غلامی کنار پادشاهی نشسته بود. پادشاه خوابش می آمد،

 

اما هر گاه چشمان خود را می بست تا بخوابد، مگسی بر گونه او می نشست

 

و پادشاه محکم به صورت خود می زد تا مگس را دور کند. مدتی گذشت،

 

 

 

پادشاه از غلامش پرسید:«اگر گفتی چرا خداوند مگس را آفریده است؟»

 

 

 

غلام گفت: «مگس را آفریده تا قدرتمندان بدانند بعضی وقت ها

 

زورشان حتی به یک مگس هم نمی رسد.»

 

 

 

جوامع الحکایات

موضوعات: همه  لینک ثابت



[چهارشنبه 1393-05-15] [ 12:01:00 ب.ظ ]