مهمان کربلا
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   






موضوعات

  • همه
  • همه
  • سفارش های بزرگان
  • داستان های کوتاه
  • نکته های ناب قرانی
  • عفاف و حجاب
  • ظهور
  • اطلاعات عمومی
  • به یاد شهدا ...
  • نماز
  • تربیت فرزند شیعه
  • فرزند پروری
  • سلامتی
  • شهدای و ایثار گران حوزوی
  • بزرگان حوزه
  • شعر
  • شناخت اهل بیت
  • طب سنتی
  • آشپزی ( کیک )
  • طنز
  • غدیر
  • عکس و حرف
  • اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ و ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﺳﺎﻟﻢ
  • جوان و جوانی
  • ﺯﻧﺎﻥ و ﻛﺮﺑﻼ
  • ﻭﻻﻳﺖ ﭘﺬﻳﺮﻱ ﺩﺭ ﻋﺎﺷﻮﺭا
  • خداوندا
  • زندگینامه
  • احکام بانوان
  • متن ادبی
  • آشپزی ( انواع غذا )
  • آشپزی ( نکته ها )
  • کلیپ
  • دانلود
  • همسرداری
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • آشپزی ( نوشیدنی ها )
  • رمضان
  • آشپزی ( آش ها)
  • عروسک بافی
  • مناسبت ها
  • لبخند های پشت خاکریز
  • معرفی کتاب
  • حدیث
  • احادیث
  • احادیث اخلاقی
  • ائمه اطهار
  • آشپزی
  • سوپ ها
  • ماه محرم
  • دهه چهارم
  • عدل الهی
  • نشانه های مؤمن چیست ؟
  • سخنان مقام معظم رهبری
  • جنگ نرم
  • رشد و خود سازی
  • داروخانه معنوی
  • متفرقه دینی
  • کودک و سیسمونی


  • شهریور 1394
    شن یک دو سه چهار پنج جم
     << < جاری> >>
      1 2 3 4 5 6
    7 8 9 10 11 12 13
    14 15 16 17 18 19 20
    21 22 23 24 25 26 27
    28 29 30 31      




    آخرین مطاب






    آمار

  • امروز: 75
  • دیروز: 141
  • 7 روز قبل: 3192
  • 1 ماه قبل: 6545
  • کل بازدیدها: 451953




  • خبرنامه





    کاربران آنلاین

  • ذاكري
  • زهرا بانوی ایرانی




  • لبخند های پشت خاکریز

    مهدویت امام زمان (عج)



    بازی های دفاع مقدس

    مهدویت امام زمان (عج)



    کرامات و داستان های ائمه اطهار

    آیه قرآن



    دانشنامه امام علی

    آیه قرآن



    اولین های دفاع مقدس

    وصیت شهدا



    جستجو





    ذکر ایام هفته

    ذکر روزهای هفته



    وصیت نامه موضوعی شهدا

    وصیت شهدا



    روز شمار غیبت





    معرفی صفحه وبلاگ به یک دوست






    بازی تمرکز حواس





    جستجو

    Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت




    رتبه



      یقین   ...



    حدیث (1) امام صادق عليه ‏السلام :

    اَلرَّوحُ وَ الرّاحَةُ فِى الرِّضا وَ اليَقينِ وَ الهَمُّ وَ الحَزَنُ فِى الشَكِّ وَ السَّخَطِ؛

    خوشى و آسايش، در رضايت و يقين است و غم و اندوه در شكّ و نارضايتى.

    (مشكاة‏الأنوار، ص 34)

    حدیث (2) امام صادق عليه‏ السلام :

    حُرِمَ الحَريصُ خَصلَتَينِ وَ لَزِمَتهُ خَصلَتانِ: حُرِمَ القَناعَةَ فَافتَقَدَ الرّاحَةَ وَ حُرِمَ الرِّضا فَافتَقَدَ اليَقينَ؛
    حريص از دو خصلت محروم شده و در نتيجه دو خصلت را با خود دارد: از قناعت محروم است و در نتيجه آسايش را از دست داده است، از راضى بودن محروم است و در نتيجه يقين را از دست داده است.

    (بحارالانوار، ج70، ص161)

    حدیث (3) امام على عليه ‏السلام :

    إنَّ المُؤمِنَ مَن يُرى يَقينُهُ في عَمَلِهِ، وَ المُنافِقُ مَن يُرى شَكُّهُ في عَمَلِهِ؛
    در عمل مؤمن يقين ديده مى‏شود و در عمل منافق شك.

    (عیون الحکم والمواعظ، ص152)

    حدیث (4) امام على عليه ‏السلام :

    یُستَدَلُّ عَلَی الیَقین بِقِصَر الأمَلِ وَ إخلاص العَمَل وَ الزُّهدِ فی الدُّنیا
    سه چیز از نشانه های یقین هستند: کوتاهی آرزو، اخلاص در عمل، بی رغبتی به دنیا

    (مستدرک الوسائل ج11 ص201)

    حدیث (5) امام صادق علیه السلام:

    اِنَّ العَملَ القَلیلَ الدّائمَ عَلَی الیَقینِ اَفضَلُ عِنداللهِ منَ العَمَلِ الکثیرِ عَلی غَیرِ یَقینٍ؛

    عمل اندک و بادوام که بر پایه یقین باشد و در نزد خداوند از عمل زیاد که بدون یقین باشد برتر است.

    (وسائل الشیعه، ‌ج15،ص202)

    حدیث (6) امام رضا علیه السلام:

    اِنَّ الایمانَ اَفضلُ مِن الاسلامِ بِدَرجَةٍ, وَ التَّقـوى اَفضـلُ مِن الایمانِ بِدَرَجَةٍ وَ لَم یَعطِ بَنو آدَمَ اَفضلُ مِنَ الیَقینِ؛

    ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است, و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فـرزنـد آدم چیزى بـالاتـر از یقیـن داده نشده است.

    (تحف العقول، ص445)

    حدیث (7) امام علی علیه السلام:

    ما أیقَنَ بِاللهِ مَن لَم یَرعَ عُهودَهُ وَ ذِمَّتَهُ
    کسی که عهد و پیمان خود را رعایت نکند به خدا یقین ندارد

    (غررالحکم ،ص253)

     

    موضوعات: احادیث, شناخت  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1394-06-11] [ 04:20:00 ب.ظ ]





      حکمت   ...



    حدیث (1) امام على عليه السلام :

    لَيسَ الحَكيمُ مَن لَم يُدارِ مَن لايَجِدُ بُدّا مِن مُداراتِهِ؛
    حكيم نيست آن كس كه مدارا نكند با كسى كه چاره اى جز مدارا كردن با او نيست.

    (بحارالأنوار، ج75، ص57)

    حدیث (2) امام كاظم عليه السلام :

    إِنَّ الزَّرعَ يَنبُتُ فِى السَّهلِ وَلايَنبُتُ فِى الصَّفا فَكَذلِكَ الحِكمَةُ تَعمُرُ فى قَلبِ المُتَواضِعِ وَلا تَعمُرُ فى قَلبِ المُتَكَبِّرِ الجَبّارِ، لأِنَّ اللّه  جَعَلَ التَّواضُعَ آلَةَ العَقلِ وَجَعَلَ التَّكَبُّرَ مِن آلَةِ الجَهلِ؛
    زراعت در زمين هموار مى رويد، نه بر سنگ سخت و چنين است كه حكمت، در دل هاى متواضع جاى مى گيرد نه در دل هاى متكبر. خداوند متعال، تواضع را وسيله عقل و تكبر را وسيله جهل قرار داده است.

    (تحف العقول، ص 396)

    حدیث (3) امام صادق عليه ‏السلام :

    إنَّ الْحِكْمَةَ لَتَكُونُ في قَلْبِ الْمُنافِقِ فَتُجَلْجِلُ في صَدْرِهِ حَتّى يُخْرِجَها فَيُوعِيَهَا الْمُؤْمِنُ وَتَكُونُ كَلِمةُ الْمُنافِقِ فى صَدْرِ الْمُؤْمِنِ فَتُجَلْجِلُ في صَدْرِهِ حَتّى يُخْرِجَها فَيَعِيَهَا الْمُنافِقُ؛

    به راستى حكمتى كه در قلب منافق جا مى‏گيرد، در سينه‏اش بى‏قرارى مى‏كند تا از آن بيرون آيد و مؤمن آن را بر گيرد و سخن منافقانه (لغو و بيهوده) در سينه مؤمن بى‏قرارى مى‏كند تا از آن بيرون برود و منافق آن را برگيرد.

    (بحارالأنوار، ج2، ص 94)

    حدیث (4) پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله :

    قَلْبٌ لَيْسَ فيهِ شَىْ‏ءٌ مِنَ الْحِكْمَةِ كَبَيْتٍ خَرِبَ فَتَعَلَّموا وَ عَلِّموا وَ تَفَقَّهوا وَ لا تَموتوا جُهّالاً فَاِنَّ اللّه‏َ لا يَعْذِرُ عَلَى الْجَهْلِ؛

    دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد و نادان نميريد. براستى كه خداوند، بهانه‏اى را براى نادانى نمى‏پذيرد.

    (نهج الفصاحه،ص600)

    حدیث (5) امام علی علیه السلام:

    خُذِ الحِکمَه اَنَّی کانَت فَاِنَّ الحِکمَه ضالَّه کُلِّ مُومِن؛

    حکمت را هر کجا که یافتی فراگیر، زیرا حکمت گمشده هر مومن است.

    (غررالحکم، ص360)

    حدیث (6) امام موسی کاظم علیه السلام:

    قِلَّهُ المَنطِقِ حُکم عَظیمٌ ، فَعَلَیکُم بِالصَّمتِ فَانَّهُ دَعَهٌ حَسَنَهٌ وَ قِلَّهُ وِزرٍ وَ خِفَّهٌ مِنَ الذُّنوبِ؛کم گویی ، حکمت بزرگی است ، بر شما باد به خموشی که آسایش نیکو و سبکباری و سبب تخفیف گناه است .

    (بحاالانوار(ط-بیروت)، ج 75، ص 309) - تحف العقول ص 394

     

    موضوعات: احادیث اعتقادی, شناخت  لینک ثابت



     [ 04:07:00 ب.ظ ]





      اين طوري لو رفت   ...

    دو تا بچه بسيجي ، غولي را همراه خودشان آورده بودند و هاي هاي مي خنديدند.

    گفتم : «اين كيه؟»

    گفتند : «عراقي»

    گفتم: «چطوري اسيرش كرديد ؟»   مي خنديدند !!!

    گفتند:«از شب عمليات پنهان شده بود ، تشنگي فشار آورده با لباس بسيجي هاي خودمان آمده ايستگاه صلواتي شربت گرفته بود. پول داده بود ، اين طوري لو رفت » و هنوز مي خنديدند.

    بني صدر واي به حالت!

    پدر و مادرم مي گفتند:«بچه اي» و نمي گذاشتند بروم جبهه، يك روز كه شنيدم بسيج اعزام نيرو دارد، لباس هاي صغري خواهرم را روي لباسم پوشيدم و سطل آب را برداشتم و به بهانه آوردن آب از چشمه زدم بيرون ، پدرم كه گوسفند ها را از صحرا مي آورد داد زد :«صغرا كجا»؟

    براي اينكه نفهمه سيف الله هستم سطل آب را بلند كردم كه يعني مي‌روم آب بياورم. خلاصه رفتم و از جبهه لباسها را با يك نامه پست كردم. يكبار پدرم آمده بود و از شهر تلفن كرده بود، از پشت تلفن گفت:«بني صدر!واي به حالت اگر دستم بهت* برسد.»

    * رييس جمهور خائن، كه در مرداد 1360 با لباس و آرايش زنانه و به همراه خلبان اختصاصي شاه معدوم و سركرده گروهك منافقين از كشور گريخت.

    از مجله نشريه دانش آموزي «امين دانش آموز»

    موضوعات: لبخند های پشت خاکریز  لینک ثابت



     [ 04:05:00 ب.ظ ]





      احادیث مربوط به عقل   ...

     

    حدیث (1) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

    يا عَلىُّ اَلعَقلَ مَا اكتُسِبَت بِهِ الجَنَّةُ و َطُلِبَ بِهِ رِضَى الرَّحمنِ؛

    يا على عقل چيزى است كه با آن بهشت و خشنودى خداوند رحمان به دست مى آيد.

    (من لایحضره الفقیه،ج4،ص369)

    حدیث (2) امام على عليه السلام :

    أَعقَلُ النّاسِ أَبعَدُهُم عَن كُلِّ دَنيَّةٍ؛

    عاقل ترين مردم كسى است كه از همه پَستى ها دورتر باشد.

    (تصنیف غررالحکم و دررالکلم،ص197)

    حدیث (3) امام على عليه السلام :

    مَن لَم يُهَذِّب نَفسَهُ لَم يَنتَفِع بِالعَقلِ؛

    هر كس خود را تزكيه نكند، از عقل بهره نمى برد.

    (تصنیف غررالحکم و دررالکلم،ص240)

    حدیث (4) امام حسین عليه السلام:

    لا يَكمُلُ العَقلُ إلاّ بِاتِّباعِ الحَقِّ؛

    عقل جز با پيروى از حق كامل نمى شود.

    (بحار الانوار(ط-بیروت)ج75،ص127)

    حدیث (5) امام على عليه السلام :

    أَفضَلُ النّاسِ عَقلاً أَحسَنُهُم تَقديرا لِمَعاشِهِ وَ أَشَدُّهُمُ اهتِماما بِإِصلاحِ مَعادِهِ؛

    عاقل ترين مردم كسى است كه در امور زندگيش بهتر برنامه ريزى كند و در اصلاح آخرتش بيشتر همّت نمايد.

    (تصنیف غررالحکم و دررالکلم،ص52)

    حدیث (6) امام على عليه السلام :

    زكوةُ العَقلِ احتِمالُ الجُهّالِ؛

    زكات عقل تحمّل نادانان است.

    (تصنیف غررالحکم و دررالکلم،ص56)

    حدیث (7) امام على عليه السلام :

    رَدعُ النَّفسِ عَن زَخارِفِ الدُّنيا ثَمَرَةُ العَقلِ؛

    دورى از تجمّلات دنيا ميوه عقل است.

    (تصنیف غررالحکم و دررالکلم،ص241)

    حدیث (8) امام على عليه السلام :

    لَيسَ العاقِلُ مَن يَعرِفُ الخَيرَ مِنَ الشَّرِّ وَلكِنَّ العاقِلُ مَن يَعرِفُ خَيرَ الشَّرَّينِ؛

    عاقل آن نيست كه خير را از شر تشخيص دهد، بلكه عاقل كسى است كه ميان دو شر، آن را كه ضررش كمتر است بشناسد.

    (بحار الانوار(ط-بیروت)ج75،ص6)

    حدیث (9) قال الحسين عليه السلام :

    إذا وَرَدَت عَلَى العاقِلِ لُمَّة ٌ قَمَعَ  الحُزنَ  بِالحَزمِ  وَ قَرَعَ  العَقلَ  لِلاِحتيالِ؛

    چون براى عاقل مشكلى پيش آيد، غم خود را با هوشيارى و دورانديشى از ميان مى برد و عقل را به چاره جويى وامى دارد.

    (نزهة الناظر و تنبیه الخاطر،ص84)

    حدیث (10) امام على عليه السلام :

    يَنبَغى لِلعاقِلِ اَن يَحتَرِسَ مِن سُكرِ المالِ وَ سُكرِ القُدرَةِ ، وَ سُكرِ العِلمِ ، وَ سُكرِ المَدحِ وَ سُكرِ الشَّبابِ ، فَاِنَّ لِكُلِّ ذالِكَ رياحا خَبيثَةً تَسلُبُ العَقلَ وَ تَستَخِفُّ الوَقارَ ؛

    سزاوار است كه عاقل ، از مستى ثروت، قدرت ، دانش ، ستايش و مستى جوانى بپرهيزد، چرا كه هر يك را بادهاى پليدى است كه عقل را نابود مى كند و وقار و هيبت را كم مى نمايد .

    (تصنیف غرر الحكم و دررالکلم،ص66)

    حدیث (11) رسول خدا صلی الله علیه و آله:

    مَن اُلهِمَ الصِّدقَ فى كَلامِهِ وَ الإنصافَ مِن نَفسِهِ وَ بِرَّ والِدَيهِ وَ وَصلَ رَحِمِهِ، اُنسِى ءَ لَهُ فى اَجَلُهُ وَ وُسِّعَ عَلَيهِ فى رِزقِهِ وَ مُتِّعَ بِعَقلِهِ وَ لُـقِّنَ حُجَّتَهُ وَقتَ مُساءَلَتِهِ ؛

    به هر كس، راستگويى در گفتار، انصاف در رفتار، نيكى به والدين و صله رحم الهام شود، اجلش به تأخير مى افتد، روزيش زياد مى گردد، از عقلش بهره مند مى شود و هنگام سئوال [مأموران الهى] پاسخ لازم به او تلقين مى گردد.

    (اعلام الدين، ص 265)

    حدیث (12) امام على عليه السلام :

    اَلحِلمُ غِطاءٌ ساتِرٌ وَالعَقلُ حُسامٌ قاطِعٌ، فَاستُر خَلَلَ خَلقِكَ بِحِلمِكَ وَقاتِل هَواكَ بِعَقلِكَ؛
    بردبارى پرده اى پوشاننده و عقل شمشيرى برنده است، پس عيبهاى اخلاقى خود را با بردبارى بپوشان و با عقلت به جنگ هوا و هوست برخيز.

    (الذریه الی الحافظ الشریعه،ج1،ص213)

    حدیث (13) امام على عليه السلام :

    حُبُّ الدُّنيا يُفسِدُ العَقلَ وَ يُصِمُّ القَلبَ عَن سَماعِ الحِكمَةِ وَ يوجِبُ اَليمَ العِقابِ؛

    دل بستگى به دنيا، عقل را فاسد مى كند، قلب را از شنيدن حكمت ناتوان مى سازد و باعث عذاب دردناك مى شود.

    (مستدرک الوسائل و منبسط المسائل،ج12،ص41)

    حدیث (14) امام حسين عليه السلام :

    لا يَكمُلُ العَقلُ إلاّ بِاتِّباعِ الحَقِّ؛
    عقل جز با پيروى از حق كامل نمى شود.

    (أعلام الدین فی صفات المؤمنین،ص298)

    حدیث (15) رسول خدا صلی الله علیه و آله:

    مَنِ استَشارَهُ أَخوهُ المُؤمِنُ فَلَم يَمحَضهُ النَّصيحَةَ سَلَبَهُ اللّه  لُبَّهُ؛
    هر كس برادر مؤمنش با او مشورت كند و او صادقانه راهنمائيش نكند، خداوند عقلش را از او بگيرد.

    (بحارالأنوار، ج72، ص104)

    حدیث (16) رسول خدا صلی الله علیه و آله:

    أَعقَلُ النّاسِ أَشَدُّهُم مُداراةً لِلنّاسِ؛
    عاقل ترين مردم كسى است كه بيشتر با مردم مدارا كند.

    (من لايحضره الفقيه، ج4، ص395)

    حدیث (17) امام على عليه السلام :

    اَلعَقلُ يَهدى وَيُنجى، وَالجَهلُ يُغوى وَيُردى؛
    عقل راهنمايى مى  كند و نجات مى  دهد و نادانى گمراه مى  كند و نابود مى  گرداند.

    (غررالحکم و دررالحکم،ص124)

    حدیث (18) امام على عليه السلام :

    اَکثَرُ مَصَارعِ‌ العُقُولِ تَحتَ بُرُوقِ المَطَامِعِ؛

    قربانگاه عقلها غالبا در پرتو طمعها است.

    (نهج البلاغه،ص507)

    حدیث (19) امام على عليه السلام :

    لا غِنَی کالعَقلِ، و لا فَقرَ کالجَهلِ، و لا میراثَ کالاَدَب و لا ظَهیرَ کالمُشاوَرَه؛

    هیچ ثروتی چون عقل و هیچ فقری چون جهل و هیچ میراثی چون ادب و هیچ پشتیبانی چون مشورت نخواهد بود.

    (نهج البلاغه،ص478)

    حدیث (20) رسول خدا صلی الله علیه و آله:

    لا فقرَ اَشدُّ مِنَ الجَهلِ ، لا مالَ اَعودُ مِن العَقلِ؛

    هیچ تهیدستی سخت تر از نادانی و هیچ مالی سودمندتر از عقل نیست.

    (تحف العقول، ص6)

    حدیث (21) امام على عليه‏ السلام :

    اَلْحِلْمُ غِطاءٌ ساتِرٌ وَالْعَقْلُ حِسامٌ قاطِعٌ، فَاسْتُرْ خَلَلَ خَلْقِكَ بِحِلْمِكَ وَقاتِلْ هَواكَ بِعَقْلِكَ؛

    بردبارى پرده ‏اى پوشاننده و عقل شمشيرى برنده است، پس عيبهاى اخلاقى خود را با بردبارى بپوشان و با عقلت به جنگ هوا و هوست برخيز.

    (الذریه الی الحافظ الشریعه،ج1،ص213)

    حدیث (22) امام على عليه‏ السلام :

    اَعْقَلُ النّاسِ مَنْ كانَ بِعَيْبِهِ بَصيرا وَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ ضَريرا؛

    عاقل‏ترين مردم كسى است كه به عيب‏هاى خويش بينا و از عيوب ديگران، نابينا باشد.

    (غررالحكم، ص207)

    حدیث (23) امام صادق عليه‏ السلام :

    لا يُعَدُّ الْعاقِلُ عاقِلاً حَتّى يَسْتَـكْمِلَ ثَلاثا: اِعْطاءَ الْحَقِّ مِنْ نَفْسِهِ عَلى حالِ الرِّضا وَ الْغَضَبِ وَ اَنْ يَرْضى لِلنّاسِ ما يَرْضى لِنَفْسِهِ وَ اسْتِعْمالَ الْحِلْمِ عِنْدَ الْعَثْرَةِ؛

    عاقل، عاقل نيست مگر آن كه سه صفت را در خود به كمال رساند: حق را در هنگام خشنودى و خشم ادا كند، آنچه را براى خود مى‏پسندد، براى ديگران هم بپسندد و هنگام خطاى ديگران، بردبار باشد.

    (تحف العقول، ص 318)

    حدیث (24) امام صادق عليه‏ السلام :

    دِعامَةُ الاِْنْسانِ الْعَقْلُ وَ الْعَقْلُ مِنْهُ الْفِطْنَةُ وَ الْفَهْمُ وَ الْحِفْظُ وَ الْعِلْمُ وَ بِالْعَقْلِ يَكْمُلُ وَ هُوَ دَليلُهُ وَ مُبْصِرُهُ وَ مِفْتاحُ اَمْرِهِ فَاِذا كانَ تَاْييدُ عَقْلِهِ مِنَ النّورِ كانَ عالِما حافِظا ذاكِرا فَطِنا فَهِما فَعَلِمَ بِذلِكَ كَيْفَ وَ لِمَ وَ حَيْثُ وَ عَرَفَ مَنْ نَصَحَهُ وَ مَنْ غَشَّهُ فَاِذا عَرَفَ ذلِكَ عَرَفَ مَجْراهُ وَ مَوصولَهُ وَ مَفْصولَهُ وَ اَخْلَصَُّهُ مِنْ تَاْييدِ العَقْلِ؛

    ستون انسانيت، عقل است و از عقل، زيركى، فهم، حفظ و دانش بر مى‏خيزد. با عقل، انسان به كمال مى‏رسد. عقل، راهنماى انسان، بينا كننده و كليد كارهاى اوست. هر گاه عقل با نور يارى شود، دانا، حافظ، تيزهوش و فهيم مى‏شود و بدين وسيله (پاسخ) چگونه، چرا و كجا را مى‏فهمد و خيرخواه و دغلكار را مى‏شناسد و هرگاه اين را دانست، مسير حركت 49 و خويش و بيگانه را مى‏شناسد و در توحيد و طاعت خداوند اخلاص مى‏ورزد و چون چنين كرد، آنچه از دست رفته جبران مى‏كند و بر آنچه در آينده مى‏آيد چنان وارد مى‏شود كه مى‏داند در كجاى آن است و براى چه منظورى در آنجاست. از كجا آمده و به كجا مى‏رود. و اين همه از پرتو تأييد عقل است.

    (كافى، ج 1، ص 25)

    حدیث (25) امام كاظم عليه‏ السلام :

    كَما لا يَقومُ الْجَسَدُ اِلاّ بِالنَّفْسِ الحَيَّةِ فَكَذلِكَ لا يَقومُ الدّينُ اِلاّ بِالنِّيَّةِ الصّادِقَةِ وَ لا تَثْبُتُ النِّيَّةُ الصّادِقَهُ اِلاّ بِالْعَقْلِ؛

    همان گونه كه قوام جسم، تنها به جانِ زنده است، قوام ديندارى هم تنها به نيّت پاك است و نيّت پاك، جز با عقل حاصل نمى‏شود.

    (تحف العقول، ص 396)

    حدیث (26) امام رضا عليه‏ السلام :

    اِذا اَرادَ اللّه‏ُ اَمْرا سَلَبَ الْعِبادَ عُقولَهُمْ فَاَنْفَذَ اَمْرَهُ وَ تَمَّتْ اِرادَتُهُ فَاِذا اَنْفَذَ اَمْرَهُ رَدَّ اِلى كُلِّ ذى عَقْلٍ عَقْلَهُ فَيَقولُ كَيْفَ ذا؟ وَ مِنْ اَيْنَ ذا؟

    هر گاه خداوند چيزى را بخواهد، عقل‏هاى بندگان را از آنها مى‏گيرد و حكم خود را اجرا مى‏كند و خواسته خود را به پايان مى‏رساند. همين كه حكم خود را اجرا كرد، عقلِ هر صاحب عقل را به او بر مى‏گرداند، آنگاه او مرتب مى‏گويد: چگونه و از كجا چنين و چنان شد.

    (تحف العقول، ص442)

    حدیث (27) امام على عليه‏ السلام :

    اَعْقَلُ النّاسِ مَنْ غَلَبَ جِدُّهُ هَزْلَهُ وَ اسْتَظْهَرَ عَلى هَواهُ بِعَقْلِهِ؛

    عاقل كسى است كه جدّى ‏اش از شوخى ‏اش بيشتر باشد و با كمك عقلش بر هوا و هوسش پيروز گردد.

    (تصنیف غررالحكم،ص52)

    حدیث (28) امام على عليه‏ السلام :

    اَلا وَ اِنَّ اللَّبيبَ مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجوهَ الاْآراءِ بِفِكْرٍ صائِبٍ وَ نَظَرٍ فِى الْعَواقِبِ؛

    بدانيد عاقل، كسى است كه با فكر درست، به استقبال نظرات گوناگون برود و در عواقب امور بنگرد.

    (غررالحكم،ص178)

    حدیث (29) امام على عليه‏ السلام :

    اِحْتَمِلْ ما يَمُرُّ عَلَيْكَ فَاِنَّ الاِْحْتِمالَ سِتْرُ الْعُيوبِ وَ اِنَّ الْعاقِلَ نِصْفُهُ اِحْتِمالٌ وَ نِصْفُهُ تَغافُلٌ؛

    در برابر آنچه بر تو مى‏گذرد، بردبار باش، زيرا بردبارى، عيب‏ها را مى‏پوشاند. به راستى كه نيمى از عقل، بردبارى و نيمه ديگرش خود را به غفلت زدن است.

    (غررالحكم،ص139)

    حدیث (30) امام على عليه‏ السلام :

    اَلْعاقِلُ مَنْ صانَ لِسانَهُ عَنِ الْغيبَةِ؛

    عاقل كسى است كه زبانش را از بدگويى پشت سر ديگران، نگه دارد.

    (غررالحكم، ص108)

    حدیث (31) امام على عليه‏ السلام :

    اتَّهِمُوا عُقولَكُمْ فَاِنِّهُ مِنَ الثِّقَةِ بِها يَكونُ الْخَطاءُ؛

    عقل خويش را زير سؤال ببريد؛ زيرا از اعتماد به آن، خطاها سرچشمه مى‏گيرد.

    (شرح آقا جمال خوانساری بر غررالحكم، ج2،ص267)

    حدیث (32) امام على عليه‏ السلام :

    اَلْعاقِلُ اِذا تَـكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ اَتْبَعَها حِكْمَةً وَ مَثَلاً وَ الاَحْمَقُ اِذا تَـكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ اَتْبَعَها حِلْفا؛

    عاقل، هر گاه سخن بگويد، آن را با سخنى حكيمانه و ضرب المثل همراه سازد و نادان هرگاه سخن بگويد، آن را با سوگند همراه كند.

    (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج20، ص289)

    حدیث (33) امام على عليه‏ السلام :

    ما عُبِدَ اللّه‏ُ بِشَىْ‏ءٍ اَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ وَ ما تَمَّ عَقْلُ امْرِى‏ءٍ حَتّى يَكونَ فيهِ خِصالٌ شَتّى: اَلْكُفْرُ وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأمونانِ وَ الرُّشْدُ وَ الْخَيْرُ مِنْهُ مَأمولانِ وَ فَضْلُ مالِهِ مَبْذولٌ وَ فَضْلُ قَوْلِهِ مَكفوفٌ وَ نَصيبُهُ مِنَ الدُّنْيَا القوتُ لا يَشْبَعُ مِنَ الْعِلْمِ دَهْرَهُ اَلذُّلُّ اَحَبُّ اِلَيْهِ مَعَ اللّه‏ِ مِنَ العِزِّ تَمامُ الاَمْرِ؛

    خداوند با چيزى بهتر از عقل عبادت نشده است، و عقل كسى كامل نشود، مگر در او چند خصلت باشد: كفر و بدى از او انتظار نمى‏رود، رشد و خوبى در او اميد مى‏رود، زيادى ثروتش بخشوده و زيادى سخنش نگه داشته شده است، بهره او از دنيا تنها غذاى روزانه است، در طول زندگى از دانش سير نمى‏شود، خوارى را با خداوند از عزّت با ديگران، بيشتر دوست دارد، عقـــل و عــاقـل نزد او دوست داشتنى‏ تر از شرف و بزرگى است، خوبىِ كم ديگران را بسيار و خوبى بسيار خود را كم مى‏شمرد، همه مردم را از خودش بهتر و خود را نزد خويش از همه بدتر مى‏داند و اين مهم‏ترين خصلت است.

    (كافى، ج 1، ص 18)

    حدیث (34) امام على عليه ‏السلام :

    اَلظَّنُّ الصَّوابُ مِنْ شيَمِ اُولِى الاَلْبابِ؛

    خوش گمانى، از اخلاق عاقلان است.

    (غررالحكم، ص253)

    حدیث (35) امام على عليه ‏السلام :

    اَلْعاقِلُ مَنْ اَحْسَنَ صَنائِعَهُ وَ وَضَعَ سَعْيَهُ فى مَواضِعِهِ ؛

    عاقل كسى است كه كارهايش را خوب انجام دهد و تلاشى كه مى‏كند، به جا باشد.

    (غررالحكم، ص96)

    حدیث (36) امام حسين عليه ‏السلام :

    لا يَكْمُلُ الْعَقْلُ اِلاّ بِاتِّباعِ الْحَقِّ؛

    عقل، جز با پيروى از حق، كامل نمى‏شود.

    (اعلام الدين، ص 298)

    حدیث (37) پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله :

    اَنَسٌ: قيلَ: يا رَسولَ اللّه‏ِ، اَلرَّجُلُ يَكونُ حَسَنَ الْعَقْلِ كَثيرَ الذُّنوبِ؟ قالَ: ما مِنْ آدَمىٍّ اِلاّ وَ لَهُ ذُنوبٌ وَ خَطايا يَقْتَرِفُها، فَمَنْ كانَتْ سَجيَّتُهُ الْعَقْلَ وَ غَريزَتُهُ الْيَقينَ لَمْ تَضُرَّهُ ذُنوبُهُ. قيلَ: كَيْفَ ذلِكَ يا رَسُولَ اللّه‏ِ؟ قالَ: لاَِنَّهُ كُلَّما اَخْطَاَ لَمْ يَلْبَثْ اَنْ تَدارَكَ ذلِكَ بِتَوْبَةٍ وَ نَدامَةٍ عَلى ما كانَ مِنْهُ فَيَمْحو ذُنوبَهُ وَ يَبْقى لَهُ فَضْلٌ يَدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ؛

    اَنس گويد: سؤال شد: «اى رسول خدا! ممكن است كسى از عقل نيكو برخوردار باشد و گناهان بسيار داشته باشد؟». پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمودند: هيچ انسانى نيست، مگر اين كه گناهان و خطاهايى مرتكب مى‏شود، ولى هر كس سرشتش عقل و نهادش يقين باشد، گناهانش به او آسيب نمى‏رساند». گفته شد: «اى رسول خدا! چگونه است اين؟». فرمودند: «زيرا عاقل هرگاه مرتكب خطايى گردد، بى‏درنگ آن را با توبه و پشيمانى جبران كند و با اين كار، گناهانش را پاك مى‏گرداند و  خوبى ‏هايى برايش باقى مى‏ماند كه با آن، وارد بهشت مى‏گردد».

    (مجموعه ورام، ج 1، ص 62)

    حدیث (38) پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏ آله :

    سُئِلَ النَّبىُّ صلى ‏الله ‏عليه‏ و ‏آله عَنْ قَوْلِهِ: «اَ يُّـكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً» فَقالَ: اَ يُّـكُمْ اَحْسَنُ عَقْلاً، ثُمَّ قالَ صلى‏ الله ‏عليه‏ و ‏آله : اَتَمُّكُمْ عَقْلاً وَ اَشَدُّكُمْ لِلّهِ خَوْفا وَ اَحْسَنُكُمْ فيما اَمَرَ اللّه‏ُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ وَ نَهى عَنْهُ نَظَرا وَ اِنْ كانَ اَقَلَّكُمْ تَطَوُّعا؛

    از پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله از معنى آيه «[تا بيازمايد] كداميك عملتان بهتر است» پرسيدند. فرمودند: يعنى كداميك عاقل‏تريد. سپس فرمودند: مقصود، كسى است كه عقلش كامل‏تر، از خدا بيمناك‏تر و در امر و نهى خداوند دقيق‏تر است؛ هر چند مستحبّاتش كمتر باشد.

    (بحارالأنوار، ج 67، ص 233)

    حدیث (39) امام على عليه‏ السلام :

    جاهِدْ شَهْوَتَكَ وَ غالِبْ غَضَبَكَ وَ خالِفْ سوءَ عادَتِكَ، تَزْكُ نَفْسُكَ وَ يَكْمُلْ عَقْلُكَ وَ تَسْتَـكْمِلْ ثَوابَ رَبِّكَ؛

    با هوا و هوست مبارزه كن، بر خشمت مسلّط شو و با عادت‏هاى بدت مخالفت كن، تا روحت پاك و عقلت كامل گردد و پاداش پروردگارت را به تمامى دريافت نمايى.

    (غررالحكم، ص338)

    حدیث (40) امام على عليه ‏السلام :

    مَنْ شاوَرَ ذَوِى الْعُقولِ اسْتَضاءَ بِاَنْوارِ الْعُقولِ؛

    هر كس با عقلا مشورت كند، از نور عقل‏ها بهره مى ‏برد.

    (غررالحكم، ص627)

    حدیث (41) امام على عليه‏ السلام :

    اِنَّ بِذَوِى الْعُقولِ مِنَ الْحاجَةِ اِلَى الاَدَبِ كَما يَظْمَأُ الزَّرْعُ اِلَى الْمَطَرِ؛

    نياز عاقلان به ادب، همانند نياز كشتزار به باران است.

    (غررالحكم، ص225)

    حدیث (42) امام على عليه ‏السلام :

    اَلْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارِبِ وَ خَيْرُ ما جَرَّبْتَ ما وَعَظَكَ؛

    عقل، اندوختن تجربه‏ها (و عمل به آن) است و بهترين تجربه، آن است كه پندت داده.

    (نهج البلاغه، ص402)

    حدیث (43) امام على عليه‏ السلام :

    لَقَدْ سَبَقَ اِلى جَنّاتِ عَدْنٍ اَقْوامٌ ما كانوا اَكْثَرَ النّاسِ لا صَوْما وَ لا صَلاةً وَ لا حَجّا وَ لاَ اعْتِمارا وَ لكِنَّهُمْ عَقَلوا عَنِ اللّه‏ِ مَواعِظَهُ؛

    گروه‏هايى به سوى بهشت برين (از ديگران) پيشى گرفتند كه بيش از ديگران اهل روزه، نماز، حج و عمره نبودند، بلكه آنان در موعظه‏هاى الهى تعقل كردند.

    (مجموعه ورام، ج 2، ص 213)

    حدیث (44) امام على عليه‏ السلام :

    فَسادُ الاَْخْلاقِ بِمُعاشَرَةِ السُّفَهاءِ وَ صَلاحُ الاَْخْلاقِ بِمُنافَسَةِ الْعُقَلاءِ وَ الْخَلْقُ اَشْكالٌ فَكُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ؛

    معاشرت با نابخردان، اخلاق را فاسد و رقابت با عقلا اخلاق را اصلاح مى‏نمايد و مردم متفاوتند، و هر كس بر حسب طينت خود رفتار مى‏كند.

    (عوالم العلوم و المعارف، ج 23، ص 279)

    حدیث (45) امام على عليه‏ السلام :

    يَنْبَغى لِلْعاقِلِ اَنْ يُخاطِبَ الْجاهِلَ مُخاطَبَةَ الطَّبيبِ الْمَريضَ؛

    شايسته است كه برخورد عاقل با نادان، مانند برخورد طبيب با بيمار باشد.

    (غررالحكم، ص 797)

    حدیث (46) امام على عليه‏ السلام :

    اَلْعَقْلُ حَيْثُ كانَ آلِفٌ مَاْلوفٌ ؛

    عقل هر كجا باشد، انس‏ گيرنده و الفت ‏پذير است.

    (غررالحكم، ص 67)

    حدیث (47) پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله :

    اَلا وَ اِنَّ اَعْقَلَ النّاسِ عَبْدٌ عَرَفَ رَبَّهُ فَاَطاعَهُ وَ عَرَفَ عَدُوَّهُ فَعَصاهُ وَ عَرَفَ دارَ اِقامَتِهِ فَاَصْلَحَها وَ عَرَفَ سُرْعَةَ رَحيلِهِ فَتَزَوَّدَ لَها؛

    بدانيد كه عاقل‏ترين مردم كسى است كه پروردگارش را بشناسد و از او پيروى كند، دشمنان خدا را بشناسد و از آنان نافرمانى كند، جايگاه ابدى خود را بشناسد و آن را آباد كند و بداند به زودى به آنجا سفر خواهد كرد و براى آن، توشه بردارد.

    (اعلام الدين، ص 337)

    حدیث (48) پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله :

    اِنَّما يُدْرَكُ الْخَيْرُ كُلُّهُ بِالْعَقْلِ، وَ لا دينَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ؛

    همه خوبى‏ها با عقل شناخته مى‏شوند و كسى كه عقل ندارد، دين ندارد.

    (تحف العقول، ص 54)

    حدیث (49) پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله :

    رَاْسُ الْعَقْلِ بَعْدَ الاْيمانِ بِاللّه‏ِ مُداراةُ النّاسِ فى غَيْرِ تَرْكِ حَقٍّ؛

    كمال عقل پس از ايمان به خدا، مدارا كردن با مردم است به شرط آن كه حق، ترك نشود.

    (تحف العقول، ص 42)

    حدیث (50) پيامبر صلى‏ الله ‏عليه و‏آله :

    اَرْبَعَةٌ تَلْزَمُ كُلَّ ذى حِجىً وَ عَقْلٍ مِنْ اُمَّتى، قيلَ: يا رَسولَ اللّه‏ِ، ما هُنَّ؟ قالَ: اِسْتِماعُ الْعِلْمِ، وَ حِفْظُهُ، وَ نَشْرُهُ وَ الْعَمَلُ بِهِ؛

    چهار چيز بر هر عاقل و خردمندى از امّت من واجب است. گفته شد: «اى پيامبر خدا! آن چهار چيز كدام‏اند؟». فرمودند: «گوش فرادادن به دانش، نگهدارى، نشر و عمل به آن».

    (تحف العقول، ص 57)

    حدیث (51) پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله :

    اِنَّ خيارَكُمْ اُولُوا النُّهى، قيلَ: يا رَسولَ اللّه‏ِ، وَ مَنْ اُولُوا النُّهى؟ قالَ: هُم اُولُوا الاَْخْلاقِ الحَسَنَةِ وَ الاَحلامِ الرَّزينَةِ وَ صِلَةِ الاَْرْحامِ وَ البَرَرَةُ بِالاُْمَّهاتِ وَ الاْآباءِ وَ الْمُتَعاهِدينَ لِلْفُقَراءِ وَ الْجيرانِ وَ الْيَتامى وَ يُطْعِمونَ الطَّعامَ وَ يُفْشونَ السَّلامَ فِى الْعالَمِ وَ يُصَلّونَ وَ النّاسُ نيامٌ غافِلونَ؛

    «بهترين شما صاحبان عقل هستند». گفته شد: «اى رسول خدا! صاحبان عقل، چه كسانى‏اند؟». فرمودند: آنان كه داراى اخلاق خوب‏اند، بردبار و باوقارند، صله رحم مى‏ نمايند، به پدران و مادران نيكى مى‏كنند، به فقرا، همسايگان و يتيمان رسيدگى مى‏نمايند، اطعام مى‏كنند، آشكارا به همه سلام مى‏كنند و هنگامى كه مردم در خواب و غافلند، نماز (نماز شب) مى‏گذارند.

    (كافى، ج 2، ص 240، ح 32)

    حدیث (52) امام صادق عليه ‏السلام :

    خَمْسُ خِصالٍ مَنْ فَـقَـدَ واحِدَةً مِنْهُنَّ لَمْ يَزَلْ ناقِصَ العَيْشِ زائِلَ الْعَقْلِ مَشْغولَ الْقَلْبِ، فَاَوَّلُّها: صِحَّةُ البَدَنِ وَ الثّانيَةُ: اَلاْمْنُ وَ الثّالِثَةُ: اَلسَّعَةُ فِى الرِّزْقِ، وَ الرّابِعَةُ: اَلاَنيسُ الْمُوافِقُ (قال الراوى:) قُلْتُ: و مَا الاْنيسُ الْمُوافِقُ؟ قال: اَلزَّوجَةُ الصّالِحَةُ، وَ الوَلَدُ الصّالِحُ، وَ الْخَليطُ الصّالِحُ وَ الخامِسَةُ: وَ هِىَ تَجْمَعُ هذِه الْخِصالَ: الدَّعَةُ؛

    پنج چيز است كه هر كس يكى از آنها را نداشته باشد، همواره در زندگى‏ اش كمبود دارد و كم خرد و دل نگران است: اول، تندرستى، دوم امنيت، سوم روزى فراوان، چهارم همراهِ همرأى. راوى پرسيد: همراهِ همرأى كيست؟ امام فرمودند: همسر و فرزند و همنشين خوب و پنجم كه در برگيرنده همه اينهاست، رفاه و آسايش است.

    (خصال، ص 284)

    حدیث (53) امام على عليه ‏السلام :

    مَنِ اطَّرَحَ الْحِقْدَ اسْتَراحَ قَلْبُهُ وَ لُبُّهُ؛

    هر كس كينه را از خود دور كند، قلب و عقلش آسوده مى ‏گردد.

    (غررالحكم، ص634)

    حدیث (54) امام على عليه‏ السلام :

    اَصْلُ الْعَقْلِ القُدَرةُ وَ ثَمَرَتُها السُّرورُ؛

    ريشه عقل، قدرت است و ميوه آن شادى.

    (بحارالأنوار، ج 75، ص7)

    حدیث (55) امام صادق عليه ‏السلام :

    اَلنَّومُ راحَةٌ لِلْجَسَدِ وَ النُّطْقُ راحَةٌ لِلرُّوحِ وَ السُّكوتُ راحَةٌ لِلْعَقْلِ؛

    خواب مايه آسايش جسم، سخن مايه آسايش جان و سكوت مايه آسايش عقل است.

    (من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 402)

    حدیث (56) امام باقر عليه ‏السلام :

    اِنَّ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ يَقى بِالتَّقْوى عَنِ الْعَبْدِ ما عَزُبَ عَنْهُ عَقْلُهُ وَ يُجَلّى بِالتَّقْوى عَنْهُ عَماهُ وَ جَهْلَهُ؛

    خداوند عزوجل به وسيله تقوا، انسان را از آنچه عقلش به آن نمى‏رسد، حفظ مى‏كند و كوردلى و نادانى را از او دور مى‏نمايد.

    (كافى، ج 8، ص 52)

    حدیث (57) امام على عليه‏ السلام :

    عَلَى الْعاقِلِ اَنْ يُحْصى عَلى نَفْسِهِ مَساويَها فِى الدّينِ وَ الرَّأىِ وَ الاَْخْلاقِ وَ الاَْدَبِ ، فَيَجْمَعُ ذلِكَ فى صَدْرِهِ اَوْ فى كِتابٍ وَ يَعْمَلُ فى اِزالَتِها ؛

    بر عاقل است كه بدى‏هايش را در دين، انديشه، اخلاق و ادب يادداشت كند و به‏خاطرش بسپارد و براى از بين بردن آنها بكوشد.

    (بحار الأنوار ، ج 75، ص 6)

    حدیث (58) امام على عليه‏ السلام :

    اَللّهُمَّ ارْزُقنى عَقْلاً كامِلاً وَ عَزْما ثاقِبا وَ لُبّا راجِحا وَ قَلْبا زَكيّا وَ عِلْما كَثيرا وَ اَدَبا بارِعا وَاجْعَلْ ذلِكَ كُلَّهُ لى وَلا تَجْعَلْهُ عَلَىَّ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ؛

    خدايا مرا عقلى كامل ، تصميمى نافذ، خردى برتر، دلى پاك، دانشى فراوان و ادبى والا روزى كن و تمام اينها را به سود من قرار ده نه به زيانم،اى مهربان‏ترين مهربانان.

    (بحار الانوار،ج84،ص325)

    حدیث (59) امام على عليه السلام :

    كُلُّ شَىْ‏ءٍ يَحتاجُ اِلَى الْعَقْلِ وَالْعَقْلُ يَحْتاجُ اِلَى الاَْدَبِ؛

    هر چيزى به عقل نياز دارد و عقل به ادب نيازمند است.

    (غررالحکم و درر الکلم،ص510)

    حدیث (60) ابن شهر آشوب :

    كانَ النَّبىّ صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله قَبْلَ المَبْعَثِ مَوصوفا بِعِشرينَ خَصلَةً مِن خِصالِ الاَنْبياءِ لَوِ انْفَرَدَ واحِدٌ بِاَحَدِها لَدَلَّ عَلى جَلالِهِ فَكَيْفَ مَنِ اجْتَمَعَت فيهِ؟! كانَ نَبيّا اَمينا، صادِقا، حاذِقا، اَصيلاً، نَبيلاً، مَكينا، فَصيحا، عاقِلاً، فاضِلاً، عابِدا، زاهِدا، سَخيا، كميا، قانِعا، مُتَواضِعا، حَليما، رَحيما، غَيورا، صَبورا، مُوافِقا، مُرافِقا، لَميُخالِطْ مُنَجِّما وَ لا كاهِنا و لا عَيافا؛

    رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پيش از مبعوث شدن، بيست خصلت از خصلت‏هاى پيامبران را دارا بودند، كه اگر كسى يكى از آنها را داشته باشد، دليل عظمت اوست؛ چه رسد به كسى كه همه آنها را دارا باشد، آن حضرت پيامبرى امين، راستگو، ماهر، اصيل، شريف، استوار، سخنور، عاقل، با فضيلت، عابد، زاهد، سخاوتمند، دلير و با شهامت، قانع، متواضع، بردبار، مهربان، غيرتمند، صبور، سازگار، و نرم‏خو بودند و با هيچ منجّم (قائل به تأثير ستارگان)، غيب‏گو و پيش‏گويى هم‏نشين نبودند.

    (بحارالانوار، ج 16، ص 175)

    حدیث (61) امام حسن عليه السلام :

    لا یَغشُّ العاقِلُ مَن استَنصَحَه؛

    خردمند به کسى که از او نصیحت مى خواهد، خیانت نمى کند.

    (تحف العقول، ص 236)

    حدیث (62) امام صادق علیه السلام:

    أکمَلُ الناسِ عَقلاً أحسَنُهُم خُلقاً؛

    عاقل ترین مردم خوش خلق ترین آنهاست.

    (اصول کافی، ج 1، ص 23)

    حدیث (63) امام حسین علیه السلام:

    لا یکمل العقل إلا باتباع الحق؛

    عقل کامل نمی شود مگر با پیروی از حق.

    (بحار الانوار، ج 75، ص 127)

    حدیث (64) امام موسی کاظم علیه السلام:

    التَوَدُّدُ اِلَی الناسِ نِصفُ العَقل؛

    مهرورزی و دوستی با مردم، نصف عقل است.

    (تحف العقول، ص 403و443)

    حدیث (65) امام على عليه السلام:

    العاقِلُ مَن وَعَظَتهُ التَّجارِبُ

    خردمند كسى است كه تجربه ها او را پند دهد.

    (تحف العقول، ص 85)

    حدیث (66) امام على عليه السلام:

    مَن تَرَکَ الإستِماعَ مِن ذَوی العُقولِ ماتَ عَقلُهُ.

    هر که به خردمندان گوش نسپارد عقلش بمیرد.

    (تحف العقول،ص85)

    حدیث (67) پيامبر خدا (صلی الله عليه و آله):

    ما قَسَمَ اللّه ُ لِلعِبادِ شَيئًا أفضَلَ مِنَ العَقلِ

    خداوند ، چيزى با ارزش تر از عقل ، در ميان بندگان تقسيم نكرد .

    (الکافی ،ج1،ص12)

    حدیث (68) امام عسكرى (سلام الله عليه):

    حُسنُ العَقلِ جَمالٌ باطِنٌ.

    نكويى خرد، زيبايى درون است.

    (بحارالانوار،ج1،ص95)

    حدیث (69) پيامبر خدا (صلی الله عليه و آله):

    رَأسُ العَقلِ بَعدَ الإِيمانِ بِاللّه ِ عز و جل التَّحَبُّبُ إلَى النّاسِ

    حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم : اساس عقل ، پس از ايمان به خداوند عز و جل ، اظهار دوستى با مردم است .

    (الخصال ،ج1،ص15)

    حدیث (70) امام على عليه السلام:

    کَثرةُ ألامانی مِن فَسادِ العَقل.

    آرزوهای زیاد از تباهی عقل است.

    (غررالحکم،ص525)

     

    موضوعات: احادیث, احادیث اعتقادی, شناخت  لینک ثابت



    [یکشنبه 1394-06-08] [ 09:23:00 ب.ظ ]





      توجیه خط   ...

    بنا بود آن روز ما رانسبت به خط توجیه کنند، در هما بای بسم الله خمپاره زدند مسئول محور دود شد رفت روی آسمان. رو کردند به کسی که در میان برادران همه قدیمی تر بود، برادر سید حمید سیدی، پرسیدند: آیا می تواند این وظیفه را به عهده بگیرد؟ با خوشرویی گفت: بله مسأله مهمی نیست. بعد رفت بالای خاکریز. همه منتظر بودیم که او یک جلسه مفصل راجع به این قضیه صحبت کند. اول با دست اشاره کرد به سمت چپ: این چاله که می بینید جای خمپاره 60 است. بعد رویش را برگرداند به طرف راست: آن یکی گودال هم محل اصابت خمپاره 120 است. بعد از مکث نقطه کوری را در دشت نشان داد و گفت: این هم جای خمپاره ای است که در راه است و تا چند لحظه دیگر می رسد! والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

    از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی

    موضوعات: لبخند های پشت خاکریز  لینک ثابت



     [ 09:17:00 ب.ظ ]





      خاطره یک عکاس و عکس از رهبر انقلاب   ...

     

     

     

    به گزارش پایگاه خبری فلاورجان “پلنا"«بهزاد پروین قدس» یکی از عکاسانی است که در کنار حضور در لشکر ۳۱ عاشورا، عکس‌های زیادی را از جنگ هشت ساله ثبت کرده است. بخشی از این عکس‌ها مربوط به حضور مقام معظم رهبری در جبهه‌های نبرد است.این عکاس درباره‌ی یکی از این عکس‌ها که بعد از عملیات مرصاد و در اردوگاه شهید باکری گرفته شده، به ایسنا، گفت: رهبر انقلاب در سال‌های جنگ در جبهه حضور پیدا می‌کردند و در آن روزها هم پس از دیدار از منطقه‌ی غرب به جنوب آمده بودند. آقا از قبل با دیدن مجموعه‌ای از عکس‌هایم مرا می‌شناختند. وقتی با دوربینم روبه‌روی ایشان قرار گرفتم، لبخند زدند و من از تبسم ایشان عکس گرفتم.

    او ادامه داد: من عکس‌های زیادی از رهبر انقلاب در زمان حضورشان در جبهه گرفته‌ام و این عکس یک نمونه از این مجموعه است.

    پروین قدس درباره‌ی حضورش در جبهه و عکاسی از اتفاقات جنگ، گفت: من از دوران جوانی به کارهای هنری مانند عکاسی و نقاشی علاقه‌مند بودم. وقتی جنگ تحمیلی شروع شد، مثل بقیه‌ی رزمنده‌ها برای دفاع عازم جبهه شدم، اما از همان زمان، دوربینم را هم همراه خودم بردم تا از اتفاقات جنگ عکس بگیرم. این عکس‌ گرفتن‌ها از نوروز سال ۶۰ شروع شد و تا سال ۶۷ ادامه داشت. من در عملیات‌های مختلفی در کنار رزمندگان به نوشتن خاطرات، کشیدن نقاشی و گرفتن عکس مشغول بودم.

    این عکاس ادامه داد: بچه‌هایی که به جنگ می‌آمدند، دل بزرگی داشتند، باورهای‌شان هم بزرگ بود و من دوست داشتم، زندگی آن‌ها را در قاب تصویر ثبت کنم. همیشه هم حرص می‌خوردم که چرا امکانات خوبی در آن زمان نداشتم که بتوانم زندگی آن‌ها را به‌خوبی و آن‌طور که می‌خواهم ثبت کنم. در آن زمان، نبودن امکانات یکی از مشکلات عکاسان جنگ بود، چون تحریم بودیم و دسترسی به نگاتیو هم کم بود، از حقوق یا پول توجیبی خودمان برای خریدن قلم، رنگ و نگاتیو استفاده می‌کردیم.

    او به حضورش در عملیات‌های مختلف و عکاسی از جنگ اشاره و اظهار کرد: من از عملیات‌های مختلفی مانند شکست حصر آبادان، عملیات‌های جزیره‌ی مجنون، عملیات خیبر، کربلای ۴ و ۵ شلمچه و بیت‌المقدس و همچنین عملیات مرصاد عکاسی کرده‌ام. تقریبا تا آخر جنگ در جبهه حضور داشتم و فقط چندبار که به‌دلیل مجروح شدن از جبهه دور بودم، نتوانستم عکس بگیرم. حدود ۲۰۰۰ فایل نگاتیو عکس از زمان جنگ دارم. پس از جنگ هم از تفحص و تشییع شهدا عکس می‌گرفتم.

    پروین قدس در بخش دیگری از سخنانش بر لزوم نگهداری از عکس‌های جنگ تأکید و اظهار کرد:‌ متأسفانه از زمان پایان جنگ تا تأسیس انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس، وقفه زیادی به‌وجود آمد و خیلی از عکس‌ها از آن دوره هستند که شناسایی، جمع‌آوری و به‌نمایش گذاشته نشده‌اند. کسانی که در انجمن هستند، بچه‌های زخم‌خورده مناطق جنگ‌زده هستند و احیای عکس‌های انقلاب و دفاع مقدس را آغاز کرده‌اند، ولی چون این اتفاق خیلی دیر افتاده است، انجمن با هجمه‌ی بزرگی روبه‌رو شده و شبانه‌روز در حال احیا و اصلاح اطلاعات عکس‌ها، شناسنامه آن‌ها و رزومه عکاس‌های‌شان است.

    او افزود: ما باید برای ۱۰۰ سال بعد و نسل‌های آینده، جواب داشته باشیم. هشت سال کشور ما مورد حمله قرار گرفت و جوان‌هایی پا به جهاد گذاشتند که عکس‌های حضور آن‌ها در جنگ در آرشیو عکاسان خاک می‌خورد. ما حرف‌ها و خاطراتی در سینه داریم که احساس می‌کنیم باید بیان شود. باید شناسایی و شناسنامه کردن نگاتیو‌ها و عکس‌های آن دوره همچنان ادامه پیدا کند و به سرانجام برسد تا بتوانیم از آن‌ها به‌عنوان سندی برای نسل‌های آینده نگهداری کنیم.

    این عکاس همچنین به شرایط سخت عکاسی در جنگ اشاره کرد و گفت: عکاسی جنگ، عکاسی از یک شرایط بحرانی است. یک عکاس باید وقتی رزمنده پشت خاکریز پناه می‌گیرد، بلند شود و از او عکس بگیرد. عکاسی از اتفاقات جنگ مثل عکاسی از طبیعت نیست که نور و هوا و سه‌پایه را بتوان تنظیم کرد و عکس خوب گرفت. علاوه بر شرایط فنی، احساسات و عواطف از شهادت دوستان هم به عکاس فشار می‌آورد و کار را برای او سخت می‌کند. همه‌ی این‌ها بر روحیه‌ی عکاس و نحوه‌ی عکس گرفتن او تأثیر می‌گذارد.

    پروین قدس به یکی دیگر از عکس‌هایش از رزمنده‌ها در ارتفاعات غرب کشور اشاره کرد و گفت: این عکس اسفندماه سال ۱۳۶۶ در ارتفاعات ماووت و در جریان عملیات بیت‌المقدس ۲ گرفته شد؛ ما از صبح درگیر جنگ بودیم که بتوانیم پیکر دوستان شهیدمان را که بین ما و عراقی‌ها مانده بود، به عقب برگردانیم. در لحظه‌ای که یکی از بچه‌ها با دیدن دوست شهیدش او را بوسید، از این لحظه عکس گرفتم.

    «بهزاد پروین قدس» متولد سال ۱۳۴۳ در تبریز است. نقاشی می‌کند، می‌نویسد، فیلم می‌سازد و البته عکاسی در کارهایش جایگاه ویژه‌ای دارد. روزهای جنگ را با لشکر ۳۱ عاشورا گذراند و از عملیات‌های مختلف عکاسی کرد. او بارها در نمایشگاه‌های انفرادی و گروهی داخلی و خارجی شرکت کرده و در مسابقات مختلف نیز علاوه بر نمایش عکس‌هایش به عنوان‌هایی دست یافته است.

    انتهای پیام / کد خبر14284

    موضوعات: لبخند های پشت خاکریز  لینک ثابت



     [ 06:42:00 ب.ظ ]





      الاغ های جنگ جو!   ...

     

     

     

    در سنگر مسئولین یکی از تیپ ها صدا به صدا نمی رسید. هر کس چیزی می گفت و می خواست طرف صحبتش را متقاعد کند. اما مگر می شد؟ ساز خودش را می زد و میخواست حرفش را به کرسی بنشاند:- باید زودتر از اینجا حمله کنیم!

    - چه می گویی با کدام نیرو و مهمات؟

    - بهتر نیست عقب نشینی کنیم؟ زمین می دهیم زمان می گیریم.

    - تو هم که حرف های بنی صدر را می زنی. نکند راست راستی باورت شده که او از جنگ سر در می آورد و برای خودش کسی است؟

    - پس چه کنیم؟ وایسیم عراقی ها بیایند برایمان نقشه و طرح عملیات بریزند؟

    هیچکس عقلش به جایی قد نمی داد. خبر رسیده بود که عراقی ها قصد دارند از یک محور حمله کنند و این قضیه جدی است. آن زمان بنی صدر هم رئیس جمهور و هم فرمانده کل قوا بود و از تصدیق سر نامبارک او ایرانی ها فقط شکست خورده بودند. حالا که بسیجی ها پا جلو گذاشته بودند و کم کم جنگ داشت به سود ایران ورق می خورد، این خبر آمده بود. آخر سر جوانی که تا آن زمان ساکت بود گفت: « اگر اجازه بدهید من راه حلی دارم!» یک هو همه ساکت شدند و نگاه ها به او دوخته شد. جوان گفت: «درست است که ما نیرو و مهمات زیادی نداریم. اما مین های ضد تانک زیادی داریم که از عراقی ها غنیمت گرفته ایم. سر راه تانک هایشان مین کار میگذاریم و پیش روی شان را سد می کنیم تا ان شاءالله نیروی کمکی برسد.» به به و چه چه بلند شد و جوان مأمور شد تا با نیروهای تخریبچی کارش را شروع کند. صفر نیم نگاهی به الاغ ها کرد و گفت: «اگر توان بردن ده ها مین را دارای بسم الله.» صفر گفت: «من نوکر خودت و الاغت هم هستم!» دور و بریها خندیدند. اکبر و نیروهایش در نیمه های شب افسار الاغ های حامل مین را گرفتند و راه افتادند.

    ساعتی بعد آنها عرق ریزان زمین را می کندند و مین کار می گذاشتند. ناگهان یکی از الاغ ها فین فین کرد و آواز گوش خراشش در دشت شبزده پیچید:

    - عر! عر! عر!

    صفر فریاد زد: « جان تان را بردارید فرار کنید!» حالا، دیگر همه الاغ ها عر عر می کردند و یک ارکستر درست و حسابی راه انداخته بودند. از طرف عراقی ها ، باران گلوله و خمپاره باریدن گرفت. وقتی اکبر و دوستانش به خط خودی رسیدند، هنوز صدای عرعر از لابه لای انفجارها به گوش می رسید.

    در سنگر فرماندهان تیپ همه از خوشحالی یکدیگر را می بوسیدند و به اکبر به خاطر درایت و هوشش آفرین می گفتند. چند روزی بود که خبری از عراقی ها نشده بود.  صبح همان روز یکی از عراقی ها به ایران پناهنده شد و گفته بود که وقتی یکی از الاغ ها با دها مین به قرارگاه آنها آمده، فرماندهان عراقی ترسیده اند و گفته اند که ایرانی ها حتماً آماده و حاضر به نبردند و آن قدر مهمات زیاد آورده اند که حتی الاغ هایشان را مین گذاری کرده اند! و از حمله صرف نظر کرده اند.

    کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 27

    موضوعات: لبخند های پشت خاکریز  لینک ثابت



     [ 06:35:00 ب.ظ ]





      جنگ جنگ تا پیروزی   ...

     شنیده اید می گویند عدو شود سبب خیر؟ ما تازه دیروز معنی آنرا فهمیدیم.    دیروز عصر که با خمپاره سنگر تدارکات را زدند. نمی دانید تدارکاتچی بیچاره چه حالی داشت، باید بودید و با چشمان خودتان می دیدید. دار و ندارش پخش شده بود روی زمین، کمپوت، کنسرو، هر چه که تصورش را بکنید، همه آنچه احتکار کرده بود! انگار مال بابایش بود. بچه ها مثل مغولها هجوم بردند، هر کس دو تا، چهارتا کمپوت زده بود زیر بغلش و می گریخت و بعضی همانجا نشسته بودند و می خوردند. طاقت اینکه آنرا به سنگر ببرند نداشتند، دو لپی می خوردند و شعار می دادند: جنگ جنگ تا پیروزی، صدام بزن، صدام بزن جای دیروزی!

    از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی




    موضوعات: لبخند های پشت خاکریز  لینک ثابت



     [ 06:32:00 ب.ظ ]





      می روم حلیم بخرم   ...

     

    آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمی خندید. هر چی به بابا ننه ام می گفتم می خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمی گذاشتند. حتی تو بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند. مثل سریش چسبیدم به پدرم که الّا و بالله باید بروم جبهه. آخر سر کفری شد و فریاد زد: «به بچه که رو بدهی سوارت می شود. آخر تو نیم وجبی می خواهی بروی جبهه چه گلی به سرت بگیری.» دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به طویله مان و فریاد زد: «آهای نورعلی، بیا این را ببر صحرا و تا مخورد کتکش بزن و بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش دربیاید!» قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان می داد برای کتک زدن. یک بار الاغ مان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت! نورعلی حاضر به یراق، دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن قدر کتکم زد که مثل نرم تنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت کنم. به خاطر این که تو ده، مدرسه راهنمایی نبود. بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود، آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت. چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی کردم و سرتق بازی در آوردم تا این که مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت.روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم: «من میروم حلیم بخرم و زودی برمی گردم.» قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد. رفتم که رفتم.

    درست سه ماه بعد، از جبهه برگشتم. در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر کوچکم در را باز کرد و وقتی حلیم دید با طعنه گفت: «چه زود حلیم خریدی و برگشتی!» خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی بیا که احمد آمده!» با شنیدن اسم نورعلی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جاماند!

    کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 11

    موضوعات: لبخند های پشت خاکریز  لینک ثابت



     [ 06:28:00 ب.ظ ]





      احترام به پدر   ...

     

    نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می کردم. مانده بودم معطل تو آن برهوت که جز خودمان کسی نیست، سلمانی از کجا پیدا کنم. تا این که خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را اصلاح می کند.
    رفتم سراغش. دیدم کسی زير دستش نیست. طمع کردم و جلدی با چرب زبانی، قربان صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی نشستم. چشمتان روز بد نبیند. با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می پریدم. ماشین نگو تراکتور بگو! به جای بریدن مو ها، غِلفتی از ریشه و پیاز می کندشان!
    از بار چهارم، هر بار که از جا می پریدم، با چشمان پر از اشک سلام می كردم. پيرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد. اما بار آخر کفری شد و گفت:«تو چت شده سلام می کنی.یک بار سلام می کنند.»
    گفتم :«راستش به پدرم سلام می کنم.»پیرمرد دست از کار کشید و با حیرت گفت:«چی؟ به پدرت سلام میکنی؟ کو پدرت؟»اشک چشمانم را گرفتم و گفتم:«هر بار که شما با ماشینتان موهایم را می کنید، پدرم جلوی چشمم میاد و من به احترام بزرگتر بودنش سلام می کنم!»
    پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه ای خرجم کرد و گفت:«بشکنه این دست که نمک ندارد…»
    مجبوری نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگر به آقاجانم سلام کردم تا کارم تمام شد.

    کتاب رفاقت به سبك تانک صفحه 17

     

    موضوعات: لبخند های پشت خاکریز  لینک ثابت



     [ 06:25:00 ب.ظ ]





      علم   ...

    حدیث (1) قال رسول الله صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله :

    خَيرُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ العِلمِ وَشَرُّ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ الجَهلِ ؛

    خير دنيا و آخرت با دانش است و شرّ دنيا و آخرت با نادانى.

    (بحارالانوار، ج79، ص170)

    حدیث (2) قال رسول الله صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله :

    طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ أَلا إِنَّ اللّه‏َ يُحِبُّ بُغاةَ العِلمِ؛

    طلب دانش بر هر مسلمانى واجب است. خداوند جويندگان دانش را دوست دارد.

    (مصباح الشریعه،ص13)

    حدیث (3) قال على عليه ‏السلام :

    كُلُّ وِعاءٍ يَضيقُ بِما جُعِلَ فيهِ إِلاّ وِعاءُ العِلمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ؛

    فضاى هر ظرفى در اثر محتواى خود تنگ‏تر مى‏شود مگر ظرف دانش كه با تحصيل علوم، فضاى آن بازتر مى‏گردد.

    (نهج البلاغه،ص505)

    حدیث (4) قال على عليه ‏السلام :

    زَكاةُ العِلمِ بَذلُهُ لِمُستَحِقِّهِ وَإجهادُ النَّفسِ فِى العَمَلِ بِهِ؛

    زكات دانش، آموزش به كسانى كه شايسته آنند و كوشش در عمل به آن است.

    (غرر الحکم و درر الکلم،ص391)

    حدیث (5) قال على عليه‏ السلام :

    خَيرُ العِلمِ مانَفَعَ؛

    بهترين علم آن است كه مفيد باشد.

    (غررالحکم و دررالکلم،ص 354)

    حدیث (6) قال الصادق عليه ‏السلام :

    مَن تَعَلَّمَ العِلمَ و َعَمِلَ بِهِ و َعَلَّمَ لِلّهِ دُعِىَ فى مَلَكُوتِ السَّماواتِ عَظيما فَقيلَ: تَعَلَّمَ لِلّهِ و َعَمِلَ لِلّهِ و َعَلَّمَ لِلّهِ؛

    هر كس براى خدا دانش بياموزد و به آن عمل كند و به ديگران آموزش دهد، در ملكوت آسمانها به بزرگى ياد شود و گويند: براى خدا آموخت و براى خدا عمل كرد و براى خدا آموزش داد.

    الذریعه الی حافظ الشریعه(شرح اصول کافی) ج1،ص56

    حدیث (7) قال على عليه ‏السلام :

    پاِنَّ العِلمَ حَياةُ القُلوبِ وَ نورُ البصارِ مِنَ العَمى وَ قُوَّةُ البدانِ مِنَ الضَّعفِ؛

    به راستى كه دانش، مايه حيات دل‏ها، روشن كننده ديدگان كور و نيروبخش بدن‏هاى ناتوان است.

    (تحف العقول، ص 28)

    حدیث (8) قال على عليه‏ السلام :

    يَنبَغى لِلعاقِلِ اَن يَحتَرِسَ مِن سُكرِ المالِ وَ سُكرِ القُدرَةِ ، وَ سُكرِ العِلمِ ، وَ سُكرِ المَدحِ وَ سُكرِ الشَّبابِ ، فَاِنَّ لِكُلِّ ذالِكَ رياحا خَبيثَةً تَسلُبُ العَقلَ وَ تَستَخِفُّ الوَقارَ؛

    سزاوار است كه عاقل ، از مستى ثروت، قدرت ، دانش ، ستايش و مستى جوانى بپرهيزد، چرا كه هر يك را بادهاى پليدى است كه عقل را نابود مى‏كند و وقار و هيبت را كم مى‏نمايد.

    (غرر الحكم، ص 797)

    حدیث (9) قال ابی عبدالله عليه ‏السلام :

    اِنَّ مِن حَقيقَةِ الايمانِ اَن تُؤثِرَ الحَقَّ وَ اِن ضَرَّكَ عَلَى الباطِلِ وَ اِن نَفَعَكَ وَ اَن لا يَجوزَ مَنطِقُكَ عِلمَكَ؛

    از حقيقت ايمان اين است كه حق را بر باطل مقدم دارى، هر چند حق به ضرر تو و باطل به نفع تو باشد و نيز از حقيقت ايمان آن است كه گفتار تو از دانشت بيشتر نباشد.

    (بحارالانوار، ج 2، ص114)

    حدیث (10) قال الصادق عليه ‏السلام :

    لايَزالُ المُؤمِنُ يُورِثُ أَهلَ بَيتِهِ العِلمَ وَ الدَبَ الصّالِحَ حَتّى يُدخِلَهُمُ الجَنَّةَ جَميعا؛

    مؤمن همواره خانواده خود را از دانش و ادب شايسته بهره مند مى سازد تا همه آنان را وارد بهشت كند.

    (مستدرك الوسايل، ج12، ص201)

    حدیث (11) قال على عليه‏ السلام :

    اَلعِلمُ قاتِلُ الجَهلِ؛

    دانش، نابود كننده نادانى است.

    (غررالحکم و دررالکلم،ص56)

    حدیث (12) قال على عليه ‏السلام :

    اَلا اِنَّ فيهِ عِلمَ مايَأتى و َالحَديثَ عَنِ المَاضى و َدَواءَ دائِكُم و نَظمِ ما بَينَكُم؛

    آگاه باشيد كه دانش آينده، اخبار گذشته و درمان دردهايتان و نظم ميان شما در قرآن است.

    (نهج البلاغه، ص 223)

    حدیث (13) قال على عليه ‏السلام :

    إِذا تَفَقَّهَ الرَّفيعُ تَواضَعَ؛

    انسان بلند مرتبه چون به فهم و دانايى رسد، متواضع مى شود.

    (غررالحكم، ص285)

    حدیث (14) قال على عليه‏ السلام :

    اَلعِلمُ کَنزٌ عَظیمٌ لایَفنی؛

    علم گنج بزرگی است که با خرج کردن تمام نمی شود.

    (غرر الحکم و درر الکلم،ص66)

    حدیث (15) قال على عليه‏ السلام :

    العِلمُ وَراثَهٌ کَریمَهٌ ، وَ الادابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَهٌ ، وَ الفِکرُ مِرآهٌ صافِیَهٌ؛

    علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف.

    (نهج البلاغه،ص469)

    حدیث (16) پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله :

    أنَّهُ إذا قالَ الْمُعَلِّمُ لِلصَّبىِّ قُل بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ فَقالَ الصَّبىُّ بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ كَـتَبَ اللّه‏ُ بَراءَةً لِلصَّبِىِّ و بَراءَةً لأِبـَوَيهِ و بَراءَةً لِلمُعَلِّمِ؛

    وقتى معلم به كودك بگويد: بگو بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم و كودك آن را تكرار كند خداوند براى كودك و پدر و مادرش و معلم، برائت از آتش در نظر خواهد گرفت.

    بحارالانوار(ط-بیروت)،ج۸۹،ص257

    حدیث (17) امام على عليه‏ السلام :

    عِلمُ الْمُنافِقِ في لِسانِهِ و َعِلْمُ الْمُؤْمِنِ في عَمَلِهِ؛

    دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در كردار اوست.

    (غررالحكم، ص463)

    حدیث (18) امام على عليه ‏السلام :

    تَغَرَّبْ عَنِ الأَوْطانِ فى طَـلَبِ الْعُلا وَ سافِرْ فَفِى الأَسْفارِ خَمْسُ فَوائِدَ تَفَرُّجُ هَمٍّ وَاكْتِسابُ مَعيشَةٍ و َعِلْمٌ وَآدابٌ و صُحْبَةُ ماجِدٍ؛

    براى كسب بلند مرتبگى از وطن خود دور شو و سفر كن كه در مسافرت پنج فايده است: برطرف شدن اندوه، بدست آوردن روزى و دانش و آداب زندگى، و هم‏نشينى با بزرگواران.

    (مستدرك الوسائل، ج 8، ص 115)

    حدیث (19) پيامبر صلى‏ لله‏ عليه ‏و ‏آله :

    اَلْعِلْمُ رَأسُ الْخَيْرِ كُلِّهِ، وَ الْجَهْلُ رَأسُ الشَّرِّ كُلِّهِ ؛

    دانايى سرآمد همه خوبى‏ها و نادانى سرآمد همه بدى ‏هاست.

    (بحارالأنوار، ج74، ص 175)

    حدیث (20) امام على عليه‏ السلام :

    اَلْعِلْمُ اَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ، اَلْجَهْلُ اَصْلُ كُلِّ شَرٍّ؛

    دانايى، ريشه همه خوبى‏ها و نادانى ريشه همه بدى‏هاست.

    (غررالحكم، ص48)

    حدیث (21) امام على عليه‏ السلام :

    رَأْسُ الْعِلْمِ التَّمْييزُ بَيْنَ الاْخْلاقِ وَ اِظْهارُ مَحْمودِها وَ قَمْعُ مَذْمومِها؛

    بالاترين درجه دانايى، تشخيص اخلاق از يكديگر و آشكار كردن اخلاق پسنديده و سركوب اخلاق ناپسند است.

    (غررالحکم و دررالکلم،ص378)

    حدیث (22) امام على عليه ‏السلام :

    جالِسِ الْعُلَماءَ يَزْدَدْ عِلْمُكَ وَ يَحْسُنْ اَدَبُكَ و تَزكُ نَفسُكَ؛

    با علما معاشرت كن تا علمت زياد، ادبت نيكو و جانت پاك شود.

    (غررالحکم و دررالکلم،ص341)

    حدیث (23) امام على عليه ‏السلام :

    مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنّاسِ اِماما فَليَبْدَأ بِتَعْليمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْليمِ غَيْرِهِ و َلْيَكُنْ تَاْديبُهُ بِسيرَتِهِ قَبْلَ تَأْديبِهِ بِلِسانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُها اَحَقُّ بِالاِجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النّاسِ و مُؤَدِّبِهِمْ؛

    كسى كه خود را پيشواى مردم قرار داده، بايد پيش از آموزش ديگران، خود را آموزش دهد و پيش از آن‏كه ديگران را با زبان، ادب بياموزد، باكردارش ادب آموزد و البته آموزش دهنده و ادب‏آموز خود بيش از آموزگار و ادب‏آموز مردم، شايسته تجليل است.

    مثیرالاحزان،ص50

    حدیث (24) امام على عليه ‏السلام :

    يا مُؤمِنُ اِنَّ هذَا العِلمَ وَالاَدَبَ ثَمَنُ نَفْسِكَ فَاجْتَهِد فى تَعَلُّمِهِما ، فَما يَزيدُ مِنْ عِلْمِكَ وَ اَدَبِكَ يَزيدُ فى ثَمَنِكَ وَ قَدْرِكَ ، فَاِنَّ بِالْعِلْمِ تَهْتَدى اِلى رَبِّكَ وَ بِالاَدَبِ تَحْسِنُ خِدْمَةَ رَبِّكَ وَبِأَدَبِ الْخِدْمَةِ يَسْتَوجِبُ الْعَبْدُ وَلايَتَهُ وَقُرْبَهُ ، فَاقْبَلِ النَّصيحَةَ كى تَنْجُوَ مِنَ الْعَذابِ؛

    اى مؤمن! به تحقيق اين دانش و ادب بهاى جان توست پس در آموختن آن دو بكوش كه هر چه بر دانش و ادبت افزوده شود بر قيمت و قَدْرت افزوده مى‏شود ؛ زيرا با دانش به پروردگارت راه مى‏يابى و با ادب به پروردگارت خوش خدمتى مى‏كنى و با ادب در خدمت‏گزارى، بنده سزاوار دوستى و نزديكى به او مى‏شود . پس [اين [نصيحت را بپذير تا از عذاب بِرَهى.

    (بحار الانوار(ط-بیروت)،ج1،ص180)

    حدیث (25) پيامبر صلى ‏لله‏ عليه ‏و ‏آله :

    اَلْعِلمُ إمامُ الْعَمَلِ وَالْعَمَلُ تابِعُهُ يُلهَمُ بِهِ السُّعَداءُ وَ يُحْرَمُهُ الأْشقياءُ؛

    دانش پيشواى عمل و عمل پيرو آن است. به خوشبختان دانش الهام مى‏شود و بدبختان از آن محرومند.

    (امالى طوسى، ص 488)

    حدیث (26) پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله :

    قَلْبٌ لَيْسَ فيهِ شَىْ‏ءٌ مِنَ الْحِكْمَةِ كَبَيْتٍ خَرِبَ فَتَعَلَّموا وَ عَلِّموا وَ تَفَقَّهوا وَ لا تَموتوا جُهّالاً فَاِنَّ اللّه‏َ لا يَعْذِرُ عَلَى الْجَهْلِ؛

    دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد و نادان نميريد. براستى كه خداوند، بهانه‏اى را براى نادانى نمى‏پذيرد.

    نهج الفصاحه،ص600

    حدیث (27) امام علی عليه‏ السلام :

    قُم عَن مَجلِسِکَ لِاَبیکَ وَ مُعَلِّمِکَ وَ اِن کُنتَ اَمیراً؛

    به احترام پدر و معلمت از جای برخیز هرچند فرمان روا باشی.

    (غررالحکم،ص136)

    حدیث (28) رسول اکرم (صلى ‏لله‏ عليه ‏و ‏آله):

    ا لا اخبركم بأجود الأجواد قالوا بلى يا رسول اللَّه. فقال اجود الاجواد اللَّه و انا اجود بنى آدم و اجودهم بعدى رجل‏ علّم‏ علما فنشره و يبعث يوم القيمة امة واحدة و رجل جاد بنفسه في سبيل اللَّه حتى قتل

    پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله- فرمود:
    آيا خبر ندهم به بخشنده‏ترين بخشنده‏ها؟ گفتند: بلى يا رسول اللَّه.
    بخشنده ‏ترين بخشنده‏ها خداى متعال جلّت عظمته مى‏باشد. و من بخشنده‏ترين اولاد آدم هستم و بخشنده‏ترين اولاد آدم بعد از من مردى است كه علمى را بياموزد پس آن را منتشر كند و چنين كس در روز قيامت مبعوث شود در حالى كه امت واحده است، يعنى كسى است كه جامع خيرات است و به او اقتدا مى‏شود. و نيز بخشنده‏ترين مردم بعد از من مردى است كه جان خود را در راه خدا بخشش كند تا كشته شود.

    (إرشاد القلوب / ترجمه طباطبايى، ص50)

    حدیث (29) امام محمد باقر عليه‏ السلام :

    ما شیبَ شیءٌ بشیءٍ اَحسن مِن حِلمٍ بعلمٍ؛

    چیزی با چیزی نیامیخته است که بهتر از حلم با علم باشد.

    (بحارالانوار  ج 75 ، ص 172 )

    حدیث (30) پيامبر اكرم(صلی الله عليه و آله):

    مَن عَمِلَ بِما يَعلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلمَ ما لَم يَعلَم.

    هر كس به آنچه می ‏داند عمل كند، خداوند دانش آنچه را كه نمی ‏داند به او ارزانى می ‏دارد.

    (مرآ‌ة العقول ج3،ص286)

    حدیث (31)  امام على(سلام الله علیه) :

    العِلمُ يُنجِدُ الفِكرَ.

    دانش روشنى بخش انديشه است.

    (غررالحکم و دررالکلم،ص48)

    حدیث (32)  امام صادق (سلام الله علیه) :

    لَستُ اُحِبُّ أن أرَى الشّابَّ مِنكُم إلاّ غادِياً في حالَينِ: إمّا عالِماً أو مُتَعَلِّماً.

    دوست ندارم جوانى از شما [شيعيان] را جز بر دو گونه ببينم: دانشمند يا دانشجو.

    (امالی طوسی ص303)

    حدیث (33)  امام علی (سلام الله علیه) :

    لا عَمَلَ كَالتَّحقيِقِ.

    هيچ عملى مانند پژوهش نيست.

    (غررالحكم ودررالكم - ص768)

     

    موضوعات: احادیث, احادیث اعتقادی, شناخت  لینک ثابت



    [شنبه 1394-06-07] [ 03:11:00 ب.ظ ]





      خدا کسی را دوست داردکه ....   ...




    حدیث(1) امام محمدباقر (ع):

    اِنَّ اللهَ عَزَّ و َجَلَّ یُحِبُّ المُداعِبَ فی الجَماعَهِ بِلا رَفَث؛

    خداوند عز و جل کسی را که در میان جمع ، بدون ناسزاگویی شوخی کند، دوست دارد .

    کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 663 ، ح 4

    حدیث (2) رسول اکرم (ص):

    اِنَّ اَحبَّ عبادَ اللهِ اِلَی اللهِ أنصَحُهُم لِعِبادِه؛

    محبوب ترین بندگان خدا نزد وی کسی است که با بندگان او دلسوزتر و مهربانتر باشد.

    نهج الفصاحه ص 269 ، ح 578

    موضوعات: حدیث  لینک ثابت



    [جمعه 1394-06-06] [ 12:50:00 ب.ظ ]





      احادیثی معتبر با موضوع زبان   ...

    حدیث (1) امام على عليه السلام :

    مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِه‏

    هيچ كس چيزى را در دل پنهان نداشت، جز اين كه در لغزش هاى زبان و خطوط چهره او آشكار شد.

    نهج البلاغه(صبحی صالح) ص 472 ، ح 26

    حدیث (2) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

    مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَقُلْ خَيْراً أَوْ لِيَسْكُتْ.

    هركس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد سخن خير بگويد يا سكوت نمايد.

    کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 667

    حدیث (3) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

    جَمالُ الرَّجُلِ فَصاحَةُ لِسانِهِ؛

    زيبايى مرد به شيوايى زبان اوست.

    شرح فارسی شهاب الاخبار ص 73

    حدیث (4) امام باقر عليه السلام :

    إِنَّ هذَا اللِّسانَ مِفتاحُ كُلِّ خَيرٍ و َشَرٍّ فَيَنبَغى لِلمُؤمِنِ أَن يَختِمَ عَلى لِسانِهِ كَما يَختِمُ عَلى ذَهَبِهِ وَ فِضَّتِهِ؛

    براستى كه اين زبان كليد همه خوبيها و بديهاست پس سزاوار است كه مؤمن بر زبان خود مهر زند، همان گونه كه بر (كيسه) طلا و نقره خود مُهر مى زند.

    تحف العقول ص 298

    حدیث (5) امام على عليه السلام :

    أَيُّهَا النَّاسُ، فِي الْإِنْسَانِ عَشْرُ خِصَالٍ يُظْهِرُهَا لِسَانُهُ: شَاهِدٌ يُخْبِرُ عَنِ الضَّمِيرِ، حَاكِمٌ يَفْصِلُ بَيْنَ الْخِطَابِ، وَ نَاطِقٌ يُرَدُّ بِهِ الْجَوَابُ، وَ شَافِعٌ يُدْرَكُ بِهِ الْحَاجَةُ، وَ وَاصِفٌ يُعْرَفُ بِهِ الْأَشْيَاءُ، وَ أَمِيرٌ يَأْمُرُ بِالْحَسَنِ، وَ وَاعِظٌ يَنْهى‏ عَنِ الْقَبِيحِ، وَ مُعَزٌّ تُسَكَّنُ بِهِ الْأَحْزَانُ، وَ حَاضِرٌ تُجْلى‏ بِهِ الضَّغَائِنُ، وَ مُونِقٌ تَلْتَذُّ بِهِ الْأَسْمَاعُ.

    در انسان ده خصلت وجود دارد كه زبان او آنها را آشكار مى سازد، زبان گواهى است كه از درون خبر مى دهد. داورى است، كه به دعواها خاتمه مى دهد. گويايى است كه بوسيله آن به پرسش ها پاسخ داده مى شود. واسطه اى است كه با آن مشكل برطرف مى شود. وصف كننده اى است كه با آن اشياء شناخته مى شود. فرماندهى است كه به نيكى فرمان مى دهد. اندرزگويى است كه از زشتى باز مى دارد. تسليت دهنده اى است كه غمها به آن تسكين مى يابد. حاضرى است كه بوسيله آن كينه ها برطرف مى شود و دلربايى است كه گوشها بوسيله آن لذّت مى برند.

    كافى(ط-الاسلامیه) ج 8 ، ص 20

    حدیث (6) امام سجاد عليه السلام :

    حَقُّ اللِّسَانِ إِكْرَامُهُ عَنِ الْخَنَى وَ تَعْوِيدُهُ الْخَيْرَ وَ تَرْكُ الْفُضُولِ الَّتِي لَا فَائِدَةَ لَهَا وَ الْبِرُّ بِالنَّاسِ وَ حُسْنُ الْقَوْلِ فِيهِم‏

    حق زبان، دور داشتن آن از زشت گويى، عادت دادنش به خير و خوبى، ترك گفتار بى فايده و نيكى به مردم و خوشگويى درباره آنان است.

    امالی(صدوق) ص 368 - خصال ص 566 - مکارم الاخلاق ص 419

    حدیث (7) امام على عليه السلام :

    اَللِّسانُ سَبُعٌ إِن خُلِّىَ عَنهُ عَقَرَ؛

    زبان، درنده اى است كه اگر رها شود، گاز مى گيرد.

    نهج البلاغه(صبحی صالح) ص 478 ، ح 60

    حدیث (8) امام صادق عليه السلام :

    إِذا أَرادَ اللّه  بِعَبدٍ خِزيا أَجرى فَضيحَتَهُ عَلى لِسانِهِ؛

    هرگاه خداوند بخواهد بنده اى را رسوا كند، از طريق زبانش او را رسوا مى كند.

    بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 75 ، ص 228 ، ح 101

    حدیث (9) امام حسين عليه السلام :

    إِنَّ لِسَانَ ابْنِ آدَمَ يُشْرِفُ كُلَّ يَوْمٍ عَلَى جَوَارِحِهِ فَيَقُولُ كَيْفَ أَصْبَحْتُمْ فَيَقُولُونَ بِخَيْرٍ إِنْ تَرَكْتَنَا وَ يَقُولُونَ اللَّهَ اللَّهَ فِينَا وَ يُنَاشِدُونَهُ وَ يَقُولُونَ إِنَّمَا نُثَابُ بِكَ وَ نُعَاقَبُ بِكَ.

    زبان آدميزاد، هر روز به اعضاى او نزديك مى شود و مى گويد: چگونه ايد؟ آنها مى گويند: اگر تو ما را به خودمان واگذارى، خوب هستيم و مى گويند: از خدا بترس و كارى به ما نداشته باش: و او را سوگند مى دهند و مى گويند: ما فقط به واسطه تو پاداش مى يابيم و به واسطه تو، مجازات مى شويم.

    خصال ص6 - مستدرک الوسایل ج 9 ، ص 25 ، ح 10105 - بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 68 ، ص278، ح 14

    حدیث (10) امام على عليه السلام :

    اِحبِس لِسانَكَ قَبلَ أَن يُطيلَ حَبسَكَ وَ يُردىَ نَفسَكَ فَلا شَىءَ أَولى بِطولِ سَجنٍ مِن لِسانٍ يَعدِلُ عَنِ الصَّوابِ و َيَتَسَرَّعُ إِلَى الجَوابِ؛

    پيش از آن كه زبانت تو را به زندان طولانى و هلاكت درافكند، او را زندانى كن، زيرا هيچ چيز به اندازه زبانى كه از جاده صواب منحرف مى شود و به جواب دادن مى شتابد، سزاوار زندانى شدن دراز مدّت نيست.

    تصنیف غررالحکم و دررالکلم  ص 214 ، ح 4180

    حدیث (11) امام باقر عليه السلام :

    فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً قَالَ قُولُوا لِلنَّاسِ أَحْسَنَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ يُقَالَ لَكُمْ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُبْغِضُ اللَّعَّانَ السَّبَّابَ الطَّعَّانَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ الْفَاحِشَ الْمُتَفَحِّشَ السَّائِلَ الْمُلْحِفَ وَ يُحِبُّ الْحَيَّ الْحَلِيمَ الْعَفِيفَ الْمُتَعَفِّفَ.

    درباره اين گفته خداوند كه «با مردم به زبان خوش سخن بگوييد» فرمود: بهترين سخنى كه دوست داريد مردم به شما بگويند، به آنها بگوييد، چرا كه خداوند، لعنت كننده، دشنام دهند، زخم زبان زن بر مؤمنان، زشت گفتار، بدزبان و گداى سمج را دشمن مى دارد و با حيا و بردبار و عفيفِ پارسا را دوست دارد.

    امالى (صدوق) ص 254

    حدیث (12) امام حسن عسكرى عليه السلام :

    فِي تَفْسِيرِ قَوْلِهِ تَعَالَى وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً قَالَ قُولُوا لِلنَّاسِ كُلِّهِمْ حُسْناً مُؤْمِنِهِمْ وَ مُخَالِفِهِمْ أَمَّا الْمُؤْمِنُونَ فَيَبْسُطُ لَهُمْ وَجْهَهُ وَ أَمَّا الْمُخَالِفُونَ فَيُكَلِّمُهُمْ بِالْمُدَارَاةِ لِاجْتِذَابِهِمْ إِلَى الْإِيمَانِ فَإِنِ اسْتَتَرَ مِنْ ذَلِكَ بِكَفِّ شُرُورِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ وَ عَنْ إِخْوَانِهِ الْمُؤْمِنِينَ

    در تفسير آيه «با مردم به زبان خوش سخن بگوييد» فرمود: يعنى با همه مردم، چه مؤمن و چه مخالف، به زبان خوش سخن بگوييد. مؤمن، به هم مذهبان، روى خوش نشان مى دهد و با مخالفان، با مدارا سخن مى گويد تا به ايمان، جذب شوند و حتّى اگر نشدند، با اين رفتار، از بدى هاى آنان در حقّ خود و برادران مؤمنش، پيشگيرى كرده است.

    مستدرك الوسائل ج 12، ص 261 ، ح 14061

    حدیث (13) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

    يُعَذِّبُ اللَّهُ اللِّسَانَ بِعَذَابٍ لَا يُعَذِّبُ بِهِ شَيْئاً مِنَ الْجَوَارِحِ فَيَقُولُ أَيْ رَبِّ عَذَّبْتَنِي بِعَذَابٍ لَمْ تُعَذِّبْ بِهِ شَيْئاً فَيُقَالُ لَهُ خَرَجَتْ مِنْكَ كَلِمَةٌ فَبَلَغَتْ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا فَسُفِكَ بِهَا الدَّمُ الْحَرَامُ وَ انْتُهِبَ بِهَا الْمَالُ الْحَرَامُ وَ انْتُهِكَ بِهَا الْفَرْجُ الْحَرَامُ

    خداوند! زبان را عذابى دهد كه هيچ يك از اعضاى ديگر را چنان عذابى ندهد. زبان گويد: اى پروردگار! مرا عذابى دادى كه هيچ چيز را چنان عذاب ندادى! در پاسخش گفته شود: سخنى از تو بيرون آمد و به شرق و غرب زمين رسيد و به واسطه آن خونى بناحقّ ريخته شد و مالى به غارت رفت و ناموسى هتك شد.

    كافى(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 115، ح 16

    حدیث (14) امام صادق عليه السلام :

    كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ لِيَرَوْا مِنْكُمُ الْوَرَعَ وَ الِاجْتِهَادَ وَ الصَّلَاةَ وَ الْخَيْرَ فَإِنَّ ذَلِكَ دَاعِيَةٌ.

    مردم را به غير از زبان خود، دعوت كنيد، تا پرهيزكارى و كوشش در عبادت و نماز و خوبى را از شما ببينند، زيرا اينها خود دعوت كننده است.

    كافى(ط-الاسلامیه) ج 2، ص 78 ، ح 14

    حدیث (15) پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله :

    إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ وَرَاءَ قَلْبِهِ فَإِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِشَيْ‏ءٍ يُدَبِّرُهُ بِقَلْبِهِ ثُمَّ أَمْضَاهُ بِلِسَانِهِ وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُنَافِقِ أَمَامَ قَلْبِهِ فَإِذَا هَمَّ بِالشَّيْ‏ءِ أَمْضَاهُ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ يَتَدَبَّرْهُ بِقَلْبِه‏

    زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگويد درباره آن مى‏ انديشد و سپس آن را مى گويد اما زبان منافق جلوى دل اوست هرگاه قصد سخن كند آن را به زبان مى ‏آورد و درباره آن نمى ‏انديشد.

    تنبيه الخواطر ج1، ص 106

    حدیث (16) امام على علیه السلام :

    عَلى لِسانِ المُؤمِنِ نُورٌ يَسطَعُ وَ على لِسانِ المُنافِقِ شَيطانٌ يَنطِقُ؛

    بر زبان مؤمن نورى (الهى) است و درخشان و برزبان منافق شيطانى است كه سخن مى‏گويد.

    شرح نهج البلاغه(ابن ‏أبى‏ الحديد) ج 20، ص 280 ، ح 218

    حدیث (17) امام على علیه السلام :

    وَرَعُ الْمُنَافِقِ لَا يَظْهَرُ إِلَّا عَلَى لِسَانِه‏

    پرهيزكارى منافق جز در زبانش ظاهر نمى ‏شود.

    تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 459 ، ح 10509

    حدیث (18) امام على علیه السلام :

    عِلمُ المُنافِقِ في لِسانِهِ وَ عِلمُ المُؤمِنِ في عَمَلِهِ؛

    دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در كردار اوست.

    شرح آقا جمال الدین خوانساری ج 4 ، ص 350 ، ح 6288

    حدیث (19) امام على عليه‏ السلام :

    إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلَامٍ تَدَبَّرَهُ فِي نَفْسِهِ فَإِنْ كَانَ خَيْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ كَانَ شَرّاً وَارَاهُ وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ يَتَكَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ لَا يَدْرِي مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَيْه‏

    زبان مؤمن، در پشت دل اوست و دل منافق، در پشت زبان او، زيرا مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگويد، ابتدا درباره آن مى‏ انديشد، اگر خوب بود اظهارش مى ‏كند و اگر بد بود آن را پنهان مى ‏دارد. اما منافق هر چه به زبانش آيد مى‏ گويد، بى آن‏كه بداند چه سخنى به سود او و چه سخنى به زيان اوست.

    نهج البلاغه(صبحی صالح) ص 253

    حدیث (20) امام باقر عليه‏ السلام :

    إِنَّ هَذَا اللِّسَانَ مِفْتَاحُ كُلِّ خَيْرٍ وَ شَرٍّ فَيَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَخْتِمَ عَلَى لِسَانِهِ كَمَا يَخْتِمُ عَلَى ذَهَبِهِ وَ فِضَّتِه‏

    به راستى كه اين زبان كليد همه خوبى‏ ها و بدى‏ هاست پس شايسته است كه مؤمن زبان خود را مُهر و موم كند، همان گونه كه (صندوق) طلا و نقره خود را مُهر و موم مى‏ كند.

    تحف العقول ص 298

    حدیث (21) امام صادق عليه‏ السلام :

    إِنَّ لِأَهْلِ الْجَنَّةِ [أَرْبَعَ عَلَامَاتٍ وَجْهٍ مُنْبَسِطٍ وَ لِسَانٍ لَطِيفٍ وَ قَلْبٍ رَحِيمٍ وَ يَدٍ مُعْطِيَةٍ].

    بهشتى ‏ها چهار نشانه دارند: روى گشاده، زبان نرم، دل مهربان و دستِ دهنده.

    امالی(طوسی) ص 683 - مجموعه ورام ج 2، ص 91

    حدیث (22) امام على عليه‏ السلام :

    عَوِّدْ لِسَانَكَ لِينَ الْكَلَامِ وَ بَذْلَ السَّلَامِ يَكْثُرْ مُحِبُّوكَ وَ يَقِلَّ مُبْغِضُوك‏

    زبان خود را به نرمگويى و سلام كردن عادت ده، تا دوستانت زياد و دشمنانت كم شوند.

    تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 435 ، ح 9946

    حدیث (23) پيامبر صلی الله علیه و آله :

    مَن دَفَعَ غَضَبَهُ دَفَعَ اللّه‏ُ عَنهُ عَذابَهُ وَ مَن حَفِظَ لِسانَهُ سَتَرَ اللّه‏ُ عَورَتَهُ؛

    هر كس خشمش را برطرف سازد، خداوند كيفرش را از او بردارد و هر كس زبانش را نگه دارد، خداوند عيبش را بپوشاند.

    نهج الفصاحه ص 767 ، ح 3004

    حدیث (24) امام باقر عليه‏ السلام :

    لا یَسلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنوبِ حَتَّی یَخزُنَ لِسانَهُ؛

    هیچکس تا زبانش را نگه ندارد از گناهان در امان نیست.

    تحف العقول ص 298 - بحارالانوار(ط-بیروت) ج75، ص 178

    حدیث (25) امام صادق عليه‏ السلام :

    إِنَّ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ عَبْدٌ اتَّقَى النَّاسُ لِسَانَه‏

    همانا نفرت انگیزترین مخلوق خدا بنده ای است که مردم از شرّ زبان او پرهیز می کنند.

    کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 323

    حدیث (26) امام صادق عليه‏ السلام :

    كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ لِيَرَوْا مِنْكُمُ الْوَرَعَ وَ الِاجْتِهَادَ وَ الصَّلَاةَ وَ الْخَيْرَ فَإِنَّ ذَلِكَ دَاعِيَةٌ.

    مردم را با غیر زبانتان بخوانید تا از شما پارسایی و کوشش و نماز و خوبی را ببینند زیرا این امور آنان را به سوی حق فرا می خواند

    کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 78 ، ح 14

    حدیث (27) امام سجاد عليه‏ السلام :

    الْمُؤْمِنُ يَصْمُتُ لِيَسْلَمَ، وَ يَنْطِقُ لِيَغْنَم‏

    مؤمن، خاموشى اختيار مى‏كند تا سالم بماند و سخن مى‏گويد تا سودى ببرد.

    كافي(ط-الاسلامیه) ج 2، ص 231

    حدیث (28) امام علی عليه‏ السلام :

    لا تَقُل ما لا تُحِبُّ أن يُقالَ لَكَ؛

    آنچه دوست ندارى درباره‏ ات گفته شود، درباره ديگران مگوى.

    تحف العقول ص 74

    حدیث (29) پيامبر خدا صلی الله عليه و آله:

    أفشِ السَّلامَ يَكثُرْ خَيرُ بَيتِكَ؛

    سلام را رواج ده تا خير و بركت خانه ‏ات زياد شود.

    خصال ص 181

    حدیث (30) پيامبر خدا صلی الله عليه و آله:

    إيّاكَ و ما يُعتَذَرُ مِنهُ

    بپرهيز از كارى كه موجب عذرخواهى می ‏شود.

    امالی(صدوق) ص 323

    حدیث (31) امام صادق علیه السلام:

    إنَّ أبغَضَ خَلقِ اللَّهِ عبدٌ اتّقَى النّاسُ لِسانَهُ.

    مبغوض‏ترين خلق خدا بنده ‏اى است كه مردم از زبان او بترسند.

    کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص323

    موضوعات: حدیث  لینک ثابت



    [پنجشنبه 1394-06-05] [ 11:46:00 ق.ظ ]





      وصيتى كه نوشته نشد   ...

    رويدادهاى پس از غدير تا زمان گسيل سپاه اسامه و رفتارهاى‏مخالفت جويانه عده‏اى نه چندان اندك از صحابيان، حكايت از آن‏داشت كه جمعى با توجه به ناخوشى رسول اكرم(ص)در انتظار مرگ‏پيامبر و در انديشه تصاحب حكومت‏اند و براى اين هدف از هيچ‏مخالفتى دريغ نمى‏ورزند. از همين رو پيامبر با آگاهى از حوادثى‏كه به انتظار مرگ حضرتش كمين كرده بود و با شناختى كه از برخى‏اطرافيان خود داشت، در آخرين فرصت زندگى بر آن شد تا با بيان‏ساده و روشن مهم‏ترين پيام دوران رسالتش مسير آيندگان را ترسيم‏نمايد.

    در روز پنجشنبه(چهار روز پيش از ارتحال)در آخرين روزها كه‏ارتباط انسانها از آسمان قطع مى‏گرديد، پيامبر اكرم(ص) در حالى‏كه در بستر بود، تقاضاى قلم و كاغذى براى نوشتن وصيت نمود. چندتن از صحابه گرد بستر آن حضرت و زنان و فرزندش فاطمه(س)در پس‏پرده‏اى حاضر بودند.

    عمربن‏خطاب ماجرا را براى ابن عباس چنين نقل مى‏كند:

    ما نزد پيامبر(ص)حضور داشتيم، بين ما و زنان پرده‏اى آويخته‏شده بود. رسول اكرم(ص)به سخن در آمده، گفت: «نوشت‏افزاربياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه با وجود آن هرگز گمراه‏نشويد.» زنان پيامبر از پس پرده گفتند: خواسته پيامبر(ص)رابرآوريد. من گفتم: ساكت‏باشيد! شما زنان همنشين پيامبر، هرگاه‏او بيمار شود، سيلاب اشك مى‏ريزيد و هرگاه شفا يابد، گريبان اورا مى‏گيريد! در همين حال رسول خدا گفت: «آنان از شمابهترند.»

    بخارى مى‏نويسد: يكى از حاضران، سخن حضرت(ص)را در حضورش رد كرد و گفت: درد براو غلبه كرده و نمى‏داند چه مى‏گويد …. و رو به ديگران گفت:قرآن نزد شماست، همان براى ما كافى است. در ميان حاضران اختلاف‏شد و به يكديگر پرخاش كردند. برخى سخن او را و برخى سخن رسول‏خدا(ص)را تاكيد مى‏كردند. بدين ترتيب از نوشتن نامه جلوگيرى‏شد.

    ابن‏عباس مى‏گويد: چه روزى بود روز پنجشنبه! ناخوشى پيامبر(ص)در آن روز شدت‏يافت. فرمود: كاغذ و قلمى بياوريد تا چيزى بنويسم كه پس از آن‏هرگز گمراه نشويد. يكى از افراد حاضر گفت: پيامبر خدا هذيان‏مى‏گويد! به پيامبر گفتند: آيا خواسته‏ات را برآوريم؟ فرمود: آيابعد از آنچه انجام شد!؟ بنابراين، پيامبر(ص)ديگر آن را نطلبيد.

    نيز ابن عباس گويد: …. در حضور پيامبر مشاجره‏اى صورت گرفت،گفتند: پيامبر را چه شده است، آيا هذيان مى‏گويد؟ از اوپرسيدند. آنان سخن خود را تكرار كردند. حضرت فرمود: مرا به حال‏خود واگذاريد، زيرا حالت(درد و رنجى)كه من دارم از آنچه شمامرا به آن مى‏خوانيد(و نسبت مى‏دهيد) بهتر است. چون به پيامبرچنين گفتند و با يكديگر به گفتگو پرداختند، رسول اكرم(ص)فرمود: از نزد من بيرون رويد.

    با وجود اعتراف عمر به اينكه گوينده آن سخن وى بوده است،همچنان اخبار اين موضوع در كتابها با تقطيع و تحريف نقل مى‏شودو جمله اهانت‏آميز وى يا نام او ذكر نمى‏شود و به توجيه آن‏پرداخته‏اند.

    ابن‏ابى‏الحديد پس از پذيرش اخبار آن واقعه مى‏نويسد:

    البته(اين رفتار از عمربن‏خطاب چندان دور از انتظار نبود. زيرا)هميشه در سخنان عمر درشتى و زشتى بود و اخلاقش با جفا وحماقت و تكبر و اظهار بزرگى همراه بود. چون كسى اين سخن او رابشنود تصور مى‏كند او واقعا عقيده داشته است كه پيامبر هذيان‏مى‏گويد. معاذالله كه قصد او ظاهر اين كلمه باشد; لكن جفا وخشونت‏سرشت وى، او را به ذكر اين سخن واداشت كه نتوانست نفس‏خود را مهار كند. بنابراين نبايد بر او خرده گرفت، زيرا خدا اورا چنين آفريده بود و او در اين رفتار خود اختيارى نداشت، چون‏نمى‏توانست طبيعت‏خود را تغيير دهد. بهتر آن بود كه بگويدناخوشى بيمارى بر پيامبر چيره شده است‏يا آنكه در غيرحال طبيعى(بيهوشى)سخن مى‏گويد.

    بايد از ابن‏ابى‏الحديد پرسيد: مگر تفاوت اين دو جمله با جمله‏قبل چيست!

    به راستى آيا عمربن خطاب معتقد بود كه پيامبر هذيان مى‏گويد؟ آيا نمى‏دانست كه با اين اعتقاد، وى در زمره مشركانى قرار خواهدگرفت كه به رسول خدا جنون و سحر نسبت مى‏دادند؟ آيا وى هيچ يك‏از آيات قرآن كه اين نسبتها را از پيامبر دور مى‏دارد، نشنيده ونخوانده بود؟ آيات سوره نجم و حاقه را نشنيده بود كه(ما ضل صاحبكم و غوى و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى‏علمه شديد القوى انه لقول رسول كريم و ما هو بقول شاعر قليلا ماتومنون و لا بقول كاهن قليلا ما تذكرون تنزيل من رب العالمين ولو تقول علينا بعض الاءقاويل لاءخذنا منه باليمين ثم لقطعنامنه الوتين) جز اين آيات، عقل اين ويژگيها را از مقام نبوت دور مى‏داند.زيرا در آن صورت، پيامبر هم همانند ديگران خواهد بود و به‏كمترين سخن او نمى‏توان اعتماد كرد.

    هدف او از اظهار اين نسبت چه بود؟ چه بدى داشت كه پيامبرچيزى بنويسد كه جهانيان تا پايان روزگار از گمراهى برهند؟ آياچيزى ارجمندتر از هدايت همه مردم تا پايان جهان وجود دارد؟ مصلحت چه امرى از اين بالاتر بود؟

    چرا وقتى ابوبكر وصيت‏به خلافت عمر مى‏كرد، عمر معتقد نبود كه‏او هذيان مى‏گويد! با آنكه مقام و شان پيغمبر را نداشت; حال‏آنكه ابوبكر در ضمن تحرير فرمان خلافت‏بيهوش شد و عثمان از ترس‏آنكه ابوبكر پيش از وصيت‏بميرد، فرمان را بدون آنكه ابوبكربفهمد، به نام عمر تمام كرد و وقتى ابوبكر به هوش آمد، آن راامضاء نمود!

    آيا فرمان و تقاضاى رسول گرامى(ص)الزام آور نبود؟ چگونه تنهاعمر بدين نكته پى برد و اهل‏بيت‏حضرت از آن سخن، وجوب و الزام‏دانستند؟

    آيا جايز است گفتارهاى الزامى رسول‏اكرم(ص)را بدين گونه ردكرد، با آنكه روا نيست‏به حال بيمارى و احتضار در حضور مردمان‏عادى چنين با بى احترامى بلند سخن گفت؟!

    اينك رسول خدا(ص)پس از آن رفتار از نوشتن خوددارى كرد نه‏بدان سبب بود كه فرمان خويش را واجب مى‏دانست‏بلكه علت ديگرى‏داشت كه ذكر خواهيم كرد.

    آيا از ميان همه آنچه رسول گرامى اسلام(ص)در مدت زندگى و درروزهاى پايانى عمر فرموده بود تنها همين جمله بود كه از غلبه‏بيمارى و …. صادر مى‏شد؟! چگونه در مورد فرمان بسيج‏سپاه‏اسامه و تاكيد و پيگيرى آن، كسى نسبت هذيان به پيامبر(ص)ندادو اين ماموريت را فقط به تاخير انداختند; چون با تاخير سپاه‏نيز به هدف خود مى‏رسيدند! به همين علت تا آخرين لحظه و حتى‏چهار روز بعد ازدرخواست قلم و كاغذ باز پيامبر(ص)نسبت‏به بسيج لشكر اسامه‏اصرار مى‏ورزيد و سرپيچى كنندگان را مورد لعنت قرار مى‏دهد، امابا چنين نسبتى مواجه نمى‏شود و آنان همچنان فرمان پيامبر(ص)راپا برجا مى‏دانند و بعد از انجام بيعت‏با مردم با قوت و اراده‏تمام، آن را به انجام مى‏رسانند!

    وصيت‏شفاهى پيامبر(ص)پس از اين اتهام مورد انكار و مخالفت‏قرار نمى‏گيرد. در آخرين ساعات زندگى نيز چنان كه خود گويند: پيامبر دستور داد ابوبكر برود نماز گزارد و اين دستور را هذيان‏ياد نمى‏كنند!

    ابن‏ابى الحديد مى‏گويد: زمانى نزد ابوجعفر نقيب اخبار معتبر وصريح درباره خلافت على بن ابيطالب(ع)را بيان كردم و گفتم: بسياربعيد مى‏دانم كه اصحاب پيامبر همگى يكدست‏بكوشند تا دستورپيامبر را در اين باره ناديده گيرند و از آن جلوگيرى نمايند! چنانكه بعيد مى‏دانم كه براى از بين بردن يكى از اركان دين(مانند نماز و روزه)همدست‏شوند!

    نقيب(ضمن پذيرش همدستى اصحاب بر جلوگيرى از به خلافت رسيدن‏على‏بن ابيطالب(ع‏» در پاسخ گفت: آنان معتقد نبودند كه خلافت ازشعاير مذهبى است و همانند ديگر احكام شرعى مثل نماز و روزه‏است. آنها مساله خلافت را همچون مسايل ديگر دنيوى مى‏پنداشتند،مانند فرماندهى فرماندهان و تدبير جنگها و سياست رعيت پرورى. به همين سبب در صورتى كه در آن مسايل مصلحتى مى‏ديدند، ازمخالفت‏با دستورهاى پيامبر اكرم(ص)پروايى نداشتند…. .

    واقعيت چنين نشان مى‏دهد كه حاضران در آن مجلس از آن فرمان‏جزالزام و وجوب استنباط نكردند و اگر جز اين بود كارشان به‏اختلاف و دعوا نمى‏انجاميد. هر كس مى‏خواست‏بدان عمل مى‏كرد و هركه نمى‏خواست عمل نمى‏كرد. اما چون گروه ناموافق نمى‏توانستندوجوب و الزام آن را بپذيرند و آنگاه آشكارا از آن سرپيچى‏نمايند در اصل اينكه تقاضاى مورد نظر از روى عقل و حواس سالم‏صادر شده است تشكيك كردند تا اصلا پيگيرى آن لازم نباشد. همان‏طور كه مردم هيچ گاه بهانه‏گيرى مريض بيهوده گو را دنبال‏نمى‏كنند!(دور از مقام نبوت)

    مفاد وصيت چه بود؟ چرا از نوشتن آن جلوگيرى كردند؟

    اين هر دو پرسش را عمر بن خطاب خود ناخواسته پاسخ داده است. او ضمن گفتگويش با ابن عباس مى‏گويد:

    رسول خدا ستايش زيادى از على مى‏نمود كه البته آن گفته‏ها چيزى‏را ثابت نمى‏كند و حجت نمى‏باشد. او(در حقيقت) مى‏خواست‏با ستايش‏از على امت‏خود را بيازمايد(كه تا چه حد پيرو فرمان پيامبرخويش‏اند.)آن حضرت در هنگام بيمارى تصميم داشت در اين موردتصريح نمايد، ولى من از آن جلوگيرى كردم.

    و در روايت ديگر: رسول خدا خواست او را نامزد خلافت نمايد و من از ترس بروزفتنه مانع شدم. و پيامبر از درون من آگاه شد و(از اصرار برتقاضاى خود)خوددارى كرد.

    ماهنامه كوثر شماره 39

    موضوعات: اطلاعات عمومی  لینک ثابت



     [ 11:41:00 ق.ظ ]





      معرفی کتاب (رفاقت به سبک تانک)   ...

    رفاقت به سبک تانک نوشته: داوود امیریان

    چاپ و صحافی: سوره مهر

    چاپ اول: 1381

    شمارگان: 4400 نسخه

    قیمت: 6500 ریال

    «رفاقت به سبک تانک» عنوان مجموعه طنزهای نویسنده معاصر داوود امیریان است که اخیرا انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب کرده است. کتاب حاضر شامل 47 قطعه طنز پیرامون حوادث جنگ است.

    درنگاه  اول به نظر می رسد که این کتاب مجموعه ای پراکنده از طنز های جبهه است ولی در نگاه بهتر به آن یک سیر کلی در این مجموعه به چشم می خورد. نویسنده سعی کرده برای کتاب خود شروع و پایانی مناسب داشته باشد. کتاب با داستانواره «می روم حلیم بخرم» شروع می شود که در آن نوجوانی شوق رفتن به جبهه را دارد. داستانواره هایی که در ادامه روایت می شوند به نوعی روند تکمیلی این طرح داستانی هستند. با توجه به تعدد روایتهای مختلف، آدم های مختلفی در کتاب حاضر حضور دارند که همگی در روایت های جداگانه ای ایفای نقش می کنند . همگی این آدم ها به ظاهر استقلال شخصیت دارند، اما با پیشروی مخاطب در صفحات میانی کتاب، مخاطب به طور غیرمستقیم درمی یابد که این آدم ها هر کدام به نوعی مکمل شخصیت دیگری هستند. این آدم های به ظاهر پراکنده در کلیت اثر به سمت وجه های مشترکی حرکت می کنند.

    اشتراک آرمان، اشتراک موقعیت زمانی و مکانی، اشتراکات عقیدتی، اشتراک انگیزه مبارزه و… با عث شده که همگی در حالات  روحی هماهنگ جلوه های متفاوتی پیدا کنند.
    بذله گویی و شوخ طبعی در موقعیت های امن و مفرح امری عادی است اما میدانهای جنگ که در آن اضطراب و دلهره از هر سو در حال باریدن است، این خنده ها و شوخ طبعی ها در واقع هنری است که فقط از عهده آدم های خاصی برمی آید که نشان از آرامش عجیب و مثال زدنی آنان دارد که از جنس بشر معمولی نیست.  امیریان نمونه هایی از این انسان ها را در کتاب خود به تصویر کشده است.

    با هم داستان کوتاه «موشک جواب موشک» از این کتاب را مرور می کنیم:

    «مثل این که اولین بارش بود پا به منطقه عملیاتی می گذاشت. از آن آدم هایی بود که فکر می کرد مأمور شده است که انسانهای گناهکار، به خصوص عراقی های فریب خورده را به راه راست هدایت کرده، کلید بهشت را دستشان بدهد. شده بود مسؤول تبلیغات گردان. دیگر از دستش ذله شده بودیم. وقت و بی وقت بلندگوهای خط اول را به کار می انداخت و صدای نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش می شد و عراقی ها مگسی می شدند و هر چی مهمات داشتند سر مای بدبخت خالی می کردند. از رو هم نمی رفت. تا این که انگار طرف مقابل، یعنی عراقی ها هم دست به مقابله به مثل زدند و آن ها هم بلندگو آوردند و نمایش تکمیل شد. مسؤول تبلیغات برای این که روی آنها را کم کند، نوار «کربلا، کربلا، ما داریم می آییم» را گذاشت. لحظه ای بعد صدای نعره خری از بلندگوی عراقی ها پخش شد که: «آمدی، آمدی، خوش آمدی جانم به قربان شما. قدمت روی چشام. صفا آوردی تو برام!» تمام بچه ها از خنده ریسه رفتند و مسؤول تبلیغات رویش را کم کرد و کاسه کوزه اش را جمع کرد و رفت.» (ص 20)

    اگر می خواهید 46 داستان طنز دیگر را بخوانید، باید به خود کتاب مراجعه کنید. این کتاب شما را با گوشه ای از شادی های پشت خاکریز آشنا می کند.

     

    موضوعات: معرفی کتاب  لینک ثابت



    [چهارشنبه 1394-06-04] [ 01:38:00 ب.ظ ]





      آیا امام علی(ع) در جنگ با عمرو بن عبدود، او را فریب داد؟ اگر چنین است؛ آیا فریب و نیرنگ در میدان نبرد، صحیح است؟   ...

    پرسش
    در ماجرای نبرد امام علی(ع) با عمرو بن عبدود می‌گویند علی(ع) به عمرو گفت: به پشت سرت نگاه کن. اینها چه کسانی هستند که به دنبالت می‌آیند؟ و وقتی عمرو برگشت، ناگهان علی او را غافلگیر کرده و یک پایش را قطع نموده و او را می‌کشد. لطفاً ماجرای واقعی این جنگ تن به تن را با نقل از منابع معتبر تاریخی بیان کنید.
    پاسخ اجمالی
    در گزارش جنگ خندق درباره نبرد میان امام علی(ع) و عَمْرو بن عَبْدِوَدّ نقل شده است؛ علی(ع) در حالى‌که هَرْوَله می‌کرد، [از کنار عمرو‏] گذشت … عمرو به وى گفت: کیستى؟
    گفت: «من، على بن ابی‌طالب، پسر عموى پیامبر خدا و داماد اویم».
    عمرو گفت: به خدا سوگند، پدرت در گذشته با من دوست بود و خوش ندارم که تو را به قتل رسانم. پسر عمویت هنگامى که تو را به سویم فرستاد، خاطرجمع نبود که تو را با نیزه‌ام برُبایم و میان زمین و آسمان رها سازم، نه زنده و نه مرده!
    امیرمؤمنان به وى گفت: «پسر عمویم می‌دانست که اگر تو مرا بکُشى، من وارد بهشت شوم و تو در آتش باشى، و اگر من تو را بکُشم، تو در آتش باشى و من در بهشت».
    عمرو گفت: هر دوى آنها به سودِ تو است، اى على! و این، تقسیمِ ناعادلانه‌اى است!
    على(ع) فرمود: «این سخن، بگذار. من از تو شنیدم در حالى‌که پرده‌هاى کعبه را گرفته بودى، می‌گفتى: “هیچ‌کس در جنگ، سه خواسته بر من عرضه ندارد، جز آن‌که یکى از آنها را اجابت کنم” و [اینک‏] من سه خواسته بر تو عرضه می‌دارم، یکى را اجابت کن».
    [عمرو] گفت: بگو آنها را، اى على!
    فرمود: «یکى آن‌که شهادت دهى که خدایى جز خداى یگانه نیست و محمّد، پیامبر خدا است».
    [عمرو] گفت: این را رها کن و دومین خواسته را بپرس.
    فرمود: «این‌که بازگردى و این سپاه را از [رویارویى با] پیامبر خدا بازگردانى. اگر [پیامبر] راست‌گو باشد، شما نیز به واسطه او عزّت و برترى یابید، و اگر دروغ‌گو باشد، دزدان و فرومایگان عرب [براى از میان بُردن او] بس باشند».
    عمرو گفت: آن وقت، زنان قریش با یکدیگر گفت‌وگو نمی‌کنند و شاعران در سروده‌هایشان [نخواهند گفت‏] که من ‏از جنگ ترسیدم و به ‏عقب بازگشتم؟ [در این صورت،] گروهى را که مرا بر خود رئیس کردند، یارى نکرده‌ام.
    امیرمؤمنان ‏فرمود: «[خواسته‏] سوم، آن است که فرود آیى، تا با تو کارزار کنم؛ چرا که تو سواره‌اى و من پیاده».
    آن‌گاه از اسبش پایین پرید و آن‌را پى کرد و گفت: این، خصلتى است که گمان نمی‌کردم یکى از عرب‌ها مرا بدان وادار نماید.
    آن‌گاه [کارزار را] شروع کرد و با شمشیر بر سرِ على(ع) زد. امیرمؤمنان، خود را در پناه سپرش گرفت؛ اما [شمشیر] سپر را بُرید و بر سرش نشست.
    على(ع) به او فرمود: «اى عمرو! آیا همین که من با تو کارزار می‌کنم و تو جنگاور عرب هستى، تو را بس نیست براى مبارزه با من، از یاور کمک گرفتى؟».
    عمرو به پشت سرش نگاه کرد. امیرمؤمنان، به سرعت ضربه‌اى بر دو ساقش فرود آورد و هر دو را قطع کرد. گَرد و غبارى از میان آنان بلند شد.
    منافقان گفتند: على بن ابی‌طالب، کشته شد.
    سپس گَرد و غبار خوابید و نگاه کردند. در این هنگام، امیر مؤمنان را بر روى سینه عمرو دیدند که ریش او را گرفته و می‌خواهد سر او را از تن جدا کند. سپس سرش را بُرید و آن‌را گرفت و به سوى پیامبر خدا آمد، در حالى‌که بر اثر ضربتِ عمرو، خون از سرش جارى بود و از شمشیرش خون می‌چکید، و چنین رجز می‌خواند:
    «من، على و پسر عبدالمطّلبم‏،
    مرگ براى جوانمرد، از فرار بهتر است».
    آن‌گاه پیامبر خدا فرمود: «اى على! بر او نیرنگ کردى؟».
    گفت: بلى اى پیامبر خدا! جنگ، نیرنگ است.[1]
    درباره این گزارش باید به این نکته توجه نمود که؛ یکی از عناصر مهم در نبرد با دشمن، جنگ روانی است که خود مبتنی بر نیرنگ‌ها، بزرگ‌نمایی‌ها و … می‌باشد و چون این فریب به منظور هدف مهم‌تری می‌باشد، نباید آن‌را همسان با دروغی دانست که برای منافع ناحق شخصی و گروهی بر زبان جاری می‌شود. چنان‌که در این‌باره در روایات دیگر می‌خوانیم:
    1. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «جنگ؛ یعنى نیرنگ».[2]
    2. ابن عبّاس می‌گوید: پیامبر(ص) یکى از اصحاب خود را مأمور کشتن یک نفر یهودى کرد. او گفت: اى پیامبر خدا! در صورتى از عهده این کار برمی‌آیم که دستم را باز بگذارى. پیامبر خدا فرمود: «همانا جنگ، نیرنگ است. پس هر کار می‌خواهى، بکن».[3]
    3. عدى بن حاتم می‌گوید: به درستى که حضرت علی(ع)، هنگامى که در صفّین با معاویه رو در رو شد، صدایش را بلند می‌کرد تا یارانش بشنوند و می‌فرمود: «به خدا سوگند، معاویه و یارانش را خواهم کُشت!». آن‌گاه در آخر سخن، صدایش را آهسته می‌کرد و می‌گفت: «إن شاء الله!». من نزدیک ایشان بودم و گفتم: اى امیرمؤمنان! به درستى که سوگند یاد کردى بر آنچه انجام می‌دهى. آن‌گاه «ان شاء الله» گفتى. مقصودت از این، چه بود؟ فرمود: «جنگ، نیرنگ است و من نزد مؤمنان، دروغ‌گو نیستم. خواستم تا یارانم را بر دشمن بشورانم تا سُستى نکنند و [به نبردِ] با آنان، رغبت پیدا کنند. پس در آینده، داناترین آنان، از این سخن سود بَرَد. إن شاء الله!».[4]
    4. امام صادق(ع) فرمود: «خداوند کسى که در جنگ به حریف خود نیرنگ بزند و به او دروغ بگوید، بازخواست نمی‌کند».[5]

    [1]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق، موسوی جزائری، سید طیب،‏ ج ‏2، ص 184 – 185، قم، دار الکتاب، چاپ سوم، 1404ق.
    [2]. عتکی البزّار، أبوبکر أحمد بن عمرو، مسند البزّار، ج 4، ص 187، بیروت، مؤسسة علوم القرآن، چاپ اول، 1409ق.
    [3]. متقی هندی، علی بن حسام الدین‏، کنز العمّال، ج 4، ص 469، بیروت، مکتبة التراث الاسلامی، چاپ اول، 1397ق.
    [4]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج ‏7، ص 460، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
    [5]. کافی، ج ‏2، ص 342.

    موضوعات: اطلاعات عمومی  لینک ثابت



     [ 01:32:00 ب.ظ ]





      بره گمشده عباس   ...

     

     

    با سر و صدای محمود از خواب پریدم. محمود در حالیکه هرهر می خندید رو به عباس گفت: «عباس پاشو که دخلت درآمده. فک و فامیلات آمده اند دیدنت!» عباس چشمانش را مالید و گفت: «سر به سرم نگذار. لرستان کجا، این جا کجا؟»

    - خودت بیا ببین. چه خوش تیپ هم هستند. واست کادو هم آورده اند!

    همگی از چادر زدیم بیرون. سه پیرمرد لر با شلوار پاچه گشاد و چاروق و کلاه نمدی به سر در حالیکه یکی از آنها بره سفیدی زیر بغل زده بود، می آمدند. عباس دودستی زد به سرش و نالید: «خانه خراب شدم!»

    به زور جلوی خنده مان را گرفتیم. پیرمردها رسیده نرسیده شروع کردند به قربان صدقه رفتن و همه را از دم با ریش زبر و سوزن سوزنی شان گرفتند به بوسیدن. عباس شرمزده یک نگاه به آنها داشت یک نگاه به ما. به رو نیاوردیم و آوردیمشان تو چادر. محمود و دو، سه نفر دیگر رفتند سراغ دم کردن چایی. عباس آن سه را معرفی کرد: پدر، آقا بزرگ و خان دایی، پدرزن آینده اش. پیرمردها با لهجه شیرین لری حرف می زدند و چپق می کشیدند و ما سرفه می کردیم و هر چند لحظه می زدیم بیرون و دراز به دراز روی شکم مان را می گرفتیم و ریسه می رفتیم. خان دایی یا به قول عباس، خالو جان بره را داد بغل عباس و گفت: «بیا خالو جان، پروارش کن و با دوستانت بخور.» اول کار بره نازنازی لباس عباس آقا را معطر کرد و ما دوباره زدیم بیرون. ولخرجی کردیم و چند بار به چادر تدارکات پاتک زدیم و با کمپوت سیب و گیلاس از مهمان های ناخوانده پذیرایی کردیم. پدرزن عباس مثل اژدها دود بیرون داد و گفت: «وضعتان که خیلی خوبه. پس چی هی می گویند به جبهه ها کمک کنید و رزمنده ها محتاج غذا و لباس و پتویند؟» عباس سرخ شد و گفت:«نه کربلایی شما مهمانید و بچه ها سنگ تمام گذاشته اند.» اما این بار پدر و آقا بزرگ هم یاور خان دایی شدند و متفق القول شدند که ما بخور و بخواب کارمان است والله نگهدارمان!

    کم کم داشتیم کم می آوریم و به بهانه های الکی کرکر می کردیم و آسمان و صحرا را نشان می دادیم که مثلا به ابری سه گوش در آسمان می خندیدیم! شب هم پتوهایمان را انداختیم زیرشان و آنها تخت خوابیدند.

    از شانس بد آن شب فرمانده گردان برای این که آمادگی ما را بسنجد، یک خشم شب جانانه راه انداخت. با اولین شلیک، خان دایی و آقا بزرگ و پدر یا مش بابا مثل عقرب زده ها پریدند و شروع به داد و هوار کشیدن و یا حسین و یا ابوالفضل به دادمان برس، کردن.

    لابه لای بچه ها ضجه می زدند و سینه خیز می رفتند و امام حسین را به کمک می طلبیدند. این وسط بره نازنازی یکی از فرمانده هان را اشتباه گرفته بود و پشت سرش می دوید و بع بع می کرد. دیگر مرده بودیم از خنده.

    فرمانده فریاد زد: «از جلو نظام!» سه پیرمرد بلند فریاد زدند: «حاضر!» و بره گفت: «بع! بع!» گردان ترکید. فرمانده که از دست بره مستأصل شده بود دق دلش را سر ما خالی کرد: بشین، پاشو، بخیز!

    با هزار مکافات به پیرمرد حالی کردیم که این تمرین است و نباید حرف بزنند تا تنبیه نشویم. اما مگر می شد به بره نازنازی حرف حالی کرد. کم کم فرمانده هم متوجه موضوع شد. زودتر از موعد مقرر ما را مرخص کرد. بره داشت با فرمانده به چادر مسئولین گردان می رفت که عباس با خجالت و ناراحتی بغلش کرد و آورد. پیرمرد ها ترسیده و رمیده شروع کردند به حرف زدن که: «بابا شما چقدر بدبختید. نه خواب دارید و نه آسایش. این وسط ما چکاره ایم، خودمان نمی دانیم!»

    صبح وقتی از مراسم صبحگاه برگشتیم، دیدیم که عباس بره اش را بغل کرده و نگاه مان می کند. فهمیدیم که سه پیرمرد فلنگ را بسته اند و بره را گذاشته اند برای عباس. محمود گفت: «غصه نخور، خان دایی پیرمرد خوبی است. حتماً دخترش را بهت می دهد!» عباس تا آمد حرف بزند بره صدایی کرد و لباس عباس معطر شد!

    کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 47

    موضوعات: لبخند های پشت خاکریز  لینک ثابت



     [ 01:30:00 ب.ظ ]





      عبارت های آشنا (قسمت دوم)   ...

     

    - آر. پی. جی یلخی:
    گلوله آرپی جی ساخت ایران؛
    گلوله ای که در مقایسه با نوع خارجیش از قدرت فوق العاده ای برخودار بود و از هر نقطه که به هدف می خورد منفجر می شد. توفیقی نمی کرد که از سر یا پهلو بخورد. تا وقتی که سوخت و خرج داشت می رفت، از حداقل 300 متر تا بیش از 1100 متر. هیچ وقت نظیر گلوله آرپی جی های خارجی در مسافت معینی روی هوا منفجر نمی شد و نمی افتاد. خلاصه، وضع مشخصی نداشت و مثل خیلیها حساب و کتاب سرش نمی شد. راه خودش را می رفت، یلخی یلخی. و در روبرو شدن با دشمن و نقل و انتقالات او بی ترمز بی ترمز.

    6- فیلتر شهادتت مبارک:
    فیلتر های خراب و تو رفته و غیر قابل استفاده ای که گاز شیمیایی را از خود عبور می دادند و بعضی فیلتر های ساخت خودمان که مرغوبیت کافی نداشتند، بچه ها تا چشمشان به این نوع فیلترها می افتاد، می گفتند: بچه ها فیلتر شهادتتان مبارک! یا به برادری که احیاناً از روی ناچاری از آنها استفاده می کرد می گفتند: برادر شهادتت مبارک.

    7- همای رحمت
    تیر و فشنگ؛
    تعبیری است نزدیک به «رحمت الهی» که برای ترکش به کار می رود. و غالباً به تیرو فشنگی گفته می شود که باعث جراحت است و رحمت و مغفرت و شهادت را با خود می آورد. همایی که بر سر و روی دوش هر که نشست، او را به سعادت ابدی می رساند، نه سعادتی که گاه هست و گاه نیست . معنی دیگری است از سبب خیر شدن عدو، و اقبال به زخمی که دوست می زند و از هزار مرهم التیام بخشتر است و لاجرعه نوشیدن جام بلایی که ساقی آن عشق است.

    8- دانشگاه امام حسین:
    جبهه جنگ با دشمن بعثی.
    همانجا که درسش عشق، مدرکش شهادت و معلمش آقا و مولا حسین (ع) است. ردیهایش به قول خود بچه ها، جا مانده ها و وامانده های از کاروانی هستند که رو سوی کربلا دارد و دانشجویانش، جان بر کفان بسیج، لشکر مخلص خدا هستند که به تعبیر پیر انقلاب و پدر امت اما (ره) «دفتر تشکیل آن را همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضا نموده اند». دانشگاهی که هر روز آن روز ابتلا و امتحان نهایی است. شرط راه افتادن به آن ایمان است و نمره الف را در آن پیوسته به اخلاص می دهند.

    از کتاب فرهنگ جبهه جلد چهارم (اصطلاحات و تعبیرات) نوشته سید مهدی فهیمی

     

    موضوعات: لبخند های پشت خاکریز  لینک ثابت



     [ 01:26:00 ب.ظ ]





      عبارت های آشنا (قسمت اول)   ...

    در پشت خاکریزها به اصطلاحاتی برخورد می کردیم که به قول خودمان تکیه کلام دلاوران روز و پارسایان شب بود. عبارت های آشنایی که در ضمن ظاهر طنز آلود مفهوم تذکر دهنده به همراه داشت. تعدادی از این عبارت های آشنا را با هم مرور می کنیم.

    1- چیفتن:

    فرد چاق، گرد و جمع و جور و خوش هیکل، درست مثل تانک نوع چیفتن.
    همانکه در اصطلاح، «هیکل تدارکاتی» دارد نه «نه هیکل عقیدتی». به شخوی به او می گویند «همه اش مال یک نفر است؟» و مراد، یک نفر آدم معمولی و متوسط است. تعبیر «سنگر انفرادی» هم در این معنا استفاده شده و همه بعد از اشاره و کنایه های طنز آمیز، حکایت از توجه بچه ها دارد و تذکری که هر فرصتی را برای آن مغتنم می شمارند.
    این عبارت، دقیقاً در مقابل افراد ضعیف و نحیف (=هیکل عقیدتی) به کار می آمد و در مقایسه با آنها؛ و الا بندرت پیدا می شدند برادرانی که واقعاً اضافه وزن داشته و خودشان نسبت به آن بی اهمیت باشند.

    2- اهل دل:

    بطعنه و کنایه یعنی: شکمو و شکم چران.
    کسی از هر چه بگذرد و برای هر چه به اصطلاح کوتاه بیاید، از شکمش (=دلش) نمی گذرد. از آنهایی است که وقتی پای سفره زانو می زنند، کارشان در خوردن بجایی می رسد که می گویند: شهردار بیا منو برادر. همانها که همیشه از دست «شهردار» دلشان پر است! یعنی مثل گل و آجر، همینطور لقمه ها را روی هم می چینند و می آیند بالا، همه درز و دوزهایش را هم بند کاری می کنند و راه نفس کشی باقی نمیگذارند. خلاصه یعنی آن که مثل اهل ذکر، اهل علم و اهل کتاب که در کار خودشان اهلند و اهلیت دارند، در کار خودش سرآمد است و صاحب نام.
    ایهام در عبارت هم جایی برای دلخوری باقی نمی گذارد، چون بالافاصله گوینده خواهد گفت: مراد اهل دل به معنی حقیقی آن است، مگر بد حرفی است؟

    3- دفتر تقوا:

    دفتر کوچکی که برای یادگاری نویسی استفاده می کنند، و حکم پند نامه ای را دارد که اثر انگشت و امضای بعضاً آغشته به خون بسیاری از شهدا و مفقودین و جانبازان و منتظران شهادت را در آن می توان مشاهده کرد. مثل انگشتر عقیق، مثل چفیه و مثل مهر نماز، کمتر رزمنده ای است که دفتر تقوا نداشته باشد؛ که بعد از کلام خدا و سخن معصوم همه دستمایه بچه ها بود برای محاسبه مراجعه به خود. مجموعه کلمات قصاری که خیلیهایش آخرین تیر ترکش شهیدان عزیز و دلبندی بود که در نهایت سادگی و بی پیرایگی و کمال اعتقاد و اخلاص به چله دل نشانده بودند و با قلم در باغچه ارادت برادران نشاء کرده بودند.

    4- اضافه کاری:

    نماز شب خواندن و تهجد.
    پاسی از شب گذشته، وقتی همه خوب خوابشان می برد، برادرانی بودند که از چادر یا سنگر می زدند بیرون و تا صبح، حسابی با خدا حال و حول می کردند؛ یعنی همان «پالگدکن» ها، «فانوس به دست»ها و کسانی که «عطششان زیاد است». و بعد از روشن شدن هوا یکی یکی سرو کله شان پیدا می شد. بچه ها هم با آنکه می دانستند قضیه از چه قرار است، رو به آنها کردند که: معلوم هست کجایید؟ بعد، خودشان اضافه می کردند: معلوم است، لابد طبق معمول دوباره رفته بودید اضافه کاری!

    از کتاب فرهنگ جبهه جلد چهارم (اصطلاحات و تعبیرات) نوشته سید مهدی فهیمی

     

    موضوعات: لبخند های پشت خاکریز  لینک ثابت



     [ 01:19:00 ب.ظ ]






      خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

     
     
    حلال جمیع مشکلات است حسین شوینده ی لوح سیئات است حسین ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلاست جائی که سفینه ی نجات است حسین