چرا «مسلم‏»؟

روح بزرگ انسانهاى خود ساخته و پاك به ديگران هم، پاكى و ايمان مى‏آموزد. صداقت و فداكارى ايثارگران در راه خدا الهام بخش تعهد و فداكارى است. حماسه‏هاى جهاد و شهادت مردان بزرگ اسلام، مجاهد ساز و شهيد پرور است. عظمت انسانى چهره‏هاى پرفروغ تاريخ خونبار ما اسوه همه كسانى است كه در زندگى به هدفهايى والاتر از خوردن و خوابيدن اعتقاد دارند و ارزشهاى متعالى را مى‏جويند. انسانهاى نمونه از نظر ايمان، اخلاق، شهامت، جوانمردى و استقامت، هميشه زينت تاريخ بوده و هستند.

«مسلم بن عقيل‏» يكى از اين چهره‏هاست. شنيدن نام اين انسان والا و سرباز فداكار راه حق، ياد آور همه خوبيها، رشادتها و جوانمرديهاست;و خواندن زندگينامه اين سردار رشيد اسلام، درس آموز و الهام‏بخش و سازنده است. حماسه مسلم‏بن عقيل در كوفه، پيش درآمدى بر نهضت عظيم عاشورا بود; و خود مسلم، پيشاهنگ نهضت‏سيدالشهدا -عليه‏السلام و سفير انقلاب كربلا و پيشمرگ حماسه تاريخ‏ساز و جاويدان عاشورا بود.

درباره مسلم، چه مى‏توان گفت، جز بيان صداقت و رشادت و ايمانش؟ و چه مى‏توان نوشت، جز فداكارى و حماسه وآزادگى‏اش، و چه مى‏توان شنيد جز عمل به وظيفه و اطاعت از امام و جهاد در راه حق تا مرز شهادت. و مسلم‏بن عقيل كيست؟ تجسمى از ارزشهاى والاى مكتب; الگو و اسوه‏اى از يك جوانمرد سلحشور و انقلابى پاكباخته و دل به راه خدا داده و سر به راه دوست‏سپرده و قدم در راه‏حق نهاده و با شهادت به معراج قرب پروردگار رسيده. پس، با هم با چهره اين شخصيت‏بزرگ،آشنا شويم.

مسلم ‏بن عقيل كيست؟

در ميان جوانان برومند «بنى‏هاشم‏» مسلم، فرزند عقيل يكى از چهره‏هاى تابناك و شخصيتهاى بارز، به شمار مى‏رفت. «عقيل‏» برادر حضرت على(ع) و دومين فرزند ابوطالب بود. در ترسيم زير رابطه نسبى مسلم، آشكارتر است:

ابوطالب: - طالب - عقيل - مسلم - جعفر - على - حسين بن على

مسلم‏بن عقيل، برادرزاده اميرالمؤمنين و پسر عموى حسين‏بن على بود. دودمانى كه مسلم در آن رشد يافت، دودمان علم و فضيلت و شرف بود و خاندانى كه شخصيت انسانى و اسلامى مسلم در آن شكل گرفت، بهترين زمينه را براى تربيت و تكامل معنوى و حماسى مسلم فراهم كرد. از آغاز كودكى، در ميان جوانان بنى‏هاشم بخصوص در كنار امام حسن و امام حسين -عليهما السلام بزرگ شد و كمالات اخلاقى و بنيان ولايت و درسهاى حماسه و ايثار و شجاعت را بخوبى فرا گرفت. اجداد مسلم كسانى، چون «ابوطالب‏» و «فاطمه بنت اسد» بودند كه در فرزندان خويش، شجاعت و ايمان و دلاورى را به ارث مى‏گذاشتند و مسلم، شاخه‏اى پربار از اين اصل و تبار بود;و بنا به اصل وراثت،خصلتهاى برجسته را از نياكان خود به ارث برده بود.

مسلم در زمان حضرت امير(ع) نوجوانى رشيد و پاك بود كه به افتخار دامادى آن حضرت نايل شد و با يكى از دختران امام به نام «رقيه‏» ازدواج كرد. اين وصلت‏بر ميزان فضيلتهاى مسلم افزود و او را بيشتر در محور «حق‏» و در خدمت نظام الهى آن حضرت در دوران خلافتش قرار داد.

به نقل مورخان، در زمان حكومت آن حضرت (بين سالهاى 36 تا 40 هجرى) از جانب آن امام، متصدى برخى از منصبهاى نظامى در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفين، وقتى كه اميرالمؤمنين(ع) لشگر خود را صف‏آرايى مى‏كرد، امام حسن و امام حسين(ع) و عبدالله‏بن جعفر و مسلم‏بن عقيل را بر جناح راست‏سپاه، مامور كرد و بر جناح چپ لشگر، محمدبن حنفيه و محمدبن ابى‏بكر و هاشم‏بن عتبه (مرقال) را گماشت و مسؤوليت قلب لشگر را به عبدالله‏بن عباس و عباس‏بن ربيعه و مالك اشتر سپرد

پس از شهادت حضرت على(ع)

شناسنامه مسلم را، پيش از آن كه از نياكان و سرزمين وقبيله جستجو كنيم، بايد در فكر، عمل و زندگانى‏اش بيابيم; اين بهترين معرف مسلم است. مسلم، در دوران خلافت على(ع) در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پس‏از شهادت آن امام، هرگز از حق كه در خاندان او و امامت‏دو فرزندش، حسنين -عليهما السلام تجسم پيدا كرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاكش را بر اين آستان فدا كرد.

در دوران امامت دهساله امام حسن مجتبى(ع) كه از سخت‏ترين دوره‏هاى تاريخ اسلام نسبت‏به پيروان اهل‏بيت و طرفداران حق بود،مسلم با خلوص هر چه تمام در مسير حق بود و از باوفاترين ياران و از خواص اصحاب امام حسن محسوب مى‏شد. پس از شهادت امام مجتبى(ع) كه امامت‏به حسين‏بن على(ع) رسيد تا مرگ معاويه كه يك دوره دهساله بود;باز مسلم را در كنار امام حسين(ع) مى‏بينيم. در اين دوره بيست‏ساله -يعنى از شهادت على(ع) تا حادثه كربلا بسيارى از كسان يا مرعوب تهديدها شدند يا مجذوب زر و سيم و فريفته دنيا و صحنه حق را رها كردند و يا به معاويه پيوستند و يا انزواى بى‏دردسر را برگزيدند، ولى آنان كه قلبى سرشار از ايمان و دلى سوخته در راه حق داشتند و مسلمانى را در صبر و مقاومت و مبارزه در شرايط دشوار مى‏دانستند، امامان حق را تنها نگذاشتند و با زبان و مال و جان و فرزند، به فداكارى در راه خدا و جهاد فى سبيل الله پرداختند. ارزش و فضيلت پيروان حق در آن دوره، بخصوص وقتى آشكارتر مى‏شود كه به شرايط دشوار ديندارى و حق‏پرستى در روزگار سلطه امويان آگاه باشيم.

ارجمندى و فضيلت ومقام مسلم، در اين‏جاست كه براى ما روشنتر مى‏گردد، و همچنان كه در فصلهاى آينده خواهيم ديد، مسلم‏بن عقيل دست از محبت و ولايت و حمايت امام زمان خويش -حسين‏بن على(ع)- بر نداشت تا اين كه به عنوان پيشاهنگ نهضت كربلا در كوفه به شهادت رسيد و افتخار اولين شهيد كاروان عاشورا را به خود اختصاص داد و اولين شهيد از اصحاب امام حسين بود. از اولاد عقيل كه به همراهى حسين‏بن على(ع) و در ركاب او قيام كردند، تعداد 9 نفر، به شهادت رسيدند،كه مسلم شجاع‏ترين آنان بود. اين فضيلت‏بزرگ، از زبان پيامبر اسلام هم بيان شده است. حضرت على(ع) از پيامبر اسلام حديثى را در مدح «عقيل‏» نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمودند: «من او را (عقيل را) به دو جهت دوست دارم: يكى، به خاطر خودش، و يكى هم به خاطر اين كه پدرش ابوطالب او را دوست مى‏داشت.» و در آخر، خطاب به على(ع) فرمود:

«فرزند او -مسلم كشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشك مى‏ريزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود مى‏فرستند.» آن گاه پيامبر اسلام گريست تا آن كه اشكهايش بر سينه‏اش ريخت و فرمود: «به سوى خدا شكايت مى‏برم، از آنچه كه خاندانم پس از من مى‏بينند.»

حمايتهاى اين خانواده از اهل حق موقعيت و اعتبارى خاص براى آنان فراهم كرده بود و فضايلشان همواره مورد تقدير امامان(ع) قرار داشت. امام سجاد -عليه السلام نسبت‏به خاندان عقيل عطوفت و محبت‏بيشترى از ديگران نشان مى‏داد و مى‏فرمود: من هر گاه خاطره آن روزى را كه اينان با حسين -عليه السلام بودند به ياد مى‏آورم، اندوهگين مى‏شوم.

خانواده شهيدپرور

قبلا هم اشاره شد كه از فرزندان عقيل 9 نفر قربانى راه حسين(ع) كه راه خدا بود شدند و مسلم تابنده‏ترين اين چهره‏ها بود. اين خاندان با استقبال از شهادت در راه قرآن افتخار ويژه‏اى براى خود كسب كردند و فرزندان مسلم هم در ادامه خط سرخ پدر شهيدشان در صحنه كربلا حضور يافتند تا وفادارى خويش را به خاندان پيامبر كه تعهد اسلامى هر مؤمن راستين به حساب مى‏آمد نشان دهند.

صحنه شورانگيز شب عاشورا سند زنده‏اى بر اين وفا و تعهد و اخلاص است. در آن شب شگفت و عظيم، كه سالار شهيدان، حسين‏بن على(ع) با اهل‏بيت و بستگان و ياران خويش، از ماجراهاى فرداى خونين سخن مى‏گفت و وفادارى اصحابش را مى‏ستود و از نيكى و حقشناسى اهل‏بيت‏خويش تقدير مى‏كرد و از خدا براى همه، پاداش نيك مى‏طلبيد، آرى در آن شب كه بيعت را از ياران خود برداشت تا هر كه مى‏خواهد برود خطاب به عموزادگانش; يعنى فرزندان عقيل كرده و فرمود: شما شهيد داده‏ايد، شهادت مسلم شما را بس است، اجازه مى‏دهم كه شما برويد. در پاسخ گفتند: اگر ما، بزرگ و سرور و پسر عموى والا مقام خود را رها كنيم و در ركابش نه تيرى بيندازيم و نه شمشير و نيزه‏اى بزنيم،آن گاه مردم چه خواهند گفت و جواب مردم را چه خواهيم داد؟ نه! به خدا سوگند،ما نخواهيم رفت و جان و مال و خانواده خويش را فداى تو مى‏كنيم و در كنار تو مى‏مانيم و مى‏جنگيم تا با تو وارد بهشت‏شويم; زشت و ناگوار باد، زنده ماندن پس از تو!»  و اين گونه فرزندان مسلم و اولاد عقيل، در كنار امام حسين ماندند و از حق دفاع كردند. در ماجراى كربلا دو تن از فرزندان مسلم‏بن عقيل به شهادت رسيدند و دو فرزند ديگر در كربلا به اسارت نيروهاى دشمن درآمدند كه آنها را به كوفه برده و تحويل «ابن‏زياد» دادند. نزديك به يك سال در زندان بودند كه پس از فرار به شهادت رسيدند. (در اين باره، توضيحى خواهيم داشت).

اين اجمالى بود از خانواده مسلم، نياكانش، فرزندانش و شهادت‏طلبى اين دودمان پاك و وفادارى‏شان نسبت‏به اهل‏بيت پيامبر و خط امامت و ولايت و دفاعشان از حق و ستيزشان با باطل پس از آن كه مولا اميرالمؤمنين(ع) به شهادت رسيد و جبهه حق و عدل، يارانى مخلصتر و سربازانى فداكارتر مى‏طلبيد. قسمت عمده تلاش و جهاد «مسلم‏بن عقيل‏» در دوره امامت‏حسين‏بن على(ع) و زمينه‏سازى براى نهضت آن امام شهيد، در كوفه بود، كه در فصل آينده، آن را مى‏خوانيم.

سفير انقلاب كربلا

مى‏دانيم كه «مسلم‏بن عقيل‏» پيشاهنگ نهضت كربلا و سفير امام حسين به سوى مردم كوفه بود. براى آشنايى با پيوستگى حوادث كوفه و كربلا لازم است كه خيلى كوتاه و فشرده به حوادث مقدماتى اعزام مسلم به كوفه جهت گرفتن بيعت‏به نفع امام حسين(ع) اشاره كنيم:

معاويه، پس از بيست‏سال سلطنت استبدادى مرد. يزيد، پس از معاويه بر سر كار آمد و با تهديد و تطميع بر اوضاع مسلط شد. مى‏خواست اباعبدالله الحسين(ع) را هم به بيعت وادار كند،كه سيدالشهدا، نپذيرفت و به طور مخفيانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدينه بيرون آمد و به حرم خدا در مكه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ايام حج در جهت آگاهانيدن مردم، بهره بردارى كند.

سال شصت هجرى بود. اقامت چهار ماهه امام حسين(ع) در مكه و برخورد با مردم و تشكيل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگيزه و اهداف امام، از امتناع از بيعت‏با يزيد، آشنا كرد;بخصوص مردم كوفه از اقدام انقلابى امام حسين(ع) خوشحال و اميد وار شدند. مردم كوفه، خاطره حكومت چهارساله علوى را به ياد داشتند و در اين شهر، شخصيتهاى برجسته و چهره‏هاى درخشانى از مسلمانان متعهد و ياران اهل‏بيت‏بودند. از اين رو نامه‏ها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهره‏هاى معروف شيعه در كوفه و بصره به امام حسين(ع) نوشتند، كه تعداد اين نامه‏ها به هزاران مى‏رسيد. كوفيان،گروهى را هم به نمايندگى از طرف خود به سركردگى «ابوعبدالله جدلى‏» به نزد آن حضرت فرستادند و نامه‏هايى همراه آنان ارسال كردند.

در ميان نامه‏ها و امضاها، نام شخصيتهاى بزرگى از كوفه همچون «شبث‏بن ربعى‏» و «سليمان‏بن صرد» و «مسيب‏بن نجبه‏» و… به چشم مى‏خورد كه از آن حضرت مى‏خواستند مردم را به بيعت‏با خود دعوت كند و به كوفه بيايد و يزيد را از خلافت‏خلع كند.

امام، تصميم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهاى مكرر مردم كوفه، عكس‏العمل نشان داده و اقدامى كند. براى ارزيابى دقيق اوضاع كوفه و ميزان علاقه و استقبال مردم و تهيه مقدمات لازم و شناسايى و سازماندهى و تشكل نيروهاى انقلابى، ضرورى بود كه كسى قبلا به كوفه رفته و اين ماموريت را انجام دهد و گزارشى دقيق از وضعيت‏شهر و مردم، به او بدهد.

حضرت حسين‏بن على(ع) مناسبترين فرد براى اين ماموريت محرمانه را «مسلم‏بن عقيل‏» ديد، كه هم آگاهى سياسى و درايت كافى داشت،و هم تقوا و ديانت،و هم خويشاوند نزديك امام بود. به نمايندگانى كه از كوفه آمده بودند، فرمود:من، برادر و پسر عمويم (مسلم) را با شما به كوفه مى‏فرستم، اگر مردم با او بيعت كردند;من نيز خواهم آمد. اين كه امام از مسلم به عنوان «برادرم‏» و «فرد مورد اعتمادم‏» نام مى‏برد، ميزان اعتبار و لياقت و كفايت مسلم‏بن عقيل را مى‏رساند. آن گاه مسلم را طلبيد و به او فرمود: به كوفه مى‏روى، اگر ديدى كه دل وزبان مردم يكى است و آنچنان كه در اين نامه‏ها نوشته‏اند متفقند و مى‏توان به وسيله آنان اقدامى كرد،نظر خودت را بر من بنويس و مسلم را وصيت و سفارش كرد، به اين كه:

پرهيزكار و با تقوا باش;نرمش و مهربانى به كار ببر; فعاليتهاى خود را پوشيده‏دار; اگر مردم، يكدل و يكجان بودند و در ميانشان اختلافى نبود، مرا خبر كن.

امام حسين(ع) طى نامه و پيامى جداگانه كه خطاب به مردم كوفه نوشت، تكليف مردم و ماموريت مسلم را روشن ساخت. متن نامه امام چنين بود:

«بسم الله الرحمن الرحيم

از حسين بن على، به جماعت مؤمنان و مسلمانان;

اما بعد،

سعيد و هانى، با نامه‏هايتان نزد من آمدند. آنان آخرين كسانى بودند از فرستادگانتان كه نزد من آمدند. من تمام مقصود و هدفى را كه ذكر كرده بوديد فهميدم. بيشتر سخن شما اين بود كه: ما را امام و پيشوايى نيست، پس بشتاب! شايد خدا ما را به واسطه تو بر هدايت، هماهنگ و مجتمع كند. اينك، من برادرم،عموزاده‏ام و شخص مورد اعتمادم از خانواده‏خويش «مسلم‏بن عقيل‏» را به سوى شما فرستادم و او را مامور كردم كه از حال شما و از كار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنين گزارش دهد كه راى بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما،همانند چيزى است كه قاصدان شما گفتند و در نامه‏هاى شما نوشته شده است‏به خواست‏خدا بزودى به سويتان خواهم آمد.

به جانم سوگند پيشوا و امام، تنها و تنها كسى است كه به كتاب خدا حكم و عمل كند و به قسط رفتار نمايد و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پايبند فرمان خدا سازد، والسلام.»

اعزام مسلم و فرستادن اين پيام به كوفه، پاسخى به همه نامه‏ها و دعوتها و طومارها بود. محتواى پيام امام، در اين چند محور، خلاصه مى‏شود:

1 - تاييد كامل از مسلم به عنوان برادر، پسر عمو و نماينده‏اى مورد اطمينان.

2 - محدوده مسؤوليت مسلم در كوفه نسبت‏به ارزيابى وحدت كلمه و صداقت مردم.

3 - پاسخى به دعوتهاى مكرر، به عنوان اتمام حجت.

4 - درخواست از مردم براى حمايت و اطاعت از مسلم.

مسلم با گرفتن دو راهنما از مكه به سوى كوفه حركت كرد. روزهاى متوالى راه طى كرد. آن دو راهنما در راه، از تشنگى جان سپردند. مسلم، همراه با «قيس‏بن مسهر صيداوى‏» و «عمارة بن عبدالله ارحبى‏» با تحمل مشقتهاى توانفرساى راه، پس از بيست روز، خود را به كوفه رساند و مسافت‏سى‏روزه را با همه سختيها در بيست روز پشت‏سرگذاشت.

اينك، مسلم، با شهرى رو به روست، حادثه‏خيز و پرماجرا و با گرايشهاى مختلف; شهرى با افكار گوناگون كه اگر چه بظاهر آرام است،اما آرامش قبل از طوفان را مى‏گذراند.

مسلم، وارد كوفه شد و به خانه مختار ثقفى، كه از شيعيان خالص‏حضرت على(ع) وعلاقه‏مندان به اهل‏بيت‏بود، رفت.

مسلم، در كوفه

فلق با تيغ آذر،خيمه شب را زهم بدريد و… شب، دامان خود برچيد خبر در گوشهاى كوفيان پيچيد كه مسلم، افسر جانباز و پيشاهنگ اين نهضت پيام انقلاب عدل را با خويش آورده است. و مشتاقان،بسان موج خشم آلود اما طالب و مشتاق به سوى خانه مسلم، روان گشتند. درون چشمهاشان اشگهاى شوق و جانها، تشنه آزادى و دلها پر از شادى هزاران دست گرم شيعيان در دست مسلم بود و بيعت تا غروب، آن روز بر پا بود. طرفداران حق، چون حلقه، پيرامون اين رهبر شعور و شور، اندر سينه و در سر و گاهى ديدگان از اشگ شوق ياوران، تر بود.

شيعيان، دسته دسته به خانه مختار مى‏آمدند و با مسلم ديدار و بيعت مى‏كردند و مسلم هم نامه امام حسين(ع) را خطاب به مؤمنان و مسلمانان كوفه براى هر جماعتى از آنان مى‏خواند.

در يكى از همين ديدارها «عابس بن شبيب شاكرى‏» برخاست و پس از ستايش خداوند، خطاب به مسلم گفت:

«من از مردم چيزى نمى‏گويم و نمى‏دانم كه در دلها چه دارند و تو را به آنها مغرور نمى‏كنم. من از خود و آمادگى خودم به تو خبر مى‏دهم. به خدا سوگند! اگر بخوانيد، شما را اجابت مى‏كنم و در ركابتان با دشمنانتان مى‏ستيزم و در راه شما با شمشيرم كارزار مى‏كنم تا با شهادت، خدا را ملاقات كنم; و از اين كار،فقط پاداش الهى را مى‏طلبم.»

پس از او دلير مردى ديگر، كهنسال و جوان دل برخاست، به نام «حبيب‏بن مظاهر» و گفت: (خطاب به عابس)

«رحمت‏خدا بر تو باد! آنچه را در دل داشتى با سخنى كوتاه و گويا بيان كردى. به خداى يكتا سوگند، عقيده و موضع من نيز همچون تو است.»  و كسان ديگر هم برخاسته و اعلام وفادارى و آمادگى براى فداكارى كردند.

«از آن پس، دست‏بود و دست كه پيمان با سخنگوى «حسين‏بن على‏» مى‏بست.»

روز به روز بر تعداد هواداران امام حسين(ع) كه با نماينده‏اش مسلم،بيعت مى‏كردند افزوده مى‏شد تا اين كه پس از چند روز، به هزاران نفر مى‏رسيد.

با وجود اين همه بيعتگران‏جان بر كف و انقلابيهاى آماده براى هرگونه فداكارى در راه حمايت‏حسين(ع) و بر انداختن كومت‏يزيد، مسلم‏بن عقيل، طى نامه‏اى اوضاع را به امام گزارش داد و با بيان شرايط و زمينه مساعد براى نهضت از امام خواست كه به سوى كوفه بشتابد. در نامه‏اى كه به امام نوشت،چنين بيان كرد:

«نامه‏هاى فرستاده شده، راست‏بوده و سخن فرستادگان هم درست است. مردم كوفه آماده جهاد و جانبازى در راه خدايند. هم اكنون هيجده هزار نفر، با من بيعت كرده‏اند و آماده فداكارى در ركاب تو هستند. هر چه زودتر به سوى كوفه حركت كن!»اين نامه را كه مسلم،بيست‏و هفت روز پيش از شهادتش به امام حسين(ع) نوشت، توسط «عابس‏بن شبيب شاكرى‏» براى آن حضرت فرستاد. همراه او،نامه‏هاى ديگرى هم كوفيان به امام نوشتند و با گزارش اين كه صدهزار شمشير براى يارى تو آماده است،از آن حضرت خواستند كه در آمدن به كوفه شتاب كند.

كنون مسلم، نگينى در ميان حلقه انبوه ياران است حضورش مايه دلگرمى اميدواران است شكوه و هيبتى دارد، ميان كوفيان جايى و محبوبيتى دارد، و هر شب، صحبت از جنگ است، سخن از شستشوى لكه‏هاى ذلت و ننگ است كلام از شور جانسوز حقيقتهاست، ز «رفتن‏» ها و «ماندن‏» هاست. ولى دوران آن كم بود و كم پاييد، تمام شعله‏ها ناگه فرو خوابيد…

والى كوفه «نعمان بن بشير» بود كه از جانب معاويه و پس از او از سوى يزيد به اين سمت،گماشته شده بود. وقتى از تجمع‏مردم كوفه، پيرامون مسلم و بيعت‏با او آگاه شد، در يك سخنرانى مردم را تهديد كرد و آنها را از رفت‏وآمد پيش مسلم‏بن عقيل و شنيدن حرفهايش اكيدا نهى كرد; اما انقلابيون كوفه كه دل به مهر حسين(ع) سپرده و دست‏بيعت‏با نماينده‏اش مسلم داده بودند براى سخنان تهديدآميز او ارزشى قائل نشدند.

يكى از هم‏پيمانان بنى‏اميه به نام عبدالله‏بن مسلم بن ربيعه حضرمى پس از او برخاست و با سخنانى خواستار آن شد كه با مخالفان با شدت عمل بيشترى برخورد كند، چرا كه برخوردى اين‏گونه كه از موضع ناتوانى و ضعف است فتنه مسلم را نمى‏تواند بخواباند. با اوجگيرى نهضت نيمه مخفى مسلم در كوفه گزارشهاى تندى به شام و نزد «يزيد» فرستاده مى‏شد. از جمله همان عبدالله حضرمى، كه از او ياد شد،طى نامه‏اى براى يزيد اين گونه نوشت: «مسلم‏بن عقيل به كوفه آمده و شيعه به نفع حسين‏بن على با او بيعت كرده‏اند. اگر به كوفه نياز دارى، مرد نيرومندى براى سركوبى شورشيان و اجراى فرمانت‏بفرست، چرا كه نعمان‏بن بشير، مردى ناتوان است‏يا خود را ضعيف مى‏نماياند….»

يزيد براى حفظ سلطه و حاكميت‏بر كوفه عنصر ناپاك و سفاك و خشنى همچون «عبيدالله بن زياد» را كه حاكم بصره بود، انتخاب كرد. «ابن‏زياد» با حفظ سمت، والى كوفه نيز شد. ماموريت ابن‏زياد آن بود كه به كوفه برود و مسلم را دستگير كند و سپس او را محبوس يا تبعيد كند، يا به قتل برساند.

ابن زياد،با اجازه و اختيارهاى نامحدودى براى قلع‏وقمع و كشتار و فرونشاندن آتش مبارزات، مخفيانه و با قيافه‏اى مبدل و نقابدار به هنگام شب وارد كوفه شد و مراكز قدرت را، با عملياتى شبيه كودتا به دست گرفت.

ابن زياد قبل از آمدن به كوفه در بصره سخنرانى كرد و براى اين كه در غياب او هيچ‏گونه حادثه و شورشى پيش نيايد،ضمن تهديداتى كه نسبت‏به مردم نمود، برادر خودش را كه عثمان نام داشت، به جاى خود گماشت و خود به كوفه رفت.

مردمى كه با مسلم بيعت كرده و در انتظار آمدن حسين بن على(ع) به كوفه بودند، با ورود ابن‏زياد به كوفه، وضعى ديگر پيدا كردند. فردا صبح كه مردم براى نماز جماعت‏به مسجد آمدند،ابن‏زياد از دارالاماره بيرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «… اميرالمؤمنين يزيد، مرا فرمانرواى شهر و اين مرز و بوم و حاكم بر شما و بيت‏المال قرار داده است و به من دستور داده كه با ستمديدگان،انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نيكى كنم و با متهمان به مخالفت و نافرمانى با شدت و با شمشير و تازيانه رفتار كنم. پس هر كس بايد بر خويش بترسد. راستى گفتارم هنگام عمل‏روشن مى‏شود; به آن مرد هاشمى (مسلم‏بن عقيل) هم برسانيد كه از خشم و غضب من بترسد.»

از اين پس، مجراى بسيارى از حوادث، دگرگون شد و اوضاع برگشت. ابن‏زياد، رؤساى قبايل و محله‏ها را طلبيد و برايشان صحبتهاى تهديدآميز كرد و از آنان خواست كه نام مخالفان يزيد را به او گزارش دهند،و گرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت.

حزب اموى، كه مى‏رفت‏بساطش نابود و برچيده گردد،ديگر بار، جان گرفت و آن تهديدها و تطميع‏ها و فريبكاريها و تبليغهاى دامنه‏دار، تاثير خود را بخشيد و والى جديد، توانست‏با قدرت و قوت و با تمام امكانات جاسوسى و خبرگيرى و خبررسانى، جوى از وحشت و ارعاب را فراهم آورد. با دستگيريها و خشونتها و برخوردهاى تندى كه انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.

دوران اختفا

مسلم بن عقيل، در خانه «مختار» بود كه صحنه حوادث به صورتى كه ياد شد، پيش آمد. از آن جا كه ابن‏زياد، براى سركوبى انقلابيها به دنبال رهبر اين نهضت; يعنى مسلم مى‏گشت، مسلم مى‏بايست جاى امنتر و مطمئنترى انتخاب كند. اين بود كه مقر و مخفيگاه خود را تغيير داد و به خانه «هانى‏» رفت.

هانى‏بن عروه،از بزرگان كوفه و چهره‏هاى معروف و پرنفوذ شيعه در اين شهر بود كه هواداران و نيروهاى مسلح و سواره‏اى كه تعدادشان به هزاران نفر مى‏رسيد در اختيار داشت. هانى، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پيامبر را هم درك كرده بود و در زمان اميرالمؤمنين(ع) هم در جنگهاى جمل و صفين و نهروان ملازم ركاب آن حضرت بود و از اخلاصى والا و وفايى شايسته در حق اهل‏بيت پيامبر برخوردار بود. اينك، بار ديگر موقعيتى پيش آمده بود كه هانى، صداقت و ايمان و تعهد خويش را نسبت‏به حق نشان دهد و در اين شرايط خطرناك و اوضاع بحرانى، پذيراى «مسلم‏» گردد كه در راس نيروهاى شيعى است و تحت تعقيب از سوى حاكم كوفه.

هانى، مسلم را در خانه خود در موقعيتى مطمئن جا داد. از آن پس، شيعيان دوباره رفت‏وآمدهاى پنهانى خود را به خانه هانى شروع كردند و ديدارها با مسلم، در آن جا انجام مى‏گرفت و هنوز «عبيدالله زياد» از مخفيگاه جديد مسلم بى‏اطلاع بود.

يكى از وقايع مربوط به دوران مخفى بودن مسلم در خانه هانى نقشه ترور «ابن‏زياد» است كه انجام نشد. قضيه از اين قرار بود :

يكى از بزرگان بصره، كه از شيعيان خالص اميرالمؤمنين(ع) محسوب مى‏شد، «شريك‏بن اعور» بود. شريك از كسانى بود كه در ركاب على(ع) و همراه عمار ياسر، در جنگ صفين با معاويه جنگيده بود. هنگام آمدن «عبيدالله زياد» به كوفه او هم همراه جمعى اجبارا از بصره به طرف كوفه مى‏آمد كه در راه، از قافله عقب ماند و چون بيمار هم شده بود، پس از رسيدن به كوفه به خانه «هانى‏» وارد شد. ابن‏زياد كه از بيمارى شريك مطلع شد، تصميم گرفت‏براى عيادت او به خانه هانى برود.

به پيشنهاد شريك، تصميم بر آن شد كه «مسلم‏» در پستوى خانه و پشت پرده، كمين كند و در وقت‏حضور ابن‏زياد با علامتى كه به مسلم مى‏دهند (آب خواستن شريك) بيرون آمده و او را به قتل برساند. طبق برخى از نقلها، در اجراى اين طرح، بنا بود كه سى‏تن از شيعيان هم حضرت مسلم را يارى كنند.

«ابن زياد» آمد و نشست و صحبتهايى كردند، ولى وقتى شريك، آب طلبيد، مسلم براى اجراى طرح، بيرون نيامد و با تكرار علامت، باز هم از مسلم خبرى نشد. ابن زياد كه احتمال خطرى مى‏داد، از هانى پرسيد: او چه مى‏گويد؟ گفتند: تب كرده و هذيان مى‏گويد. اما عبيدالله زياد، زود از آن جا رفت.

پس از رفتن او از مسلم پرسيدند چرا نقشه را عملى نكردى؟ گفت: به دو جهت، يكى به خاطر سخنى كه على(ع) از پيامبر اسلام(ص) نقل كرده كه: «ايمان، مانع كشتن غافلگيرانه است‏» ديگرى به خاطر اصرار همراه با گريه همسر هانى كه از من خواست در خانه او چنين كارى نكنم. هانى گفت: واى بر آن زن كه هم خودش و هم مرا از بين برد و از آنچه كه مى‏ترسيد، در آن واقع شد. شريك گفت: اگر او را كشته بودى،فاسق فاجر و مكارى را از بين برده بودى

نفوذ دشمن به تشكيلات نهضت

نهضت مسلم و هوادارانش، صورت مخفيترى گرفت و ارتباطها پنهانتر انجام مى‏شد. با تغيير شرايط،كوفه به كانون خطرى براى انقلابيهاى شيعه تبديل شده بود كه با كمترين غفلتى ممكن بود خطرات بزرگى پيش بيايد. سياست كلى «ابن‏زياد» نابودى مسلم و شكست اين نهضت‏بود و براى اين كار، دو نقشه كلى را در دست اجرا داشت:

1 - جستجو و تعقيب مسلم و طرفدارانش.

2 - خريدن سران شهر و چهره‏هاى با نفوذ.

براى پى‏بردن به مخفيگاه مسلم و اطلاع از قرارها و برنامه‏ها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت مسلم، راهى كه از سوى ابن‏زياد پيش گرفته شد، استفاده از يك عامل نفوذى بود كه با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حكومت‏برساند. اين عامل نفوذى ابن‏زياد كسى جز «معقل‏» نبود. معقل كه از سرسپردگان‏حكومت‏بود، با دريافت‏سه‏هزار درهم، ماموريت‏يافت كه به عنوان يك هوادار مسلم و طرفدار نهضت‏با طرفداران مسلم تماس بگيرد و به عنوان يك انقلابى،كه مى‏خواهد اين پولها را براى صرف در راه‏انقلاب و تهيه سلاح و امكانات مبارزه به مسلم تحويل دهد، كم‏كم به پيش مسلم راه يافته و از خانه او و تشكيلات و افراد مؤثر، گزارش تهيه كرده و به ابن‏زياد خبر دهد.

معقل، به مسجد آمد و نماز خواند و با عده‏اى صحبت كرد تا اين كه او را به «مسلم‏بن عوسجه‏» راهنمايى كردند، كه مردى شريف و از شخصيتهاى بارز شيعه در تشكيلات مسلم‏بن عقيل بود. معقل صبر كرد تا نماز «مسلم‏بن عوسجه‏» تمام شد. آن گاه پيش رفت و طبق برنامه از پيش ديكته شده،خود را چنين معرفى كرد: مردى از اهل شام و از قبيله «ذى‏الكلاع‏» هستم كه خداوند، نعمت محبت و دوستى اهل‏بيت را به من عطا كرده است. شنيده‏ام كه مردى از اين خاندان به كوفه آمده و مردم را به يارى پسردختر پيامبر دعوت كرده و از آنان بيعت مى‏گيرد. پولى دارم كه مى‏خواهم به او برسانم و نيز دوست دارم كه او را از نزديك ديدار كنم. مردم تو را به من معرفى كرده‏اند. اين پولها را از من بگير و مرا نزد آن مرد ببر تا با او بيعت كنم.

مسلم‏بن عوسجه كه سخنان او را باور كرده بود،ضمن ابراز خوشحالى از ديدن آن مرد كه خود را دوستدار خاندان پيامبر معرفى كرده بود،از «معقل‏» قولها و پيمانهاى استوار گرفت كه قدمى از راه خيرخواهى فراتر نگذارد و جريان را پوشيده نگه دارد. معقل هم هر قول و پيمانى را كه وى مى‏خواست‏به او داد.

مسلم‏بن عوسجه كه به سخنان او اطمينان پيدا كرده بود، به او گفت: چند روزى به خانه من بيا، تا من مقدمات و اجازه‏ديدار تو را با آن مرد كه در جستجوى او هستى فراهم كنم.

به اين صورت، كم‏كم اين جاسوس ابن‏زياد، به خانه هانى هم كه پناهگاه مسلم‏بن عقيل بود راه پيدا كرد و با مسلم ملاقات نمود و پولها را به او تحويل داد و بتدريج‏خود را يكى از طرفداران نهضت، جا زد. صبحها زودتر از همه مى‏آمد و ديرتر از همه مى‏رفت و اخبار درونى نهضت را به عبيدالله زياد،گزارش مى‏داد.

اين از يكسو، اخبار نهضت را به دشمن انتقال داده بود و از سوى ديگر، نامه‏اى را كه مسلم‏بن عقيل توسط «عبدالله يقطر» براى حسين‏بن على(ع) نوشته و از اوضاع جارى به امام گزارش داده بود، به دست گشتيهاى عبيدالله زياد افتاد. حامل نامه را پيش عبيدالله زياد بردند.  وقتى كه آن مرد، حاضر نشد نويسنده نامه را معرفى كند و مقاومت كرد، به دست ماموران و به دستور ابن‏زياد، به شهادت رسيد اما خيانت نكرد.

با پى بردن به مخفيگاه مسلم و مركزيت نهضت و افراد مؤثر در جريان مبارزه، ابن زياد، بيشتر احساس خطر كرد و تصميم گرفت كه هر چه زودتر دست‏به كار شود و انقلاب را قبل از آن كه به مرحله غيرقابل كنترلى برسد، درهم شكسته و سران نهضت و مقاومت انقلابيها را درهم شكند. اين بود كه نقشه حمله گسترده به نهضت و پيشگامان آن و چهره‏هاى سرشناس تشكيلات مسلم كشيده شد و اولين گام،دستگيرى «هانى‏» بود.

نهضت در خطر

نقش «هانى‏» در نهضت، بسيار بود; از اين رو والى كوفه به فكر دستگيرى هانى افتاد تا از اين طريق به مسلم هم دسترسى پيدا كند، زيرا مى‏دانست تا وقتى كه هانى، در محل خود مستقر باشد، بازداشت مسلم‏بن عقيل عملى نيست و نيروهاى زيادى كه در اختيار و در فرمان هانى هستند،مقاومت و دفاع خواهند كرد. پس بايد با نقشه‏اى پاى هانى را به «دارالاماره‏» بكشد و او را در همان جا زندانى كند تا بين او و مسلم جدايى بيفتد.

هانى به بهانه مريضى پيش «عبيدالله زياد» نمى‏رفت، تا اين كه ابن‏زياد، چند نفر را در پى او فرستاد و با اين بهانه كه والى كوفه مى‏خواهد تو را ببيند، او را به دارالاماره بردند.

«عبيدالله بن زياد» والى كوفه در اولين برخورد، سخنان تندى به او گفت، از جمله اين كه هنگام ورود هانى گفت: «خيانتكار، با پاى خود آمد!»

سخنان نيشدار ابن‏زياد و گوشه و كنايه‏هاى او سبب شد كه هانى بپرسد: مگر چه شده است؟

ابن زياد گفت: اين چه غوغايى است كه در خانه خود،عليه اميرالمؤمنين يزيد،بر پا كرده‏اى؟! مسلم را در خانه خود جا داده و براى او افراد جنگى و سلاح، جمع مى‏كنى و گمان كرده‏اى كه اينها بر من پوشيده است؟

هانى انكار كرد، اما ابن‏زياد، هانى را با «معقل‏» روبه‏رو كرد. اين جا بود كه هانى فهميد كه معقل،جاسوس ابن‏زياد بوده است  و خود را به عنوان يك انقلابى هوادار اهل‏بيت و بيعت كننده با مسلم به نفع حسين‏بن على(ع) در درون تشكيلات نهضت، جا زده است.

آن ديدار به جر و بحث كشيده شد و پس از گفتگوهاى تندى كه رد و بدل شد،ابن‏زياد عصاى غلام خويش (مهران) را گرفت،و در حالى كه مهران، از موهاى سر هانى گرفته بود،با عصا آن قدر بر سر و صورت او زد تا اين كه دماغ و پيشانى هانى شكست. در اين لحظه هانى دست‏برد تا شمشير نگهبانى را كه نزديكش بود بكشد و… كه جلوى دستش را گرفتند، و به فرمان عبيدالله زياد او را به زندان انداختند.

دستگيرى هانى، كه براى حكومت، يك موفقيت‏به حساب مى‏آمد و از اين طريق ابن‏زياد توانسته بود مانعى بزرگ را از پيش پاى خود بردارد، در وضع روحى بعضى از انقلابيها تاثير منفى گذاشت.

انفجار پيش از موعد

هانى در بازداشت «عبيدالله‏بن زياد» بود. سربازان والى در انديشه حمله به خانه هانى و مسلم، در فكر دفاع و مقابله بود. برنامه انقلاب، به صورتى كه از پيش طرح‏ريزى شده بود، عملى نبود، مسلم تصميم گرفت وقت‏حمله را جلو بيندازد.

عده‏اى زياد از نيروها كه در خارج شهر بودند و انتظار رسيدن وقت موعود را مى‏كشيدند،از تصميم جديد، بى‏خبر بودند. مسلم به يكى از ياران خود دستور داد تا رمز حمله و شروع نهضت‏حق‏طلبانه را در قالب درگيرى با نيروهاى دشمن در شهر اعلام كند. شعار پرشور و حماسى «يامنصور، امت‏» طنين افكند. دلها به هم پيوست و پنجه‏ها بر قبضه شمشيرها فشرده شد و پيروان حق و سربازان دين و بيعت كنندگان با مسلم از هر سو براى يارى او گرد آمدند. قلب تپنده اين حركت، خانه هانى بود كه مسلم را در خود جاى داده بود. در خانه‏هاى اطراف هم، حدود چهارهزار نفر، نيروى مسلح براى كارهاى ضرورى و برنامه‏هاى پيش‏بينى نشده، به عنوان ذخيره، آماده بودند. نيروهاى موجود، مى‏بايست‏به شكلى سازماندهى مى‏شدند تا با سپاه مهاجم دشمن، مقابله كنند. گرچه نيروها خيلى زياد نبودند، اما مسلم‏بن عقيل، همين تعداد را هم به صورت زير، جناح‏بندى و سازماندهى كرد:

«عبدالرحمن بن عزيز كندى‏» و امير «ربيعه‏» و فرمانده سواركاران و گروه پيشاهنگ.

«مسلم‏بن عوسجه‏» امير قبايل مذحج و بنى‏اسد و فرمانده نيروهاى پياده.

«ابو ثمامه صاعدى‏» امير قبيله تميم و همدان.

«عباس بن جعده جدلى‏» فرمانرواى نيروهاى مدينه.

با اين آرايش نظامى دستور حمله به طرف قصر و مركز فرماندهى‏«عبيدالله زياد» را صادر كرد.

در اين لحظه‏ها مسلم‏بن عقيل، فقط به «حق‏» مى‏انديشيد و به مظلوميت هميشگى پيروان حق. مبارزه با ستم و مجسمه‏هاى فسق و ظلم را وظيفه‏اى مقدس و مسؤوليتى عظيم و الهى مى‏ديد. عمل به وظيفه سبب شده بود كه مسلم، «خود» را فراموش كند و به «خدا» بينديشد.

آمده بود، تا صداى حق را جايگزين همه همهمه‏ها و هياهوهاى عربده‏جويان دنياخواه و زرپرست و قدرت طلب قرار دهد; آمده بود تا اراده‏ها و بازوها و شمشيرهاى آزادگان مؤمن را در راه خدا و در خط رهبرى حسين بن على(ع) متحد و منسجم سازد، و اينك در شرايط دشوارى كه پيش آمده است، جهادى عظيم و فداكارى خونرنگ و حماسه‏اى جاويد و ماندگار و لازم است; و… مسلم،قدم در اين ميدان گذاشت.

ابن‏زياد كه به دنبال دستگير كردن «هانى‏» احساس خطر مى‏كرد، براى پيشگيرى از بروز هرگونه عكس‏العمل تند مردم، در مسجد، مشغول سخنرانى براى مردم بود و كسانى را كه در مقام مخالفت‏با حكومت‏باشند، تهديد مى‏كرد… كه خبر دادند،مسلم و هوادارانش قيام را آغاز كرده‏اند. از منبر فرود آمد و بسرعت‏به قصر رفت و دستور داد درها را ببندند و خود در قصر، پناهنده شد. چيزى نگذشت كه قصر در محاصره نيروهاى طرفدار مسلم قرار گرفت و مسجد كوفه از ياران مسلم پر شد و هر ساعت‏بر تعدادشان افزوده مى‏گشت.

عبيدالله، براى نجات از اين بحران از شيوه به كارگيرى مزدوران خود فروخته استفاده كرد. از سويى جمعى را به بيرون فرستاد تا ضمن تشكيل يك گروه مقاومت‏براى مبارزه با ياران مسلم از طريق پخش شايعات، در صفوف سربازان مسلم دودستگى ايجاد كنند، و از طرفى هم،كسانى را مامور ساخت كه با گفته‏هاى خود،مردم را از اطراف مسلم‏بن عقيل متفرق سازند تا به اين طريق، هم حلقه محاصره قصر، شكسته شود و هم مسلم تنها بماند.

خائنانى خودفروخته حاضر شدند براى رضاى خاطر عبيدالله كه در داخل قصر محاصره شده و چيزى به نابودى‏اش نمانده بود،به ميان جمع مردم آيند و از آنان بخواهند كه پراكنده شوند و جان خود و سرنوشت‏خانواده خويش را به خطر نيندازند. كثيربن شهاب يكى از اين مزدوران بود كه خطاب به مردم گفت:

«شتاب نكنيد! به سوى خانه و خانواده خود برگرديد و خود را به كشتن ندهيد. هم اكنون سپاه مجهز يزيد از شام فرا مى‏رسد….

امير شما عبيدالله تصميم گرفته است كه:هر يك از شما، تا شب به خانه خود نرود و مقاومت كند، حقوقش قطع شود و جنگجويانتان را نيز بدون حقوق به جنگ در مرز شام بفرستد و بى‏گناهان را به جاى گناهكاران،و حاضران را به جاى غايبان بگيرد و در بند كشد،تا احدى از شما نماند….»

اين سخن و امثال آن، باعث‏شد كه وحشتى در دلها پيدا شود جمعى از سست ايمانان بتدريج از اطراف مسلم پراكنده شدند  ; طايفه و عشيره مسلم‏بن عوسجه و حبيب‏بن مظاهر نيز براى حفاظت آنان، آنها را گرفته و در جائى حبس كردند.

شروع پيش از موعد مقرر عمليات كه به مسلم‏بن عقيل تحميل شد،از يكسو،و تبليغات مسموم و شايعه‏پراكنيها و تهديدها و ارعابهاى دشمنان و منافقان از سوى ديگر و عدم آمادگى همه نيروهاى مسلم براى برنامه طرح‏ريزى شده از طرف ديگر، امكان موفقيت مسلم را ضعيف كرده بود.فقط چهارهزار نيرو، از جمع سى‏هزار نفرى بيعت كننده، حضور داشتند و مسلم نمى‏توانست‏با اين تعداد از افراد، هم محاصره را داشته باشد و هم در جبهه ديگرى كه به دنبال اين تبليغات و تهديدها، پديد آمده بود به مبارزه بپردازد، زيرا شهر بزرگ كوفه شاهد صحنه‏هاى درگيرى متعددى بود كه بين هواداران دو جناح به وجود آمده بود.

مسلم، در اين اوضاع وخيم همراه نيروهاى تحت فرمان خود با قلبى سرشار از ايمان به خدا و حقانيت راه و جهاد خويش دلاورانه مى‏جنگيد. مسلم،آن روز، كربلايى در درون كوفه به وجود آورد! تعدادى از يارانش به شهادت رسيدند و خود نيز پس از آن همه درگيرى و جنگ،مجروح شده بود. آن روز به پايان رسيد. سختى مبارزه، عده‏اى را به خانه‏هاى خود كشاند. تهديدهاى حكومت، عده‏اى ديگر را از ميدان جهاد و تعهدات «بيعت‏» به خانه و زندگى آسوده كشاند. تبليغات گسترده هم در روحيه عده‏اى ديگر تزلزل و ضعف پديد آورد. در نتيجه، شب هنگام، مسلم‏بن عقيل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سى‏نفر اقامه كرد. پس از نماز،آن عده كمتر شده بودند (ده نفر) از مسجد كه بيرون آمد،حتى يك نفر هم همراهش نبود كه او را به جايى راهنمايى كند.

تمام آن هزاران مرد كه با او عهدها بستند به هنگام «بلا» هنگامه سختى شگفتا! عهد بشكستند. يكى از قطع نان ترسيد يكى مرعوب قدرت بود يكى مجذوب زر، مغلوب درهم، عاشق دينار چه شد آن عهدهاى سخت؟ چه شد آن دستهاى گرم بيعتگر؟ كجا ماندند؟… كجا رفتند؟… كه مسلم ماند و شهرى بى‏وفا مردم؟… .

موضوعات: ماه محرم, دهه اول, روز اول: مسلم بن عقیل علیه‌السلام  لینک ثابت



[پنجشنبه 1394-07-30] [ 04:57:00 ب.ظ ]