پیرمردی تو حرم به جوانی گفت سواد ندارم برام زیارتنامه بخوان…

جوان شروع کرد به خوانـدن،سـلام داد به معصومیـن تا امام عسکری(ع).

 

جوان پرسیـد:امام زمانـت را میشناسی؟

پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟

 

گفت:پــس سلام کن.

مـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت:

السلام علیک یـا حجة بن الحسـن العسکری

 

جوان لبخند زد:

«و علیک السلام و رحمـة الله و برکاتة»

 

مبادا امـام زمـان کنارمان باشد و او را نشناسیم..

 

*اللهم عجل لولیک الفرج*

موضوعات: همه, داستان های کوتاه, ظهور  لینک ثابت



[پنجشنبه 1393-12-07] [ 03:10:00 ب.ظ ]