو در این راه کشته می شوی و سه بار ناف امام را بوسید.
    احتمال است که دیدار کننده عبدالله مطیع باشد نه عبدالله عمر، در این دیدار اشاره به طومارها و نامه های همراه امام شده است.
    منزل چهارم
    قدم به قدم با قافله امام حسین ، از مکه تا کربلا

    نام منزل: صفاح
    وجه تسمیه: به کناره و حاشیه کوه می گویند. معلوم می شود این ناحیه در دامنه کوه است.
    زمان ورود: احتمالا روز بعد یعنی نهم ذی الحجه امام به این محل وارد شده اند. (معادل ۱۹ شهریور ماه ۵۹ شمسی)
    مدت توقف: توقف امام در این محل کوتاه بوده است.
    ویژگی و امکانات:
    ۱. کنار جاده و مسیر اصلی بود.
    ۲. سمت چپ راه کسانی که از مُشاش وارد مکه می شدند.
    ۳. ویژگی مناطق کوهستانی را داشت.
    رویدادها:
    ۱. امام را در این منزلگاه با سپر بر دوش دیده بودند و قبایی بر شانه. از زبان فرزدق است که:
    لقیتُ الحسین بارض الصفاح  علیه الیلامق و الدّرق
    ۲. عبدالله بن عمروبن عاص در این محل سراپرده ای داشت. گویا فرزدق در این محله با عبدالله دیدار داشته است.
    ۳. برخی ملاقات فرزدق را با اباعبدالله در این منطقه دانسته اند که دقیق به نظر نمی رسد.
    ۴. امام در سخنانی کوتاه تسلیم خود را در برابر قضا و اراده ی الهی بیان کرد.
    منزل پنجم
    قدم به قدم با قافله امام حسین ، از مکه تا کربلا

    نام منزل: وادی عتیق
    وجه تسمیه: وادی به معنی مسیل و سرزمین گود میان دو کوه یا تپه است و عقیق به مسیل وسیع و گسترده گفته می شود.
    زمان ورود: دهم ذی الحجه، ۲۰ شهریور ماه ۵۹ شمسی
    مدت توقف: بسیار کوتاه و گذرا، به همین دلیل عمده ی کتب تاریخی از ذکر این محل به عنوان منزلگاه صرف نظر کرده اند.
    ویژگی و امکانات:
    ۱. چندین چشمه و درخت در این منطقه بوده است. درختان منطقه عمدتاً نخل بوده اند.
    ۲. تخته سنگ های پراکنده و بزرگ و کوچک در اطراف.
    رویدادها:
    ۱.سماوی در ابصارالعین دریافت نامه ی یحیی بن سعید بن عاص و عبدالله جعفر را به این منزل نسبت داده است. در این نامه یحیی خود را مشفق معرفی کرده و از امام خواسته است برگردد.
    امام فرمود: (در پاسخ عبدالله جعفر و یحیی) من پیامبر را در رویا دیدم که به من امر کرد این راه را بروم. وقتی پرسیدند: آن رویا چیست؟ امام فرمود: به کسی نگفته ام و تا به خدای خود ملحق شوم نخواهم گفت.
    ۲. اگر ملاقات عبدالله جعفر در این منزل باشد، پیوستن عون و محمد به اباعبدالله نیز باید در همین منزلگاه باشد.
    منزل ششم
    قدم به قدم با قافله امام حسین ، از مکه تا کربلا

    نام منزل: ذات عرق
    وجه تسمیه: عرق نام کوهی است در راه مکه. اهل تسنن ذات عرق را میقات عراقیان و اهل شرق می دانند اما شیعیان معتقدند باید از مسلخ که از مکه دورتر است محرم شد.
    زمان ورود: دوشنبه چهاردهم ذی الحجه یا یکشنبه سیزدهم ذی الحجه معادل ۲۴ شهریور ماه 59 شمسی.
    مدت توقف: چون این منزلگاه مهم و جمعیت فراوان داشت، امام حدود دو روز در آنجا توقف کرده است.
    ویژگی و امکانات:
    ۱. در نزدیکی کوه واقع شده بود.
    ۲. نسبتاً خوش آب و هوا با درختان و چند چاه آب بوده است.
    ۳. جمعیت قابل توجهی در آنجا بود. ۴. منزلگاه مهمی بود.
    رویدادها:
    ۱. دیدار امام با بشربن غالب اسدی، او نیز از کوفه آمده بود و همان گزارشی را داد که فرزدق داده بود.
    ۲. دیدار با ریّاش، ریّاش می گوید خیمه های افراشته دیدم. نزدیک شدم صدای قرآن خواندن حسین بن علی را شنیدم. وارد شدم، از امام سبب حرکت را پرسیدم، فرمود: بنی امیه به قتل تهدیدم کردند. این هم نامه های اهل کوفه است. ایشان کشنده ی من خواهند بود اما پس از آن دچار ذلت خواهند شد.
    ۳. ملاقات با عبدالله بن جعفر و پیوستن دو فرزندش عون و محمد را به این منزلگاه نیز نسبت داده اند.
    منزل هفتم
    قدم به قدم با قافله امام حسین ، از مکه تا کربلا

    نام منزل: عیون (فرودگاه زوّار بصره)
    وجه تسمیه: عیون جمع عین و به معنی چشمه هاست. فراوانی چشمه و آبگاه در این ناحیه باعث شده بود که این سرزمین را عیون بنامند.
    زمان ورود: احتمالاً سه شنبه پانزدهم ذی الحجه معادل ۲۵ شهریور ماه ۵۹ شمسی.
    مدت توقف: احتمالاً امام تنها از کنار آن گذشته و درنگ بسیار کوتاهی داشته است.
    ویژگی و امکانات:
    ۱. نسبتاً مسطح بوده است.
    ۲. حوض ها و گودال های آب فراوان داشته است. این حوض ها از چشمه های فراوان سرشار می شدند.
    ۳. درختان، به ویژه نخل های فراوان داشته است.
    رویدادها:
    ۱.ملاقات امام با عبدالله بن مطیع عدوی را به این منزل نسبت داده اند. او مشغول حفر چاه بود و از امام خواست که برای تیمن و تبرک و جوشش آب از چاه کمکش کند و امام با کرامت فراوان باعث جوشش چاه او شد.
    عبدالله مطیع نگرانی خود را از حرکت امام و پیمان شکنی مردم کوفه بیان داشت. ملاقات با عبدالله مطیع را در منزل حاجز و بستان ابن معمر نیز ذکر کرده اند.
    ۲. امام با مسافران و رهگذران در این منزل، سخنانی کوتاه داشته است.
    منزل هشتم
    قدم به قدم با قافله امام حسین ، از مکه تا کربلا

    نام منزل: منزل غَمَره
    وجه تسمیه: چندین معنا برای غَمَره گفته اند:
    ۱. انبوه مردم چون کاروان های فراوانی در اینجا توقف می کردند.
    ۲. آب بسیار و گرداب زاست. آب فراوان را غَمَره گویند.
    ۳. ازدحام و فراوانی اشیا و کالاست.
    ۴. غمره به معنی شدت و سختی است. مشکلات راه رسیدن به این منزل فراوان بوده است.
    زمان ورود: سه شنبه پانزدهم ذی الحجه معادل ۲۵ شهریور ماه 59 شمسی.
    مدت توقف: درنگ کوتاه و پس از آبگیری از این منطقه حرکت کرده اند.
    ویژگی و امکانات:
    ۱. آب فراوان همراه با گرداب
    ۲. حوضچه های چندگانه
    ۳. درختان و فراوانی نعمت
    رویدادها:
    ۱. امام به روشنگری پرداخت.
    ۲. همچون منزلگاه های دیگر با طرح فرجام راه به نوعی پالایش و آزمون پرداخت تا هراس زدگان و دل باختگان دنیا رها کنند و بروند.
    ۳. کسب اطلاعات از راه و پرسش از مسافران درباره کوفه.
    منزل نهم
    قدم به قدم با قافله امام حسین ، از مکه تا کربلا

    نام منزل: رُهَیمه (رحیمه)
    وجه تسمیه: رهیمه مصفر رهمه به معنی باران اندک و نرم و مداوم است.
    زمان ورود: احتمالاً حدود پانزدهم ذی الحجه امام و کاروان وی در این محل بوده اند.
    مدت توقف: کوتاه و اندک
    ویژگی و امکانات:
    ۱. منطقه آباد بوده است.
    ۲. به کوفه نزدیک بوده است.
    ۳. با کوه فاصله اندکی داشته است.
    رویدادها:
    ۱. دیدار با ابوهریره اسدی یا اباهرم. اباهرم علت خروج امام را پرسید و امام تهدید به قتل بنی امیه و دعوت مردم و سر نوشت تنگ بار پیمان شکنان را گوشزد کرد.
    ۲. امام به هتّاکی و حرمت شکنی بنی امیه اشاره کرد.
    ۳. از این محل آب گیری مجدد شد.
    منزل دهم
    قدم به قدم با قافله امام حسین ، از مکه تا کربلا

    نام منزل: حاجر (حاجز)
    وجه تسمیه: حاجر به معنای نگاهدارنده ی آب است و جایی که آب در آن جمع شود. شبیه دره بوده است.
    زمان ورود: ۱۵ ذی الحجه یک هفته پس از حرکت از مکه.
    مدت توقف: درنگ چند ساعتی
    ویژگی و امکانات:
    ۱. فرودگاه حجاج و جزئی از بطن الرّمه بود.
    ۲. آب چند مسیل در این نقطه به هم می رسید.
    ۳. مقداری درخت در منطقه بوده است. ۴. مانند دره بوده است.
    رویدادها:
    ۱. امام، نامه ی مسلم بن عقیل را در این منطقه دریافت کرد. نامه را قیس بن مسهر صیداوی رسانده بود.
    مسلم بن عقیل آمادگی و پذیرش مردم کوفه را نوشته بود. امام پاسخ نامه را نوشت و به قیس بن مسهر صیداوی سپرد تا به کوفه برساند.
    مخاطبان نامه بزرگانی چون سلیمان بن صرد، مسیّب بن نجبه، رفاعة بن شدّاد و عبدالله بن وال بودند.
    ۲. برخی نوشته اند پیک و نامه رسان ابا عبدالله به کوفه عبدالله به کوفه عبدالله بن یقطر بوده است.
    ۳. برخی دریافت خبر شهادت مسلم و هانی را در این منزل دانسته اند که اندکی بعید به نظر می رسد.
    ۴. دیدار دوم عبدالله مطیع با امام نیز به این منزل نسبت داده شده است.
    منزل یازدهم
    نام منزل: خُزیمیّه (حُزیمیّه)
    وجه تسمیه: تصغیر خزیمه منسوب به خزیمه بن حازم.
    زمان ورود: ۱۸ ذی الحجه (روز جمعه)
    مدت توقف: یک شبانه روز، به دلیل فراوانی مسافران و مناسب بودن محل.
    ویژگی و امکانات:
    ۱. یکی از منزلگاه های حج بوده است.
    ۲. میان آن تا ثعلبیه ۳۳ میل فاصله بوده است.

    ۳. منطقه نسبتاً سر سبز و خرم و دارای چند خانه و درختان سبز بوده است.
    رویدادها:
    ۱. در این منزلگاه حضرت زینب (س) زیر آسمان پر ستاره قدم زد و صدایی شنید که می خواند:
    الا یا عین فاحتفلی یجهد
    و مَن یبکی علی الشهداء بعدی
    علی قومٍ تسوقهم المنایا
    بمقدارٍ الی انجازٍ وعدی
    امام هاتف و این صدا را جنیان معرفی کرد و فرمود: یا اختاهُ کُلَ الّذی قضی الله فَهُوَ کائن. خواهرم آنچه خدا تقدیر کرده است گریز ناپذیر است.
    منزل دوازدهم
    قدم به قدم با قافله امام حسین ، از مکه تا کربلا

    نام منزل: شقوق
    وجه تسمیه: به معنی ناحیه هاست. این منطقه شامل بخش های کوچک چندگانه بوده است.
    زمان ورود: شنبه نوزدهم ذی الحجه یا یکشنبه بیستم ذی الحجه معادل ۲۹ شهریور
    مدت توقف: کوتاه و اندک
    ویژگی و امکانات:
    ۱. قبر عبادی رئیس قبیله بنی اسد در این منطقه بوده است.
    ۲. برکه ها و چاه های متعدد در این منطقه بوده است.
    ۳. محل نزول کاروان های قبایل بنی اسد و بنی نهشل بوده است.
    رویدادها:
    ۱. مهم ترین رویداد در این منزل، دریافت خبر شهادت حضرت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را نوشته اند. امام در سوگ این دو شهید اشعاری را زمزمه کرد که این اشعار گواه بی اعتباری و غدّاری دنیا و اهل آن است.
    ۲. برخی دیدار فرزدق با امام را در این آبگاه نگاشته اند که بعید به نظر می رسد.

    منبع : آکا ایران

     

    موضوعات: ماه محرم, دهه اول  لینک ثابت



     [ 10:35:00 ق.ظ ]





    فرم در حال بارگذاری ...


      خصوصیات اصحاب سیدالشهداء علیهم السلام   ...

     

     

    وهب بن عبدالله، داماد هفده روزه که نصرانی بوده و وقتی شنید حضرت سید الشهدا (علیه السلام) قیام کرده و حرکت کرده، یک دفعه بند دلش پاره شد و متحول و منقلب شد و در کربلا اسلام آورد و در روز عاشورا خودش و همسرش به شهادت رسیدند. (فرسان الهیجاء ج٢ ص ٤).

    در مورد اصحاب سید الشهدا علیه السلام  باید گفت که این ها همه از علما و فقها و تحصیلکرده ها نبودند. اصحاب حضرت سید الشهدا (علیه السلام) یک امت و یک جامعه هستند هم پیرمرد نود ساله و هم طفل شیرخواره هم سیزده و هم چهارده ساله، زنان و مردان، کشاورزان و کارگران و علما و فقها و صحابی و تابعین همه در نهضت عاشورا سهیم بوده اند.

    به قول مولوی که گفته:

    قدرتو بگذشت از قدر عقول                         عقل اندر شرح تو شد بوالفضول

    ما کجا و مقامات بلند و بالا و ویژگی های شاخص اصحاب سید الشهدا (علیه السلام) ولی به قول معروف:

    آب دریا را اگر نتوان کشید                هم به قدر تشنگی باید چشید

    در این فرصت کم به چند خصوصیتی که همراهان امام حسین علیه السلام را ممتاز کرده است می پردازیم.

    مقام محبت

    مانند آن یار با وفای حضرت که جان خودش را، خون خودش را سپر امام حسین علیه السلام قرار داده است تا حضرت نمازش را بخواند، بعد به امام میگوید «هَل أوفیت» « آیا به شما وفا کردم؟». این چنین شخصی وقتی که تمام هستی خودش را در راه محبوب فدا میکند، هنوز احساس میکند که نتوانسته حق محبت را، حق محبوب خودش را ادا کند. لذا آن بزرگواران در مقام محبت بودند

    از ویژگی که اصحاب سیدالشهداء داشتند این بود که به مقام محبت رسیده بودند، و مقام محبت نیز بهترین مقام هاست. چرا که طبق آن حدیث معروف امیرالمؤمنین علی علیه السلام، انسان گاهی به امید و طمع بهشت خداوند را عبادت می کند، و گاهی هم از ترس جهنم به خداوند سجده می کند، ولی زمانی است که انسان نه طمعی به بهشت دارد و نه ترسی از جهنم، بلکه خداوند را از روی محبت و دوستی عبادت می کند که این نوع عبادت در روایت به عبادت احرار معرفی شده است و عبادت احرار نیز یعنی عبادت آزادگان، آزاد از هر نوع ترس و یا آزاد از هر نوع طمع.
    اصحاب سیدالشهداء به این مقام رسیده بودند، یعنی از روی محبت و دوستی سر تعظیم در مقابل سیدالشهداء علیه السلام پایین آورده بودند. در واقع محبت امام در آنها پیدا شده بود به طوری که حتی از خودشان نیز عبور و گذشته بودند. بهشت اصحاب آن بزرگوار، قرب امام بود، بهشت آنان معیّت و همراهی و بودن در کنار امام بود. البته ناگفته نماند که محبت به طور کلی به دو قِسم تقسیم می شود: گاهی محبت و فداکاری است ولی در کنارش طلب نیز وجود دارد. و گاهی اوقات (که برترین محبت نیز می باشد) فقط و فقط بخاطر محبوب است و لا غیر.
    بنا به گزارش آکاایران : در جملات اصحاب امام حسین علیه السلام در شب عاشورا، آن گاه که امام (علیه السلام) از آنان خواست، تاریکى شب را مرکب قرار داده او را با سپاه کوفه تنها بگذارند دقت کنید:
    سعید بن عبدالله حنفی میی گوید: «والله اگر بدانم کشته مى شوم سپس زنده گردیده [زنده] زنده سوزانده مى شوم و سپس تکه تکه مى گردم و این عمل هفتاد بار با من انجام مى شود، از شما جدا نمى شوم تا در کنار شما با مرگم خدا را ملاقات کنم.» (ابن قتیبه دینورى، عیون الاخبار، ج 4، ص 419 و 420 و شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 92 و 93)
    زهیر می گوید: «والله دوست داشتم کشته مى شدم، سپس دوباره زنده شده، بعد کشته مى شدم تا جایى که هزار بار این چنین کشته مى شدم، تا خداوند بدین وسیله، کشته شدن را از شما و جوانان اهل بیت شما دور مى گردانید!» (همان، ص 419 و 420 و شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 92 و 93)
    آن گاه جمعى از یاران حضرت گفتند: «به خدا قسم از شما جدا نمى شویم، جان هایمان به فدایت با گلوها و پیشانى ها و دست هایمان شما را حفظ مى کنیم، اگر کشته شویم [به عهدمان] وفا کرده ایم.» (همان، ص 419 و 420 و شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 92 و 93)
    این گونه این عزیزان به مقام شیدایی رسیده و مخبِط (متواضع) شده اند. همانگونه که در زیارت امین الله هم بارها و بارها خوانده ایم «اللهم اِنَّ قلوب المخبطین اِلیکَ والهةٌ» که در واقع شیعیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز باید اینگونه باشند.

    قلبشان نسبت به خدا و امام مخبِط و شیدا باشد. یعنی اینکه تمام هستی اش را داده و علاوه بر اینکه طلبکار نیست، خود و نفس خود را نیز بدهکار میداند. مانند آن یار با وفای حضرت که جان خودش را، خون خودش را سپر امام حسین علیه السلام قرار داده است تا حضرت نمازش را بخواند، بعد به امام میگوید «هَل أوفیت» « آیا به شما وفا کردم؟». این چنین شخصی وقتی که تمام هستی خودش را در راه محبوب فدا میکند، هنوز احساس میکند که نتوانسته حق محبت را، حق محبوب خودش را ادا کند. لذا آن بزرگواران در مقام محبت بودند.

    عبور از دنیا

    خصوصیتی که برای اصحاب سیدالشهداء نقل شده است، «اهل سبق و سرعت بودن» می باشد. همانطوری که همه مکررا خوانده ایم، اصحاب سید الشهداء کسانی بودند که «بَذَلوا مهَجَهم دون الحسین علیه السلام» یعنی خون خود را پیش روی امام حسین علیه السلام داده بودند

    دومین صفتی که اصحاب سیدالشهداء دارا بودند، این بود که آنان از دنیا عبور کرده بودند. این خصوصیت دیگری است که در روایات نیز آمده است که اصحاب سیدالشهداء از دنیا عبور کرده بودند، افرادی بودند که مأنوس با دنیا نبودند، محبت دنیا در دلشان نبود، آنان اهل انس با آخرت و عالم بعد از دنیا بودند. چرا که اگر کسی از دنیا عبور نکرده باشد، و بیش از دنیا را تجربه نکرده باشد و طالب و راغب این دنیا باشد و به دنبال عوالم بعدی نباشد، بعید است که بتواند در صحنه های دشوار در کنار ولی خدا استقامت کرده و حضور داشته باشد.

    حضرت سیدالشهداء علیه السلام بعد از اینکه اصحابشان تمام امتحاناتشان را پس دادند، فرمودند که اصحاب من به مرگ مأنوس تر هستند نسبت به انس طفل به سینه مادر.
    نباید فراموش شود که یکی از ارکان های مهم و اساسی که برای همراهی با ولی خدا باید باشد، این است که انسان باید مأنوس با مرگ باشد، از دنیا عبور کرده باشد، با غیر این عالم مأنوس باشد. چرا که اگر کسی مشتاق مرگ نبود و بی قرار مرگ نبود، بعید است که بتواند به راحتی از این صحنه ها عبور کند، این هم یکی از خصوصیات ممتاز اصحاب سیدالشهداء بود.
    این خصوصیت واقعا از خصوصیاتی است که باید هر مؤمن و هر شیعه ای دارا باشد. همانند زهیر که بارها و بارها شنیده اید خطاب به سیدالشهداء علیه السلام، زمانی که ظاهر صحنه ها تغییر پیدا کرد و معلوم شد که دیگر پیروزی وجود ندارد و حضرت به اصحاب فرمود که بروید، من بیعتم را از شما برداشتم، او از حضرت و از اصحاب اجازه گرفت و خطاب به حضرت سیدالشهداء علیه السلام فرمود که اولا اگر دنیا عمر جاودانه ای داشت، و دوما سراسر این دنیا خوش و عیشی باشد (یعنی در دنیایی زندگی میکردیم که تا ابد جاودانه و سراسر عیش و خوشی بود) ما شهادت در رکاب شما را با این عیش دائمی عوض نخواهیم کرد. این هم  یکی از خصوصیاتی است که مخصوص اصحاب امام حسین علیهم السلام بود. چرا که اگر کسی با عالم مرگ مأنوس نباشد هرگز نمیتواند در مقابل امام حسین علیه السلام اینگونه صحبت کند.

    اهل سرعت و سبقت

    خصوصیتی که برای اصحاب سیدالشهداء نقل شده است، «اهل سبق و سرعت بودن» می باشد. همانطوری که همه مکررا خوانده ایم، اصحاب سید الشهداء کسانی بودند که «بَذَلوا مهَجَهم دون الحسین علیه السلام» یعنی خون خود را پیش روی امام حسین علیه السلام داده بودند.خیلی ها بودند که می خواستند خونشان را پیش روی امام بدهند ولی همچین توفیقی نصیبشان نشد که پیشتر سپر امام بشوند و جانشان را فدای امام بکنند.

    انسان باید همیشه این مطالب را در نظر بگیرد که فرصت ها هیچ گاه منتظر کسی نمی ماند تا خودش را آماده کند، ما باید فرصت ها را از قبل تخمین بزنیم و خودمان را آماده کنیم، اگر ما خودمان را محیّای این فرصت نکردیم، و خودمان را در معرض این نسیم رحمت قرار دادیم، از آن نسیم رحمت بهره مند می شویم و الا فرصت ها به راحتی از دست می روند، همانطوری که در روایت آمده است «سارِعوا الی مغفرةِ ربّکم» این سرعت معنایش این است که مواظب باشید این فرصت ها را از دست ندهید، فرصت جوانی بر شما سبقت نگیرد، فرصت سلامتی، فرصت دارایی و امکانات بر شما سبقت نگیرد که وقتی این فرصت ها گذشت، تازه انسان تصمیم بگیرد که بارش رو بردارد، هیچ گاه به نتیجه مطلوب نخواهد رسید.
    امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خطبه ۱۶ نهج البلاغه، مردم را به سه دسته کلی تقسیم کرده است:
    یک دسته اهل نجاتند «ساعٍ سریعٌ نجا» آنهایی که دو صفت سعی و سرعت را باهم دارند با تمام توان کار می کنند و فرصت ها را هم از دست نمی دهند، این دسته از مردم اهل نجات اند.
    دسته دوم «طالبٌ بطیءٌ رجا» طالبانی هستند که سعادت می خواهند ولی کند و آهسته هستند که طلب اگر با کندی صورت گیرد، نتیجه اش قطعی نیست.
    سوم «مقَصّرٌ فی النار هَوَی» آنهایی هستند که کوتاهی می کنند که قطعا سقوط در آتش می کنند.
    لذا طبق این روایت و این کلام نورانی امیرالمؤمنین میتوان نیتجه گرفت که تنها یک گروه اهل نجات قطعی هستند و آنهایی که اهل سعی و تلاش و سرعت هستند، آنهایی که سعی و سرعت را به هم گِرِه زدند که در عمل هم دیدیم اصحاب امام حسین علیه السلام با چنین ویژگی سعادتمند شدند.

    منابع:
    فصلنامه معرفت ، شماره 59
    سایت حوزه
    سایت عرفان

     

    موضوعات: ماه محرم  لینک ثابت



     [ 10:21:00 ق.ظ ]





    فرم در حال بارگذاری ...



      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    حلال جمیع مشکلات است حسین شوینده ی لوح سیئات است حسین ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلاست جائی که سفینه ی نجات است حسین