نادرشاه وزیری شیعه به نام «میرزا مهدی» داشت. زمانی كه نادر هند را فتح كرد، میرزا مهدی از او اجازه خواست كه از هند برای زیارت عتبات مقدسه به عراق مشرف گردد. نادرشاه او را به مسخره گرفت كه، شما شیعیان مرده پرست هستید! شخصی را كه صدها سال قبل از دنیا رفته است، بر سر قبرش میروید و به وی سلام میكنید…!میرزا مهدی وزیر گفت: اینها اگر چه در ظاهر مردهاند، ولی كارهایی میكنند كه از عهدهی زندهها برنمیآید و مردم آن را كرامت و معجزه مینامند. از جمله كرامات مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام این است كه سگ چون حیوانی نجس است به قبر مطهر ایشان نزدیك نمیشود و از آن عجیب تر، (شراب) است كه چون به آنجا میبرند فاسد میگردد و اثر خمریت و مستی از آن زایل میشود!نادرشاه پس از شنیدن این مطلب گفت: اگر چنین است كه تو میگویی، من هم با تو میآیم تا از نزدیك این كرامت و معجزه را مشاهده نمایم! چندی بعد نادر به طرف عراق حركت كرد. چون به محدودهی حرم مطهر مولا امیرالمؤمنین علیهالسلام رسید، شرابی را كه از قبل در ظرفی مخصوص گذاشته، و در آن را مهر كرده بودند، تا كسی نتواند در آن تصرف كند، طلب كرد. زمانی كه آن را آوردند دید بوی تندی همچون بوی سركه از آن متصاعد میشود و چون آن را چشید، دید سركه شده است!سپس یك سگ طلب كرد. سگ را آوردند، ولی هر چه سعی و تلاش كردند تا آن حیوان را وارد محوطه و محدودهی حرم مطهر كنند، نتوانستند. حیوان، دستهای خود را به زمین فشار میداد و هرچه، ریسمان وی را میكشیدند فایدهای نداشت، تا اینكه ریسمان پاره شد و حیوان آزاد شد و به عقب برگشت!!!
نادرشاه، كه این صحنه را دید، در مقابل عظمت امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابیطالب علیهالسلام سر تعظیم فرود آورد و گفت: حال كه چنین است، میخواهم به جای این حیوان، زنجیری به گردن خود من بیفكنید و به كنار قبر مطهر مولا امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسلام ببرید.زنجیری از طلا تهیه شد. ولی كسی جرأت نمیكرد آن زنجیر را به گردن نادرشاه بیندازد و او را به سوی حرم ببرد، زیرا فكر میكردند او اكنون احساساتی شده و چنین میگوید. ولی بعد كه به خود میآید و حالش آرام و طبیعی گردد، آن شخص را مجازات میكند!در این هنگام، ناگهان شخصی ناشناس، ولی بسیار با هیبت، نزدیك شد و زنجیر طلا را به گردن نادر انداخت و او را به طرف قبر امیرالمؤمنین علی علیهالسلام كشانید. وقتی نادرشاه به كنار قبر مطهر رسید، تاجی را كه از پادشاه هند گرفته و بسیار قیمتی بود، روی قبر مطهر نهاد و عرض كرد: شاه تویی و من یكی از بندگان تو هستم، بلكه من سگ در خانهی تو میباشم.سپس در نجف اشرف ماند و دستور داد تا گنبد حضرت را كه كاشی بود طلا كردند
و بعد هم به كربلا و زیارت حضرت سیدالشهداء علیهالسلام مشرف شد و چون حوادث عاشورا و صحنههای دلخراش كربلا و مصائب جانسوز حضرت اباعبدالله و یارانش را برایش گفتند، متأثر شد و بشدت گریست.در این میان، از علمدار كربلا، حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام، نیز سخن به میان آمد و گفته شد كه آن بزرگوار در روز عاشورا با چه رنجها و مشقتهایی روبرو شد! نادرشاه گفت: قبر او در كجای حرم امام حسین علیهالسلام است؟ گفتند: وی قبری جداگانه دارد، و نادر را به حرم حضرت قمر بنی هاشم علیهالسلام هدایت كردند. وقتی كه چشم نادرشاه به دستگاه با شكوه و حرم با صفای قمر بنی هاشم علیهالسلام افتاد و دید دست كمی از حرم مولایش امام حسین علیهالسلام ندارد، از حاضرین پرسید: علت و حكمت ایجاد این تشكیلات جداگانه چیست و چرا حضرتش را در حرم امام عظیم حسین بن علی علیهالسلام دفن نكردهاند؟! گفتند: این امر به علت وصیت خود سردار كربلا، قمر بنی هاشم علیهالسلام، بوده است كه به حضرت سیدالشهداء علیهالسلام گفت: مولا جان، مرا به خیمه مبر، چون به بچههای حرم وعدهی آب دادهام و آنها انتظار آب میكشند؛ و اینك اگر با این وضع به خیمه برگردم، شرمندهی آنان خواهم بود. اما هر چه علما و حاضرین برایش توضیح دادند، نادرشاه قانع نشد كه باید برای حضرت عباس علیهالسلام گنبد و بارگاه جدایی باشد.در این اثنا، ناگهان صدای فریادی همه را متوجه خود كرد. دیدند جوانی، با حالت آشفته و پریشان، كنار ضریح مطهر فرزند رشید مظلوم تاریخ امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسلام فریاد میزند و با لهجهی محلی میگوید: ای برادر زینب، به فریادم برس.نادرشاه گفت: ببینید مطلب از چه قرار است و آن جوان چه میخواهد؟ جوان گفت: من از قبیلهی مسعود هستم و محل سكونت ما، در همین دو سه فرسخی شهر كربلا میباشد. در میان ما رسم بر این است كه یك روز قبل از عروسی، داماد همراه با عروس، به حرم حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام میآیند و سوگند میخورند كه به یكدیگر خیانت نكنند و حضرت را حكم قرار میدهند كه هر كس به دیگری خیانت كرد حضرتش او را مجازات كند!امشب هم، شب عروسی و زفاف من است. لذا با همسرم از منزل بیرون آمدیم تا به حرم حضرت بیاییم؛ ولی در بین راه هفت نفر سواركار مسلح به ما حمله كردند و زنم را از من گرفتند و بردند.
اكنون آمدهام كه از حضرت قمر بنی هاشم علیهالسلام كمك بگیرم.نادرشاه بسیار متأثر شد و گفت: من تا شب همسرت را به تو باز میگردانم، ولی جوان عرب، كه گویا با نادرشاه و شكوه و هیبت وی آشنایی نداشت، گفت من از تو كمك نخواستم، من از برادر زینب كبری علیهاالسلام كمك میخواهم، و باید هر چه زودتر همسرم را به من برگرداند و آن دزدها را به كیفر برساند. نادرشاه از سخنان گستاخانهی آن جوان و اینكه او را رد كرده بود برآشفت و گفت: بسیار خوب، اگر قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام قبل از امشب همسرت را به تو نرساند من ترا كیفر خواهم كرد و به حسابت خواهم رسید.جوان با مشكل دوم كه همان تهدید نادرشاه بود روبرو شد و خود را به روی قبر مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام انداخت و در حالی كه فریاد میزد، گفت: ای پناه بیپناهان، ای پسر امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، به دادم برس.ناگهان صدای هلهله و فریاد زنی توجه همه را جلب كرد كه صدا میزد: «رایتك عالیة یبو فاضل، مشكور، یخو زینب»! آن زن با لهجهی محلی میگفت: پرچمت بلند است ای ابوالفضل علیهالسلام، سپاسگزارم ای برادر زینب!نادرشاه دستور داد جوان و همسرش را نزد او آوردند و ماجرا را از زن پرسید. هم مانند شوهرش، رسم جاری قبیله و حملهی دزدان را بیان كرد و اضافه نمود كه، چون دزدان مرا با خود بردند و شوهرم از من جدا و دور شد، فریاد برآوردم و حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام را به حق خواهرش زینب كبری علیهاالسلام قسم دادم تا مرا نجات دهد.ناگهان سواری از سوی كربلا نمایان شد و با عجله و شتاب بسیار نزدیك ما آمد و به دزدان دستور داد كه مرا رها كنند، ولی آنها نپذیرفتند و حتی به آن سوار حمله بردند كه یكمرتبه دیدم برقی همانند برق شمشیر به طرف دزدان حركت كرد و سرهایشان را از بدنها جدا كرد و اكنون جسدها و سرهای آنها در آن بیابان افتاده است، اینك نیز خودم را در اینجا میبینم!نادرشاه از دیدن این كرامت قانع شد كه مقام والای حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام این مقدار هست كه به پاداش وفا و ایگثاری كه در زندگی نشان داده است، چنین دستگاهی در كنار برادر عزیزش امام حسین علیهالسلام داشته باشد. لذا دستور به توسعهی حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام داد و مسجد بالا سر حضرت و مسجد رواق پشت سر را احداث نمود و صحن و ایوان را تزیین و تعمیر اساسی كرد.
اللهم ارزقنا شفاعه الحسین یوم الورود
اسرارالسلاطین، ص 450
[یکشنبه 1393-09-02] [ 04:23:00 ب.ظ ]