شعر بسیار زیبا،از دستش ندید

 

عشق در واژه نمیگنجد و معنا نشود

عاشقی با اگرو شاید و اما نشود

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

هرکسی دربه در خانه ی لیلا نشود

دیراگر راه بیوفتیم به یوسف نرسیم

سر بازار که او منتظر ما نشود

لذت عشق به این حس بلاتکلیفیست

لطف تو شاملم آیا بشود یا نشود؟

من فقط روبه روی گنبد تو خم شده ام

کمرم غیردر خانه ی تو تا نشود

هرقدر باشد اگر دور ضریح تو شلوغ

من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود

بین زوار که باشم کرمت بیشتر است

قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود

امن تر از حرمت نیست همان بهتر که

کودک گم شده در صحن تو پیدا نشود

دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب

حرفم این است که یک وقت مداوا نشود

بهتراز این که کسی لحظه ی پابوسی تو

نفس آخرخود را بکشد، پا نشود

طوری افتاده گره بر دل بی تاب دخیل

که به جز دست تو با دست کسی وا نشود

لحظه ی واشدن سفره ی حاجات شنید

هرکه از جانب تو پاسخی، الا نشود

آخرش بی بروبرگرد مرا خواهی کشت

عاشقی با اگرو شاید و اما نشود…

موضوعات: همه  لینک ثابت



[پنجشنبه 1393-07-03] [ 05:29:00 ب.ظ ]