دو تا بچه بسيجي ، غولي را همراه خودشان آورده بودند و هاي هاي مي خنديدند.
گفتم : «اين كيه؟»
گفتند : «عراقي»
گفتم: «چطوري اسيرش كرديد ؟» مي خنديدند !!!
گفتند:«از شب عمليات پنهان شده بود ، تشنگي فشار آورده با لباس بسيجي هاي خودمان آمده ايستگاه صلواتي شربت گرفته بود. پول داده بود ، اين طوري لو رفت » و هنوز مي خنديدند.
بني صدر واي به حالت!
پدر و مادرم مي گفتند:«بچه اي» و نمي گذاشتند بروم جبهه، يك روز كه شنيدم بسيج اعزام نيرو دارد، لباس هاي صغري خواهرم را روي لباسم پوشيدم و سطل آب را برداشتم و به بهانه آوردن آب از چشمه زدم بيرون ، پدرم كه گوسفند ها را از صحرا مي آورد داد زد :«صغرا كجا»؟
براي اينكه نفهمه سيف الله هستم سطل آب را بلند كردم كه يعني ميروم آب بياورم. خلاصه رفتم و از جبهه لباسها را با يك نامه پست كردم. يكبار پدرم آمده بود و از شهر تلفن كرده بود، از پشت تلفن گفت:«بني صدر!واي به حالت اگر دستم بهت* برسد.»
* رييس جمهور خائن، كه در مرداد 1360 با لباس و آرايش زنانه و به همراه خلبان اختصاصي شاه معدوم و سركرده گروهك منافقين از كشور گريخت.
از مجله نشريه دانش آموزي «امين دانش آموز»
[چهارشنبه 1394-06-11] [ 04:05:00 ب.ظ ]