..استاد قرائتی :

بچه ام کوچولو بود، از من بیسکویت خواست.گفتم: امروز مى خرم.

 

 

وقتى به خانه برگشتم فراموش کرده بودم. بچه دوید جلو و پرسید: بابا بیسکویت کو؟

گفتم: یادم رفت!!!

 

 

بچه تازه به زبان آمده بود، گفت: بابا بَده، بابا بَده.

بچه را بغل کردم و گفتم: باباجان! دوستت دارم.

گفت: بیسکویت کو؟

 

 

دانستم که دوستى بدون عمل را بچه سه ساله هم قبول ندارد.

چگونه ما میگوئیم خدا و رسول و اهل بیت او را دوست داریم، ولى در عمل کوتاهى میکنیم؟…

مهدی جان!

ما اشتباه کرده ایم که به انتظار نشسته ایم!

باید به انتظار بایستیم!

العجل…

موضوعات: همه, سفارش های بزرگان, داستان های کوتاه  لینک ثابت



[یکشنبه 1393-05-26] [ 10:11:00 ب.ظ ]