1- نام مبارک : رقیه (س) یا زینب
2- نام پدر : حضرت امام حسین سیدالشهدا علیه السلام
3- نام مادر : مکرمه ایشان امّ اسحاق دختر طلحته ابن عبدالله
4- محل تولد : مدینه منوّره
5- سال ولادت : 57 هجری
6- سن شریف : سه الی چهار سال
7- در حادثه کربلا حضور داشت
8- همراه کاروان به اسارت برده شد
9- طبق دستور امام حسین (ع) زنان و مادران شهادت پدران را از کودکان مخفی می داشتند
10-حضرت رقیه با دیدن کودکان شامی که همراه پدرانشان به تماشای آنها ایستاده بودند به سراغ عمه آمده و از او بهانه پدر می گیرد .
11- بر اثر گریه و بهانه پس از خواب شب هنگام پدر را در خواب می بیند از خواب بیدار می شده و با گریه مجدد سراغ پدر را می گیرد . و شدت گریه او غوغایی را به راه انداخته که زخم دل زنان و مادران مصیبت دیده را تازه کرده که حتی آرامش را از مسئولین مربوطه و یزید می گیرد به طوری که آن ملعون از خواب بیدار شد و پس از جویا شدن علت گریه ، دستور می دهد که سر بریده پدرش را به او نشان داده تا ساکت شود .
12- پس از بردن سر مبارک امام (ع)در خرابه حضرت رقیه با دیدن سر خون آلود پدر از شدت غم و اندوه فراوان از دنیا می رود .[1]
13- بدن مطهر او را کنار بابا الفرادیس به خاک سپرده می شود این مقبره در شمال غربی محله قدیمی دمشق واقع در کشور سوریه است .
14- مشهد و مزار آن حضرت زیارتگاه و مطاف دلهای محبین اهل بیت علیهم السلام است زرقنا الله زیارتها فی الدنیا و شفاعتها فی الاخره .
«کودکی خردسال و کرامتی بزرگ »
مرحوم آیت الله حاج میرزا هاشم خراسانی (متوفای سال 1352 هجری قمری )در منتخب التوارخ می نویسد : عالم جلیل ، شیخ محمد علی شامی که از جمله علما و محصّلین نجف اشرف است به حقیر فرمود : جد مادری من ، جناب آقای سیّد ابراهیم دمشقی ، که نسبتش به سید مرتضی علم الهدی منتاهی می شود و سن شریفش از نود افزون بوده و بسیار شریف و محترم بودند ، سه دختر داشتند ولی فرزند پسری نداشتند .
شبی دختر بزرگوار ایشان جناب رقیه بنت الحسین علیها السلام را در خواب دید فرمود به پدرت بگو به والی شام بگوید میان قبر و لحد مرا آب فرا گرفته و بدن من در آزار و اذیت است بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند .
دختر قضیه را به پدر گفت : امام سیّد ابراهیم از ترس اهل تسنن به خواب او ترتیب اثر نداد . شب دوم ، دختر دومی و شب سومی دختر سومی خواب می بیند بعد از عرضه خواب سید ترتیب اثر نداد تا شب چهارم فرا رسید در آن شب شخص سید خواب می بیند که حضرت رقیه علیها السلام به طریق عتاب فرمودند چرا والی را خبر نکردی ؟ صبح آن روز سید نزد والی شام رفت و خواب خود را برای او نقل کرد والی شام دستور داد علما و صلحای شام را از سنی و شیعه بروند و غسل کنند و لباس نظیف در بر کنند ، آنگاه به دست هر کس قفل درب حرم مقدس باز شد ، همان کس برود و قبر مقدس را نبش کند و جسد مطهرش را بیرون بیاورد تا قبر مطهر را تعمیر کنند .
بعد از انجام مقدمات دیدند تنها قفل به دست مرحوم سید ابراهیم باز شد وقتی نبش قبر صورت گرفت مشاهده شد که لحد حضرت رقیه علیها السلام را آب فراگرفته و بدن نازنین مخدّره میان لحد قرار دارد و کفن آن مخدّره مکرّمه صحیح و سالم می باشد لکن آب زیادی میان لحد جمع شده است .
سید ابراهیم دمشقی بدن شریف آن حضرت را از لحد بیرون آورد و بر روی زانوی خود تا سه روز نگه داشته به جز برایث نمازهای واجب که آن مخدره را بالای شی نظیفی می گذاشت و نماز می گذارد و تمام این سه روز به جز گریه خواب و خوراکی نداشت و بعداز تعمیر قبر ، آن حضرت را در میان لحد گذاشت سپس دعا کرد و خداوند پسری به نام سید مصطفی به او مرحمت فرمود و در پایان کار والی شام بعد از تفضیلو نوشتن ماجرا به سلطان عبدالحمید عثمانی و او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف حضرت رقیه و امّ کلثوم و سکینه : را به سیّد ابراهیم تولیت این اماکن شریفه را به عهده دارد و این قضیه حدود سنه هزار و دویست و هشتاد اتفاق افتاده است .
«کرامت بزرگ دیگر بوسیله ی این کودک»
مرحوم آیت الله خراسانی در کتاب معجزات و کرامات ضمن نقل قضیّه فوق می نویسد روی پشت بام خوابیده بودیم که ناگهان نار دست یکی از خویشان ما را گزید به طوری که بعد از مدتی مداوا هیچ اثری در بهبودی وی حاصل نشد تا آخر الامر جوانی به نام سیّد عبدالمیر نزد ما آمد و گفت : مریض مار گزیده کجاست و چون محل مار گزیدگی را به او نشان دادند با دست کشیدن به موضع ، بلافاله سلامتی او ببرگشت . سپس گفت : من نه دعایی دارم و نه دارویی فقط این کرامتها از اجداد ما به ما رسیده که هر سمی از زنبور یا عقرب و یا مار باشد اگر آب دهان یا انگشت بر آن بگذاریم فورا خوب می شود و جهتش این است که جدّ ما سید ابراهیم دمشقی موقعی که آب ، قبر شریف حضرت رقیه علیها السلام را فرا گرفته بود جسم آن حضرت را سه روز روی دست خود نگه داشت تا لحد باز سازی شد به برکت و کرامت حضرت رقیه علیها السلام این اثر در خود و اولادش نسلا بعد نسلٍ به یادگار مانده است .
1 . مورخ خیبر جناب عمادالدین حن بن علی ابن محمد طبرسی ،
که معاصر با خواجه نصیر الدین طوسی است در کتاب کامل بهائی این داستان را آورده .
[شنبه 1394-08-02] [ 11:21:00 ق.ظ ]